شهیده شاهزنان لرزمانی
نام پدر: اسماعیل
تاریخ تولد: 1-1-1325 شمسی
محل تولد: نوشهر
سن:41سال
متاهل و صاحب ۸ فرزند ۳ دختر ۵ پسر
تاریخ شهادت : 9-5-1366 شمسی
محل شهادت : مکه مکرمه-(مقابل مسجد جده)
مراسم برائت از مشرکین
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
همسر ایشان امامقلی کاویانی و فرزندانش مهرداد و فرشاد و دامادشان نجفعلی سیرایی هم به شهادت رسیده اند
شهرستان نوشهر در سال ۱۳۲۵ میزبان کودکی مهربان و زیبا به نام شاهزنان
بود. او از همان آغاز دوران خردسالی به کسب معارف الهی همت گماشت.
و در سالهای نوجوانی ازدواج کرد و به کرج مهاجرت کرد. شاه زنان سختکوش و
پرتلاش، صبور و باایمان بود. در زمان جنگ تحمیلی همسر، دو فرزند و دامادش
را روانه جبهه نمودو خود با داشتن فرزند خردسال در پشت جبهه فعالیت داشت.
در همان زمان فرزندانش فرشاد و مهرداد کاویانی به شهادت رسیدند. و پیکر یکی
از آنها هیچگاه به وطن بازگشت. همسرش نیز از ناحیه دوپا جانباز شد
شاهزنان در طول دوران دفاع مقدس به ناچار همسر را بر دوش میگرفت و به
بیمارستان میرساند چرا که خیابان محل سکونت آنها امکان تردد ماشین را
نداشت.
حتی بعد از گرفتن ویلچر و پاهای مصنوعی برای حرکت دادن ویلچر همراه و همقدم
همسر جانبازش. سال ۱۳۶۶ به اتفاق همسرش، به زیارت بیتالله الحرام مشرف شد
اما در روز نهم مردادماه در سن ۴۱ سالگی در راهپیمائی برائت از مشرکین با
پیکری خونین به سوی بهشت موعود خداوند شتافت.
منبع:کتاب آئینه و شقایق صفحه ۱۲۱
شیرزن البرزی، شهیده "شاهزنان زمانی" مادر شهیدان "حسین و مهرداد کاویانی" در جوار مسجد جده عربستان برای نجات همسر جانبازش خود را در مقابل گلوله های سفاکان وهابی قرار داد و به شهادت رسید.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا، شهیده "شاهزنان زمانی" فرزند محمد اسماعیل در سال ۱۳۲۷ در نوشهر و میان خانواده ی مستضعف دیده به جهان گشود. هنوز به این دنیای فانی دل نبسته بود که دست تقدیر در سن ۶ ماهگی او را از آغوش گرم نوازش های مادرانه محروم کرد و از زمانی که چشم باز کرد گرفتاری و نامهربانی ها و شلاق سخت زمانه آن جسم کوچک و نحیفش را می آزرد. بدینسان دوران خوش کودکی به دوران تلخی برای او تبدیل شد و به دلیل فقر و نداشتن پشتوانه مالی از تحصیل علم باز ماند. در سنین بزرگسالی کلاس نهضت را پشت سر گذاشت و خواندن و نوشتن را آموخت.
شهیده "شاهزنان زمانی" فرزند محمد اسماعیل در سال ۱۳۲۷ در نوشهر و میان خانواده ی مستضعف دیده به جهان گشود. هنوز به این دنیای فانی دل نبسته بود که دست تقدیر در سن ۶ ماهگی او را از آغوش گرم نوازش های مادرانه محروم کرد و از زمانی که چشم باز کرد گرفتاری و نامهربانی ها و شلاق سخت زمانه آن جسم کوچک و نحیفش را می آزرد. بدینسان دوران خوش کودکی به دوران تلخی برای او تبدیل شد و به دلیل فقر و نداشتن پشتوانه مالی از تحصیل علم باز ماند. در سنین بزرگسالی کلاس نهضت را پشت سر گذاشت و خواندن و نوشتن را آموخت.
,
با شروع فعالیتهای سیاسی رژیم پهلوی همدوش همسر مومن و متدین خویش در این فعالیتها شرکت نموده و محکمترین یار و پشتوانه همسر خویش شد. با پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی با دستان مهربانش لباس رزم برقامت همسر و فرزندان خویش پوشانده و ایشان را راهی جبهه نمود.
این شیرزن قهرمان مصداق جمله حضرت امام می شود و مهر تایید به این سخن زیبای امام زده و دو فرزند پاکش "حسین و مهرداد کاویانی" را از دامن پاک خویش به معراج می رساند و به راستی نشان داد که از دامن زن مرد به معراج می رود.
او بارها در بیمارستان های مختلف به ملاقات و عیادت فرزندان و همسر قهرمانش رفت اما هیچ گاه مهر مادرانه او باعث نشد که از رفتن فرزندانش به جبهه جلوگیری نماید؛ بلکه با ایمان و قولی شجاعانه ایشان را راهی جبهه میکرد.
"شاهزنان" هیچگاه از ایثار زندگی و هستی خویش در این راه دریغ نکرد و هنگامی که شاهد قطع شدن دو پا و جانبازی همسرش شد؛ نه تنها اعتراضی نکرد، بلکه کانون خانه را گرم نگه داشته و نقش پدری و مادری را به خوبی ایفا نمود و پرستاری همسر خویش را به عهده گرفت.
به راستی اگر این مادر و همسر مهربان نبود نه فرزندان و نه همسر نمی توانستند حضوری فعالانه در جبهه بیابند؛ اگر به علت زن بودن نتوانست در جبهه حضور بیابد اما پشت جبهه درس آموز مکتب حضرت زینب (س) شده و به عنوان زنی قهرمان از مکتب حضرتش که قهرمانی را از ایشان به ارث برده بود بزرگترین مدافع اسلام و امید انقلاب گردید و به راستی مزد این همه ایثار و شجاعت و صبر غیر از شهادت نخواهد بود .
در سال ۶۶ توفیق زیارت خانه خدا را یافت و رفت تا زائر قبر مخفی فاطمه (س) و تربت مخفی ایشان باشد و راز دلهایش را با حضرتش بازگو نماید و حدیث تلخ غربتش را با او در میان گزارد و شاید آنجا بود که طلب شهادت کرد و چه زیبا آرزویش به اجابت رسید.
اما به کدامین گناه؟ به جرم شیعه بودن؟ به جرم زائر خانه خدا بودن؟ به جرم پیرو فاطمه و زینب (س) بودن؟ به جرم گریه های پنهانی بر غربت زهرا (س) و اهل بیت پیامبر؟ شاید به جرم ایرانی بودن و مادر شهید بودن؟ و یا شاید به جرم دفاع از همسر خویش؟
شهادت نصیب وجود پاکش شد و غیر از شهادت پاداشی بالاتر نیست که نصیب مادری ایثارگر و مهربان و متدین شود.
پیکر مطهرش بعد از ۱۲ روز به ایران بازگردانده و پس از تشیع با شکوهی در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) همجوار با فرزندان پاکش آرام می گیرد .
شهادت گوارای وجودش باد.
**ایشان انسان فوق العاده ای بود؛ وقتی به کرج آمدیم خانه ای می ساختیم و من روزها سرکار می رفتم و بعد از انجام کار یعدازظهر ها کار ساختمان را انجام میدادیم. بعداز ظهر که می آمدم می دیدم دو برابر من کار کرده و تمام مقدمات کار را فراهم نموده و شن و ماسه و بقیه مصالح را آماده کرده و... بسیار قانع و متواضع کار انجام میداد.
** اگر چیزی قسطی میگرفت استفاده نمی کرد تا قسطش کامل پرداخته شود.
**پدر من ۷ سال زمین گیر بود که ۵ سال آخر خیلی شدید شده بود و حتی احتیاج به عوض کرد لباس داشت؛ "شاهزنان" به بهترین نحو از او پرستاری می کرد طوری که هیچ کس متوجه نمیشد پدر من چنین مشکلی دارد. مطمئنم که کمتر زنی پیدا میشود که چنین دلسوزانه برخورد کند.
**سال ۶۶ به مکه رفتیم؛ بعد از عملیات کربلای ۶ از طرف سپاه جهت زیارت خانه خدا عازم مکه شدم؛ قبل از رفتن گفتم همسرم هم باید حتما بیاید اول قبول نکردند ولی بعد هر طور که بود رضایتشان را جلب کردم و با هم رفتیم.
**در مقابل مسجد جده بودیم که شرطه های عرب مرا زدند به طوری که روی زمین افتادم آمد مرا نجات بدهد که به او شلیک کردند و به زمین افتاد. دیگر چیزی نفهمیدم، وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم حاج خانم نیامده؛ ته دلم خالی شد.. فهمیدم حتما اتفاقی افتاده.
طبق قرار رفتم. ما را به هلال احمر عربستان بردند و از بین عکس ها "شاهزنان" را نشناختم، فکر کردم خانم دیگری است، اما از شماره عکسش تشخیص دادند که همسرم است. چون او کارت همراهش نبود، مجهول الهویه بود. بعداز ظهر به بیمارستان برگشتم، سرهنگ را دیدم و گفتم همسرم را شناسایی کردم. او برگشت به من گفت: دختر رسول الله مظلوم شهید شد و همسر شما هم مظلوم به شهادت رسید. به شما تبریک میگویم.
قبل از اینکه او را پیدا کنم گفتم خدایا اگر زنده یا شهید است خوابش را ببینم.
همان شب خواب دیدم که با لباس احرام وارد کاخ بسیار مجلل و زیبایی شد که هفت در داشت. درها قفل داشتند اما دست که به در زد باز شدند؛ گفت اینجا منزلگاه من است، گفتم من را راه میدهید گفت هنوز زود است.
سلام خدا بر شهدا و این بانوی شهیده و خانواده اش