شهید گلابعلی حسین زاده فضلی
نام پدر: کوچکعلی
تاریخ تولد: 5-9-1324 شمسی
محل تولد: همدان - کبودراهنگ
تاریخ شهادت : 11-1-1365 شمسی
محل شهادت : مهران
عملیات : والفجر9
گلزار شهدا : امامزاده محمد
البرز - کرج
شهید گلابعلی حسینزادهفضلی، پنجم آذر 1324، در شهرســتان همدان دیده به جهان گشود. پدرش کوچکعلی و مادرش ســاریگل نام داشــت. تــا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند شرکت خودروسازی بود. سال 1349 ازدواج کرد و صاحب ســه پســر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. یازدهم فروردین ،1365 درسرپل ذهاب-چم امام حسن(ع) بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در امامزاده محمد(ع) شهرستان کرج قرار دارد.
زندگینامه شهید گلابعلی حسین زاده
در یکی از روز های سرد و برفی آذر ماه سال یکهزار و سیصد و چهار در یکی از روستا های بخش کبودر آهنگ استان همدان به نام ” گزال ابدال ” در منزل معلم قرآن روستا ، موجی از شادی به پا شد لطف خداوند شامل حال آن خانه شده و به آن ها پسری سالم وسلامت عطا کرد . پدر با خواندن اذان و اقامه در گوش نوزادذ نام اورا گلابعلی گذاشت.
اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻮاده ارادت ﺧﺎﺻﯽ ﺑﻪ ﻣﻮﻟﯽ اﻟﻤﻮﺣﺪﯾﻦ ﻋﻠﯽ اﺑﻦ اﺑﯽ ﻃﺎﻟﺐ(ع) داﺷﺘﻨﺪ. ﻧﺎم ﭘﺪر ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ ، ﮐﻮﭼﮑﻌﻠﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ او را ﺷﯿﺦ ﻋﻠﯽ ﺧﻄﺎب ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. اﮐﻨﻮن ﺷﯿﺦ ﻋﻠﯽ ﭘﺴﺮی داﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ زود آوازه اش در روﺳﺘﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪ….
ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ در ﻣﻨﺰل ﭘﺪر آﻣﻮزش ﻫﺎی اوﻟﯿﻪ ﻗﺮآﻧﯽ را ﻓﺮا ﮔﺮﻓﺖ. او در ﮐﺎر ﮐﺸﺎورزی و داﻣﺪاری ﺑﻪ ﭘﺪرش ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮐﺮد. او ۱۸ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪه ﺑﻮد که در ﯾﮏ ﺷﺐ زﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺪرش ﻣﺸﻐﻮل آﻣﺎده ﺳﺎزی ﮐﺮﺳﯽ ﺑﺮای ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮔﺮﻣﺎی ﺧﺎﻧﻮاده اش ﺑﻮد، ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺑﻪ دﻟﯿﻞ ورود ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ زﻏﺎل، آﺳﯿﺐ ﺷﺪﯾﺪی دﯾﺪ. ﻫﺮ روز درد ﭼﺸﻤﺎن ﭘﺪر ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ و داروی ﺣﮑﯿﻢ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎن او اﺛﺮی ﻧﺪاﺷﺖ و ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ را ﺗﯿﺮه و ﺗﺎر ﻣﯽدید.
ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺪر را ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ و ﭘﺰﺷﮑﺎن ﭼﺸﻢ او را ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺮف زﯾﺎدی آﻣﺪه ﺑﻮد و ﻫﻤﻪ راه ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد. اﻣﮑﺎن رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ. ﭼﺸﻤﺎن ﭘﺪر ﺧﯿﻠﯽ ورم ﮐﺮده ﺑﻮد و ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻫﺮ ﻃﻮر ﺷﺪه ﭘﺪرش را ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ. ﭘﺪر را روی دوش ﺧﻮد ﺳﻮار ﮐﺮد و ﭘﯿﺎده راﻫﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﻌﺪ از ۴ روز ﭘﯿﺎده روی، و ﮔﺬر از روﺳﺘﺎﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ، ﺑﻪ ﺷﻬﺮ رﺳﯿﺪﻧﺪ. ﭘﺪر را از اﯾﻦ دﮐﺘﺮ ﺑﻪ آن دﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﺑﺮد وﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺗﺎﺛﯿﺮی ﻧﺪاﺷﺖ و ﻫﺮ روز ﭼﺸﻤﺎن ﭘﺪر ﮐﻢ ﺳﻮ و ﮐﻢ ﺳﻮﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ ﭘﺪر را در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮی ﮐﺮد و
ﺑﻪ روﺳﺘﺎ رﻓﺖ. ﻫﻤﻪ ﺑﺎغ و اﻣﻼک ﭘﺪر را ﻓﺮوﺧﺖ و ﻣﺎدر و ﺧﻮاﻫﺮﻫﺎﯾﺶ را ﺑﺎ ﺧﻮد
ﺑﻪ ﺷﻬﺮ آورد. ۷ ﺳﺎﻟﯽ از اﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮا ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ و ﭘﺪر ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺗﺤﺖ درﻣﺎن ﺑﻮد اﻣﺎ
ﻫﯿﭻ ﺗﻐﯿﯿﺮی در وﺿﻊ وی ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.
ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺰﺷﮑﺎن ﻫﻤﺪان از او
ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺪر را ﺑﺮای درﻣﺎن ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﺑﺒﺮد. در ﻫﻤﺎن روزﻫﺎ ، ﻣﺎدرش در
ﻫﻤﺪان دﺧﺘﺮی را ﺑﺮای او اﻧﺘﺨﺎب ﮐﺮده و ﺑﻪ ﭘﺪرش ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﮔﻼب را راﺿﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺮاﯾﺶ زن ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺎ اﺻﺮار ﭘﺪر در ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ۱۳۵۰ ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ ازدواج ﮐﺮد و ﭘﺲ از ازدواج ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﻫﻤﺴﺮ، ﭘﺪر، ﻣﺎدر ﺧﻮاﻫﺮ ﻣﺠﺮدش ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﺳﻔﺮ ﮐﺮد ﺗﺎ ﻣﺮاﺣﻞ درﻣﺎن ﭘﺪر را اداﻣﻪ دﻫﻨﺪ. در ﺗﻬﺮان ﻫﻤﻪ ﮐﺎر ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﻫﺰﯾﻨﻪ درﻣﺎن ﭼﺸﻢ ﭘﺪر و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻫﺎی ﺳﻨﮕﯿﻦ زﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎده ﺧﻮد را ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ. ﻫﻤﺴﺮش در ﻣﻨﺰل ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺎﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﺎدر و ﺧﻮاﻫﺮش در ﻧﺎﻧﻮاﯾﯽ ﮐﺎر ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ و ﺧﻮدش ﻫﻢ در ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻔﺶ ﺑﻼ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﮑﺎر ﺷﺪه ﺑﻮد.
در ﻫﻤﺎن ﺳﺎل ﻫﺎ و ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺖ در ﺟﻠﺴﺎت ﻗﺮآن ﻣﺴﺠﺪ، ﺑﺎ ﺗﻔﮑﺮات اﻧﻘﻼﺑﯽ و اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎی اﻣﺎم ﺧﻤﯿﻨﯽ (ره) آﺷﻨﺎ ﺷﺪ. او ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﺟﻮاﻧﺎن ﻣﺤﻠﻪ در راﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺣﻀﻮر ﻓﻌﺎﻟﯽ داﺷﺖ اﻗﺪام ﺑﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻫﺎی اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺑﺪﻧﯽ ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ﻗﺪی رﺷﯿﺪ و ﻗﻮای ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﺧﻮﺑﯽ داﺷﺖ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دﻟﯿﻞ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه دوﺳﺘﺎن ﻫﻢ ﻣﺤﻠﻪ اﯾﺶ ﺑﻪ ﻣﺮاﮐﺰ ﻓﺴﺎد آﻧﺮوز رﻓﺘﻪ و ﻣﺎﻧﻊ ورود ﺟﻮاﻧﺎن ﺑﻪ ﮐﺎزﯾﻨﻮﻫﺎ و ﮐﺎﺑﺎره ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ دﻟﯿﻞ اﻏﻠﺐ ﺑﺎ ﭼﻤﺎﻏﺪاران ﮐﺎزﯾﻨﻮﻫﺎ و ﻣﺎﻣﻮران ژاﻧﺪارﻣﺮی درﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ درﻫﻤﯿﻦ درﮔﯿﺮی ﻫﺎ ﭼﻨﺪ ﺑﺎری ﻫﻢ دﺳﺘﮕﯿﺮ و ﺑﻪ زﻧﺪان ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪه ﺑﻮد.
ﭘﺲ از ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ دﺳﺘﮕﯿﺮی، و ﺗﻬﺪﯾﺪﻫﺎی
ﻧﯿﺮوﻫﺎی ﺳﺎواک ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻪ ﺗﺮک ﺗﻬﺮان و اﺳﮑﺎن در ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﮐﺮج ﺷﺪ. ﭘﺲ
از ﭘﯿﺮوزی اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﯽ و ﻓﺮﻣﺎن اﻣﺎم ﺧﻤﯿﻨﯽ (ره) ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺟﻬﺎد ﺳﺎزﻧﺪﮔﯽ
، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺎﻣﻮر از ﺷﺮﮐﺖ ﭘﺎرس ﺧﻮدرو ﮐﻪ در ﻫﻤﺎن اواﺧﺮ در آﻧﺠﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻪ
ﮐﺎر ﺷﺪه ﺑﻮد، ﺑﻪ اﯾﻦ ﻧﻬﺎد ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ.
ﭘﺲ از ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ، ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﺮﺗﺒﻪ از ﭘﺪر
ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ رﺿﺎﯾﺖ دﻫﺪ ﮐﻪ او ﻧﯿﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﺟﻮاﻧﺎن اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ رود.
ﺑﯿﻤﺎری ﭘﺪر، ﺗﮏ ﭘﺴﺮ ﺑﻮدن ﮔﻼب و ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺳﺨﺘﮕﯿﺮی ﺧﻮاﻫﺮان وی ﻣﻮﺟﺐ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ
ﭘﺪر رﺿﺎﯾﺖ ﻧﺪﻫﺪ اﻣﺎ او ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺼﻮرت ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺟﻬﺎدﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ
رﻓﺖ.
دی ﻣﺎه ﺳﺎل ۶۴ ﮐﻪ ﻣﺼﺎدف ﺑﺎ اﯾﺎم ﻋﺰاداری اﺑﺎﻋﺒﺪﷲ ﻧﯿﺰ ﺑﻮد. ﻫﻨﮕﺎم ﻗﺮاﺋﺖ ﻗﺮآن ﺑﺮای ﭘﺪرش از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ رﺿﺎﯾﺖ دﻫﺪ او ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮود. ﺑﻪ ﭘﺪر ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﭘﯿﺮو ﻣﮑﺘﺐ ﺣﺴﯿﻦ اﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع)ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ و ﻣﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﺟﻮاﻧﺎن اﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻓﺮﻗﯽ دارﯾﻢ ، ﻣﮕﺮ اﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ آورﻧﺪ ﭘﺪر و ﻣﺎدرﺷﺎن ﻧﮕﺮان ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺸﺎن ﻧﺒﻮدﻧﺪ؟ ﺣﺎﻻ ﭼﻮن ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮان ﻫﺴﺘﯿﺪ ، ﻗﻮل ﻣﯽ دﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺗﺪارﮐﺎت ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮوم و در اﯾﻦ ﺳﻨﮕﺮ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﻢ و از آن ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ، ﻣﻮﺟﺐ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪی ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷم . ﻫﺮ ﻃﻮر ﺑﻮد رﺿﺎﯾﺖ ﭘﺪر را ﮔﺮﻓﺖ.
آﻧﻬﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ را در آﻏﻮش ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ و ﻫﺮ دو ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮدﻧﺪ. ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ در ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮد ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﯿﺪ و ﮔﻮﯾﯽ ﺷﻮق ﭘﺮواز داﺷﺖ. ﺻﺒﺢ زود ﺑﻪ ﺑﺴﯿﺞ ﺷﺮﮐﺖ زاﻣﯿﺎد ﮐﻪ ﺗﺎزه ﺑﻪ آﻧﺠﺎ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪه ﺑﻮد ﻣﺮاﺟﻌﻪ و ﺗﻘﺎﺿﺎی ﺛﺒﺖ ﻧﺎم اﻋﺰام ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﮕﯽ ﮐﺮد. آن روزﻫﺎ اﺻﻼ آرام و ﻗﺮار ﻧﺪاﺷﺖ و وﺟﻮدش ﻣﻤﻠﻮ از ﻣﯿﻞ رﺳﯿﺪن ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮد ﺑﻮد. ﻋﺎﻗﺒﺖ اﻧﺘﻈﺎرش ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎن رﺳﯿﺪ اﺳﻔﻨﺪ ﻣﺎه ﺳﺎل۶۴ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎی ﻏﺮب اﻋﺰام و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﯿﺮوی ﺗﺪارﮐﺎت در ﮔﯿﻼن ﻏﺮب ﻣﺴﺘﻘﺮ ﺷﺪ.
ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻃﺒﺦ و آﻣﺎده ﺳﺎزی ﻏﺬا در ﭼﻢ اﻣﺎم ﺣﺴﻦ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﯽ زﯾﺎرﺗﯽ در ﻧﺰدﯾﮑﯽ ﻣﺮز اﯾﺮان و ﻋﺮاق ﻗﺪﻣﮕﺎه اﻣﺎم ﺣﺴﻦ ﻋﺴﮕﺮی (ع) ﺑﻮد را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﺑﻠﻨﺪی ﻫﺎی ﺑﺎزی دراز و ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎی ﻏﺮب ﻏﺬای ﮔﺮم ﺑﺮﺳﺪ. ﭼﻢ در ﯾﮏ دره و ﺑﯿﻦ دو ﮐﻮه واﻗﻊ ﺷﺪه و ﻣﮑﺎﻧﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪه از درﺧﺖ و رودﺧﺎﻧﻪ ای ﻣﯿﺎن آن ﺟﺎری ﺑﻮد و اﯾﻦ ﻣﮑﺎن از ﻧﻈﺮ اﻣﻨﯿﺘﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﻮد. از ﺳﻮی دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﻂ ﻣﻘﺪم ﺟﺒﻬﻪ ﻧﯿﺰ ﺑﺴﯿﺎر ﻧﺰدﯾﮏ ﺑﻮد.
ﻫﻨﮕﺎم ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺳﺎل ، دور ﺳﻔﺮه ﻫﻔﺖ ﺳﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺎن اﻣﮑﺎﻧﺎت ﻣﺤﺪود ﺟﻨﮕﯽ ﭼﯿﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﯿﻦ دوﺳﺘﺎن ﻗﺮﻋﻪ ﮐﺸﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻬﺎدت ﻧﺼﯿﺐ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎل آﯾﻨﺪه اﮔﺮ اﯾﻨﺠﺎ ﺣﻀﻮر داﺷﺘﻨﺪ ، ﻋﮑﺲ وی را وﺳﻂ ﺳﻔﺮه ﻫﻔﺖ ﺳﯿﻦ ﺑﮕﺬارﻧﺪ. ﻗﺮﻋﻪ ﺑﻨﺎم ﮔﻼب اﻓﺘﺎد و ﻫﻤﻪ ﺑﺎ او روﺑﻮﺳﯽ ﮐﺮدﻧﺪ.
ﮔﻼب ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺪرش ﻗﻮل داده از اﯾﻦ ﺧﻂ
ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﺮود و ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮدد و ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ دوﺑﺎره ﻗﺮﻋﻪ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺎر دوم ﻧﯿﺰ
ﻗﺮﻋﻪ ﺑﻪ ﻧﺎم ﮔﻼب اﻓﺘﺎد و او ﻫﻤﺎن ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ را ﺗﮑﺮار ﮐﺮد. ﺑﺎر ﺳﻮم ﻧﯿﺰ اﺳﻢ
ﮔﻼب از آن ﺑﯿﻦ ﺑﯿﺮون آﻣﺪ!
ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻪ دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ : دوﺳﺘﺎن ﻣﺮا ﺣﻼل ﮐﻨﯿﺪ و رﺿﺎﯾﺖ ﭘﺪرم ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ. ﺑﻪ او ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﻗﺮﻋﻪ ﮐﺸﯽ ﮐﺮدﯾﻢ
روزی او ﺷﺪ
۱۰ روز از آﻏﺎز ﺳﺎل ﻧﻮ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ. ﻫﻨﮕﺎم ﺑﺎزﮔﺸﺖ از ﺗﻮزﯾﻊ ﻏﺬا ﺑﯿﻦ ﺧﻄﻮط ﻣﻘﺪم ، ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ ﺑﻪ دوﺳﺘﺶ زﻧﺪی ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ او ﻧﯿﺰ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ:” اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻮی ﺣﻠﻮا ﻣﯽ آﯾﺪ زﻧﺪی”
زﻧﺪی ﺑﺎ ﺧﻨﺪه ﮔﻔﺖ : ﺣﺘﻤﺎ ﻗﺮار اﺳﺖ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻮم
ﮔﻼب
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ او اﻧﺪاﺧﺘﻪ و ﮔﻔﺖ : ﻣﺜﻞ اﯾﻨﮑﻪ اﯾﻦ ﺳﺮی روزی ﻣﺎﺳﺖ. ﯾﺎدت ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ
ﺳﻪ ﺑﺎر ﻗﺮﻋﻪ ﮐﺸﯽ ﮐﺮدﯾﻢ ﺷﻬﯿﺪ زﻧﺪی ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻓﺮدای آﻧﺮوز ، ﺑﻌﺪ از ﻧﻤﺎز ﺻﺒﺢ
اﺟﺎق ﻫﺎ را روﺷﻦ ﮐﺮدﯾﻢ ﺗﺎ آب ﺟﻮش ﺑﯿﺎﯾﺪ. ﻗﺮار ﺷﺪ در اﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ
اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﮐﻨﯿﻢ. ﮔﻼب ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽ داد ﺑﺠﺎی اﺳﺘﺮاﺣﺖ ورزش ﮐﺮده و از اﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ
ﺑﺮای ﻋﺒﺎدت ﺑﻬﺮه ﺑﺒﺮد. ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻃﻮری ﺑﻮد ﮐﻪ ﮐﻮﻫﻨﻮردی ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﺮﯾﻦ ورزش
در آن ﻣﮑﺎن ﻣﺤﺴﻮب ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻋﺒﺎدت ﻫﻢ در ﺑﻠﻨﺪی ﺑﻪ او ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﯿﺪ…
ﻧﺎﮔﻬﺎن ﺻﺪای ﻣﻬﯿﺒﯽ ﻫﻤﻪ را ﺑﯿﺪار ﮐﺮد. ﻫﻮاﭘﯿﻤﺎی ﻋﺮاﻗﯽ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ را ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ و ﺑﻪ آﻧﺠﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮده ﺑﻮد. ﻫﻮاﭘﯿﻤﺎ ﺑﻪ اﻃﺮاف ﮐﻮه ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﮐﺮد. در اﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﮔﻼب اﻓﺘﺎد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪی ﮐﻮه رﺳﯿﺪه ﺑﻮد و ﻧﺎﮔﻬﺎن ﺑﺎ ﺻﺪای اﻧﻔﺠﺎر ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﺗﺎب ﺷﺪ. ﺧﯿﻠﯽ زود ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺑﺎﻻی ﺳﺮ او رﺳﺎﻧﺪﯾﻢ. ﻫﻨﻮز ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ و ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮب اﺳﺖ.
ﺳﺮش ﻏﺮق در ﺧﻮن ﺑﻮد و ﺷﮑﺎف ﺑﺰرﮔﯽ در ﭘﺸﺖ آن اﯾﺠﺎد ﺷﺪه ﺑﻮد. ﺳﺮش را ﺑﺴﺘﯿﻢ و او را ﺑﻪ ﮔﯿﻼن ﻏﺮب و ﭘﺲ از ﯾﮏ درﻣﺎن ﺳﻄﺤﯽ ﺑﻪ ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎه ﻣﻨﺘﻘﻞ ﮐﺮدﯾﻢ. از ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎه ﺑﺎ آﻣﺒﻮﻻﻧﺲ ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺒﺮ دادﻧﺪ ﮐﻪ در راه ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪه اﺳﺖ.
۱۶ ﻓﺮوردﯾﻦ ﻣﺎه ۱۳۶۵ ﭘﺪر ﻧﺎﺑﯿﻨﺎی ﮔﻼﺑﻌﻠﯽ ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺴﺮش را در ﮔﻠﺰار ﺷﻬﺪای اﻣﺎم زاده ﻣﺤﻤﺪ (س) ﮐﺮج ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮد و ﺑﺎﻻی ﻣﺰارش ﺑﺎ ﺻﺪای ﺑﻠﻨﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮم در دﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻼش ﮐﺮدی ﻣﻦ دوﺑﺎره دﻧﯿﺎ را ﺑﺒﯿﻨﻢ وﻟﯽ ﺑﺪان ﭼﺸﻢ اﻧﺘﻈﺎر ﺗﻮ در روز ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻫﺴﺘﻢ”
امسال هم در این شرایط عجیب کرونایی عیدی متفاوت داریم و در منزل نشسته و شب و روزمان را بیشتر به یادت گره زده ایم و دستمان بیشتر برای مدد به سویتان دراز است.
انگار هنوز هم همان پسرک سیزده ساله نوروز سال ۱۳۶۵ هستم که خبر آسمانی شدنت را از شلوغی همرزمانت در منزل پدر بزرگ شنید و دوان دوان به مادر خبر شهادت را داد و زد زیر گریه …
هر سال دم دمای عید ، سفره هفت سین مرا به یاد خاطرات گفته شده رفقایت از آخرین هفت سین شما در سنگر می اندازد…
از
آن سفره ای که با همسنگری ها قرعه شهادت کشیدید و هر سه بار نام شما درآمد
و تا چند روز بعد که تقدیر جسم تو را از ما گرفت ، اما روح جاودانه ات را
به ما ارزانی داشت…
پدر…
سال
ها یکی پس از دیگری می آیند و می روند و گویی محنت ها بیشتر می شوند و
محبت ها کمتر و در این سودای دنیایی چه دست نیافتنی است حضور پدرانه ات.
کار برای من از اگرهای بودنت گذشته است و حالا با همین جوهری که بر روی کاغذ پخش می شود خو گرفته ام. با رفتنت خو گرفته ام اما با حضور دمادمت در لحظه هایم بیشتر و بیشتر انس می یابم.
سالی که بر مردم کشورم گذشت سال سخت و ملال آوری بود اما امید و توکل به خداوند چیزی است که شما برای ساختن فردایی بهتر برای ما به ارث گذاشته اید و این همان چیزی است که رنج دوران را کم و برای گذر از این مسیر سخت قرنطینه خانگی مشخص کرده است.
می بینی پدر… با اینکه با گذشت ایام و بالا رفتن سن و سال، درد و دل هایم با تو رنگ عوض کرده و گله از دشمنی دشمنان برای زمین زدن میهنم دارد اما هنوز خود را کودکی می یابم متحیر از تقدیر زمانه… متحیر از شهادتت بر بلندی های بازی دراز در جبهه غرب کشور و حیران از سر مشق زندگی برای چون منی که سایه سار پدر همیشه آرزویی دست نیافتنی بوده است. هنوز راه درازی پیش روی دارم و تو را بر روی بلندی آن کوهی می بینم که شهید شدی… انگار بر آن بلندی ایستاده ای و مرا می پایی و حواست هست و می دانم که هست و می دانم که هستی…
امسال یاد تو را در لحظه تحویل سال در دلها وکنار سفرهِ خانهِ خودمان جشن گرفتیم و این درحالی است که با هم نفسان شما همه ساله با مهربانی و لطف مادر عزیزمان (که جانم فدایش شود) برگِرد مزار پاکتان سال قدیم را پشت سرگذاشته و وارد سال جدید می شویم.
من نه از زمانه گله دارم و نه از تقدیر چراکه می دانم و لمس کرده ام که از عالم بالا برایم پدری کرده ای و همواره هوایم را داشته ای و پسرت را رها نکرده ای.
برای دیدنت همیشه به همان قاب عکس همیشگی خیره شده ام و در تمام این سال ها حالت های خوشحالی و ناراحتی چهره ت را بر روی همین تنها عکست بازسازی کرده ام.
تنها عکس تو، عکس تنهای توست که بر روی طاقچه خانه برایم به یادگار مانده است. یادگاری تو نه عکست بلکه راه و مسیرت است که برای من و فرزندام و آیندگان مسیری روشن و مبین برای طی طریق در این عالم خاکی زودگذر است.
راه تو شهادت بود و خدمت به مردم ایران اسلامی و امروز راه ما برگفته از آن مسیر ، راه مقاومت ولبیک به ندای رهبر در تحقق مسیر نورانی شهداست
فرزندت: داود حسین زاده
منبع زندگینامه:ایران کار
*********************
کتاب «دختر قالیباف»
این کتاب برای آشنایی با برشهایی از زندگی شهید «گلابعلی حسینزاده» از شهدای جهادگر جامعه کارگری کشور و همسر فداکار و صبورش تهیه شده است. البته بهانه نگارش این کتاب در ابتدا روایت مصائب همسر شهید بوده که در میانه کار نویسنده متوجه شده بدون گفتن از پدر، این کتاب چیزی کم دارد.
کتاب «دختر قالیباف» در 15 فصل روایت میشود که از جمله آنها میتوان به «شفاخانه»، «آلاسکا»، «گلابعلی»، «اشک یتیم» و «اجازه پدر» اشاره کرد.
نویسنده در مقدمه کتاب آورده است: «هدفم از نوشتن این سطور زنده نگهداشتن و یادآوری نقش پررنگ و بیبدیل همسران شهدایی بود که که اگر در روزهای سختو طاقت فرسا، استقامت و صبرشان نبود؛ راه شهدا ادامه پیدا نمیکرد و کربلا در کربلا میماند. به امید آنکه فداکاریها و ازخودگذشتگیهای شهدا و همسران صبور و با ایمانشان چراغ راه آیندگان باشد. انشاءالله…»
******************
رهبر معظم انقلاب اسلامی در ایام میلاد با سعادت حضرت امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت اما سجاد(ع) با چهار خانواده شهید دیدار کرد.
️ حضرت آیت الله خامنه ای در این دیدار همسر شهید گلاب علی حسین زاده قهرمان کتاب دختر قاب را مورد تفقد قرار داد و فرمودند: *«این بانوی محترم که با صبر و شکیبایی شش فرزندش را تربیت کرد الگویی موفق برای جامعه است.»*
️ رهبر انقلاب درباره معرفی شهدا و خانواده ایشان تاکید دارند : رفتار این قهرمانان، برجستگیهای اخلاقی، سبک زندگی و تحولات زندگی آنان برای جامعه بهخصوص نوجوانان و جوانان الگوساز است که انتشار خاطرات خانوادههای شهدا در این الگوسازی نقش مهمی خواهد داشت.
فرزند شهید گلابعلی که نگارش کتاب دختر باف را عهده دار بود در این دیدار گفت: آقا جان ، شما در جایی فرموده بودید که در موضوع شهدا به همسران شهدا کمتر پرداخته شده است. همین هم انگیزه ای برای ما شد تا زندگی و محنت ها و سختی های مادر را در قالب داستان نوشته و منتشر کنیم. به دلیل ارتباطی که با خانواده های شهدا داریم و فعالیت در حوزه رسانه ای شهدا و ایثارگران، باید اذعان نمایم که همسران و مادران شهدا کسانی هستند که بار اصلی زندگی بر دوش آنان است و هنوز این موضوع به خوبی برای جامعه بازگو نشده است.
️ حضرت آقا در این دیدار با نگاه پدرانه با تک تک دختران و پسران شهید حسین زاده(فاطمه، زهرا، لیلی، داود، مجید و جمشید) صحبت و ایشان را مورد لطف قرار داده و در پایان تقریظی بدین شرح بر کتاب دختر قالی باف که زندگی همسر شهید حسین زاده فضل را روایت می کند مرقوم داشتند:
*«بسمه تعالی*
*فضل و صلوات خداوند بر بانوی صبور و مقاوم که در این کتاب معرفی شده است.*
*سید علی خامنه ای ۴۰۲.۱۱.۲۵ »*
*****************************
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا