شهید علی زندیه
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 21-6-1343 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 8-1-1367 شمسی
محل شهادت : شاخ شمیران
عملیات : بیت المقدس4
گلزار شهدا: بهشت سالم
تهران - وردآورد
برادر ایشان داود هم در سال 1361 به شهادت رسیده است
فرزند ایشان داود نیز در حمله نظامی رژیم سفاک صهیونیستی به پادگان امام حسن مجتبی (ع) در دوم تیرماه 1404 در مرکز شهر کرج به شهادت رسید

شهید علی زندیه در بیست و یکم سال 1343 در تهران در یک خانواده مسلمان و زحمتکش متولد شد . از همان اوائل زندگیش هوشیاری قابل توجهی داشت و از کنار مسائل به آسانی نمی گذشت . و در مورد هر چیز کنجکاوی خاصی داشت در تاریخ 1350 وارد مدرسه شد و همراه با درس خواندن به یادگیری قرآن و کار در هیأت متوسلین به حضرت زهرا پرداخت و دارای خصوصیات اخلاقی ویژه و مثبت فراوانی بودند . در سال 56 وارد دبیرستان گردید و در زمان انقلاب همراه با آحاد مردم به راهپیمایی و تظاهرات شرکت می کردند . در سال 1357 به عضویت انجمن اسلامی دبیرستان در آمد و فعالیت های خود را در بسیج آغاز نمود و عضو فعال بسیج بود و سپس وارد جهاد دانشگاهی تهران شدند و در کارهایی از جمله خطاطی و نشان دادن فیلم در مدارس و بیمارستان ها شرکت می کرد .سال 1361 تنها برادرش به شهادت رسید و در همان سال وارد بسیج شده و در اعزام به جبهه شهرستان کرج از این طریق حدود40 روز بعد از شهادت برادرش به جبهه راه یافت در تاریخ 23/10/61 برای اولین بار به جبهه غرب رفت و حدود 3 ماه در منطقه سنندج و اطراف آن بود در عملیات والفجر مجروح شد و در منطقه مهران نیز شرکت داشت در تاریخ 27/11/62 عضو رسمی سپاه شد و در عملیات های والفجر 8 و کربلای 5 حاجی عمران شرکت کرد در سال 63 با خواهر یکی از همسنگران ازدواج نمود و حاصل آن دو فرزند پسر می باشد در تاریخ 66 در عملیات در جبهه جنگ مجروح شد و در تاریخ 8/1/67 در منطقه شاخ شمران از ناحیه سر و صورت مجروح شد و به درجه رفیع شهادت نائل گردید
خاطرات شهیدان داود و علی زندیه :
از زبان مادر شهید :
بسم الله الرحمن الرحیم
گوارا باد بر این شهیدان ، لذت انس و جمهوری شان با انبیای عظام و اولیای کرام و شهدای صدر اسلام ، و گواراتر بر آنان باد نعمت رضایت حق ، که ،رضوان من الله اکبر .
((امام خمینی ))
داود فرزند اول من است و دومین فرزندم علی است من فقط دو پسر داشتم که در جبهه حق علیه باطل فدای اسلام و امام حسین (ع) کردم .هر دو تا سوم راهنمایی در ورداورد درس خواندند و چون مدرسه دبیرستان در این جا وجود نداشت مجبور بودند که به تهران بروند و درسشان را ادامه دهند و هر دویشان خیلی سختی کشیدند و به این طریق دیپلمشان را گرفتند . بعد از اتمام درس داود تصمیم گرفت که وارد سپاه شود و یکی از دوستانش که در تهران زندگی میکرد به نزدش آمد و هر دو با هم وارد سپاه شدند و در پادگان امام حسین (ع) آموزش دیدند و دوستش زودتر از آن شهید شد و داودا گفت من باید به جبهه بروم و به جنوب رفت و بعد از چند روز برگشت تا مهمات ببرد و باز هم به منطقه رفت و حدود یک ماه در جنوب ماند . در منطقه شلمچه یک روز عراقی ها حمله میکنند و تانک هایشان را جلو می فرستند و داود آرپی چی زن بود و تانک ها را مورد هدف قرار می داد که در آن موقع یکی از دوستانش می گوید داود بزن ! اما داود می گوید که مهمات کم است بگذار تا بیایند جلو و در آن روز داود بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت می رسد . داود و علی هر دو فعالیت زیادی می کردند در جهاد دانشگاهی و اغلب هم در سپاه و بسیج بیشتر برای گشت و نگهبانی می رفتند . وقتی که داود به شهادت رسید دو روز بعدش جسدش را آوردند در آن زمان یک قوچ وارد منزل ما شد و ما هر کاری کردیم که برود نرفت و بعد سراغ همسایه ها رفتیم تا صاحبش را پیدا کنیم اما همسایه ها گفتند که قوچ مال ما نیست و بعد قوچ را به یکی از همسایه ها سپردیم و دو روز بعدش خبر دادند که داود شهید شده است . همیشه شب های جمعه خودش را به منزل می رساند و با همکاری همسایه ها دعای کمیل برگزار میکرد . و روزی که خرمشهر پیروز شد خیلی خوشحال بود و بالا و پایین می پرید و خیلی شیرینی خرید و بین مردم پخش کرد .
و زمانی که داود به شهادت رسید برادرش علی لباس سپاهی اش را پوشید و گفت داود جان من تفنگ را زمین نمی گذارم و به پدرش هم گفت : پدر ناراحت نباش تو علی اکبرت را داده ای و باید علی اصغرت را هم بدهی و رفت . علی هم بچه ای فعال و زحمتکش بود و من از هر دوی آنها راضی هستم .سال 61 بود که به جبهه رفت و برای مبارزه به خیلی جاها می رفت هم کردستان و هم جنوب . وقتی که به مرخصی آمد برایش زن گرفتیم و عروسی اش را ساده برگزار کردیم و وقتی که می گفتیم مادر برای خودت لباس تازه بگیر می گفت مادر جان الآن همه جا جنگ است و خیلی ها شهید شده اند آن وقت به من به فکر لباس تازه باشم . و تمام بدنش زخمی شده بود و جای جای بدنش پر از تیر و ترکش شده بود . علی در منطقه کمک آرپی چی زن بود . یک بار علی احساس می کند که شکمش می سوزد و وقتی که نگاه می کند می فهمدتیر خورده است و از هوش می رود و وقتی که به بیمارستان آوردند ما به دیدنش رفتیم و در آنجا یکی از همشریمان به مسخرگی گفت : که علی آقا باز هم می روی ؟ هر چند که حالش بد بود ولی دستش را بلند کرد و گفت : انشاءالله اگر خدا بخواهد باز هم می روم و وقتی که خوب شد باز هم رفت .
علی زمانی که به مرخصی آمده بود به من گفت مادر : من باید همان جا که زخمی شدم شهید می شدم اما تو چند بار به ذهنم آمدی و می گفتم که اگر شهید شوم تو از داغ هر دوتایمان دق می کنی و همیشه خاک و سنگ جبهه توی جیبش بود و برایم سوغاتی می آورد و من آنها را به یادگاری نگه داشته ام . علی 6 سال جنگید و از ناحیه دست و پا و شکم زخمی می شد و چند روز قبل از عید سال 67 به منزل زنگ زد و عید را تبریک گفت پدرش گفت که علی برای بچه هایت هیچی نخریده ایم برگرد و عیدی برایشان بخر و علی گفت پدر مهم نیست این جا نفرات کم است و من باید بمانم و خداحافظی کرد و در روز عید تیری به او اصابت می کند در شب بارانی و دوستانش فکر می کنند که علی شهید شده است و دو تا پتو رویش می اندازند و می روند و وقتی که صبح سراغ علی می آیند می بینند که علی زنده است و نفس می کشد و علی را سوار بر قاطر می کنند و تا لب رودخانه می برند و از آنجا با قایق تا بیمارستان محرایی می برند و خون به او وصل می کنند و فکر کنم حدود2 روز توی راه بوده است و بعد از آن به شهادت می رسد .و بعد از 15 روز جسد مطهرش را به ما تحویل دادند و آنها را در ورداورد به خاک سپردیم . و وقتی که دلم تنگ می شود بر سر مزارشان می روم و سبک می شوم و باز به منزل باز می گردم .
****************************
وصیتنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام ایزد منان ، حامی تمام مسلمین جهان ،به نام خالق بی همتا .
پناه می بریم به خدایی که بی شریک و لایزال است ، پناه می برم به خدایی که جانم در کف قدرت اوست ، به نام خدایی که آفرید زمین و زمان را به خاطر پنج تن آل عبا و آفرید به خاطر نور و منوری آقا امام زمان (عج)
خدایا با زبر من گناهکار بی عمل رحم نمودی و منت نهادی که یک بار دیگر به جبهه های نور علیه ظلمت ،جبهه هایی که متعلق به خاصان و صالحان و پاکان است ، کسانی که در دل شب با تو خلوت می کنند و در همه کارها به تو توکل دارند ،شرکت کنم .
خدایا نمی دانم چگونه سپاس این همه نعمت که از دوران طفولیت تا به حال به من دادی و این همه محبت ، رحمت و شفقت در موردم داشتی گذارم .
خدایا زبان قاصر است از گفتن استغفرو چون که پاکانی چون علی (ع)این کلمه مقدس را به زبان می آوردند .
خدایا می دانی که هیچ گونه عملی ندارم که در روز قیامت سربلند باشم . اگر بخواهم نماز قضا بخوانم می بینم تمام نمازهای واجب را باید قضا نمایم .
خدایا ، مهربانی ، ستار العیوبی ، بر من گنهکار ببخش تمام گناهانم را و تمام رحمتت را در دو جهان شامل حالم گردان .
در آخر فرصت های بدست آمده قبل از عملیات های چند نکته به نظرم می رسد که باید روی این کاغذ ادا کنم :
1ـ چون دراین سفری که در پیش داریم امکان دارد که بازگشت در کار نباشد ، لذا از عزیزانم ، از پدر و مادر و همسر و خواهران و اولادم می خواهم که اگر بدی و آزاری از طرف این جانب مشاهده کردند بر بزرگی خودشان ببخشند و این حقیر عاصی دست کوتاه از همه جا را حلال نمایند .
و از این که نتوانستم در طول مدت عمرم خدمتی را به شما عزیزان نمایم کمال معذرت و پوزش را دارم . و توضیحاْ باید عرض کنم که چون هر یک دانه از بچه ها که از جبهه کم می شوند ، جایگزین شدنشان بسیار مشگل است ، لذا از این بابت لزوم بودن ما در جبهه بسیار مهم و حیاتی است .البته این حقیر ناچیز عمل مثبتی را در جبهه انجام نمی دهم اما همین که همه در جبهه هستیم روحیه دشمن تضعیف می کند .امیدوارم که در این برهه از زمان که تمامی کفر در مقابل تمامی اسلام ایستاده بتوانم خدمت ناچیزی بمردم وطن و اسلام بنمایم .
2ـ پدر جان ، شما برایم خیلی عزیز هستید و بعد از داوود الگوی خوبی که بتوانم روش درست زندگی کردن را از شما بیاموزم . از تمامی زحماتی که از دوران کودکی تا به حال برایم نمودید ، از تهیه لقمه حلال که در تهیه آن با رنج و مشقت بسیار روبرو بودید ، بسیار متشکر و شرمنده هستم که حتی ذره ای از زحمات شما را جبران نمایم . امیدوارم همان طور که در مورد برادرم داوود توانستی از امتحان الهی که صبر و استقامت بود در آیید در مورد این حقیر هم صبر و استقامت نمایید و بعد از این حقیر به کمک همسرم بتوانید فرزندانم را برومند و سالم به جامعه تحویل دهید و محبت پدری ، همچنان که تاکنون در حق آنها روا داشتید باز هم روا دارید .پدر جان جهاد دو باب دارد : یکی باب جهاد با نفس اماره و دیگر باب جهاد با دشمنان بیرونی دشمنان داخلی انسان مانند کبر و غرور و ریا و غیره بیشتر به انسان مسلط هستند تا دشمنان خارجی . چون هر وقت آنها اراده کنند انسان مطیع آنها شود راحتتر با دشمنان خارجی سازش می کند . پس شما انشاءالله که نمی گذارید دشمن داخلی باعث شود که سر در راه اجنبی کج نماییم همچنین نمی گذارید که خانواده سر در راه اجنبی کج نمایند .
3ـ مادر جان ، شما هم برایم خیلی عزیز هستید . کما این که روزی در حج شخصی با پیامبر اسلام (ص) روبرو شد که مادر خود را بر دوش گرفته بود و به طواف آورده بود : به پیامبر اکرم (ص) گفت : آیا من که مادرم را از دیار دور به حج آورده ام توانسته ام قسمتی از زحمات حمل من که در رحم او بوده ام نمایم ؟ پیامبر (ص) فرمودند : که حتی زحمت یک شب آن را ننمودید . پس مقام شما در نزد خدای تبارک و تعالی بسیار است و من نمی توانم و نتوانسته ام که حتی جبران یک ساعت از زحمات شما را بنمایم .
مادر جان ، شما را به آن خدایی که جان هر دومان در دست اوست قسم می دهم که حتی یک لحظه ناراحتی ننمایید و یاد غریبی و بی کسی خانم زینب (س) باشید که در سن چهار سالگی مادر عزیزشان را از دست دادند ، بعد از چند وقت پدر محترمشان علی (ع) را از دست دادند ، بعد هم حسین (ع) و برادرانشان حضرت عباس ، ؟؟؟ ،جعفر ، و حسن را از دست دادند و به غریبی رفته و در اوج اسارت و غریبی با روی نیلگون از سیلی عدو را به جان مبارکشان خریدند و سرپرستی یتیمان حسین (ع) را به دوش کشیدند .
امیدوارم که عنایت فرمایید و به جان زینب (س) من گنهکار را حلال نمایید و از زحماتی که برای این حقیر کشیدید کمال تشکر و شرمندگی را دارم . مواظب بچه ها اعم از کبری ،داود ، و محمد باشید و دست آنها را از زندگی با فرزندان کوتاه نکنید .
4ـ همسر عزیزم ، در طول زندگی سه ساله هیچ گونه خدمت از طرف این حقیر ندیدید . باعث شرمندگی این حقیر است که خدمتی را نتوانستم برای شما انجام دهم امیدوارم که از این حقیر راضی باشید و محبت نمایید این حقیر را حلال نمایید . با فرزندان با کمال محبت رفتار نمایید آن دو را در راه خدمت به اسلام و امت اسلامی ، حزب الهی بارآورده و دو جوان رشید مسلمان تحویل جامعه دهید .
شما هم از کمالات والای حضرت زینب (س)استفاده کرده و صبر استقامت را پیشه راه خود قرار دهید و سعی نمایید که خود و دیگران را در مکتب انسان ساز اسلام و ولایت امر همچون فولاد آبدیده نمایید و نگذاری که هم و غم روزگار کمر شما را از زیادی بار خم نماید . دیگر عرضی خدمت شما ندارم امیدوارم که این حقیر را حلال نمایید .
5ـ خواهران عزیزم ، امیدوارم که شما هم این حقیر را حلال نموده و همیشه سعی نمایید حجاب اسلامی خود را حفظ نموده و بنمایید . شما هم از کمالات والای زینب درس گرفته و در جلساتی که برای هر گونه مراسم مذهبی اسلامی گذاشته می شود شرکت نمایید و سواد اسلامی خود را روز به روز افزایش دهید .
6ـ به عزیزانی که این مطالب را بعد از مرگ این حقیر می خوانند ،به دوستان و آشنایان ، کسان و فامیل عرض کوچکی داشته و آن این که به خدا قسم که این انقلاب انفجار نور بود ، نور خدا در این کشور جلوه گر شد .خدا درهای رحمتش را بروی این امت گشوده ، هم قدر انقلاب و هم قدر نور خدا و هم قدر رحمتش و هم قدر امام را بدانیم ، به خدا این انقلاب با خون بدست آمده و باید با خون نگهداری شود . خدا سفره ای پهن نموده و کسانی که طالب پاک شدن ، طالب خاص شدن و طالب صالح شدن هستند را سر این سفره دعوت نموده است . پس بیایید تا وقت هست و این دو نعمت یعنی جهاد و شهادت از بین ما نرفته قدر هم را بدانیم ، قدر انقلاب ، اسلام و قدر امام و مسئولین را بدانیم . در جلسات مذهبی مساجد ،حسینیه ها شرکت فعال داشته باشیم قدر خانواده های شهدا را بدانیم . در تمام امور آنها را یاری نماییم . در رأس همه امور در صحنه باشیم و به این انقلاب خدمت های خالصانه نماییم . جبهه را مدام پر نگهداریم حال که دشمن متجاوز دست از شرارت بر نمی دارد آن را تا حد توان سرجایش بنشانیم مطیع امر رهبریت بوده و در تمام کارها به او اقتدا نماییم .
در اول متذکر شدم چون در این عملیات مسیری را باید برویم که شاید بازگشت نداشته باشد و تا نهایت توان در عمق خاک عراق پیشروی باید نماییم امکان شهادت و یا اسارت زیاد می باشد پس از شما عزیزان پدر ،مادر همسر، و خواهرانم می خواهم که اگر بر نگشتیم ما را حلال نموده و صبر و استقامت را پیشه خود نمایید و عزیزان همسایه و همکار و هم محلی حتماْ این حقیر را حلال نمایند.
علی زندیه 16/12/66

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا