شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید یاوری-حسین

شهید حسین یاوری

نام پدر : علیجان

تاریخ تولد : 1-1-1373 شمسی

محل تولد : افغانستان

تاریخ شهادت : 29-8-1396 شمسی

محل شهادت : سوریه

گلزار شهدا:بی بی سکینه

صفادشت

پیکرهای مطهر شهیدان «سیدعلی نقوی» و «حسین یاوری» از رزمندگان لشکر فاطمیون جمعه 24 آذرماه ۱۳۹۶ ساعت 9 صبح از مقابل مسجد باب‌الحوائج (ع) تا مسجد جامع و گلزار شهدای گمنام محمدشهر تشییع شدند.و شهید حسین یاوری در بی بی سکینه صفادشت به خاک سپرده شد.



همچنین، مراسم گرامیداشت شهید «سیدعلی نقوی»  از ساعت 12 الی 13:30 در مسجد جامع حسینی «ولدآباد» و مراسم گرامی‌داشت شهید «حسین یاوری» نیز از ساعت 12 الی 13:30 در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) واقع در خیابان شهید باهنر «عباس‌آباد» برگزار  شد.


علیرضا محمدی
شهید 19 ساله حسین یاوری از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون است که 28 آبان 1396 در سوریه به شهادت رسید. با حسین و خانواده‌اش از طریق مصاحبه یکی از همکاران با پدر شهید آشنا شدم. در آن گفت‌و‌گو به خواهر شش ساله و معلول حسین اشاره شده بود که بعد از شهادت برادر دلتنگ اوست. تصمیم گرفتیم با هماهنگی مدیر مسئول محترم روزنامه برنامه ملاقات و تقدیر از خانواده شهید یاوری را بچینیم. قصد تهیه گزارش نبود، مشتاق دیدار با خانواده شهید بودیم، اما حیفمان آمد خوانندگان صفحه ایثار و مقاومت را از خاطره لبخندهای فاطمه خانم کوچولو بی‌نصیب بگذاریم. صبح یک روز اسفندماهی همراه آقای جواد محرمی از همکاران روزنامه و همسر محترمشان مسافر جاده ماهدشت شدیم.
آدرسی که علی‌جان یاوری پدر شهید به ما داده، جاده ماهدشت را نشان می‌داد. باید از محمدشهر کرج بگذریم و از آنجا سراغ عباس‌آباد را بگیریم. اما هرچه می‌گردیم اثری از این شهرک نیست. عاقبت راننده وانتی که بساط میوه‌اش را کنار جاده پهن کرده، تابلوی کوچکی را نشان می‌دهد و گویا به مقصد رسیده‌ایم. خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های عباس‌آباد بیشتر به محیطی روستایی شباهت دارد تا شهرکی در حاشیه کرج. پرسان پرسان خودمان را به خیابان شهید باهنر می‌رسانیم و از آنجا سراغ کوچه عدالت را می‌گیریم. در عباس‌آباد تابلوها حرفی برای گفتن ندارند! باید بلد راه داشته باشی تا آدرسی را پیدا کنی. اما وقتی به کوچه عدالت می‌رسیم، بنر تصویر شهید بی‌حرف و کلام ما را به خانه‌ای کوچک و باصفا راهنمایی می‌کند.
مادر شهید و سه دخترش در خانه هستند. فاطمه اولین نفر بعد از مادر است که خوشامدمان می‌گوید. فقط لبخند می‌زند و توانایی حرف زدن و بلند شدن از جایش را ندارد، اما بهترین خوشامدگویی عمرمان را از لبخندهای این فرشته کوچک دریافت می‌کنیم. «فرشته کوچولو» لقبی است که همسر آقای محرمی ناخواسته بر زبان جاری می‌کند. عواطف زنانه‌اش او را زودتر از من و محرمی به سمت فاطمه می‌کشاند و در آغوشش می‌گیرد. فقط خدا می‌داند فاطمه چقدر از حضور مهمانانی که ما باشیم خوشحال است. می‌خندد و خنده‌های بی‌غل و غشش قلب آدم را تسخیر می‌کند.
دو خواهر بزرگ‌تر فاطمه با اینکه سن زیادی ندارند، خجالتی هستند و در آشپزخانه قایم می‌شوند. مادر شهید خوش و بش‌های مرسوم را می‌کند و از دخترها می‌خواهد بساط چای و پذیرایی را فراهم کنند. پدر خانواده کشاورز است. زنگ زده‌اند خودش را به خانه برساند. کمی بعد به همراه دو پسرش می‌آید و جمعمان جمع‌تر می‌شود. یکی دیگر از پسرها سرکار است.
پدر و مادر از فرزند شهیدشان می‌گویند. از مشکل حقوق حسین که درست و حسابی برقرار نشده و هزینه‌های درمان فاطمه اذیتشان می‌کند. مادر می‌گوید: هنوز مشکل اقامت ما برطرف نشده است. یک کارت اقامت داریم که با آن می‌توانیم بچه‌ها را در مدرسه ثبت نام کنیم و پاسخگوی مأموران پلیس باشیم. وگرنه به درد دیگری نمی‌خورد! ما از داشتن دفترچه بیمه محروم هستیم. وقتی فاطمه تشنج می‌کند، نمی‌دانیم به فکر مشکل او باشیم یا هزینه‌های درمانش که با ما آزاد حساب می‌کنند.
پدر حرف‌هایی از بستری شدن‌های فاطمه و هزینه‌های سرسام‌آورش می‌زند. درخواست می‌کند مشکل اقامتشان را با مسئولان درمیان بگذاریم. قول می‌دهیم و بیشتر دوست داریم باقی حرف‌ها حول‌ محور فاطمه باشد. پدر می‌گوید: فاطمه و حسین خیلی به هم وابسته بودند. حسین هر وقت از سوریه برمی‌گشت، اولین کارش قربان صدقه رفتن فاطمه بود. برایش لباس‌های متبرک شده از حرف خانم زینب و خانم رقیه(س) را می‌آورد. فاطمه هم او را خیلی دوست داشت و از بعد شهادتش از نظر روحی آسیب زیادی دید.
مادر شهید می‌گوید: اگرچه دخترم توانایی حرکت و حرف زدن ندارد، اما هوش و حافظه خوبی دارد. به خوبی متوجه شهادت برادرش است. درک می‌کند و می‌فهمد که دیگر حسین برنمی‌گردد. حین گفت‌و‌گو، فاطمه سعی می‌کند ما را متوجه عکس حسین روی دیوار بکند. گویا فهمیده حرف سر برادرش است. عروسکی که آقای محرمی و همسرشان تهیه کرده‌اند را به فاطمه می‌دهیم. حتی کندن چسب‌های دور کادو او را آشفته می‌سازد. وقتی دکمه آهنگ عروسک را روشن می‌کنیم، می‌ترسد و گریه می‌کند.
خیلی زود موقع خداحافظی فرا می‌رسد. فاطمه در آغوش خواهرهایش و همسر آقای محرمی دست به دست می‌شود. عکسی به یادگار می‌اندازیم و آهنگ رفتن می‌کنیم. فاطمه هم می‌خواهد همراه ما بیاید. دلتنگی را می‌شود از نگاه این فرشته کوچک خواند. دوست نداریم ترکش کنیم، ولی چاره‌ای نیست. فاطمه و لبخندهای بهشتی‌اش، بهترین خاطره‌ای است که از این سفر کوتاه نصیبمان می‌شود. زود از خانه خارج می‌شویم تا بیشتر از این شرمنده نگاه‌های منتظر فرشته کوچک نباشیم.

منبع: روزنامه جوان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات