شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

شهید طاهری-طاهر

شهید طاهر طاهری آغبلاق

نام پدر : علی

تاریخ تولد : 6-1-1343 شمسی

محل تولد : البرز - ساوجبلاغ

تاریخ شهادت : 21-4-1367 شمسی

محل شهادت : نهرعنبر

گلزار شهدا : امامزاده محمد

البرز - کرج

https://s31.picofile.com/file/8473640342/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C_9_.JPG



خاطرات خود نوشت شهید:

https://s31.picofile.com/file/8473640326/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C_1_.jpg

با نام آنکه به همه جهان هستی بخشید وتمامی دلها را بهم پیوندزد پس ازعرض سلام به دفتر عزیزم که دریچه قلب خود را در اختیار قلم نهاده تا آن چه به سرخودم آمده در درون آن بنویسم .

باری تمامی سرنوشتها یکی نیستند یکی خوشبخت و دیگری در رنج و عذاب بسر می برد ولی من از آن بچگی در درد و رنج بودم ایام کودکی و دوران دبستان روزهای خوبی داشتم چون غم زندگی را نمی دانستم و با همه کمبودها خوش می‌گذشت ولی دوران راهنمایی دیگر از این خبرها نبودچون وقتی که آقاجان به خانه می آمد وآن دستها و صورت رنجورش را می دیدم دیگر تمام کارها یادم می رفت و به فکر این که چگونه بتوانم کمکی برای او باشم مرا رنج می داد .

تا اینکه سال دوم راهنمای که سال آخر هم بود و کارنامه تحصیلی داده بودند چهار تا تجدید داشتم با همه علاقه ای که به درس خواندن داشتم آن سال دیگر نمی خواستم به درس خواندن ادامه دهم و می خواستم در کارهای بابام کمک کنم .

بعد از ترک تحصیل کردن با کار کردن پیش پدرم روزهای خود را می گذراندم ولی با همه اینکارها کارخوبی برای آینده من نبود بناچار بعد از کارهای زیاد به خیاطی رفتم و بمدت 2سال در آن کارخانه کار کردم و با هزینه های زیاد زندگی کمکی شده بودم برای خرج خانه .

 از طرف دیگر هم نوبت سربازی بود از طرفی که برای خدمت فشار می آوردند مجبور شدم تا دفترچه خدمت گرفتم و پس از اینکه تاریخ اعزام بخدمت 15/5/65 بود دوباره به کار ادامه دادم و بعد از چند روز کار و استراحت به پادگان لویزان رفتم آن روز برادرم طیب همراه من بود و از اینکه دوستان زیادی داشتم و موقعی که برای مرخصی می آمدند جان در راه آنها فدا می کردم حال باید یکه تنها و همراهی کننده ام برادرم باشد ولی چه می توان کرد.

 آن روز را پس از اینکه از طیب خداحافظی کردم داخل پادگان شدیم و بعد از تعیین شدن گردان ،ما در گروهان یک وارد شدیم و بعد از اینکه با دوستانی که همراه بودم سوار شدم دنیایی غم در دلم نشسته بود چون دور از پدر و مادر و تمامی عزیزانم یکه و تنها در این پادگان افتاده بودم ولی با همه مشکلاتی که در دوران آموزش بود آن سه ماه رابه پایان رسانده وبه منطقه اعزام شدیم ومن در گردان شهادت که نام داشت داوطلب بودم .

باقطارکه می آمدم همه فکرمی کردند که منطقه چه جورجایی است ولی کسی نمی دانست بعدازپیاده شدن از قطار نهار خورده و با اتوبوسی که مربوط به ما می شد به سوی گردان حرکت کردیم ولی ازهمه اینها گذشته زمانه با ما سازگار نبود چون همان روز اول که وارد یگان شدیم بچه ها آماده عملیات بودند و بعد از آن متوجه شدیم که چه جایی افتادیم ولی جای خوبی بود چون بعد از آن عملیات ما را آموزش می دادند .

تنها دلخوشی که در منطقه داشتم نامه بود که از خانه برایم می آمد روز 28/9/65 بودکه هوا ابری بود و ما از آموزش برگشته بودیم و استراحت می کردیم که برای بچه ها نامه آمد ولی من آن روز نامه نداشتم و فکر این بودم که حتماً از دست من ناراحت هستند که برای من نامه نمی نویسند آن روز آنقدر ناراحت بودم که دل به دریا زده و به فکر فرو رفته و دقیقه های زندگی را به یاد می آوردم یاد پدر و مادر و برادرانم که اطلاع از آنها نداشتم ولی چه می توان کرد آن روز هم از شدت ناراحتی بغض گلویم را گرفته و گریه می کردم و از آنجاکه خیلی ناراحت بودم آسمان هم برای حال من گریه می کرد آن روز باران شدیدی آمد و ما داخل سنگر بودیم و با بچه ها مشغول حرف زدن یکی از خانه دیگری از زندگی می نالید و من هم گوشه ای نشسته و به یاد خانه زمزمه می کردم .

ولی از آنجا که هوا خیلی گرفته بود باران زیادی آمد طوری که آب از سقف سنگر راه افتاده بود و ما که چاره ای نداشتیم گوشه ای نشسته و بفکر رفته بودم و همانطور هم خوابم گرفته بود و صبح که مشغول سنگر ساختن بودیم از بخت بد من دیوار جلو سنگرخراب شد و ما را زخمی کرد بعد از اعزام به بهداری 5 روزبستری بودم ولی از آنجاکه روزها ازپی هم می گذشتند و گردش زمانه هم توقف نداشت همانطور با غم زندگی می گذراندیم تا به اولین مرخصی اعزام شدم با آنهمه شوقی که برای دیدار خانواده داشتم و از شادی یک جا بند نبودم.به خانه رسیدم و چه لحظه پر شوری بود که هیچ وقت از یادم نمی رود.

 آن روزها بود که از پی هم می گذشتند و سرنوشتی برای آدمی می ساختند بعد از گذشت روزها از پی هم برای اولین عملیات آماده بودیم بعد از بازدیدهای متعدد در تاریخ 27/3/66 به منطقه مورد نظرحرکت کردیم ولی از روی خوش شانسی آن روز عملیات لغو شد و به سنگرها برگشتیم ولی حال که مدتی از آن می گذرد بعد از6 ماه آماده یک عملیات دیگر شده و امروز2 نفر از همسنگرهایم به خط رفته و ما را فردا می برند ولی آدم چه می داند که چه به سرش می آید.

 حال که به اتفاق آقای حسن‌لونی و محمودعلی طاهری در سنگر نشسته ایم ازآنچه که بسر ما می آید حرف می زنیم ولی چه می توان کرد فقط امیدوارم که همه بچه ها در جمع آنها ما پنج نفرهم سالم به آغوش گرم خانواده برگردیم به امید آن روز که شاد و خندان دور هم باشیم دیگر بیشتر از این قلب سفیدت را سیاه نمی کنم .

دوستدار و فدای همه خوبان طاهر طاهری   22/9/66



https://s30.picofile.com/file/8473640284/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C_1_.jpg


https://s30.picofile.com/file/8473640300/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1_%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C_2_.jpg




نظرات (۱)

  • اکرم طاهری
  • خیلی دلتنگتم داداش عزیزم بیشترازهمیشه لحظه ای نیست که بدون یادتوبگذره توهوای تازه ای هستی که همیشه درزندگیمون جریان داری بیادت میمانیم دیداربه قیامت.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    شهدای البرز

    "گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

    آخرین نظرات