🔹تاریخ تولد:۱۳۵۳/۱۲/۶
🔸تاریخ شهادت: ۱۴۰۴/۴/۲
🔹محلشهادت:سپاهامامحسنمجتبیع-کرج
🔸نحوهیشهادت:حملهموشکی
توسط رژیممنحوس صهیونیستی
🔹مزار:گلزارشهدایامامزادهابراهیمملارد
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
**********************

برگی از زندگینامه شهید والامقام:
🌹شهید مصطفی مرآتی🌹
«به نقل از پدر و مادر شهید»
شهید مصطفی مرآتی در تاریخ ششم اسفندماه سال ۱۳۵۳ در تهران در خانوادهای متدین چشم به جهان گشود.
در دوران قبل از پیروزی انقلاب با اینکه بسیار کوچک بود با پدر و مادرش در تظاهرات شرکت میکرد و شعارهای انقلابی میداد.
آقا مصطفی فرزند اول خانواده بود و همیشه از خواهران و برادران کوچکتر از خود حمایت میکرد.
از کودکی با قرآن مأنوس بود، با حمایتهای پدر و مادر و علاقه و پشتکاری که داشت، برای فراگیری فنون قرائت قرآن کریم در جلسات حاج حسین جعفری در مسجد المهدی فردیس و همچنین جلسات استاد صالح اطهری فرد در کرج شرکت میکرد.
در اوایل جوانی در مسابقات مربوط به مساجد و پایگاههای فردیس حائز رتبه اول شد. همچنین در شهر کرج نیز رتبههای مختلفی در مسابقات قرآنی کسب کرد.
همزمان با بهرهگیری از جلسات آموزشی اساتید، در مسجد و پایگاه بسیج محله به کودکان و نوجوانان قرائت قرآن را یاد میداد و شبهای قدر نیز در مسجد محله، دعای جوشن کبیر را با صوتی زیبا و دلنشین قرائت میکرد.

در سال ۱۳۸۱ وارد سپاه پاسداران شد و همزمان در دارالقرآن سپاه کرج هم حضور فعال داشت.
آقا مصطفی در طول عمر پر برکت خود شهیدگونه زندگی کرد:
✅ بسیار سختکوش، متعهد و مسئولیتپذیر بود و در انجام وظایف خود در محیط کار و خانواده، کوتاهی نمیکرد.
✅ در رفتار با دیگران، اهل گذشت و مدارا بود.
✅ انسانی وارسته و مقید به حلال و حرام و رعایت حق الناس بود.
✅ فردی مدیر و مدبر بود، هر مشکلی در خانواده پیش میآمد با مشورت و کمک ایشان حل میشد.
✅ ««خوش قولی» از دیگر خصوصیات اخلاقی او بود ایشان بسیار به عهد و پیمان خود پایبند بود؛ مثلاً برای رفتن به کربلا با مادرش عهد بسته بود که اول باید مادرم را به کربلا ببرم، طبق قولی که داده بود در سال ۱۴۰۱ مادر و خانواده را ثبت نام کرد و در تمام سفر مادر را همراهی میکرد. پس از آن هر سال در ایام اربعین با همکارانش به کربلا میرفت.
✅ از دیگر ویژگیهای بارز این شهید عزیز «صداقت و خلوص نیت» او بود، او انسانی متواضع بود، اهل ریاکاری و تزویر نبود و کارهایش را با اخلاص انجام میداد.
✅ اهل نظم در انجام امور بود و به این کلام امام علی(ع): «أُوصِیکُم بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ» بسیار پایبند بود.
✅ برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود، همیشه به دیدن آنها میآمد و جویای احوالشان بود.
✅ به زادگاه پدر و مادرش در استان کرمانشاه علاقه زیادی داشت و آخرین سفر زندگیاش در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ یعنی دقیقاً ۲۰ روز قبل از شهادتش به این استان بود.
✅ در طول جنگ ۱۲ روزه با رژیم صهیونیستی، بهطور مداوم در محل خدمت خود حضور داشت.
و سرانجام در دوم تیرماه ۱۴۰۴ در حمله موشکی رژیم ددمنش صهیونیستی به مقر فرماندهی سپاه امام حسن مجتبی(ع) استان البرز مظلومانه به شهادت رسید.
🌸 از این شهید بزرگوار دو فرزند به نامهای نازنین زهرا و امیرحسین به یادگار مانده است.🌸
روحش شاد و یادش گرامی🥀
_629t.jpg)
_l0fg.jpg)
غمگین و دردمند در فراق یار؛ روایت ۶۰ روز تنهایی و دلتنگی
به گزارش خبرگزاری بسیج از البرز:۱۴۰۴/۰۵/۲۹
کامله حمیدی همسر شهید مصطفی مرآتی، در دلنوشتهای، از فراق و دوری از شهید روایت میکند.
در این دل نوشته آمده است که:
مصطفی جان، امروز داشتم حساب میکردم، موقع درست کردن نهار برای بچه ها، دیدم دقیقا ۶۰ روزی هست که رفتی و فکرش هم بغض آور بود.
به خودم اومدم دیدم، به جای نمک در برنج، ریختمش توی خورشت، این دفعه چندمه که کارها رو جا به جا انجام میدم.
هنوز هم چهار تا چایی میریزم، آخرش هم با شوخی و خنده با بچه ها در مورد چایی چهارم، خودم می خورمش.
همش در ذهنم دارم حرف میزنم، همش دارم فکر میکنم به ماجرا ها، به آینده، به بچه هایم که الان ده و هفت ساله هستند.
رفتم برای امیر حسین خرید کلاس اول، که نبودی البته فقط کتانی اش مانده، باید بروم لباس فرم برای هر دوتایی یشان بگیرم.
_4ywf.jpg)
کارهای خانه را انجام میدهم، با بچه ها حرف میزنم،
کارهایشان را سر و سامان میدهم، ولی آنچنان غمگینم که مدام از گوشه ی چشمم اشک میاد و بچه ها که فهمیده اند بهشون گفتم، چشمم ضعیف شده، مدام اشک ریزی دارد و غمگین بودن که شده عادت هر روزه، حتی وقتی بلند بلند دارم، می خندم.
حفره ی عمیق قفسه سینه ام که انگار دارد، عمیق تر میشود، پس من چرا فکر میکردم قرار است، بهتر بشود، ولی انگار دارد، عمیق تر و عمیق تر میشود.
اسرائیل، انگار با آن جنگنده های وحشتناکش سپاه را نزده، لامصب زده وسط قلب و روح من.
برای شام، بچه ها هوس کتلت کرده اند، به هزار زور و زحمت از صرافت انداختمشان، شب قبل از رفتنت کتلت داشتیم.
صبح برایت دو تا ساندویچ درست کردم، ببری نهار بخوری، خوردی شان یا نه ؟؟ دست و دلم نمی رود، برای کتلت درست کردن، فلاسک چایی ات را هم ان روز نبرده بودی.
الان که دارم تایپ میکنم و ریز ریز اشک می ریزم، امیر حسین می گوید؛ مامان باید بری چشم پزشکی، اوضاع چشمت دیگه خیلی بده همین جوری آب میاد ازش!
دلبندم نمی داند، قلب مادرش دارد می ایستد و چشمش گریان است.
_mke7.jpg)
داشتم با خودم میگفتم، همان لحظه که شما را زدند چرا ما داشتیم باهم حرف میزدیم؛ آن صداهای وحشتناک که آمد و تلفن تو برای همیشه قطع شد رو تو که گفتی نگران نباش، هیچی نمیشه و تلفنت همان لحظه برای همیشه از دسترس خارج شد، تو که دورغگو نبودی!؟ این همه، چیز شد.
همه چیز شده و آنقدر همه چیزش زیاد است که مدام دارم توی مغزم مرورش میکنم و تمام نمی شود.
راستی میگویم قبلا هم زیاد تنها بودم ولی صدای تو بود، صدای بی حال و کلافه ات حتی، داغون و خسته که پشت در میرسیدی و بعد هم میخوابیدی توی اتاق تازه در را هم می بستی ولی من میدانستم که توی اتاقی و بعد از دو ساعت چایی میخواهی و دوباره میخوابی تا صبح و دوباره می روی.
البته این تنهایی با همه ی تنهایی های دنیا فرق میکند،
تنهایی کشدار، غصه دار، مچاله کننده و اضطراب آوری که آویزان روح آدم میشود و دنبال آدم میآید.
راستی لباس هایت را میخواهم اتو کنم، فردا
دوباره کلی پیراهن مردانه را جمع کردی که من اتو کنم،
پیراهن آبی ات را که آنروز پوشیدی رفتی را معلوم نیست، چکار کردی با شلوار طوسی ات را، آخ، احساس پیری میکنم، خستگی تمام روح سر زنده و شادم را در برگرفته، حرف میزنم، کار میکنم،
میخندم، با بچه ها بازی میکنم، شام درست میکنم،
دادگاه میروم، با موکل هایم سر روند پرونده چانه میزنم ولی از چنگی که به قلبم زده میشود، دارم درد می کشم.
راستی چند ساعت بعد از رفتنتان آتش بس کردند،
همان موقع ها که شما زیر آوار بودید، سردت نشده باشد آن زیرها، کاش درد نکشیده باشی.
انگار دارم دیوانه میشوم، کاش بدون درد روحت رفته باشد آن بالاها.
_am.jpg)
چقدر روز بدی بود، صبح برایشان خمیر درست کردم، تا دونات خانگی برایشان درست کنم، شما را که زدند بچه ها را نشاندم و گفتم، بابا اینا رو زدن!! بابا یا شب میاد یا هیچ وقت نمیاد و سه تایی باهم گریه کردیم و قرار گذاشتیم تا وقتی همه چیز معلوم شود، دعا کنیم و غصه نخوریم و من که قلبم تو را میخواست و عقلم میگفت از آن حجم آوار هیچ چیز سالمی باقی نمانده است و داشتم همزمان دونات هم سرخ میکردم.
الان دارم فکر میکنم نمی دانم، چطور این همه قدرت پیدا کردم.
چقدر با بچه ها حرف زدم، تا آرام بگیرند، چقدر تلاش کردم، تا که نمیرم و برایشان از رقیه جان و علی اصغر و شهید و شهادت بگویم، دم محرم رفتی و خودت را به کاروان حسین رساندی.
می دانم که به قول خودت قوی بودن را بلدم، زندگی کردن را و شاد بودن را و اینکه مثل همه ی این سال هایی که کم بودی زندگی مان را مدیریت کنم ولی هم چنان مچاله شده ام در کنجی و دلم نمیخواهد، هیچ کس در این دنیا بداند که دلم برایت چقدر تنگ شده است.
خبرنگار: سیده زهرا فوج
**************************
************
********
بسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدّیقین
شهیدی که در کاروان زیارتی کربلا لقب «آقای صبر» گرفت 
_4m0l.jpg)
این شهید بزرگوار در عمر پر برکت خود نه تنها قاری قرآن بلکه عامل به آیات قرآن بود:
به زیبایی« اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» را زندگی کرد: آنقدر صبور بود که در کاروان زیارتی کربلا لقب « آقای صبر» گرفت و روحانی کاروان در آن سفر ایشان را با این لقب خطاب میکرد.
به زیبایی آیه« وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ» را زندگی کرد؛ همیشه به پدرو مادرش احترام فراوان میگذاشت و مایه افتخار و آرامش پدر و مادر بود.
به زیبایی آیه« لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» را زندگی کرد؛ این شهید بزرگوار بسیار مسئولیت پذیر و اهل کار و تلاش بود و نسبت به مسئولیت کاری و زندگی خود بسیار متعهد بود. و اینگونه خدای مهربان اجرو پاداش اخلاص و تلاش و صبوریهایش را به زیبایی با «شهادت» عطا کرد. سرانجام در تاریخ دوم تیرماه ۱۴۰۴در راه خدمت به قرآن کریم و پاسداری از کشور و ارزشهای مقدس نظام جمهوری اسلامی به مقام والای شهادت نائل آمد.
برادر شهیدم مصطفی جان؛
به گزارش نوید شاهد البرز؛ در میان ما کسانی رفتند تا عشق را معنا کنند. آنان که نامشان "شهید" شد، در حقیقت، زندگی را به تمامی زیستهاند و اکنون نوری هستند که راه را به ما نشان میدهند. اینجا، روایت یکی از آن نورهاست؛ روایت مصطفی مرآتی، که صدای قرآنش در خانه طنینانداز بود و عشق به وطن، در وجودش جاری. آنچه میخوانید، روایت دلدادهای است که هنوز در سکوت، صدای پای عشق را میشنود. با ما همراه شوید تا روایت همسر شهید مرآتی را، از عشق، از ایثار و از آخرین خداحافظی بخوانید...
نوید شاهد البرز: با سلام و تشکر از شما که وقت خود را در اختیار ما گذاشتید. لطفاً خود و همسر گرامیتان شهید مرآتی را معرفی کنید.
کامله حمید: بسمالله الرحمن الرحیم. کامله حمید هستم، همسر شهید مصطفی مرآتی. من متولد دیماه ۱۳۶۳ در شهر رشت هستم و بهصورت حرفهای در زمینه وکالت فعالیت دارم. خانواده من نیز پیشینهای فرهنگی-مذهبی دارند؛ پدرم سرتیپ بازنشسته سپاه است و مادرم، که قبلاً ریاست امور مساجد استان البرز را بر عهده داشت، هماکنون از مبلغین حوزه علمیه و از کنشگران فعال در حوزه زنان در استان البرز هست.شهید مرآتی متولد اسفندماه ۱۳۵۳ در تهران بود. او در خانوادهای سنتی و مذهبی پرورش یافت. مادرش خانهدار و پدرش با سابقهای طولانی در ترابری سپاه، از رزمندگان دوران جنگ تحمیلی بود. مصطفی جان مدرک لیسانس خود را در رشته ادبیات فارسی اخذ کرده بود و همزمان با دوران تحصیل، در سپاه استان البرز نیز مشغول به خدمت و فعالیت بود.
نوید شاهد البرز: از علایق و ویژگیهای اخلاقی شهید مرآتی بیشتر برایمان بگویید.
کامله حمید: یکی از برجستهترین ویژگیهای مصطفی جان، علاقه و ارتباط عمیقش با قرآن بود. او از نوجوانی و به واسطه حضور مستمر در مسجد محله، با جلسات قرآن آشنا شد و با پیگیری و شرکت در کلاسهای اساتید مختلف، در نهایت به یک قاری قرآن با سطح قابل قبولی تبدیل شد. در حوزه شغلی و اخلاقی، مردی فوقالعاده مسئولیتپذیر بود؛ هم در زندگی شخصی و هم در کار. اولویت اول در زندگیشان، کار و تعهد کاری بود و رعایت بیتالمال و حقالناس برایش اهمیت بسیار زیادی داشت. این تعهد به حدی بود که در این دوازده سال زندگی مشترک، حتی یکبار هم از محل کار به من زنگ نزد؛ چرا که معتقد بود تماس با همسر و فرزندان، یک کار شخصی است و نباید در ساعات کاری انجام شود.اما در کنار این تعهد کاری، همسری دلسوز و پدری بسیار مهربان بود. هر کاری که از دستش برمیآمد برای بچهها انجام میداد و احترام بسیار زیادی برای والدین قائل بود.متأسفانه به دلیل حجم زیاد کار، وقتی به منزل میرسید اغلب بسیار خسته بود. اما با این حال، اگر زمانی پیدا میکرد، در جلسات مذهبی شرکت میکرد، به بچهها رسیدگی میکرد و سعی داشت در منزل تلاوت قرآن داشته باشد تا بچهها را بیشتر با قرآن مأنوس کند. از تفریحات مورد علاقهاش هم پیادهروی بود که معمولاً به صورت چهارنفره (همراه من و بچهها) این کار را انجام میدادیم.
نوید شاهد البرز: از اعتقادات و آخرین خاطراتتان برایمان بگویید.
کامله حمید: مصطفی جان شغلی را که انتخاب کرده بود، مساوی با دفاع از وطن، ناموس و خاک میدانست. راه و روش او در زندگی، کاملاً در راستای ارزشهای والای انقلاب، نظام و رهبری بود. جانشان فدای این آرمانها بود؛ آنچه برایش اهمیت داشت، اقتدار نظام و ایران بود و سعی میکرد با تمام توان جسمیاش، مسئولیت محوله را به بهترین نحو انجام دهد تا خللی در این مسیر از جانب او وارد نشود.در طول دوران کاری، دوستانش را به واسطه شهادت از دست داده بود. همیشه میگفت: «شهدا زنده هستند. شهید با شهادتش نمیمیرد.» و الان که من مدام خوابش را میبینم و در خواب بیتابی و گریه میکنم، همین جمله را برایم تکرار میکند. به من میگوید: «من زنده هستم و پیشتم.» و این برایم بزرگترین قوت قلب است.مهمترین اصلی که همیشه به آن اعتقاد و عمل میکرد، انجام کارها به نحو احسن و با تمام توان بود. میگفت: «کاری که به شما سپرده میشود را درست و کامل انجام دهید.» درآمد حلال و رزق پاک، بدون کوچکترین شبهه، از خطقرمزهای همیشگی او بود و رعایت بیتالمال و حقالناس را هیچگاه فراموش نمیکرد.
و اما آن روز؛ روز شهادتش در دوم تیر ماه 1404... او سرکار بود، طبق روال همیشگی. به خاطر صداهای انفجار، بچهها ترسیده بود و داشتیم با مصطفی تلفنی صحبت میکردیم که ناگهان سپاه کرج مورد حمله قرار گرفت و وسط صحبت با ما... تلفن مصطفی برای همیشه قطع شد.
نوید شاهد البرز: از آخرین دیدار و پیامش برای ما بگویید.
کامله حمید: آخرین دیدار ما در همان روز شهادتش بود. در ایام جنگ، هر روز قبل از رفتن به محل کار به من وصیت میکرد. آن روز هم طبق روال، حرفهایشان را زد و باهم خداحافظی کردیم. برای من بسیار نمادین است که اولین سفر دو نفرهمان را با زیارت مشهد شروع کردیم و آخرین سفرمان هم دقیقاً دو سه هفته قبل از شهادتشان به مشهدالرضا(ع) بود.
نوید شاهد البرز: نحوه قطعی شدن خبر شهادت را به خاطر دارید؟
کامله حمید: همان طور که عرض کردم، در حال صحبت تلفنی بودیم که ناگهان صدای انفجار بسیار بلندی آمد و خط مصطفی قطع شد. بعد از چند دقیقه، دوستانی که اطراف میدان سپاه زندگی میکردند، تماس گرفتند و خبر حمله به سپاه کرج را دادند. در آن لحظه، تمام دنیا بر سرم آوار شد. انفجاری که در محل کار همسرم رخ داد، حفرهای به عمق تمام غمهای دنیا در قلبم ایجاد کرد. در همان لحظات اولیه، فرزندانم را در آغوش گرفتم و با خونسردی و آرامشی که خودم هم نمیدانستم از کجا آمد، به آنها گفتم: «اسرائیل به محل کار بابا حمله کرده. بابا یا شب میاد خونه، یا دیگه برنمیگرده.» الان که بعد از گذشت حدوداً پنجاه روز به آن روز فکر میکنم، از این آرامش و تسلط خودم تعجب میکنم. هر چه به نیمههای شب نزدیکتر میشدیم، امیدمان کمتر میشد. تا اینکه حدود ساعات ۳ یا ۴ صبح، با اعلام قطعی شهادت مصطفی، زندگی من و دو فرزندم وارد مرحله بسیار سخت و غمانگیزی شد.
من با سختی بسیار بچهها را آرام کردم. تقدیر الهی بر این بود که شهادت عزیز ما با ایام سوگواری امام حسین(ع) همزمان شود. من تقریباً تا صبح برای بچهها از مصائب و مشکلات فرزندان امام حسین(ع) و حال و هوای آن عزیزان در روز عاشورا گفتم. هر سؤال، ناراحتی و خشم و هر چیزی که در آن روزها بچهها را آزار میداد، به داستان کربلا ارجاع میدادم و اطمینان دارم که خود حضرت رقیه(س) به داد دختر10ساله و پسر هفتسالهام در آن ایام رسید.
نوید شاهد البرز: پیام شهید مرآتی به نظر شما چیست؟
کامله حمید: پیام او را در سه کلمه میتوانم خلاصه کنم: وطندوستی و میهنپرستی، پشتکار و مسئولیتپذیری، و احترام به بیتالمال و رعایت حقالناس. اینها خطوط اصلی زندگی کوتاه، اما پربار مصطفی جان بود.
نوید شاهد البرز: چه آرزویی دارید و نقش شهید به عنوان یک پدر را چگونه تعریف میکنید؟
کامله حمید: بزرگترین آرزویم این است که خون این شهیدان، جوشش داشته باشد و از این جوشش، رویشهای جدیدی، بهتر و باایمانتر و قویتر از این شهدا به وجود بیاید.
به نظر من، مهمترین نقش یک پدر در تربیت فرزندان، آوردن روزی حلال برای آنهاست. اگر فرزندان با رزق حلال بزرگ نشوند، هیچ تربیتی — حتی تربیت قرآنی — برای آنها سودی ندارد. همین که همسرم پول حلال و بدون هیچ شبههای وارد زندگی ما میکرد، مهمترین کار ممکن بود.
مصطفی جان در خستهترین حالت ممکن به منزل میرسید، ولی همان چند ساعت کم را هم با امیرحسین و نازنینزهرا مشغول بازی میشد. همیشه به بچهها در مورد درس و تحصیل تذکر میداد و درباره سلامتی آنها دغدغه داشت. ورزش کردن بچهها برایش اهمیت ویژهای داشت و همیشه این جمله را تکرار میکرد: «بچه باید بچگی کند.»
نوید شاهد البرز: فرزندانتان چه درکی از این اتفاق بزرگ دارند؟
کامله حمید: بچههای من کوچک هستند، اما با سن کمشان حرفهای عمیقی میزنند. میگویند: «بقیه نباید کاری بکنند خون بابای ما بیارزش بشه. خون شهدا حرمت و احترام داره و همه باید این رو در نظر بگیرن در کارهاشون.» این نگاه، بزرگترین میراث پدرشان برای آنهاست.
نوید شاهد البرز: و در پایان...
کامله حمید: در پایان، برای همه عزیزانی که در راه دفاع از وطن، جان خود را به ایران تقدیم کردند، ادای احترام میکنم. برای قلبهای داغدارشان آرزوی صبر دارم. امیدوارم خدا به همه ما کمک کند تا بتوانیم داغ عزیزانمان را تحمل کنیم و جانشینان لایقی برای آن شهدای بزرگوار باشیم.
این مصاحبه، روایتی از عشقی جاودان، ایمانی استوار و مسئولیتی مقدس بود. روایتی که نشان میدهد شهدا نمردهاند، بلکه در دل تاریخ و جان ملتشان به زندگی پربرکت خود ادامه میدهند. برای سرکار خانم حمید آرزوی سلامتی و صبر جزیل، و برای روح بلند شهید مصطفی مرآتی علو درجات را از خداوند متعال مسئلت داریم.
گفتوگو از اباذری


چه برنامه ی با شکوهی بود ملازمان حرم
خدا به دل همسر شهید و فرزندانشون صبر بده
داغی دیدن این عزیزان
جوان هم هستند سایش بالا سر بچه هاش باشه