شهید صمد نیک رنجبر
نام پدر: محمد
نام مادر:حبیبه
تاریخ تولد: 10-8-1341 شمسی
محل تولد: البرز - ساوجبلاغ
کارگرکارخانه آرمه جهان چیت
بسیجی
تاریخ شهادت : 24-11-1364 شمسی
محل شهادت :فاو
سن:23سال
عملیات:والفجر8
گلزار شهدا:اغلان تپه
البرز - ساوجبلاغ
برادرش معصوم نیز به شهادت رسیده است
وصیت نامه شهید صمد نیک رنجبر
بسم الله الرحمن الرحیم
سنت الهی ( و قانون نظام ربانی ) بر این بود ( که حق بر باطل غالب شود ) و ابدا" در این سنت خدا تغییر نخواهی یافت .
و خدائیست که رسول خود(محمدص) را با قرآن و دین حق بعالم فرستاد تا او را بر همه ادیان دنیا غالب گرداندوبرحقیقتاینچنینگواهیخدا کافیست .
با سپاس و حمد فوق حمدها خداوند حنان ومنان که بر من منت
گذارد و مرا به این مقام رسانید و ادامه دهنده راه شهدا کرد شکر .
و درود و سلام خالصانه به محضر مقدس امام وقت امام زمان (عج) که با بودن وجود مقدسش در روی این کره خاکی ولی نعمت اهل زمین است که اگر نبود قدوم مبارکش روی زمین . زمین هر آن اهل خود را می بلعید ( به قول حدیث ) .
و رحمت ازلی خداوندی بر رهبرم خمینی کبیر فرزندی از فرزندان فاطمه (س) که به برکت وجودش من و ماها را از قعر ظلمات نجات داده باعث سربلندی اسلام عزیزز شد و از همه بالاتر جهان اسلام را بیدار و به مسئولیت خود آگاه کرد بلی تمام مسلمین حتی آزادیخواهان مدیون او و شهدا هستند یک چیز که هست به قول حدیث هر کس امام وقت خود را نشناسد و بحال زمان جاهلیت مرده است .
اینجانب صمد رنجبر فرزند محمد نیک رنجبر به تاریخ شناسنامه 337 از تاریخ 13/6/63 به جبهه عازم شدم بنده با آگاهی به وظیفه خود یعنی اطاعت از رهبرم و انجام دادن جهاد که قانون اسلام بر گردنم گذاشته بود اقدام به این عمل مقدس شرعی کردم و با رضایت پدر و مادر مهربانم .
و امید آن دارم که خداوند مرا خواهد طلبید و از من راضی خواهد شد انشاء الله چون او الرحمن الرحیم است لطف او به دشمنایش می رسد تا چه رسد به دوستانش .
و اما شما پدر و مادر عزیزم : چند عرض کوچکی با شما دارم امیدوارم که از من راضی بوده و برایم دعا کنید که خداوند مرا با شهداء اصل محشور گرداند و دیگر این که در باره شهادت من هیچ بی تابی نکنید میدانم که روحیه شماها بلندتر از این حرفهاست چون در مدت عمرم دیدم و این مسئله را بارها از دهان شما شنیدم که گفتید جبهه واجب است و حتی شما پدرم فرمودی که اگر مریض نبودم با هم به جبهه می رفتیم.
و اما شما مادر جان باید در بین
زنان سر بلند وافتخار آمیز دو دیگر بچه هایت تقدیم خداوند کنی چون ببینی فاطمه
(س) خودش و فرزندان خود از کوچک تا بزرگ همه را فدائی اسلام کرد ببینی هر دو
عالم خودش را فدای مولایش علی (ع) کرد.بلی جایی که مادرمان ببینی سینه اش
بین در و دیوار شکافته می شود ما باید تکه تکه شویم .
مادر جان فرزندت را دعا کن تا خدامرا با حسین (ع) محشور کند و از من بگذرد .
مادرجان به دنیا نگاه نکن به آخرت نگاه کن ببین چه غوغاست در آخر اگر خواستید گریه کنید چنان نباشد که دشمنان خوشحال شوند گریه هم کردید برای حسین (ع) و اهل اعیالش گریه کنید که ما همه چیزمان از آنها با خونهای اهل بیت هست که ما این آبرو و ناموس را داریم.
مادر و پدر عزیزم خیلی دوست داشتم به شماها خدمتی کنم ولی خب زمانه این گونه بود که من باید به این عقیده که برای دفاع از اسلام به جبهه عازم شوم و شماها را تنها گذارم . دنیا یعنی جای نماندن است باید رفت هر چه زودتر بهتر دنیا به بهترین بشر چون حضرت رسول وفا نکرد .
برادران و خواهرانم : به شماها برادران به خصوص شما برادر بزرگم محمود مرا ببخشید که بعضی وقتها باعث ناراحتی شماشدم چون شما بر من حق زیادی داشتی یک مطلب اینکه اول خدا بعد با بودن وجود شما این نعمت نصیب من شد صبر و استقامت را پیشه کن تا به هم برسیم انشاء الله.
همه تان مرا
ببخشید و همیشه پیرو امام بوده و سلامم را بالا نگه دارید ما را خداوند به
دنیا آورد تا ساخته شویم برای آن دنیا ودر آنجا جاویدان خواهیم ماند خدا همه
مان را در پیش دوستان خود قرار دهد انشاء الله .
خواهرهای عزیزم شما هم حجاب خود راحفظ کنید به اهل بیت متوسل شوید درباره آنها مطالعه کنید صبر پیشه کنید بیشتر به وظیفه خود آگاه باشید به جای گریه برادرتان را دعا کنید که خداوند مرا با شهداء اصل محشور گرداند. مواظب باشید کاری که رضای خدا و شهداء نیست انجام ندهید.
و چند مطلب مهم به برادران و خواهران مسلمان اینکه همیشه پیرو امام امت باشید که تنها او ضامن و حامی سعادت ماست و باعث افتخار،مگر نه این نیست که در آن دنیا هر کسی با امام خود محشور می شود پس شما هم امام خود را تنها نگذارید تا آن هم شما را در آن دنیا رها نکند امید است با عملتان فردای قیامت در صف حسین (ع) با شید در آخر از کسانی که این وصیت را می شنیدند هر بدی از طرف من دیدند مرا ببخشندتا خدا هم شما را ببخشد . انشاء الله
منبع:یقظه شهید
****************************
قداست معنای مادر یادآور همه ایثارها و تلاشهایی است که این موجود برای آنچه در بطن خود پرورانده انجام میدهد. اما مادری که امروز میخواهم برای شما بگویم متفاوت با همه نوشتههاست.
قصه مادران شهدا؛ به عنوان واقعیتی که باید گفته و نگاشته شود تا نسل امروز که مدیون خون شهداستند آن را درک کند.
ساوجبلاغ، روستای اغلان تپه
وقتی جاده کرج - هشتگرد را طی میکنی رمپ خروجی سهیله محلی است که میتوانی به روستای شهید پروراغلانتپه بروی. روستایی که در دوران دفاع مقدس بیش از ۲۵ شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرد.
وقتی سراغ مادر شهیدان فیروز فلاح را گرفتم گفتند کدامش را میخواهی گفتم مادر دو شهید گفتند اینها سه خواهرند، هر سه مادر شهید و هر کدام دو شهید تقدیم انقلاب اسلامی کردند. باورم نمیشد سه خواهر هر کدام دو شهید.
دیر آمدی......
درب اولین منزل را زدم آقایی جلوی درب آمد انگار کشاورز بود و همزمان با ورود من قصد خروج از منزل را داشت. از او پرسیدم میخواهم با مادرتان گفتگو کنم؛ حاج خانم ناز بانو فیروز فلاح. او چند لحظه مکث کرد و گفت دو سال دیر آمدی مادرم به رحمت خدا رفته و مزارش کنار برادران شهیدم است.
.... راست میگفت من دیر آمدم بلافاصله سراغ خالههایش را گرفتم. او گفت: امروز پنجشنبه است میتوانی به گلزار شهدای روستا بروی و آنها را آنجا ببینی. خوشحال شدم.
زمین های کشاورزی اطراف مزار شهدا در واقع ورودی روستا بود که هنگام آمدن دیده بودم. برای رفتن به آنجا دیگر نیازی به پرس وجو نبود، فاصله کمی با روستا داشت، محوطهای کوچک که مقبره شهدا از دور معلوم بود، تعدادی از مردم در کنار قبور مشغول قرائت فاتحه بودند سراغ خانم سالخوردهای که برای شستشوی قبور ظرف به دست در کنار شیرآب منتظر بود، رفتم. او مرا صاف برد کنار شش مزار که اسامی آنان را پیش از آن در بنیاد شهید دیده بودم.
جوانان رشیدی که آن روزها در مقابل دشمن تا دندان مسلح رفتند و حماسه آفریدند و امروز ما چقدر در آرامش هستیم...
از اغلان تپه تا جزیره مینو و کردستان و...
راستی این روستا کجا و جزیره مجنون کجا. این روستا کجا و کردستان کجا، این روستا کجا و ... .این کجا، کجاها توی فکر من بود و نگاهم به مزار شهدا. شهید معصوم نیک رنجبر، شهید صمد نیک رنجبر و مادر مرحومش ناز بانو فیروز فلاح. به خود گفتم ناز شستت ناز بانو. سرانجام، از حسرت درآمدی و کنار فرزندانت در بهشت قدم میزنی. خوش به سعادتت. کاش میشد ازت میپرسیدم چرا شما سه خواهر، هر کدام دو فرزند خود را راهی جبهه کردید.
هرچه سعی کردم دو خواهر دیگر را بیابیم، موفق نشدم و اثری از آنها نبود. سئوالهای تو ذهنم انگار می خواست بیپاسخ بماند. باید روزی دیگر بیایم. خبری از دو مادر شهید نشد.
از متولی مزارستان پرسیدم "مادران بزرگوار این شهیدان احتمال دارد این هفته به کنار فرزند شهیدشان نیایند؟" گفت "محال است خانم، حاجیه خانم فیروز فلاح در برف و باران، هوای سرد و یخبندان کنار مزار پسران شهیدش آمده امروز هم میآید، نگران نباش شما خیلی زود آمدید."
کاش می شد اوضاع آن دنیا را از پسرخاله ها پرسید
پیرمرد آنقدر مطمئن بود که به من گفت منتظر باش آنها حتما میآیند. رفتم سراغ مزار چهار شهید دیگر که با هم پسرخاله بودند. راستی کاش میشد میتوانستیم اوضاع آن دنیا را از آنها بپرسیم، پسرخالهها چه میکنند.....
پسر بزرگ مرحوم ناز بانو فیروز فلاح با خالههایش وارد آرامستان شد با جعبه شیرینی و گلهای رز به دست. از همان ابتدا از من عذرخواهی کرد و گفت: "خواستم کارتان راه بیفتد نمی دانستم برای خالهها میهمان آمده و امروز سر وقت کنار شهیدان نیامدند. خودم رفتم تا با هم برای فاتحهخوانی بیائیم."
بعد از احوالپرسی آنها از من خواستند بعد از قرائت فاتحه به منزل برویم و در آنجا گفتگو کنیم.
نیم ساعتی را مادران شهدا کنار فرزندان شهیدشان به قرائت فاتحه و قرآن و زمزمه پرداختند و من هم از آنان دور شدم تا آنها راحت حرفهای خصوصی خود را به فرزندانشان بگویند. حاج خانم کبری فیروز فلاح مادر شهیدان محمد و مستعلی فیروز فلاح است و حاج خانم جلیله فیروز فلاح هم مادر شهیدان سلیمان و غلامعلی خوشهکار.
وقتی به منزل مادر شهیدان فیروز فلاح رفتم خواهش کردم تا حاجیه خانم جلیله فیروز فلاح هم حضور داشته باشند خانه کوچک روستایی که عکس شهیدان مزینبخش طاقچه قدیمی خانه بود.
چلواری سفیدی که روی طاقچه با گلدوزی یک شمع و گل و پروانه آدم را می برد به خیلی دورههای گذشته که خبری از چرخهای گلدوزی امروز نبود.. حاج خانم کبری فیروز فلاح وقتی نگاه مرا دید که دوخته شده به عکس شهیدان، به معرفی فرزندان شهیدش پرداخت.. "سمت راست محمدِ و کوچیکه مستعلی که در عملیات آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسید."
خبر شهادت پسرم که آمد خانه را آب و جارو کردم
"خیلی وقت بود خبری از محمد برای ما نمیآمد هرچی نامه میفرستادیم جوابی نمیآمد پستچیها نامههای ما را برمیگردانند، نگران بودم دلم میگفت محمد دیگه نمیاد، شبها خوابم نمیبرد و یک روز که برای کار کشاورزی به بیرون رفته بودیم آقایی آمد سرِزمین ما و با پدر محمد شروع کرد به صحبتکردن وقتی به طرف پدر محمد حرکت کردم آن آقا رفت. رنگ و روی پدر محمد فرق کرده بود، اشکهایش را به زور گوشه چشمش حفظ میکرد و مدام آب جوی کنار مزرعه را به صورت خود میزد تا من متوجه نشوم که از محمد خبر آوردند. تا خانه که رسیدیم از من سئوال کردن بود و از او سکوت... و بغضش در منزل ترکید و خبر شهادت محمد را به من داد. شروع کردم منزل را مرتب و جاروب کردن، پسرم مستعلی از بیرون که آمد سئوال کرد میهمان داریم. گفتم بله پسرم! داداشت میآید، گفت" پس چرا گریه میکنی، گفتم او شهید شده..."
مادر این شهید ادامه می دهد: "شهید مستعلی گوشه در اتاق نشست انگار زانویش شکست. نای بلند شدن نداشت. وقتی محمد می خواست به جبهه برود او هم میخواست همراهش برود ولی سنش اجازه نمیداد و باز هم محمد بود که او را وادار کرد بمان و مستعلی ماند و هر روز از برادرش سئوال میکرد، تنها چیزی که مستعلی میگفت این بود که داداش نمیگذارم خونت پایمال شود. بعد از مدتی مستعلی هم به جبهه رفت خیلی مانع نشدم و رفت و شهید شد."
فرزندانم انتخاب کردند و سعادتمند شدند
حاج خانم حبیبه فیروز فلاح مادر شهیدان سلیمان و غلامعلی خوشهکار هم آلبوم عکس فرزندان شهیدش همه چیز و همه خاطراتش است.
او میگوید: "وقتی برای دیدن خرمشهر رفتم و سنگرهای بچهها را در جبههها دیدم آنجا بود که من گریه کردم من از شهید شدن فرزندانم دلخور نیستم آنها راه خود را انتخاب کردند و سعادتمند شدند.
شهید برای همیشه زنده است و این معجزه خدا است. و وعدهای که در قرآن داده در سوره آل عمران "و لا تحسبنالذین قتلوا فی سبیلالله امواتاً، بل احیاناً عند ربهم یُرزقون."
مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند بلکه زندگانی هستند که نزد پروردگارشان روزی میخورند.
خوش به حال آنان که رفتند تا امروز جامعه ما ایمن بماند.
ولی جوانان قدر این امنیت را باید بدانند. باید بدانند که شهیدان برای ما آبرو آوردند و با بیحجابی و بیعفتی سعی نکنیم پای روی خون آرمانهای شهیدانی بگذاریم که همهچیز خود را گذاشتند تا ایران و آبرو بماند."
شهیدم آنقدر خوب بود که شهید شد...
مادر شهیدان خوب حرف میزد سئوالی برای من نمانده بود وقتی از هر دو مادر که خواهر هستند درباره ویژگی هایی فرزندان شهیدشان پرسیدم، در جامعه در روستا، اخلاق و رفتارشان چگونه بود؟ یک کلمه گفتند: "شهیدان ما آنقدر خوب بودند که شهید شدند."
و چه عجیب است زندگی پس از مرگ این پسرخاله ها کنار هم.
یاد این شعر افتادم:
خوشا آنانکه جانان میشناسند/ طریق عشق و ایمان میشناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان/ شهیدان را شهیدان می شناسند.
شهدا اسوه ارزشها و ایثار نو و خون تازهای در رگها و مایه حیات اجتماع هستند. خدایا! این چه نوع مردنی است که به زندگانی حیات میبخشد و موجب دوام و استمرار حیات بشری است و چون نامشان بر زبان رانده شود جانهای مشتاق به وجد می آیند و روحهای مرده و لجن گرفته و زنگار زده و ظلمانی و مخبث به ستیز درمی آیند؟!
خدایا این چه نوع مردنی است که طراوت و سرزندگی از آن میبارد؟! در طول تاریخ انسانهای بسیاری آمدهاند و رفتهاند ولی گردشان هم پیدا نیست. شهید و شاهد همچنان سراج راه ما هستند که بیهوده نرویم و عمر را به ناچیز دنیا نبازیم. مرد باشیم همچو شهید و مستحکم چون بلوط و استوار و سربلند و آزاد. چون سرو و رسم پاکبازی و پاکدلی را از شهید به ارمغان ببریم و مادران شهید را نماد این ایثار بدانیم که درود خدا بر مادرانی که این چنین فرزندانی تربیت کردهاند تا امروز مایه حیات زندگان شوند.
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا