شهید فرامرز عموزاده پشتکوه
نام پدر: مظفر
تاریخ تولد: 2-1-1341 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 23-4-1361 شمسی
محل شهادت : کوشک
عملیات : رمضان
گلزار شهدا: بی بی سکینه
تهران - شهریار - صفادشت
برادر ایشان کیومرث هم به فیض شهادت نائل آمده است
مصاحبه با مادر شهید فرامرز عمو زاده
1) بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم
سلام علیکم
2) لطف می کنید خودتان را برای ما معرفی کنید؟
شمسی ابراهیم زاده سال 22 مادر شهیدان فرامرز و کیومرث عموزاده
3) حاج خانم خدا چند تا فرزند بهتان داد؟
هفتا
4) شهید فرامرز بچه چندمتان بود ؟
دومم بود
5) تاریخ تولد شهید فرامرز را یادتان هست؟
چهل و یک
6) سال هزار وسی صد و چهل و یک
7) کجا به دنیا اومدند شهید فرامرز ؟
همین مرد آباد
8) حس و حالتان موقع تولد شهید فرامرز چطوری بود؟
خوب بود
9) تعریف می کنید برایمان ؟
آره خیلی به آرزوی بچه بود خیلی خیلی هیچی نداشتیم خدا اون را که به ما داد روز به روز خوب شدیم
10) شما اون موقع تو دورانی که شهید فرامرز را باردار بودین به جز نمازهای روزانه و دعا های روزانه دعای خاصی هم میکرد ؟ ذکر خاصی هم میکردی؟
بله
11) چه دعایی میکردی؟
دعایی که صلوات بیشتر نمی توانستم بگم دیگه فقط صلوات
12) از دوران بچه گی اش وقتی که هنوز مدرسه نرفته بود پنج شش ساله بود از اون موقع خاطرتان هست بگین چه جور بچه ای بود؟
خیلی خوب ، خیلی خوب بچه نازی بود
13) اون موقع وضع مالیتان چطور بود ؟
خوب نبود
14) همینجا زندگی میکردین؟
آره همینجا زندگی می کردیم
15) شغل همسرتان چی بود اون موقع؟
اون موقع کشاورز بود دیگه کشاورز بود
16) شهید فرامرز رو پیش اومد توی دوران بچه گی زیارت هم ببرید؟
نه
17) شهید فرامرز اهل شلوغ کاری و بازیگوشی که بچه ها تو سن شش هفت سالگی معمولا درگیرش هستن شلوغ کاری بازیگوشی ؟
نه والا ، ساکت خوب
18) از اون موقع هاش چیزی یادتان هست برایمان تعریف کنید ؟
نه والا یادم نیست
19) یادتان هست که توی کدوم مدرسه ثبت نامش کردین؟
نه والا یادم نیست
20) خاطرتان نیست میدونید تا چندم درس خواند ؟ چقدر درس خواند؟
تا ششم یادم هست ششم خوانده
21) درسش چطور بود؟
نه خوب نبود
22) خوب نبود درسش شما سر میزدین مدرسه ؟
آره سر میزدم اما خوب نبود همیشه منم دعوت میکردن که پسرت درس نمی خوانه
23) خوب پس به دانشگاه و دیپلم نرسید
نه ، نه
24) توی دوران نوجوانی و جوانیش وقت های بیکاریش رو چکار میکرد؟
شاطر بود
25) توی نانوایی کار میکرد ، شاطر نانوایی بود
بله شاطر بود
26) حتما حقوق هم میگرفت دیگه ؟
بله شصت تومن
27) ماهی شصت تومن؟
بله ماهی شصت تومن
28) یادتان هست حقوقش رو چکار می کرد؟
می آورد میداد به ما
29) همه اش را میداد به شما ؟
آره همه اش را میداد به من
30) اهل فیلم نگاه کردن و نمیدونم هنر و موسیقی و اینها بود ؟
نه ؛ نه
31) کتاب خواندن چی؟
کتاب خواندن هم نه
32) میخوام بدونم اون مبلغی که به شما میداد بقیه اش را حتما یک ذره اش را برای خودش نگه میداشت
نه خودش از ما میگرفت
33) آها کامل پول رو میداد به شما بعد خودش ذره دره از شما می گرفت ، می دانید که با پولش چکار میکرد ؟
اونم خرج میکرد تو خانه باباش مریض بود می اومد میداد به باباش مثلا چیزی میگرفت می اومد میداد به باباش
34) چیزی یادت هست از اون زمان از نو جوانیش برایمان تعریف کنی؟
تعریف که چی تعریف کنم
35) یک اتفاقی جالبی یک کاریکه انجام داده باشه ؟
نه والا
36) میخوام بدونم اخلاقش چطوری بود توی خانه شهید فرامرز ؟
خیلی خوب بود ، خیلی خواهراش اینقدر ازش راضی بودن که حساب نداشت میرفت توی جبهه بعدا حقوق میدادن شصت تومن دیگه به سربازا اونو نصف میکرد میگذاشت توی پاکت میفرستاد برای خواهراش اینقدر خوب بود توی نامه هاش میگفت خواهرم من را ببخشین از این بیشتر ندارم
37) تو کارهای خانه به شما کمک میکرد؟
خیلی کمک میکرد باباش میگفتم که مریض بود میگفت مادر بیایی توی نانوایی اشاره کنی برام میارم کمکت می اومد کمکم
38) دوستاش رو میشناختین شما ؟
دوست نداشته
39) اهل دوست و رفیق نبود ؟
نه
40) میخوام ببینم رفت و آمدش با اهل فامیل چطور بود؟
چرا فامیل هایش را دوست داشت اما رفت و آمد نه اینکه باباش مریض بود نمیکرد باباش اخه مغزی خورده بود زمین میگفت خوب نیست بابام را بیان ببینن اینجوری
41) اگه یک وقتی تویه یک جمعی می نشست که مثلا اون جمع غیبت می کردن دوروغ می گفتن یک نفر بد حجاب وبود اون چطوری رفتار میکرد؟
اون بدش می اومد ، خیلی بدش می اومد
42) تذکر میداد یا پا میشد میرفت بیرون؟
نه پا میشد میرفت بیرون ، اینها چی هستن
43) پیش اومده بود که شهید فرامرز عصبانی هم بشه ؟
نه عصبانی نه ندیدمش عصبانی بشه ، مثلا دوتا خواهر داشت دیگه به خواهراش یک چیزی بگه ابدا ندیدمش
44) چه غذایی رو بیشتر از همه دوست داشت؟ دوست داشت چی براش درست کنی؟
غذا هرچی که درست میکردیم اون رو میخورد ناشکری نمی کرد
45) غذایی نبود که بدش بیاد بگه من این رو نمی خورم ؟
نه ، نه ، نه
46) شما توی اخلاق های خوبی که داشت شهید فرامرز کدوم یکی از اخلاقهایش را بیشتر از بقیه دوست داشتی؟
فرقی نمی کرد همشون رو دوست داشتم بیشتر اون رو دوست داشتم فرامرز رو دوست داشتم
47) خود فرامرز رو دوست داشتی
خود فرامرز رو ، دیگه اخلاقش خوب بود هیچی نمی گفت دوست داشتم
48) خوب اخلاقش خوب بود ولی میخوام بدونم که شد که با جبهه رفتن ، بعد از اینکه رفت جبهه شما احساس کنی که مثلا این اخلاقش بهتر شده ؟
بهتر شده بود ، اخلاقش
49) چطوری شده بود تعریف میکنی برایمان ؟
اخلاقش من میگفتنم شهید نشی نه نه بابات مریضه میگفت که خدا بزرگه شهیدم میشم ، میشم دیگه مادر ناشکری نکن شهیدم شدم شدم ، چرا مثلا اینجور میگی مامان برام دو روز آمد اینجا موند بعد از دوروز گفت باید برم نه نه دارن حمله میکنند بعدا اومد توی حمله رمضان شهید شد
50) لباس پوشیدنش چطوری بود؟ به ظاهرش چطوری میرسید ؟
شیک، لباسهای شیک می پوشید ، هرچند شاطر بود ا اما تمیز بودن ف تمیز بودن
51) یادت هست که اولین نمازش رو توی چند سالگی خواند؟
نماز نمی خواند
52) اصلا کلا اهل نماز نبود ؟
نه ، چرا دروغ بگم راستش رو میخوای بپرسی دیگه
53) مسجد چی میرفت؟
مسجد میرفت
54) برای چی میرفت مسجد؟
نمی دانم دیگه ، نمی پرسیدم مسجد برای چی میری
55) یعنی نمی دونی میرفت مسجد چه فعالیتهایی انجام میداد؟
نه
56) به شما گفته بود کدوم یکی از امامان را بیشتر از همه دوست داره؟
نگفت
57) اهل هیئت رفتن و توی مراسم محرم اینها بود؟
چرا محرم میرفت بله
58) یادت هست چیزی برایمان تعریف کنی؟
یادم هست که همیشه محرم میشد ، همیشه میرفت سینه بزنه ، نوحه بگه سینه بزنه
59) خودش نوحه میخوند؟
نه مثلا مردم میگفت اونم میگفت
60) آها همراهی میکرد.
61) پایگاه بسیج چی ؟
پایگاه بسیج اون موقع نبود بعدا اینها درست شدن
62) توی این منطقه بسیج نبود ؟
بله ، بله بسیج نبود
63) ازدواج کرد یا نه؟
نه
64) اولین باری که رفت جبهه یادتان هست؟
آره رفته کرمان ، اولش دوره اش را ببینه کرمان رفت اونجا ، از اونجا نامه نوشت که مادر من ساعت ندارم هرجور هست یک ساعت برام بگیر و بفرست به این گفتم بهمن جان یک ساعت بگیر گفت نه نه پول مون کجا بود ، گفتم هرچی هست باید بگیری ، فرامرز از ما ساعت خواسته فرستادم رفت اونم دستش مونده شهید شده
65) خریدی ساعت رو فرستادی ؟
آره ساعت خرید م
66) یادت هست چند سالش بود ؟
اره دیگه بیست سالش بود دیگه
67) بیست سالش بود اولین باری که رفت بیست سالش بود، بعد از طرف کجا اعزام شد ؟ سپاه بود بسیج بود؟
ارتش
68) ارتش بود سرباز بود دیگه؟
بله سرباز بود
69) کی تو ی جبهه رفتنش نقش داشت ، کی تشویقش کرد بره جبهه ؟
همونجا بردن دیگه ، همین کرمان بردن همین قزوین از قزوین اعزام شد رفتم ملاقاتش که بفرستیم بره گفت نه نه توکل به خدا میرم جبهه نه نه به بابام هیچی نگیا مریضه گفتم نه مامان جان هیچی نمی گم برو خدا همراهت ناهار هم با هم خوردیم توی قزوین زیر درخت ها بعدا گفتم یک فامیل داریم بگذار اونم صدا کنم آها اون گفت به ما نه نه قربانعلی را صدا کنیم نهار گفتم نه مامان بدم میاد من گفتم به فرامرز بعدم دامادم شد ، همین که گفتم بدم میاد بعدها دامادم شد
70) میدانی که امام خمینی را از کجا شناخت؟ چطوری با امام خمینی آشنا شد چطوری دنباله رو امام خمینی شد ؟
اون موقع خدا بیامرزه باباشون خیلی تعریف میکرد امام خمینی را برای اینها تعریف میکرد که اینجور آقایی هست اینجور آقایی میاد شاه را بیرون میکنند اونام یاد میگرفتن باباشون آخه خیلی امام خمینیی بود ؛ خیلی خیلی
71) خیلی دوستار امام بودند
دوست داشت امام را
72) چند بار اعزام شد ؟ چند بار رفت جبهه ؟
یک دفعه آمد
73) یکبار رفت اومد مرخصی
دوباره رفت ، من رو خواب دیده بود توی جبهه دیده که من اونجایم توی نخلستانم گفته مادر اینجا چکار میکنی؟ به ما گفته گفتم اومدم شما رو بگردم بالام گفته نه من اینجایم کجا بگردی ؟ بعدا آمد غروب بود من دیدم که فرامرز داره میاد به بچه ها گفتم فرامرز داره میادا ، اون موقع خلوت بود اینجاها همینطور بدون چادر و اینها دویدم فرامرز گفت چه خبرته؟ بابام چطوره؟ گفتم الحمدالله گفت نه نه خواب دیدم شما اومدی توی نخلستان داره من رو میگردی گفتم بابام یک طوریش شده این مادرم اومده جبهه بابام چطوره گفتم الحمدالله باباتم همینطور هست آمد یک شب موند و صبح رفت گفت یک شب اجازه گرفتم بیشتر نمی توانم بمونم
74) وقتی اومد مرخصی از جبهه برایتان تعریف میکرد ؟
نه
75) هیچی نگفت؟
هر چی میگفتم تعریف کن مامان چکار میکنی اونجا گفت چه تعریفی کنم تعریف ندارم که فقط چرا رفسنجان رفته بود جبهه اون رو تعریف کر د گفت آمد رفسنجان اومد به ما روحیه داد همه سربازها را
76) کی اومد؟
رفسنجانی
77) آقای رفسنجانی
آقای رفسنجانی ، آقاش رو نگفتن( خنده)
78) من فکر کردم میگید رفسنجان رفت
نه رفسنجانی اون رو تعریف نکرد به ما
79) رفته بود ایشون بهشان روحیه داده بود
سر زده بود شوخی کرده بود با سربازا
80) بعد توی اون مدتی که رفت جبهه تا بیاد مرخصی یا بدش که رفت نامه هم می نوشت برایتان ؟
آره نامه هاش الان نگه داشتم
81) یادت هست چی می نوشت ؟
نه والا یادم نیست ، پسرم میدانه چطور نوشته
82) اسم عملیاتی را هم که توش شرکت کرد یادتان نیست؟
نه، ها رمضان
83) عملیات رمضان
بله ، بله
84) قبل از شهادتش مجروح که نشد شهید فرامرز ؟
نه
85) اون آخرین باری که دیگه رفت جبهه اون روز رو یادته؟
اون روز یادمه ، آمده بود میگم که ملاقات ما خواب دیده بود ، ماه رمضان بود دیگه دو روز بعد از اون حمله کرده بودن دیگه
86) دوروز موند پیش شما بعد رفت ، اون روز خدا حافظی یادت هست؟
خداحافظی کرد
87) چطوری؟
بوسم کرد ، باباش رو بوس کرد بعد از ظهر بود با پسر همسایه مان اونم شهید شد ، با هم شهید شدن
88) اسمش چی بود پسر همسایه مان ؟
محمد برزی
89) شما فهمیدید که شهید فرامرز چطور شهید شد؟ کسی براتون تعریف کرد؟
نه والا گفتن همینطور رفت که دوستاش رو جنازه شان را بیاره اینور اونجا شهید شد توی سنگر
90) جنازه دوستش رو رفته بود بیاره که شهید شد
91) بعد چطوری به شما خبر دادن؟
والا اونا که با هم بودن اونا فرار کردن اومدن دیگه اونها به ما گفتن ، نگفتن اما خوب فهمیدم دیگه شهید شده اونها به ما نمی گفتن
92) تعریف کنید برایمان چطوری شد ؟ چطوری اومدن؟ شما از کجا فهمیدی؟
ما توی مرد آباد بودیم ، مرد آبادی بودن همه شان گفتن فلان کس ، فلان کس آمده رفتم خانه شان دیدم سرشان را انداختن زمین به ما هیچی نمیگن گفتم اگه شهید شده بگین گفت نه توی سنگر مانده ، تو سنگر مانده شهید شده دیگه
93) شما دلت گواهی داد که شهید شده
آره ؛ فهمیدم دیگه شهید شده
94) بعد از چند وقت جنازه اش اومد؟
نیامد میگم
95) هنوزم نیامده؟
هنوزم نیامده ، حالا چشم به راهم الان نیامده
96) هنوزم منتظری ؟
آره منتظرم، با ا ون قد بلندش میخواد در بزنه دیدم نه
97) از خوابی که دید
خواب دیدم ، اول میخواستن مراسم بگیرن نمی ذاشتم ، گفتم بچه ام شهید نشده میاد بعدا خواب دیدم توی یک باغیه هیزم جمع می کنه گفتم فرامرز جان اینجا چکار میکنی ؟ گفتم نه نه اینجا می خوان ختم بگیرن برایمان آمدم هیزم جمع کنم ببرم نون بپزم بدم به اونها بعد هم من از خواب بیدار شدم صبح به بهمن گفتم بهمن جان برو بگوکه مادرم راضی شده که ختم بگیرین دیدم که شهید شده بود دیگه الان تعریف میکنم به این بچه هام نگفتم فقط به بهمن گفتم
98) توی خواب خودش داشت هیزم جمع می کرد ، نان درست کنه برای مراسمی کع دارن براش میگیرن، اونجا شما دیگه گفت که شهید شده ، پذیرفتی که شهید شده
خوابش رو میبینم بچه ام
99) الانم خوابش رو میبینی ؟
آره
100)تعریف کنید برام ؟
اون شب خواب دیدم توی بیابون دارم میرم دیدم کیومرث مان گفت نه نه کجا میری ؟ گفتم هیچ میرم ببینم فرامرز رو پیدا میکنم؟ گفت نه نه اونه ها فرامرز اونجا ، دیدم که داره میلرزه اینقدر میلرزه گفتم وای بالام چرا میلرزی ؟ گفت سردمه نه نه گفتم یک دانه پتو داشتم از مسافرتی اون رو کشیدم روش بغل کردم گفت نه نه خیر ببینی انشالا ترکی
گفت ، خیر ببینی نه نه من لرزم افتاد بلند شدم دیدم ساعت 3 نصف شبه دیگه هیچی بلد نبودم که قرآن بخوانم فقط صدتا صلوات کشیدم روح اون گفتم بچه ام شاید اذیته میکشه که اینجور میلرزه دیگه از خواب بلند شدم دیگه هیچی نگفت اون خواب اون چند شبه دیدم دو روز حال نداشتم فقط میدیدم که فرامرز داره میلرزه نمیدانم دیگه چیزش چی بود
100) شما مراسم یادبود یا ختم گرفتین براش؟
بله دولت گرفت برایمان ، نه تا بودن از مرد آباد، 9 تاشم مراسم گرفت برایشان
102)خیلی ممنونم حاج خانم
قربانت
103) زنده باشید انشالا
زحمت کشیدین
کارگردان: میلاد گلزار راغب
تصویر بردار: میلاد گلزار راغب
مصاحبه کننده: میلاد گلزار راغب
داره کل بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز شهرستان کرج
1) بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم
سلام علیکم
2) لطف می کنید خودتان را برای ما معرفی کنید؟
شمسی ابراهیم زاده سال 22 مادر شهیدان فرامرز و کیومرث عموزاده
3) حاج خانم خدا چند تا فرزند بهتان داد؟
هفتا
4) شهید فرامرز بچه چندمتان بود ؟
دومم بود
5) تاریخ تولد شهید فرامرز را یادتان هست؟
چهل و یک
6) سال هزار وسی صد و چهل و یک
7) کجا به دنیا اومدند شهید فرامرز ؟
همین مرد آباد
8) حس و حالتان موقع تولد شهید فرامرز چطوری بود؟
خوب بود
9) تعریف می کنید برایمان ؟
آره خیلی به آرزوی بچه بود خیلی خیلی هیچی نداشتیم خدا اون را که به ما داد روز به روز خوب شدیم
10) شما اون موقع تو دورانی که شهید فرامرز را باردار بودین به جز نمازهای روزانه و دعا های روزانه دعای خاصی هم میکرد ؟ ذکر خاصی هم میکردی؟
بله
11) چه دعایی میکردی؟
دعایی که صلوات بیشتر نمی توانستم بگم دیگه فقط صلوات
12) از دوران بچه گی اش وقتی که هنوز مدرسه نرفته بود پنج شش ساله بود از اون موقع خاطرتان هست بگین چه جور بچه ای بود؟
خیلی خوب ، خیلی خوب بچه نازی بود
13) اون موقع وضع مالیتان چطور بود ؟
خوب نبود
14) همینجا زندگی میکردین؟
آره همینجا زندگی می کردیم
15) شغل همسرتان چی بود اون موقع؟
اون موقع کشاورز بود دیگه کشاورز بود
16) شهید فرامرز رو پیش اومد توی دوران بچه گی زیارت هم ببرید؟
نه
17) شهید فرامرز اهل شلوغ کاری و بازیگوشی که بچه ها تو سن شش هفت سالگی معمولا درگیرش هستن شلوغ کاری بازیگوشی ؟
نه والا ، ساکت خوب
18) از اون موقع هاش چیزی یادتان هست برایمان تعریف کنید ؟
نه والا یادم نیست
19) یادتان هست که توی کدوم مدرسه ثبت نامش کردین؟
نه والا یادم نیست
20) خاطرتان نیست میدونید تا چندم درس خواند ؟ چقدر درس خواند؟
تا ششم یادم هست ششم خوانده
21) درسش چطور بود؟
نه خوب نبود
22) خوب نبود درسش شما سر میزدین مدرسه ؟
آره سر میزدم اما خوب نبود همیشه منم دعوت میکردن که پسرت درس نمی خوانه
23) خوب پس به دانشگاه و دیپلم نرسید
نه ، نه
24) توی دوران نوجوانی و جوانیش وقت های بیکاریش رو چکار میکرد؟
شاطر بود
25) توی نانوایی کار میکرد ، شاطر نانوایی بود
بله شاطر بود
26) حتما حقوق هم میگرفت دیگه ؟
بله شصت تومن
27) ماهی شصت تومن؟
بله ماهی شصت تومن
28) یادتان هست حقوقش رو چکار می کرد؟
می آورد میداد به ما
29) همه اش را میداد به شما ؟
آره همه اش را میداد به من
30) اهل فیلم نگاه کردن و نمیدونم هنر و موسیقی و اینها بود ؟
نه ؛ نه
31) کتاب خواندن چی؟
کتاب خواندن هم نه
32) میخوام بدونم اون مبلغی که به شما میداد بقیه اش را حتما یک ذره اش را برای خودش نگه میداشت
نه خودش از ما میگرفت
33) آها کامل پول رو میداد به شما بعد خودش ذره دره از شما می گرفت ، می دانید که با پولش چکار میکرد ؟
اونم خرج میکرد تو خانه باباش مریض بود می اومد میداد به باباش مثلا چیزی میگرفت می اومد میداد به باباش
34) چیزی یادت هست از اون زمان از نو جوانیش برایمان تعریف کنی؟
تعریف که چی تعریف کنم
35) یک اتفاقی جالبی یک کاریکه انجام داده باشه ؟
نه والا
36) میخوام بدونم اخلاقش چطوری بود توی خانه شهید فرامرز ؟
خیلی خوب بود ، خیلی خواهراش اینقدر ازش راضی بودن که حساب نداشت میرفت توی جبهه بعدا حقوق میدادن شصت تومن دیگه به سربازا اونو نصف میکرد میگذاشت توی پاکت میفرستاد برای خواهراش اینقدر خوب بود توی نامه هاش میگفت خواهرم من را ببخشین از این بیشتر ندارم
37) تو کارهای خانه به شما کمک میکرد؟
خیلی کمک میکرد باباش میگفتم که مریض بود میگفت مادر بیایی توی نانوایی اشاره کنی برام میارم کمکت می اومد کمکم
38) دوستاش رو میشناختین شما ؟
دوست نداشته
39) اهل دوست و رفیق نبود ؟
نه
40) میخوام ببینم رفت و آمدش با اهل فامیل چطور بود؟
چرا فامیل هایش را دوست داشت اما رفت و آمد نه اینکه باباش مریض بود نمیکرد باباش اخه مغزی خورده بود زمین میگفت خوب نیست بابام را بیان ببینن اینجوری
41) اگه یک وقتی تویه یک جمعی می نشست که مثلا اون جمع غیبت می کردن دوروغ می گفتن یک نفر بد حجاب وبود اون چطوری رفتار میکرد؟
اون بدش می اومد ، خیلی بدش می اومد
42) تذکر میداد یا پا میشد میرفت بیرون؟
نه پا میشد میرفت بیرون ، اینها چی هستن
43) پیش اومده بود که شهید فرامرز عصبانی هم بشه ؟
نه عصبانی نه ندیدمش عصبانی بشه ، مثلا دوتا خواهر داشت دیگه به خواهراش یک چیزی بگه ابدا ندیدمش
44) چه غذایی رو بیشتر از همه دوست داشت؟ دوست داشت چی براش درست کنی؟
غذا هرچی که درست میکردیم اون رو میخورد ناشکری نمی کرد
45) غذایی نبود که بدش بیاد بگه من این رو نمی خورم ؟
نه ، نه ، نه
46) شما توی اخلاق های خوبی که داشت شهید فرامرز کدوم یکی از اخلاقهایش را بیشتر از بقیه دوست داشتی؟
فرقی نمی کرد همشون رو دوست داشتم بیشتر اون رو دوست داشتم فرامرز رو دوست داشتم
47) خود فرامرز رو دوست داشتی
خود فرامرز رو ، دیگه اخلاقش خوب بود هیچی نمی گفت دوست داشتم
48) خوب اخلاقش خوب بود ولی میخوام بدونم که شد که با جبهه رفتن ، بعد از اینکه رفت جبهه شما احساس کنی که مثلا این اخلاقش بهتر شده ؟
بهتر شده بود ، اخلاقش
49) چطوری شده بود تعریف میکنی برایمان ؟
اخلاقش من میگفتنم شهید نشی نه نه بابات مریضه میگفت که خدا بزرگه شهیدم میشم ، میشم دیگه مادر ناشکری نکن شهیدم شدم شدم ، چرا مثلا اینجور میگی مامان برام دو روز آمد اینجا موند بعد از دوروز گفت باید برم نه نه دارن حمله میکنند بعدا اومد توی حمله رمضان شهید شد
50) لباس پوشیدنش چطوری بود؟ به ظاهرش چطوری میرسید ؟
شیک، لباسهای شیک می پوشید ، هرچند شاطر بود ا اما تمیز بودن ف تمیز بودن
51) یادت هست که اولین نمازش رو توی چند سالگی خواند؟
نماز نمی خواند
52) اصلا کلا اهل نماز نبود ؟
نه ، چرا دروغ بگم راستش رو میخوای بپرسی دیگه
53) مسجد چی میرفت؟
مسجد میرفت
54) برای چی میرفت مسجد؟
نمی دانم دیگه ، نمی پرسیدم مسجد برای چی میری
55) یعنی نمی دونی میرفت مسجد چه فعالیتهایی انجام میداد؟
نه
56) به شما گفته بود کدوم یکی از امامان را بیشتر از همه دوست داره؟
نگفت
57) اهل هیئت رفتن و توی مراسم محرم اینها بود؟
چرا محرم میرفت بله
58) یادت هست چیزی برایمان تعریف کنی؟
یادم هست که همیشه محرم میشد ، همیشه میرفت سینه بزنه ، نوحه بگه سینه بزنه
59) خودش نوحه میخوند؟
نه مثلا مردم میگفت اونم میگفت
60) آها همراهی میکرد.
61) پایگاه بسیج چی ؟
پایگاه بسیج اون موقع نبود بعدا اینها درست شدن
62) توی این منطقه بسیج نبود ؟
بله ، بله بسیج نبود
63) ازدواج کرد یا نه؟
نه
64) اولین باری که رفت جبهه یادتان هست؟
آره رفته کرمان ، اولش دوره اش را ببینه کرمان رفت اونجا ، از اونجا نامه نوشت که مادر من ساعت ندارم هرجور هست یک ساعت برام بگیر و بفرست به این گفتم بهمن جان یک ساعت بگیر گفت نه نه پول مون کجا بود ، گفتم هرچی هست باید بگیری ، فرامرز از ما ساعت خواسته فرستادم رفت اونم دستش مونده شهید شده
65) خریدی ساعت رو فرستادی ؟
آره ساعت خرید م
66) یادت هست چند سالش بود ؟
اره دیگه بیست سالش بود دیگه
67) بیست سالش بود اولین باری که رفت بیست سالش بود، بعد از طرف کجا اعزام شد ؟ سپاه بود بسیج بود؟
ارتش
68) ارتش بود سرباز بود دیگه؟
بله سرباز بود
69) کی تو ی جبهه رفتنش نقش داشت ، کی تشویقش کرد بره جبهه ؟
همونجا بردن دیگه ، همین کرمان بردن همین قزوین از قزوین اعزام شد رفتم ملاقاتش که بفرستیم بره گفت نه نه توکل به خدا میرم جبهه نه نه به بابام هیچی نگیا مریضه گفتم نه مامان جان هیچی نمی گم برو خدا همراهت ناهار هم با هم خوردیم توی قزوین زیر درخت ها بعدا گفتم یک فامیل داریم بگذار اونم صدا کنم آها اون گفت به ما نه نه قربانعلی را صدا کنیم نهار گفتم نه مامان بدم میاد من گفتم به فرامرز بعدم دامادم شد ، همین که گفتم بدم میاد بعدها دامادم شد
70) میدانی که امام خمینی را از کجا شناخت؟ چطوری با امام خمینی آشنا شد چطوری دنباله رو امام خمینی شد ؟
اون موقع خدا بیامرزه باباشون خیلی تعریف میکرد امام خمینی را برای اینها تعریف میکرد که اینجور آقایی هست اینجور آقایی میاد شاه را بیرون میکنند اونام یاد میگرفتن باباشون آخه خیلی امام خمینیی بود ؛ خیلی خیلی
71) خیلی دوستار امام بودند
دوست داشت امام را
72) چند بار اعزام شد ؟ چند بار رفت جبهه ؟
یک دفعه آمد
73) یکبار رفت اومد مرخصی
دوباره رفت ، من رو خواب دیده بود توی جبهه دیده که من اونجایم توی نخلستانم گفته مادر اینجا چکار میکنی؟ به ما گفته گفتم اومدم شما رو بگردم بالام گفته نه من اینجایم کجا بگردی ؟ بعدا آمد غروب بود من دیدم که فرامرز داره میاد به بچه ها گفتم فرامرز داره میادا ، اون موقع خلوت بود اینجاها همینطور بدون چادر و اینها دویدم فرامرز گفت چه خبرته؟ بابام چطوره؟ گفتم الحمدالله گفت نه نه خواب دیدم شما اومدی توی نخلستان داره من رو میگردی گفتم بابام یک طوریش شده این مادرم اومده جبهه بابام چطوره گفتم الحمدالله باباتم همینطور هست آمد یک شب موند و صبح رفت گفت یک شب اجازه گرفتم بیشتر نمی توانم بمونم
74) وقتی اومد مرخصی از جبهه برایتان تعریف میکرد ؟
نه
75) هیچی نگفت؟
هر چی میگفتم تعریف کن مامان چکار میکنی اونجا گفت چه تعریفی کنم تعریف ندارم که فقط چرا رفسنجان رفته بود جبهه اون رو تعریف کر د گفت آمد رفسنجان اومد به ما روحیه داد همه سربازها را
76) کی اومد؟
رفسنجانی
77) آقای رفسنجانی
آقای رفسنجانی ، آقاش رو نگفتن( خنده)
78) من فکر کردم میگید رفسنجان رفت
نه رفسنجانی اون رو تعریف نکرد به ما
79) رفته بود ایشون بهشان روحیه داده بود
سر زده بود شوخی کرده بود با سربازا
80) بعد توی اون مدتی که رفت جبهه تا بیاد مرخصی یا بدش که رفت نامه هم می نوشت برایتان ؟
آره نامه هاش الان نگه داشتم
81) یادت هست چی می نوشت ؟
نه والا یادم نیست ، پسرم میدانه چطور نوشته
82) اسم عملیاتی را هم که توش شرکت کرد یادتان نیست؟
نه، ها رمضان
83) عملیات رمضان
بله ، بله
84) قبل از شهادتش مجروح که نشد شهید فرامرز ؟
نه
85) اون آخرین باری که دیگه رفت جبهه اون روز رو یادته؟
اون روز یادمه ، آمده بود میگم که ملاقات ما خواب دیده بود ، ماه رمضان بود دیگه دو روز بعد از اون حمله کرده بودن دیگه
86) دوروز موند پیش شما بعد رفت ، اون روز خدا حافظی یادت هست؟
خداحافظی کرد
87) چطوری؟
بوسم کرد ، باباش رو بوس کرد بعد از ظهر بود با پسر همسایه مان اونم شهید شد ، با هم شهید شدن
88) اسمش چی بود پسر همسایه مان ؟
محمد برزی
89) شما فهمیدید که شهید فرامرز چطور شهید شد؟ کسی براتون تعریف کرد؟
نه والا گفتن همینطور رفت که دوستاش رو جنازه شان را بیاره اینور اونجا شهید شد توی سنگر
90) جنازه دوستش رو رفته بود بیاره که شهید شد
91) بعد چطوری به شما خبر دادن؟
والا اونا که با هم بودن اونا فرار کردن اومدن دیگه اونها به ما گفتن ، نگفتن اما خوب فهمیدم دیگه شهید شده اونها به ما نمی گفتن
92) تعریف کنید برایمان چطوری شد ؟ چطوری اومدن؟ شما از کجا فهمیدی؟
ما توی مرد آباد بودیم ، مرد آبادی بودن همه شان گفتن فلان کس ، فلان کس آمده رفتم خانه شان دیدم سرشان را انداختن زمین به ما هیچی نمیگن گفتم اگه شهید شده بگین گفت نه توی سنگر مانده ، تو سنگر مانده شهید شده دیگه
93) شما دلت گواهی داد که شهید شده
آره ؛ فهمیدم دیگه شهید شده
94) بعد از چند وقت جنازه اش اومد؟
نیامد میگم
95) هنوزم نیامده؟
هنوزم نیامده ، حالا چشم به راهم الان نیامده
96) هنوزم منتظری ؟
آره منتظرم، با ا ون قد بلندش میخواد در بزنه دیدم نه
97) از خوابی که دید
خواب دیدم ، اول میخواستن مراسم بگیرن نمی ذاشتم ، گفتم بچه ام شهید نشده میاد بعدا خواب دیدم توی یک باغیه هیزم جمع می کنه گفتم فرامرز جان اینجا چکار میکنی ؟ گفتم نه نه اینجا می خوان ختم بگیرن برایمان آمدم هیزم جمع کنم ببرم نون بپزم بدم به اونها بعد هم من از خواب بیدار شدم صبح به بهمن گفتم بهمن جان برو بگوکه مادرم راضی شده که ختم بگیرین دیدم که شهید شده بود دیگه الان تعریف میکنم به این بچه هام نگفتم فقط به بهمن گفتم
98) توی خواب خودش داشت هیزم جمع می کرد ، نان درست کنه برای مراسمی کع دارن براش میگیرن، اونجا شما دیگه گفت که شهید شده ، پذیرفتی که شهید شده
خوابش رو میبینم بچه ام
99) الانم خوابش رو میبینی ؟
آره
100)تعریف کنید برام ؟
اون شب خواب دیدم توی بیابون دارم میرم دیدم کیومرث مان گفت نه نه کجا میری ؟ گفتم هیچ میرم ببینم فرامرز رو پیدا میکنم؟ گفت نه نه اونه ها فرامرز اونجا ، دیدم که داره میلرزه اینقدر میلرزه گفتم وای بالام چرا میلرزی ؟ گفت سردمه نه نه گفتم یک دانه پتو داشتم از مسافرتی اون رو کشیدم روش بغل کردم گفت نه نه خیر ببینی انشالا ترکی
گفت ، خیر ببینی نه نه من لرزم افتاد بلند شدم دیدم ساعت 3 نصف شبه دیگه هیچی بلد نبودم که قرآن بخوانم فقط صدتا صلوات کشیدم روح اون گفتم بچه ام شاید اذیته میکشه که اینجور میلرزه دیگه از خواب بلند شدم دیگه هیچی نگفت اون خواب اون چند شبه دیدم دو روز حال نداشتم فقط میدیدم که فرامرز داره میلرزه نمیدانم دیگه چیزش چی بود
100) شما مراسم یادبود یا ختم گرفتین براش؟
بله دولت گرفت برایمان ، نه تا بودن از مرد آباد، 9 تاشم مراسم گرفت برایشان
102)خیلی ممنونم حاج خانم
قربانت
103) زنده باشید انشالا
زحمت کشیدین
کارگردان: میلاد گلزار راغب
تصویر بردار: میلاد گلزار راغب
مصاحبه کننده: میلاد گلزار راغب
داره کل بنیاد شهید و امور ایثار گران استان البرز شهرستان کرج
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا