شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

کنگره شهدای استان البرز
شهید مرآتی-مصطفی
بسم الله الرحمن الرحیم
در سحرگاه روز 23 خرداد 1404 رژیم شیطانی ، سفاک و خون آشام صهیونیستی جنگ نظامی خود را به طور غافلگیرانه با هدف سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و با بهانه از بین بردن توانایی غنی سازی هسته ای ایران با نام  عملیات چکش نیمه‌شب آغاز کرد.این اقدام وحشیانه با مذاکرات غیر مستقیم ایران با آمریکا همزمانی داشت. مذاکراتی آمریکایی که پوششی جهت فریب ایران و حمله نظامی سگ هارخودش در منطقه طراحی شده بود.
این حملات با استفاده از موشک های دوربرد،موشک های پرتاب شده توسط هواپیماها،بمباران هوایی بر علیه مناطق مسکونی،صنعتی و مراکز هسته ای و همچنین حملات تروریستی در به شهادت رساندن فرماندهان نظامی،دانشمندان هسته ای و به کارگیری عوامل و جاسوسان داخلی در پروازدادن ریزپرنده ها و پرتابه های انفجاری و بمب گذاری، همراه بود و تعداد زیادی از کودکان و زنان و مردم بی گناه را به خاک و خون کشید و در ادامه تجاوزگری های خود در دوم تیر ماه در حمله جنگنده های خود به ساختمان های اداری سپاه امام حسن مجتبی (ع) در مرکز شهر کرج تعدادی از پاسداران و سربازان مدافع امنیت و وطن را مظلومانه به شهادت رساند.

روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

شهید_مصطفی_مراتی_(2)_629t.jpg

 
شهید_مصطفی_مراتی_(4)_3vkh.jpg
 
 
شهید_مصطفی_مراتی_(3)_l0fg.jpg

غمگین و دردمند در فراق یار؛ روایت ۶۰ روز تنهایی و دلتنگی

به گزارش خبرگزاری بسیج از البرز:۱۴۰۴/۰۵/۲۹

کامله حمیدی همسر شهید مصطفی مرآتی، در دلنوشته‌ای، از فراق و دوری از شهید روایت می‌کند.

در این دل نوشته آمده است که:

مصطفی جان، امروز داشتم حساب می‌کردم، موقع درست کردن نهار برای بچه ها، دیدم دقیقا ۶۰ روزی هست که رفتی و فکرش هم بغض آور بود.

به خودم اومدم دیدم، به جای نمک در برنج، ریختمش توی خورشت، این دفعه چندمه که کارها رو جا به جا انجام میدم.

هنوز هم چهار تا چایی می‌ریزم، آخرش هم با شوخی و خنده با بچه ها در مورد چایی چهارم، خودم می خورمش.

همش در ذهنم دارم حرف می‌زنم، همش دارم فکر می‌کنم به ماجرا ها،‌ به آینده، به بچه هایم که الان ده و هفت ساله هستند.

رفتم برای امیر حسین خرید کلاس اول، که نبودی البته فقط کتانی اش مانده، باید بروم لباس فرم برای هر دوتایی یشان بگیرم.

شهید_مصطفی_مراتی_(1)_4ywf.jpg

کارهای خانه را انجام می‌دهم، با بچه ها حرف می‌زنم،
کارهایشان را سر و سامان می‌دهم، ولی آنچنان غمگینم که مدام از گوشه ی چشمم اشک میاد و بچه ها که فهمیده اند بهشون گفتم، چشمم ضعیف شده، مدام اشک ریزی دارد و غمگین بودن که شده عادت هر روزه، حتی وقتی بلند بلند دارم، می خندم.

حفره ی عمیق قفسه سینه ام  که انگار دارد، عمیق تر می‌شود، پس من چرا فکر می‌کردم قرار است، بهتر بشود، ولی انگار دارد، عمیق تر و عمیق تر می‌شود.

اسرائیل، انگار با آن جنگنده های وحشتناکش سپاه را نزده، لامصب زده وسط قلب و روح من.

برای شام، بچه ها هوس کتلت کرده اند، به هزار زور و زحمت از صرافت انداختمشان، شب قبل از رفتنت کتلت داشتیم.

صبح برایت دو تا ساندویچ درست کردم، ببری نهار بخوری، خوردی شان یا نه ؟؟ دست و دلم نمی رود، برای کتلت درست کردن، فلاسک چایی ات را هم ان روز نبرده بودی.

الان که دارم تایپ می‌کنم و ریز ریز اشک می ریزم، امیر حسین می گوید؛ مامان باید بری چشم پزشکی، اوضاع چشمت دیگه خیلی بده همین جوری آب‌ میاد ازش!

دلبندم نمی داند، قلب مادرش دارد می ایستد و چشمش گریان است.

شهید_مصطفی_مراتی_(2)_mke7.jpg

داشتم با خودم می‌گفتم، همان لحظه که شما را زدند چرا ما داشتیم باهم حرف می‌زدیم؛ آن‌ صداهای وحشتناک که آمد و تلفن تو برای همیشه قطع شد رو تو که  گفتی نگران نباش، هیچی نمیشه و تلفنت همان لحظه برای همیشه از دسترس خارج شد، تو که دورغگو نبودی!؟ این همه، چیز شد.

همه چیز شده و آنقدر همه چیزش زیاد است که مدام دارم توی مغزم مرورش می‌کنم و تمام نمی شود.

راستی می‌گویم قبلا هم زیاد تنها بودم ولی صدای تو بود، صدای بی حال و کلافه ات حتی، داغون و خسته که پشت در می‌رسیدی و بعد هم می‌خوابیدی توی اتاق  تازه در را هم می بستی ولی من می‌دانستم که توی اتاقی و بعد از دو ساعت چایی می‌خواهی و دوباره می‌خوابی تا صبح و دوباره می روی.

البته این تنهایی با همه ی تنهایی های دنیا فرق می‌کند،
تنهایی کشدار، غصه دار، مچاله کننده و اضطراب آوری که آویزان روح آدم می‌شود و دنبال  آدم می‌آید.
راستی لباس هایت را می‌خواهم اتو کنم، فردا
دوباره کلی پیراهن مردانه را جمع کردی که من اتو کنم،
پیراهن آبی ات را که آن‌روز پوشیدی رفتی را معلوم نیست، چکار کردی با شلوار طوسی ات را، آخ، احساس پیری می‌کنم، خستگی تمام روح سر زنده و شادم را در برگرفته، حرف می‌زنم، کار می‌کنم،
می‌خندم، با بچه ها بازی می‌کنم، شام درست می‌کنم،
دادگاه می‌روم، با موکل هایم سر روند پرونده چانه می‌زنم ولی از چنگی که به قلبم زده می‌شود، دارم درد می کشم.

راستی چند ساعت بعد از رفتنتان آتش بس کردند،
همان موقع ها که شما زیر آوار بودید، سردت نشده باشد آن زیرها، کاش درد نکشیده باشی.

انگار دارم دیوانه می‌شوم، کاش بدون درد روحت رفته باشد آن بالاها.

شهید_مصطفی_مراتی_(3)_am.jpg

چقدر روز بدی بود، صبح برایشان خمیر درست کردم، تا دونات خانگی برایشان درست کنم، شما را که زدند بچه ها را نشاندم و گفتم، بابا اینا رو زدن!! بابا یا شب میاد یا هیچ وقت نمیاد‌ و سه تایی باهم گریه کردیم و قرار گذاشتیم تا وقتی همه چیز معلوم شود، دعا کنیم و غصه نخوریم و من که قلبم تو را می‌خواست و عقلم می‌گفت از آن حجم آوار هیچ چیز سالمی باقی نمانده است و داشتم همزمان دونات هم سرخ می‌کردم.

الان دارم فکر می‌کنم نمی دانم، چطور این همه قدرت پیدا کردم.

چقدر با بچه ها حرف زدم، تا آرام بگیرند، چقدر تلاش کردم، تا که نمیرم و برایشان از رقیه جان و علی اصغر و شهید و شهادت بگویم، دم محرم رفتی و خودت را به کاروان حسین رساندی.

می دانم که به قول خودت قوی بودن را بلدم، زندگی کردن را و شاد بودن را و اینکه مثل همه ی این سال هایی که کم بودی زندگی مان را مدیریت کنم ولی هم چنان مچاله شده ام در کنجی و دلم نمی‌خواهد، هیچ کس در این دنیا بداند که دلم برایت چقدر تنگ شده است.

خبرنگار: سیده زهرا فوج

**************************

************

********

🌷بسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدّیقین🌷
🌷شهیدی که در کاروان زیارتی کربلا لقب «آقای صبر» گرفت 🌷
شهید_مصطفی_مرآتی_(2)_4m0l.jpg
شهید مصطفی مرآتی
شهید مصطفی مرآتی از قاریان قرآن کریم و پاسداران فداکار بود، سال‌‌ها عمر خود را در راه خدمت به قرآن کریم، پاسداری از امنیت کشور و دفاع از ارزش‌‌های انقلاب اسلامی صرف کرد، وی نمونه بارزی از ایثار، اخلاص و پایبندی به ارزشهای اسلامی بود. این شهید بزرگوار از کودکی با تشویق و همراهی پدر و مادر در کلاسهای آموزشی قرآن کریم با شوق و انگیزه شرکت می‌کرد و در مسابقات قرآنی حائز رتبه بود؛ پس از مدتی به عنوان معلم قرآن در مساجد و دارالقرآن به تدریس و فعالیت قرآنی می‌پرداخت. همچنین سالها در زمینه تلاوت قرآن کریم در مجالس و محافل و جلسات کاری فعالیت میکرد.
♦️این شهید بزرگوار در عمر پر برکت خود نه تنها قاری قرآن بلکه عامل به آیات قرآن بود:
🌹به زیبایی« اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» را زندگی کرد: آنقدر صبور بود که در کاروان زیارتی کربلا لقب « آقای صبر» گرفت و روحانی کاروان در آن سفر ایشان را با این لقب خطاب میکرد.
🌹به زیبایی آیه« وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ» را زندگی کرد؛ همیشه به پدرو مادرش احترام فراوان می‌گذاشت و مایه افتخار و آرامش پدر و مادر بود.
🌹به زیبایی آیه« لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» را زندگی کرد؛ این شهید بزرگوار بسیار مسئولیت پذیر و اهل کار و تلاش بود و نسبت به مسئولیت کاری و زندگی خود بسیار متعهد بود. و اینگونه خدای مهربان اجرو پاداش اخلاص و تلاش و صبوریهایش را به زیبایی با «شهادت» عطا کرد. سرانجام در تاریخ دوم تیرماه ۱۴۰۴در راه خدمت به قرآن کریم و پاسداری از کشور و ارزش‌‌های مقدس نظام جمهوری اسلامی به مقام والای شهادت نائل آمد.
کوله باری پر زمهر انبیاء دارد شهید
سینه ای چون صبح صادق باصفا دارد شهید
این نه خون است ای برادر بر لب خشکیده اش
برلب خونرنگ خود آب بقا دارد شهید
گرچه در گرداب خون خوابیده آرام و خموش
با نوای بی‌نوایی بس نوا دارد شهید
دانی از بهر چه جانبازی کند در راه دوست
چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ
 
🌷برادر شهیدم مصطفی جان؛
آقای صبر، شهادتت مبارک🌷
----------------------------
-------------
-----

نظرات (۷)

آقا مصطفی از رفقای ما بود

خدا به همسر و دختر و پسر شون صبر بده

دلنوشته شون روی همه ی ما اثر گذاشت.

خدا به ایشون کمک کنه یادگارهای شهید به رشد و اعتلا برسونن

مصطفی رفیق ما بود

خدا به خانمشون و بچه های گلش صبر بده

خیلی متن زیبایی نوشتن .تحت تاثیر قرار گرفتیم همگی با رفیقامون وقتی خوندیم

درود خدا به ارواح پاک و مطهر همه شهیدان و به روح مطهر شهید والامقام مصطفی مرآتی..

قطعا قرآن نور است و هدایت و هرکس با قرآن مأنوس شد و به آن عمل کرد همچون شهید مرآتی سعادتمند خواهد شد..

چه لقب زیبایی به ایشان دادند: « آقای صبر»

خوشا به سعادتشان؛ روحشان شاد و یادشان گرامی و راهش پر رهرو باد.🌷🌷🌷

من همسر شهید نیستم

ولی همسر عزیزتر جانم رو دست دادم

این شهید و همسرشون رو نمیشناسم فقط میدونم تو منطقه و خیابان ما بودند 

متن همسر شهید رو خوندم انگار خودم بودم

اخی 

خوندم و  گریه کردم

چقد زیبا نوشته شده بود واقعا هیچکس جز همسر یک شهید نمیتونه این لحظات رو درک کنه ...

من این شهید و همسرشان را میشناسم.

خیلی متن غم انگیز و  البته واقعی بود.

خدا به دل این همسر شهید و دو تا بچشون صبر زینبی عطا کنه

خیلی متن زیبایی بود

گریه م گرفت

خدا به این همسر شهید و بچه هاش صبر بده.

اخی چقدر قشنگ بود

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات