شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

کنگره شهدای استان البرز
شهید نقدی-صمد

شهید صمد نقدی

نام پدر: علی

نام مادر:گلی خاتون

تاریخ تولد: 20-4-1333 شمسی

محل تولد: مرکزی - ساوه

متاهل

سرهنگ دوم ارتش

خلبان

تاریخ شهادت : 31-6-1367 شمسی

محل شهادت:خلخال

رزمایش

گلزار شهدا: بهشت زهرا(س)

قطعه:40 ردیف:106 شماره مزار:12 

تهران

نوید شاهد البرز؛

شهید خلبان «صمد نقدی»، فرزند علی، در روز بیستم تیرماه 1333، در شهرستان «ساوه» به دنیا آمد. پس از طی دوران طفولیت، در زادگاه خود به مدرسه رفت، با اخذ دیپلم متوسطه در سن نوزده سالگی در آزمون ورودی دانشکده افسری پذیرفته شد و به تحصیل علوم نظامی پرداخت.

پس از فراغت از تحصیل و طی دوره مقدماتی، خدمت رسمی خود را در یگانهای نیروی زمینی آغاز نمود.

با آغاز جنگ تحمیلی در کلیه ماموریتهای محوله حضوری فعال داشت.

سرانجام در روز سی و یکم شهریور ماه 1367، بر اثر سوانح هوایی در «خلخال» به شهادت رسید. تربت پاک شهید در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.

روایتی همسرانه از شهید خلبان صمد نقدی:

من «زهرا بهروز نرگس» همسر شهید خلبان «صمد نقدی» هستم. ایشان در تاریخ سی یکم شهریور سال67، در «خلخال» بعد از مأموریت از میدان آزادی به مناسبت مانور هفته دفاع مقدس وقتی که شاگردانشان را به سمت تبریز بازمی‌‌گرداند. دچار سانحه هوایی می شود و به شهادت می رسد. ایشان از تیزپروازان شجاع نیروی هوائی بود و بسیار به امام (رحمت‌اله علیه) علاقه مند بود و به دستورات ایشان سر تعظیم فرود می‌آورد و به دفاع از آب و خاک میهن خصوصاً ایرانیان هموطن عشق می ورزید و همواره داوطلب و آماده به خدمت و لباس رزم به تن داشت.

به ما خداوند منان پنج فرزند چهار دختر و یک پسر عطا کرد. شهید در خانه‌ای از توابع ساوه به دنیا آمد. پدرشان در راه آهن کار می‌کرد. دو برادر و پنج خواهر داشت. ایشان به گفته خانواده، فرزندی صالح برای خانواده‌ بود به طوری که درآمدشان را زمانی که برای تحصیل در امریکا به سر می بردند پدرشان دریافت می کرد. در طول زمان تحصیل هزینه تحصیل خود را در تابستان با کار و تلاش در می آورد تا به پدرش فشار اقتصادی وارد نشود. بسیار قدرشناس بود و اگر کسی کوچکترین محبتی به او می کرد هزار برابر جبران می‌کرد.

زمانی که به آمریکا رفته بودند به گفته شهید «موسی اردستانی» جا نماز خود را برده بودند و از رفتن به اماکن می خوارگی پرهیز می‌کردند و جوان پاکی بودند.

ایشان بسیار همسر مهربانی بود به طوری که مرا به یاد روایاتی که درباره محبتهای حضرت علی "ع" نسبت به همسرشان حضرت فاطمه "س" شنیده بودم می‌انداخت. از کمک در خانه و نگهداری فرزندان زمانی که به مرخصی می‌آمدند کوتاهی نمی‌کردند. ما خیلی کم همدیگر را می دیدیم. به این علت که در اوائل ازدواجمان جنگ تحمیلی آغاز شد در طول ماه که به مرخصی می‌آمد یکی دو روز ایشان بیشتر نمی‌ماند و بچه هایشان را کم می‌دید و موقع تولد بچه‌ها حضور نداشت و حتی در آغاز تحویل سال در این نه سال ایشان خیلی کم سر سفره هفت سین نشست پیوسته در آسمان بود و پیوسته داوطلب حمله به عراق در مواقع حساس جنگ بود.

 ایشان بسیار مهربان بود و به هیچ احدی آزار نمی‌رساند. حتی در صبحت کردن بسیار نکته‌سنج بود و من را همیشه زهرا خانم صدا می‌کرد و هرگز من از ایشان صدای بلند نشنیدم و به فرزندانشان عشق می‌ورزید و دختر یا پسر بودن فرزندانشان برایشان فرقی نمی‌کرد و روزی که فردایش قرار بود به شهادت برسند گویا به ایشان الهام شده بود من که نیمه‌های شب برای شیر دادن به فرزند آخرم بیدار شدم دیدم روی کاناپه نشسته‌اند و دارند فکر می‌کنند هر چقدر از ایشان پرسیدم که چرا آشفته‌اید؟ هیچ صحبتی نکرد ولی صبح زود بچه ها را صدا کرد و با آنها به صحبت پرداخت و گفت که من می‌روم و دیگر برنمی‌گردم و از بچه‌ها خواسته بود که مادرتان را اذیت نکنید به حرفهایش گوش دهید. دوستش داشته باشید و به او احترام بگذارید. در واقع وصیت خود را کرد.

ایشان علاوه بر خانواده خودشان به خانواده من هم خیلی احترام می‌گذاشت و با محبت بود به طوری که یک روز مادرم احساس کمر درد می‌کرد و ایشان با اینکه مدت کمی از وقت مرخصی‌شان باقی مانده بود ولی آن یک مقدار را هم صرف این کردند که مادر را به دکتر ببرند و مداوا کنند و بعد با اطمینان به منطقه بروند از این لحظه‌ها بسیار بود. بسیار به علم و دانش اهمیت می‌داد به طوری که ایشان مرا واداشتند که به صورت متفرقه و با داشتن چند فرزند به تحصیلم ادامه دهم.

زندگی‌نامه شهید خیلی بیشتر از اینها است ولی من متأسفانه وقتی با ایشان ازدواج کردم مصادف با جنگ شد و در طول ماه شاید یکی دو روز بیشتر ایشان را نمی‌دیدم و این یکی دو روز به دیدن مادرشان بچه‌ها و شاید من،می گذشت. خیلی کم خاطره دارم که بتوانم مطلب یا مطالبی بگویم ولی همین را می‌دانم که واقعاً من هیچ بدی از ایشان ندیدم و پدر و مادر و بقیه اعضاء خانواده‌شان همه از ایشان راضی بودند. همه تعریفشان را می‌کنند و می‌گویند که بهترین و اصلح‌ترین فرزندشان در خانواده بود و گوش به فرمان پدر و مادر بوده همیشه به آنها احترام می‌گذاشت کمک و یاورشان بوده و راستگو و درست کردار بوده و آنچه که من توانستم بگویم در واقع همین‌ها بوده است.

در مورد خاطره هم زندگی از موقعی که شروع می شود خاطره است. خاطره های تلخ و شیرین ولی ما همیشه از شهید خاطره‌های شیرین داشتیم و زندگی وقتی شیرین می‌شود که آدم مردی نازنین در خانه داشته باشد و مدت کمی که من با ایشان زندگی کردم پر از خاطره‌های شیرین بود و حالا یکی از این خاطره‌ها را برایتان نقل می‌کنم که فکر می‌کنم خاطره‌ای است که شخصیت و منش شهید را هم در آن نهفته است.

به خاطر دارم که البته ما به خاطر جنگ مرتب مجبور می‌شدیم از مناطق جنگی که بمباران می‌شد نقل مکان کنیم. بمباران شدیدی در دزفول بود و من در این موقع می‌گفتم: من با بچه‌ها به جای دیگر نمی‌روم. باید با بچه‌ها پیش شما بیائیم. ما دوست داریم پیش شما بمانیم. چقدر دوری و تنهائی من ازدواج کردم که شوهر داشته باشم و با ایشان می‌رفتم و مصادف می شد با موشک باران و بمباران هوائی چه در دزفول و تبریز و ما مجبور می‌شدیم ایشان را بگذاریم و با هواپیمایی که موجود بود برگردیم


 یکی از روزهایی که طبق معمول ما در خانه پدر و مادرمان بودیم.یکی از خلبانان آمد و از من خواهش و تمنا کرد که از صمد بخواهید که با من بیاید و از ایران برویم. جانش را در خطر نیندازد. شماها را آنقدر آزار ندهد. من گفتم که من نمی‌توانم در این زمینه صحبتی کنم. شما فلان روز که می آیند به مرخصی بیائید و با خودشان صحبت کنید. البته می دانستم که جواب منفی است.

وقتی شهید آمدند ایشان مجدداً به منزل ما آمدند و مسئله را مطرح کردند که شهید خیلی آشفته شد و با عصبانبت گفت که خجالت نمی‌کشی؟ اگر قرار باشد هر کدام از ما خلبانها بگوییم: به ما چه؟ و بخواهیم بگذاریم و برویم.  آب و خاک ما و ناموس ما ، خانواده‌های ما، اسلام ما  چه می شود. چه کسی باید از اینها دفاع کند؟ بسیار به ایشان توپیدند. ایشان رفتند.

 بارها می‌توانست مثل خیلی‌ها خودشان را به سر درد، کمر درد، دندان درد و این چیزها بزند ولی هیچ بار یک هم چنین کاری را انجام نداد و همیشه خودش داوطلب حتی به جای بچه‌هایی که می‌گفتند: مریض هستیم و نمی‌توانیم کار کنیم.

 می‌رفت که بجنگند اگر در جنگ شهید شد فقط به خاطر عشق به شهادت و شجاعتی که در او بود و هدفش که پیروزی اسلام بود. او می خواست ما پیروز شویم و سرزمین ما به دست بعثیون نیافتد. به دست بیگانگان نیافتد. کشورمان و افراد میهن را حفظ کنند.

مسئله دیگر خوابهایی است که من همیشه از ایشان می‌بینم. همیشه در حول و حوشی دور می زند که می‌گوید: من زنده‌ام و نمرده‌ام و مرا به یاد آیه‌ای از قرآن می‌اندازد که می‌گوید: «شهیدان زنده‌اند هرگز نمرده‌اند و در آن جهان به آنها روزی داده می‌شود.» در همین مورد وقایعی پیش می‌آید که آدم حضور آنها را متوجه می‌شود که این باعث شادی ماست که ایشان در آن دنیا شاد هستند.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

************************************************


         

به گزارش نوید شاهد البرز؛ در آسمان عزت، ستاره‌ای می‌درخشد که نورش از شعور میهن‌دوستی و عزمی پولادین می‌تابد. اینجا از بانویی می‌گوییم که بال‌هایش را نه از جنس فلز، که از اراده آهنین ساخته است. کاپیتان خلبان دکتر مریم نقدی، چهره‌ای استثنایی از نسل آسمان‌ها و زمین، که در سه جبهه علم، ادب و پرواز به مقامات والا دست یافته است. دختر شهید صمد نقدی، از آن روایت‌های نابی است که در هر سطر زندگی‌اش، درس غیرت و دانایی نوشته شده است. داروسازی که قلم را به جای سرنگ برگزید، خلبانی که کلمات را به جای جنگنده‌ها به پرواز درآورد، و نویسنده‌ای که سیصد کتاب را، چون سیصد نشان افتخار بر سینه فرهنگ این مرز و بوم آویخته است. امروز پای صحبت زنی نشسته‌ایم که مرز‌های ممکن را درنوردیده و ثابت کرده است که محدودیت‌ها فقط در ذهن ما جای دارند. این مصاحبه، روایتی است از زندگی زنی که هر روزش حماسه‌ای است برای ساختن فردایی روشن‌تر. با ما همراه باشید تا از زبان این بانوی خستگی‌ناپذیر، بخوانید که چگونه می‌توان همزمان در آسمان‌ها پرواز کرد، در آزمایشگاه‌ها تحقیق نمود و بر پهنه کاغذ‌ها جاودانه شد.

مصاحبه

                                           آغاز پرواز از ساوه تا آسمان ابدیت

پدرم در تاریخ ۲۰ تیر ۱۳۳۳ در شهرستان ساوه از استان مرکزی، در خانواده‌ای اصیل و متدین به دنیا آمدند. او مسیر زندگی‌اش را با عشق به وطن و آسمان آغاز کرد و پس از سال‌ها خدمت در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرانجام در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۶۷، در جریان یک رزمایش نظامی در منطقه خلخال به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. آرامگاه ایشان در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س)، قرار دارد

آینه‌ای از یک خلبان شهید

پدرم انسانی منظم، باوقار، صبور و مسئولیت‌پذیر بود. زندگی شخصی‌اش نیز آینه‌ای از تعهد نظامی‌اش بود. حتی در ساده‌ترین کار‌های روزمره، نظم، دقت و احترام موج می‌زد. مادرم همیشه از مهربانی و درعین‌حال قاطعیت او در تربیت فرزندان سخن می‌گوید.

شجاعتی که هواپیما را از مرگ نجات داده

 در دوره دفاع مقدس من کودکی خردسال بودم، اما خاطرات زیادی از زبان همرزمانش از شجاعت‌های پدرم در دفاع مقدس شنیده‌ام.

یکی از خلبانان هم‌دوره پدرم تعریف می‌کرد که پدرت از شجاع‌ترین خلبانان نیروی هوایی بود،

در یکی از پرواز‌های عملیاتی، هواپیمایش دچار نقص فنی جدی می‌شود، اما پدرم با مهارت و آرامش مثال‌زدنی، توانستند آن را سالم به پایگاه بازگردانند؛ در حالی که جان بسیاری از نیرو‌ها به این تصمیم وابسته بود. این از شجاعت و مهارتش حکایت دارد.

 مسیر زندگی؛ امتداد آرمان‌های پدر

بدون شک، پدرم مسیر زندگی مرا ترسیم کرد. او عاشق دانش بود و بار‌ها می‌گفت: «آسمان جای کسانی‌ست که قلبشان به نور آگاهی روشن است.» من خلبانی هواپیمای فوق سبک را انتخاب کردم تا یاد او را در آسمان زنده نگه دارم وداروسازی را برای کمک به جان انسان‌ها و نویسندگی را برای ترویج اندیشه‌های روشن او انتخاب کردم؛ گویی هر سه مسیر، امتداد آرمان‌های پدرم هستند.

کتاب زنده‌ای به نام سبک زندگی

پدرم بیشتر در خدمت نظامی و رزمی بودند، اما همیشه کتاب‌خوان، وعلاقه‌مند به مباحث دینی و فرهنگی و حامی علم‌آموزی فرزندان بود. اگرچه اثر مکتوبی از ایشان به یادگار نمانده، اما سبک زندگی‌اش برای ما کتابی زنده و همیشه الهام‌بخش است.

مدال‌هایی که روایتگر وطن‌پرستی است

چند مدال افتخار، گواهینامه‌های نظامی، و پرچم افتخار خدمت از ایشان برای ما به یادگار مانده. این مدارک برای نسل جوان، نمادی از تعهد، وطن‌دوستی و ایمان به مسیر حق است. پدرم با وجود تحصیلات در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های آمریکا به ایران برگشت و جانش را در راه وطن تقدیم کرد.

آرزوی آموزشی که در خانواده ادامه یافت

پدرم همیشه آرزو داشت بتواند در تربیت نسل آینده، نقشی مؤثر داشته باشد. او عاشق آموزش بود و دوست داشت مدرس شود. ما در خانواده تلاش کرده‌ایم این مسیر را با برگزاری نشست‌های فرهنگی برای علاقمندان ادامه دهیم. به‌جز اسناد نظامی و دست‌خط‌های شخصی، متأسفانه اثر مستقلی از ایشان منتشر نشده است. اما ما در حال جمع‌آوری خاطرات هم‌رزمان و خانواده برای تدوین مجموعه‌ای مستند از زندگی و شخصیت ایشان هستیم.

یادبودی به وسعت آسمان

هر سال با حضور خانواده و دوستان، مراسم یادبود ساده، اما بسیار معنوی برگزار می‌کنیم. در حال بررسی هستیم که مؤسسه‌ای فرهنگی به نام ایشان تأسیس شود.

«پدرم، خلبان‌صمد نقدی، مردی بود که آسمان را با ایمان به خدا و خاک را با عشق به وطن به هم پیوند داد.»

بله، هر ساله در هفته دفاع مقدس، مراسمی در گلزار شهدا و با حضور خانواده، دوستان و برخی همرزمان برگزار می‌شود که به یاد و آرمان‌های ایشان اختصاص دارد.

                                     خلبانی که با جان جوانان پرواز می‌کرد
پدرم بسیار شجاع و جسور بودتا حدی که همیشه داوطلب سخت‌ترین عملیات‌های جنگی می‌شد و همچنین بسیار به تقویت روحیه و انگیزه‌ی نسل جوان اهمیت می‌داد و نظرات نسل جوان را باگوش جان می‌شنوید و همیشه سعی می‌کرد برای نسل جوان الگوی عملی باورهایش باشد.

من، سه‌گانه مقدس پدرم را زندگی می‌کنم

نوشتن؛ زیستن دوباره آرمان‌ها

نوشتن برای من نوعی زیستن دوباره است. در کتاب‌هایم می‌کوشم صدای بی‌صدای آرمان‌ها، عشق به کشور، وهویت زن ایرانی، باشم و عمق فرهنگ ایرانی را منعکس کنم. موضوعات کتابهایم بسیار متنوع‌اند: از شعر سپید و غزل گرفته تا آثار علمی، انگیزشی و رمان.

مصاحبه

زنی که سقف آسمان را شکست

بدیهی‌ست که زن‌بودن در برخی فضا‌ها همچنان چالش‌آفرین است، اما من آموختم باید با دانش، انضباط و ایمان، سقف‌ها را شکافت. خلبانی هواپیمای فوق سبک برایم نه تنها تجربه پرواز، بلکه تجربه غلبه بر محدودیت‌ها بود.

 

داروسازی، خلبانی، نویسندگی؛ سه‌گانه یک رسالت

داروسازی ریشه در رویا‌های دوران کودکیم دارد، خلبانی یادگاریست، یاداور لحظه‌های شجاعانه‌ی زندگی پدرم و بانویسندگی می‌توانم جانم را به کلمه تبدیل کنم و صدای نسل‌ها باشم. در حال گرد آوری خاطرات شخصی، روایت‌های مادر و همرزمان، و اسناد موجود هستم تا ان‌شاءالله کتابی در شأن ایشان منتشر کنم.


الگویی که هم مهربان بود و هم شجاع

پدرم بزرگترین الگوی اخلاقی من بود، مهربان و متواضع درعین حال قدرتمند و شجاع، پر کار و خستگی ناپذیر در عین حال صبور.

من، سه‌گانه مقدس پدرم را زندگی می‌کنم

پیام به زنان: محدودیت فقط یک توهم است

باور داشته باشید که زن بودن محدودیت نیست، بلکه ظرفیتی بی‌نهایت برای ساختن، الهام بخشیدن و رهبری‌کردن است. از رؤیاهایتان نترسید و خودتان را جدی بگیرید. من در دوره مدرسه سه سال سابقه جهشی داشتم ودر ۱۵ سالگی وارد دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شدم، در دوره دانشجویی ازدواج کردم و مادر شدم، خیلی‌ها فکر می‌کردند به خاطر سختی‌های هم زمانی تحصیل و وظایف مادری و همسری تحصیل در دانشگاه را رها کنم، اما گذر از این دوره سخت، از من زنی قوی‌تر ساخت، وبعد از دریافت دکترای داروسازی تصمیم گرفتم، تک تک رویا‌ها و ارمانهایم را به جامع عمل در بیاورم، و تبدیل به زنی خستگی ناپذیر شوم. زنی که بتواند نقش مادری همسری و فرزندی را به درستی ایفا کند، بی انکه از آرزوهایش پا پس بکشد. من درواقع نسخه‌ای از پدر هستم، مثل اوهمیشه در حال یادگیری مهارتی جدیدم و مثل پدر ورزش و مطالعه را جزی مهمی از زندگیم می‌دانم.

معنای علم در پرتو معنویت

بی‌تردید. همان‌گونه که پدرم با ایمان پرواز می‌کرد، من نیز سعی می‌کنم علم را در پرتو معنویت معنا ببخشم. باور دارم که پرواز واقعی، پروازی‌ست که عقل و دل را همزمان درگیر می‌کند؛ و باور دارم، افتخار خدمت به عنوان یک دکتر داروساز و خلبانی ulcpl و افتخار نوشتن بیش از سیصد عنوان کتاب شعر و نثر وهمچنین کسب دکترای افتخاری ادبیات ازدانشگاه آمریکاو کسب تقدیرنامه از سازمان بین المللی IFo برای کتاب‌ها و آثارم وهر دستاورد دیگری که داشته‌ام قطعا از لطف و کرم خداوند منان بوده و هست.

و درپایان باید بگویم شهیدان هرگز نمی‌میرند و من حضور معنوی روح پدرم را در تک تک لحظه‌های زندگیم حس می‌کنم و می‌دانم که او زنده است.
گرچه از جنس نور

مصاحبه از نجمه اباذری





نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات