شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

کنگره شهدای استان البرز
شهید نجفی-اصغر

شهید اصغر نجفی

نام پدر: محمدقلی

تاریخ تولد: 14-7-1336 شمسی

محل تولد: تهران

پاسدار

آرپی جی زن

سن:24سال

تاریخ شهادت : 7-2-1360 شمسی

محل شهادت :سرپل ذهاب-ارتفاعات بازی دراز

گلزار شهدا: بهشت زهرا سلام الله علیها

قطعه:24 ردیف:68 شماره مزار:27 

تهران

اصغر در 14 ماه مهرسال 1336 در خانواده ای متوسط در جنوب تهران دیده به جهان گشود دوران کودکی را با سادگی ولی خالی از هر غم و دردی گذراند و در 6 سالگی یعنی در سال 1342 پا به دبستان گذارد و دوران دبستان را در یکی از دبستانهای دولتی به نام نظام مافی گذراند ولی زندگی شیرین و بی دردسر کودکی تا سال 1347 بیشتر طول نکشید. چون اصغر وقتی پا به دبیرستان گذاشت وضع خانوادگی به هم ریخت و با این وضع اصغر مجبور به ترک تحصیل شد و او روزها کار می کرد وشبها درس می خواند این وضع ادامه داشت تا سال تحصیلی دوازدهم.

 او تا امروز یعنی تا کلاس دوازدهم با معدل عالی و بسیار خوب قبول می شد با اینکه روزها در کارخانه کار می کرد و شبها درس می خواند ولی با معدل بالا قبول می شد و در این مدت از رازی باخبر بود که کمتر کسی در آنموقع از آن باخبر بود بله او از گوشه و کنار راجع به 15 خرداد سال 42 شنیده بود و چون به کتابهای دینی و سیاسی زیاد علاقه داشت و آنها را زیاد مطالعه می کرد. البته بی خبر از خانواده و دور از آنها این کار را می کرد و در این موقع بود که امتحانات سال آخر تحصیلی شروع شد و او امتحانات خود را به خوبی داد و فقط سر یک انشاء که راجع به ظلمی که خاندان پهلوی به مظلومین و مستضعفین می کرد بود و او از درد و رنج زاغه نشینها و حلبی نشینها باخبر بود و آن انشاء هم راجع به این موضوع نوشته شده بود و نوشتن همین انشاء باعث مردود شدن شد و هر چه به مدیر و دبیران خود میگفت که من خوب امتحان داده ام کسی به حرف او گوش نمی کرد و دست آخر هم مدیر دبیرستان او را کناری می کشد و می گوید به جوانی خود و خانواده ات رحم کن و دست از این حرفها بکش. دبیران تو را سر این انشاء که نوشته بودی مردود کردند و تو هیچ کاری نمی توانی بکنی وضع را ازاین که هست خراب ترنکن.

 ولی اصغر را به این آسانی رهایش نکردند بله کاری کردند که او را درهیچ دبیرستانی راه نمی دادند و اصغر بعد از یک سال ترک تحصیل مجبور شد که متفرقه امتحان بدهد و دیپلم خود را بگیرد و زمانی که او دیپلم خود را گرفت انقلاب اسلامی هم شروع شد ما دیگراصغر رادرخانه کمتر می دیدیم چون اوصبح زود ازخانه خارج و آخرشب به خانه می آمد و حتی روز 17 شهریورهم درآنجا حضور داشت ولی خواست خدا این بود که بماند و با بعثیون بجنگد وبه دست آن کافران از خدا بی خبر به شهادت برسد اصغر در دوران انقلاب کارش اعلامیه پخش کردن و عکسهای امام امت را پخش کردن و چسباندن بر روی دیوارها و شعار نوشتن و شرکت در راهپیمائیها و سخنرانی هایی که در دانشگاه بود .

و بعد از این بود که وارد سپاه پاسداران شد البته قبل رفتن به سپاه در مسجد محل صاحب الزمان پاسداری می داد و شبها تا صبح در خیابانها گشت می داد تا مبادا این مزدوران از خدا بی خبر لطمه ای به انقلاب بزنند و وقتی هم که وارد سپاه شد شش ماه از تاسیس سپاه میگذشت او دو یا سه ماه شاید هم بیشتر چون به خاطر نداریم بود که جنگ داخلی کردستان شروع شد. او در این وقت به کردستان اعزام شد و هر سه ماه یکدفعه به تهران می آمد و خانواده را می دید و دوباره برمی گشت اصغر در کردستان , سنندج و پاوه و هر جایی که در غرب کشور به دست قاسملوی کثیف به آشوب کشیده می شد شرکت می کرد و می جنگید او در این مدت خیلی عوض شده بود او همه اش قرآن می خواند و نماز می خواند و دعا میکرد که ای خداوند مهربان عمر مرا بگیر و بگذار روی عمر امام و همه اش دعا میکرد که خدایا سایه این مردی که از طرف امام دوازدهم برای ما مردم مستضعف آمده است کم نکن و همه درد و بلای این مرد خدا و این روح خدا را به من بده چون من نمی توانم بیماری او را ببینم و آن زمان که قلب امام امت به درد آمده بود و در بیمارستان قلب تهران بستری بود اصغر همه اش کارش راز و نیاز با خدا بود و روزی سه الی چهار مرتبه به بیمارستان می رفت و از پاسدارها جویای حال امام می شد چون به قول خودش امام شیرینی زندگی بود او میگفت زندگی بدون امام به چه درد می خورد خلاصه این وضع ادامه داشت تا اینکه جنگ ایران و عراق پیش آمد و از همان روزهای اول اصغر خود را به جبهه اعزام کرد ودرحدود 7 ماه درجنوب کشور یعنی درخوزستان جنگید ویکی از بهترین کسان خود رادراین 7 ماه ازدست داد واین عین نوشته ای است که ازاین ماجرا بر جای گذارد و البته بعد از چند روز رفت به آبادان و جنازه پسرعمه خود و دو تن از عزیزترین دوستان خود را آورد .


*****************************************

ما در یک حمله گسترده ( شبیخون) که علیه نیروهای بعثی در جبهه های آبادان انجام دادیم درساعت 2 بامداد روز19/9/59 برادر علیرضا عظیمی ( پسرعمه ام ) و سه تن دیگر ازبرادران به اسامی حسین حجت اسلامی _ محمد صمدی _ برادر عطارزاده به وسیله نیروهای بعثی به درجه شهادت نائل آمدند و دو تن دیگر از برادران به اسامی : مرتضی زارع و حسین طاهری فرد مجروح گشتند که مجروحان به وسیله گروه امداد پزشکی به بیمارستان طالقانی شرکت نفت انتقال یافتند و یکی از شهداء به نام حجت اسلامی توسط همرزمان خود آورده شد ولی جنازه سه تن دیگر از شهدا به نامهای علیرضا عظیمی _ محمد صمدی و عطار زاده مقابل سنگرهای دشمن به جای مانده بود که شب بعد من یعنی اصغر نجفی به همراهی چند تن از برادران برای آوردن جنازه ها به نزدیکی سنگر دشمن رفته ولی متأسفانه جنازه ها را پیدا نکردیم و از این بابت خیلی ناراحت هستیم .

************************************************

اصغر بعد از اینکه از آبادان به تهران اعزام شد بیشتر از دوهفته در تهران نماند و خود را معرفی کرد تا به اتفاق گردان خود به غرب کشور اعزام شدند و در این مدت مادر از اصغر می خواست که دیگر نرود و میگفت اصغر جان دیگر بس است چقدرمی روی ولی اصغر میگفت که مگر اسلام ؟؟؟است که من نروم که من قسمت خود را رفته ام نه من می روم چون نمی توانم در تهران بمانم و از این رو بود که اصغر به غرب کشور یعنی به سر پل ذهاب اعزام شد اصغر در حدود 18 روز بود که رفته و هیچ خبری از او نداشتیم تا اینکه شب نوزدهم ساعت 1 بامداد آمد او زخمی شده بود و از دو دست آسیب دیده بود و برای استراحت یک ماه به او مرخصی داده بودند یعنی اصغر در تاریخ 14/1/60 به سر پل ذهاب رفت و در حدود 13 روز مانده بود  و به گفته خود اصغر که علت زخمی شدنش را جویا شده بودیم او گفت که ما را از پادگان ابوذر واقع در سر پل ذهاب داشتند با یک ماشین به خط اول جبهه می بردند که در راه کافران بعثی خمپاره ای به نزدیکی ماشین می اندازند و باعث چپ شدن ماشین می شود که در این تصادف دو تن از دوستان نزدیک من به نامهای حجت الله میری ومحمود خمارباغی به شهادت می رسند و بقیه زخمی در بیمارستان زخمی می شوند و خود اصغر هم که از ناحیه دست یعنی هردو پنجه اش زخمی شده بود وبرای همین هم به او یک ماه مرخصی داده بودند ولی ما اطلاعی نداشتیم او میگفت اینها زخم نیست اینها آیه های قرآن است که بر روی دستهایم نوشته شده به قول خودش روی دستش فی سبیل الله لا اله الا الله حک شده بود و او بیشتر از پنج روز در تهران و در خانواده نماند و در این 5 روز از هر کسی که می شناخت خداحافظی کرد و روز 1/2/60 دوباره به سر پل ذهاب رفت او همه اش به مادر میگفت که برای پیروزی اسلام سر نماز دعا کند او میگفت که دعا کن چون این دفعه یک حمله حساب شده در پیش داریم او میگفت با یک حمله مسیع و حساب شده به ارتفاعات بازی دراز آن جا را از وجود کافران پاک کنیم میگفت دعا کن که او ؟؟؟ بگیریم چون اگر آنجا را نگیریم پیروز می شویم و میگفت برای طول عمر و سلامتی امام هم بیشتر دعا کن چون ایران بدون امام به هیچ دردی نمی خوردخلاصه اصغررفت و ازپیش می دانست که این رفتن برگشتی ندارد او می دانست که این رفتن رفتن دیدار با خدا و پیامبرانش است او می دانست که به مهمانی الله دعوت دارد چون از پیش تمام کارهایش را کرده بود و تمام دوستان و آشنایان و فامیل را دیده بود و با همه خواهران و برادرانش خداحافظی کرده بود و حتی سفارشات بعد از شهید شدنش را هم کرده و رفته بود چون میدانست که به لقا الله می پیوندد و بدینگونه او رفت .

اصغر در تاریخ 1/2/60 به جبهه رفت و در تاریخ 3/2/60 به میهمانی الله شتافت و به دیگر یارانش پیوست البته با فتح ارتفاعات بازی دراز به شهادت رسید چون خود میگفت با پیروزی به شهادت می رسم و چه خوب و شیرین هم رسید به آرزوی دیرینه اش .

 حالا چگونگی به شهادت رسیدنش را می نویسم به گفته یکی از همسنگرانش یکی از یارانش و میگفت ما با اصغر و 5 نفر دیگر در یک سنگر بودیم و می خواستیم انبار مهمات دشمن را به آتش کشیده و منفجر کنیم که احتیاج به آن داشتیم که یک نفر خود را فدای اسلام و دین الله بکند البته بر سر این مأموریت با هم دعوا داشتیم و همه می خواستند که این مأموریت را انجام بدهند البته مأموریت خطرناکی بود و همه می دانستند که راه بازگشتی نیست و سر همین موضوع با هم بحث می کردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم که قرعه کشی کنیم و این کار را هم کردیم و قرعه به نام اصغر افتاد و او خیلی خوشحال شد و از همه ما خداحافظی کرد و گفت که دیدار ما پیش خدا و پیامبرانش و رفت. او مأموریت خود را به خوبی انجام داد و مهمات دشمن شکست خورده را منفجر کرد و در لحظه بازگشت بود که با بعثیون کثیف و کافر روبرو می شود که با هم درگیری شدیدی می کنند و دست آخر هم چون فشنگ و مهمات هر دو تمام می شوند مجبور به جنگ تن به تن می شود که در این موقع کافران از خدا بی خبر از پشت او را به تیر بار می بندند و پیکر پاک و تنومندش را به خاک و خون می کشند و این چنین است که سرباز جانباز خمینی و پاسدار قرآن به لقای الله پیوست و پیکر پاکش به خاک و خون کشیده شد و به آرزوی خود که رفتن به ضیافت الله بود و دیدار با همسنگرانش و پیامبر و امامان بود شتافت و بعد از سه روز خبر شهادت او را به ما اطلاع دادند و پیکر پاکش را در روز 7/2/60 به خاک سپردیم این برادر عزیز و پاسدار به قول امام امت جند الله پیوست و با خون گرم خود درخت انقلاب اسلامی را یکبار دیگر آبیاری کرده والسلام . 




بازنویسی وصیتنامه:

ان الصلاتى و نسکى و محیای ومماتی لله رب العالمین

همانا نماز من  و عبادت من و زندگانى من ومرگ من از آن خداوند عالمیان است .

اسلام دین الله که بوسیله محمد رسول الله براى جهانیان آورده شده است و راهنماى بشر براى بسعادت رسیدن میباشد هم اکنون بوسیله کفار تهدید میشود و براى نابودى آن کوششهایى درجریان است که نگذارند این دین رحمت پا برجا بماند ، چونکه با بودن اسلام منافع عمده آنها از بین خواهد رفت و براى از بین بردن آن از هیچ کار زشتى فرو گذارنیستند . پس در این برهه از زمان وظیفه هر فرد مسلمان است که دین الله را از هجوم کافران در امان بدارد و با نثار خون خود دین خود را ادا نماید من نیز با عشق و علاقه که زبانم در وصف آن عاجز است به جندالله پیوسته ام تا با لشگریان شیطان نبرد نمایم وبه یارى خمینى کبیر نایب بت شکن امام زمان(عج) که پس از گذشت 1400 سال از قیام پیامبر بزر گ اسلام بار دیگر قیام کرد و با شعارهاى واحد الله اکبر و لا اله الا الله تمام مسلمانان را زیر پرچم خونین اسلام گرد آورد و علیه دشمنان اسلام بسیج نمود و به جهانیان فهماند که مسلمانان زیر بار ننگ نمى‌روند و مرگ سرخ را ترجیح میدهند.

 پدر و مادر وخواهران و برادران عزیزم شما آگاه هستید که من خود قدم در این راه گذاشته ام و براى در آغوش کشیدن پیروزى و یا نوشیدن شربت شهادت چه عاشقانه راه میپیمودم پس بر شما ست که جلوى دهان دشمنان را بگیرید و نگذارید که یاوه گویند وبرشماست حمایت و پیروى و پشتیبانى از امام امت ، از شما میخواهم همانگونه که من به نداى امام امت لبیک گفتم شما نیز همانند من باشید و امام را فراموش نکنید همانگونه که پیامبر خدا و وصى وولى او على ( ع) و اولادش وخمینى کبیر با کافران ومنافقان درجنگ و ستیز بودند شما نیز  از آنها پیروى کنید و کافران و منافقان وملى گرایان و لیبرالها را به همگان معرفى کنید و زمین خدا را از لوث وجود این کافران بى خبر از قیامت پاک کنید و از شما میخواهم براى من زیاد ناراحت نباشید که شهادت آرزوى هرفردمسلمان است.

و السلام وعلیکم و رحمة الله

امضاء : اصغر نجفى

22/1/1360

 

انا لله و انا الیه راجعون

اینجانب اصغر نجفى فرزند محمد قلى در تاریخ 22/1/1360 وصیت نامه خودرا نوشته و اجراى جزئیات آن راخواستارم از چیزهایى که در زندگى دارم به پدرم وکالت مى‌دهم که هر آنچه صلاح میداند با آنها بنماید در ضمن مبلغ 1000 ریال به شخصى بنام عباسعلى تلخوابى که عضو گردان یک سپاه پادگان ولى عصر است بدهکارم که باید آن را بدهید .

و السلام علیکم و رحمة الله

امضاء  : اصغر نجفى

22/1/1360





نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات