شهید سیدجلیل میری ورکی
نام پدر: سیدقاسم
نام مادر:سیده قمرتاج
تاریخ تولد: 9-1-1338 شمسی
محل تولد: قزوین - رودبارالموت
شغل:مدیر عامل کارخانه
متاهل
سن:27سال
تاریخ شهادت : 4-10-1365 شمسی
محل شهادت : ام الرصاص
غواص
عملیات : کربلای4
رجعت پیکر مطهر : 18-4-1394 شمسی
گلزار شهدا: امام زاده طاهر
البرز - کرج
غواصان دربند کربلای چهار، بنده
مردانگی و غیرتشان بودند. کمتر کسی ست که حکایت آن دریادلان را نشنیده
باشد. قصه شهامت دلیرمردانی ست که اروند رود آنها را به آغوش کشید. شهید
«سید جلیل میری ورکی» هم از جمله این غواصان شجاع بود که در چهارم دی ماه 1365،
بی پروا در دل «اروند رود» جانش را برای اعتقاد و وطنش فدا کرد و اروند
خاطره قلب زلال و روح بزرگ و سینه ستبرش را بیست و نه سال همچون رازی در
خود پنهان داشت.
·نوید شاهد البرز؛ حاج خانم خودتان را بیشتر معرفی کنید و در مورد پیشینه خانوادگی شهید «سیدجلیل میری ورکی» برایمان بفرمایید؟
بسم الله الرحمن الرحیم
من«آذر آهنگری»؛ همسر شهید «سید جلیل میری ورکی» هستم. سید جلیل در نهم فروردین 1338، در «الموت» متولد شد. او فرزند اول خانواده پرجمعیتی بود که هشت خواهر و برادر داشت. پیشه خانوادگی اشان «کشاورزی» بود و سیدجلیل هم مانند همه فرزندان روستا به پدر کمک می کرد. او دیپلم «ادبیات» داشت.اخلاق و رفتارش در بین فرزندان خانواده سرآمد بود و مهرش به دل همه افراد خانواده نشسته بود، همه طعم مهربانی اش را چشیده بودند.
·نوید شاهد البرز؛ از آشنایی و ازدواجتان با شهید«میری ورکی» برایمان بفرمایید؟
ازدواج ما ازدواجی سنتی بود. همشهری بودیم، خاله شهید ما را به همدیگر معرفی کرد و آنها به خواستگاری من آمدند. آن زمان من دیپلم علوم تجربی داشتم و در «نظر آباد» معلم بودم. بعد از خواستگاری ما در موردش تحقیق کردیم چون همه خوبی او را می گفتند: قبول کردیم. من در مورد شغلم که معلمی بود با او صحبت کردم و گفتم که قصد دارم بعد از ازدواج به کارم ادامه دهم و او هم پذیرفت. «سید جلیل» تنها صحبتی که کرد این بود که خانواده من به لحاظ اقتصادی در سطح پایین تری از خانواده شما قرار دارد. با این مساله مشکلی ندارید؟ من گفتم: خیر این مساله برای من مهم نیست چون معیارم برای زندگی مادیات نبوده است.
انقلاب شده بود که من معلم شدم. می گفت من با شغل
معلمی مشکلی ندارم چون کار در مجتمع فرهنگی ست اما اگر شغل دیگری داشتی موافقت نمی
کردم. خلاصه اینکه سید جلیل بیست و سه ساله و من بیست و چهار ساله بودم که
ازدواج کردیم و عمر زندگی مشترک ما سه سال بود.
- نوید شاهد البرز؛ روزهای زندگی مشترک چگونه گذشت؟
کم کم اخلاق خوب «سید جلیل» همه خانواده من را شیفته خود کرد و جای او در خانواده من باز شد. ما در «نظر آباد» زندگی می کردیم. او هر روز از «نظر آباد» به قزوین می رفت و در کارخانه ای کار می کرد. رییس کارخانه همه کارها را به او سپرده بود، خیلی به او اعتماد داشت و در واقع نیروی محرکه کارخانه بود و اگر یک روز نمی رفت کارخانه دچار مشکل می شد. به امور کارگران رسیدگی می کرد و مراقب بود که حقی از آنها ضایع نشود. کارگرها هم خیلی دوستش داشتند. رئیس کارخانه به او اختیارات خاصی داده بود و همیشه هم یادآوری می کرد که به پاکی و معصومیت سید واقفم. تنها کسی که حق داشت به محیط زنانه کارخانه رفت و آمد کند «سید» بود. مهندس کارخانه همیشه می گفت: سید با بقیه فرق دارد و همینطور هم بود من هرگز غیر پاکی و صداقت از او چیزی ندیدم.
- نوید شاهد البرز؛شهید میری ورکی چگونه وارد دفاع مقدس شد؟
اولین باری که به جبهه رفت برای بازدید از جبهه بود که جای مهندس کارخانه رفته بود. یک هفته آنجا بود.
از جبهه که برگشت رغبتی برای رفتن به کارخانه نداشت. می گفت در جبهه صحنه هایی
را دیدم که خیلی متاثر شدم. نمی توانم آرام بنشینم. مخصوصا کشتن بی رحمانه دختر های
شانزده، هفده ساله توسط رژیم بعث عراق او را تحت تاثیر قرار داده بود. حضور سید
جلیل در کارخانه لازم و ضروری بود و بدون اغراق آنجا را او می چرخاند اما
دیگر دلش با کارخانه نبود و دایم می گفت: باید به جبهه بروم. آنجا به حضور من نیاز
است. سید جلیل از توان جسمانی بالایی برخوردار بود و نیروی بدنی او در جبهه هم
رزمانش را شگفت زده می کرد.
مادرش مخالفت می کرد و می گفت: « تو بچه کوچک داری، همسرت باردار است و باید بالای سرشان باشی.» اما اصرار زیاد سید کم کم مادرش را راضی کرد. همیشه می گفت: زود برمی گردم اما هیچ وقت زودتر از سه ماه برنمی گشت.
· نوید شاهد البرز؛ شهید میری ورکی چند بار به جبهه اعزام شد و آخرین اعزامش را بخاطر دارید؟
یادم نیست چند بار به جبهه اعزام شد اما هر بار که اعزام می شد، می گفت: «این دفعه آخر است» ، بر می گردم و دیگه پیش شما هستم. اما باز ما را راضی می کرد و به جبهه برمی گشت. می گفت: برای وطنم دارم می روم.
آخرین اعزام که به بدرقه اش رفته بودم دیدم سید از همه اعزامی ها به لحاظ جثه و سن و سال بزرگتر است و آنها رزمنده های شانزده، هفده ساله بودند. همه داشتند از خانواده هایشان خداحافظی می کردند و می رفتند. من و مادر شهید هم گریه می کردیم. رفتنش خیلی بوی غربت می داد.
بله، موقع بدرقه اش پسرم دو ساله بود اما او می گوید: هیچ خاطره ای از پدرش را به یاد ندارد. همیشه موقع اعزام، پنج صبح بیدار می شد و نمازش را می خواند و می رفت حتی پشت سرش را هم نگاه نمی کرد. در آخرین اعزامش، درست در لحظه آخر رفتنش به من گفت که شاید من دیگر برنگردم. هنگام رفتن وقتی لباس هایش را اتو می زدم بوی گلاب به مشامم می خورد. در حالیکه می گفت: من اصلا گلاب به لباسم نزدم. چهره اش نورانی شده بود.
· نوید شاهد البرز؛ نحوه شهادت شهید میری ورکی چگونه بوده است؟
او رفت و همه چشم به راه برگشتش بودیم، غافل از اینکه این چشم به راهی سی سال طول می کشد. سید در بند مردانگی و غیرتش بود و انتظار سالم برگشتن از او که خون غیرتش به جوش آمده بود، چیزی دور از ذهن بود. او با عزمی راسخ می رفت که با دشمن بجنگند، تاب دیدن آن همه جنایت علیه هموطنانش و اهانت به ناموس ایرانی را نداشت. من که او را می شناختم این را کاملا حس کرده بودم،می دانستم که او یا شهید می شود و یا اینکه تا پایان جنگ می ماند تا دشمن نابود نشده برنمی گردد. سالها پیکرش مفقود و گمنام در منطقه جنگی ماند. چند روزی بود که دخترم به دنیا آمده بود، خبر آوردند که «سید» شهید شده است.
سید هم یکی از غواص های
«کربلای چهار» بود؛ عملیاتی که مظلومانه چند هزار شهید داد. هم رزمانش گفتند که دستور
فرماندهی مبنی بر این بوده که اگر کسی شهید شد و یا تیر خورد پیکرش می ماند. فرصت
برداشتن عقب آوردن زخمی ها و شهید ها را نداریم. می گویند: سید قبل از عملیات پلاکش را در می آورد و در آب
می اندازد. خودش گمنامی را انتخاب کرده بود.
هم رزمانش می گفتند: سید با شجاعتی که داشت جز اولین غواص
هایی بود که پیشاپیش می رفت و آنها از فاصله دور دیده بودند که غواص ها اسیر شده اند.
ما امیدوار بودیم که برگردد یک سال گذشت، دو سال گذشت، از بازگشت «سید» خبری نبود. اسرا هم آمدند و از سید خبری نبود. کم کم گفتیم: شاید جز شهدایی باشد که گمنام آورده اند...
- نوید شاهد البرز؛ از روزهای چشم انتظاری برایمان بگویید؟
چشم انتظاری، خیلی سخت است. هر بار که از مدرسه به خانه بر می گشتم، می گفتم: خدایا! کاش الان که به خانه می رسم کفش های سید هم جلوی در باشد ...
من دوست نداشتم سید جلیل گمنام بماند. آن همه شجاعت، رشادت، مردانگی در گمنامی، حیف بود. وقتی در کوچه خیابان های شهر قدم می زدم تصویر شهدای معروف را می دیدم، می گفتم: نام شهید «سید جلیل میری ورکی» هم باید آذین بخش این شهر شود.
خیلی سختی کشیدیم تا اینکه از شهید ما هم
تجلیل شد. سال
1394، بود غواص ها را پیدا کردند. پرده از اسارت یکصدو پنجاه و هفت پرستوی
دست بسته، در دل اروند خروشان برداشته شد. اولین شهید شناسایی شده، «سید
جلیل میری ورکی» بود که با آزمایش DNA ، هویتش مشخص شد.
* نوید شاهد البرز؛ عکس العمل بچه ها از بازگشت پیکر پدر بعد از اینهمه سال چه بود؟
برای شهید «سید جلیل میری ورکی» چنان تشییع باشکوهی برگزار شد که بچه ها تازه متوجه شدند، پدرشان چه کسی بوده است و چقدر مظلومانه شهید شده است. بچه ها انگار آرام شده بودند و می گفتند: خدا رو شکر که پدر بازگشت و در خاک وطن به خاک سپرده شد. دخترم هنوز برای مظلومیت پدرش گریه می کند. می گوید: غواص ها خیلی مظلومانه با دست های بسته و با شکنجه شهیدشدند. پدرم خسته بود که شهیدش کردند.
بچه ها حس خوشحالی و ناراحتی توامان داشتند. همه خیلی استرس داشتیم. من و دخترم که یک هفته مریض بودیم. پسرم هم نگران بود اما همگی از بازگشت پیکرش، احساس آرامش و غرور و افتخار داشتیم.
·نوید شاهد البرز؛
هم رزمانش در مورد شهید چه چیزهایی تعریف کردند؟
همرزمانش می گفتند: چون نیروی جسمانی بالایی داشت هنگام عبور
از آب تفنگ های ما رو حمل می کرد. هم سنگرهایش می گفتند که حالت مددکار را برای آنها داشته است.
سید خیلی قوی و فداکار بود. شانه های پهن و تن تنومندی داشت. هر جایی که بود هوای اطرافیانش را داشت؛ در کارخانه هوای کارگرها را و در جبهه هوای هم رزمان کوچکتر را. همه می گفتند: او خیلی قوی بود چطور اجازه داده دستهایش را ببندند! می گفتند: دست هایش را بستند و در آب انداختن یا اینکه زنده به گور کردند البته در جمجمه اش هم اثری از شکستگی بوده است. نمی دانیم چه اتفاقی برایش افتاده است با شناختی که از او داریم احتمال دارد جلویشان ایستاده بوده و او را زده اند.
· نوید شاهد البرز؛شما چگونه از پیدا شدن پیکر شهید در تفحص آگاه شدید؟
غواص ها را که آوردند ما هنوز خبر نداشتیم که سید هم جزء آنهاست. در این فکر بودم که به تهران بروم و پرس وجو کنم. شاید سید هم جز این غواص ها باشد. اخبار تلویزیون را پیگیری می کردم. به مادر شهید زنگ زدم و گفتم: 175 غواص که در عملیات «کربلای پنج» شهید شدند را آورده اند و ممکن است «سید جلیل» هم جز آنها باشد. او پرسید: چیزی می دانی ؟! اگرخبری هست بگو؟ گفتم: نه منبع موثقی ندارم اما به دلم افتاده که سید هم جز همین غواص ها است. تا اینکه بعد از یک هفته از تهران به پسرم زنگ زدند که باید برای آزمایش برود.
اولین شهیدغواصی بود که از طریق DNA شناسایی شد. با
دست های بسته آنها را در آب انداخته بودند. عکس امام روی سینه اش بود. به امام
علاقه خاصی داشت و شانه قدیمی هم با خود داشت که از جنس پلاستیک بود و سالم مانده
بود.
· نوید شاهد البرز؛ چند بار به جبهه اعزام شد و چه سمت هایی در جبهه بر عهده اش بود؟
سید سه بار اعزام شد. یک بار که از طرف مهندس و برای بازدید رفت
و هربار سه ماه می موند، مرخصی می آمد می گفتم: چرا لاغر شدی؟ می گفت: آنجا غذا
کم می دهند من غذای خودم را به رزمندگانی که ضعیف تر هشتند می دهم تا توانایی شان بیشتر شود.
می گفت که من در جبهه هر کاری را انجام می دادم گاهی پشت تیربار می نشستم، گاهی غواصی می کردم و گاهی «آرپی چی زن» بودم.
· نوید شاهد البرز؛ قبل از شهادتش خواب خاصی دیدید؟
بله! زمانی که شهید شده بود و من بی اطلاع بودم در خواب دیدم که من و او در آب زلالی غوطه وریم، دست منو گرفته بود. عکس شهدا و عکس سید هم در آب بود. به من گفت که من شهید شدم.
·
نوید شاهد البرز؛ در مورد شخصیت و منش همسرتان بیشتر برای ما تعریف کنید؟
سه سال زندگی مشترک، زمان کوتاهی بود. زیاد همدیگر را ندیدیم. بعد از مراسم عروسی مان متوجه شدم که کت و شلوار و کفش هایش نیست ! پرسیدم: کجاست ؟ گفت: کسی می خواست داماد شود کت و شلوارم را به او دادم تا عروسی اش برگزار شود. مادر شهید تعریف می کرد که در بچگی پول تو جیبی که از آنها می گرفته خرج نمی کرده و جمع می کرد و به فقرا کمک می کرده است.
هر وقت از جبهه برمی گشت به مدرسه محل کار من می آمد و منتظر می شد تا مدرسه تعطیل شود و با هم به منزل برگردیم. می گفت: دوست دارم با هم قدم بزنیم و از این فرصت استفاده کنم.
سید گاهی سیگار می کشید اما در تنهایی. هیچوقت در مقابل چشم جوانها این کار را نمی کرد. هم رزمانش تعریف می کردند بعضی از شب ها «سید» غیب می شد. یک شب تصمیم گرفتیم او را تعقیب کنیم و ببینیم کجا می رود. دیدیم توی تاریکی گوشه ای نشسته و سیگار می کشد.
می گفتم: وقتی جبهه
هستی چرا برام عکس و نامه نمی فرستی؟ می گفت: عکس و نامه من رو وسوسه می کند. دلتنگ شما و پایبند دنیا میشوم برای
همین برای من نامه نفرستید. اهل عکس انداختن نبود. یکی، دوتا عکس هم که از
او به یادگاری مانده است همرزماش انداخته اند. او هر بار که به جبهه می
رفت بعد از سه ماه بر می گشت.
همسر خوبی بود. در همان زمان کم که در خانه بود خیلی به من کمک می کرد، از مدرسه که می آمدم لباس ها را شسته بود و زمانی می خواستم به مدرسه بروم با سرعت لباس های من را اتو می زد.
همسایه ها او را خیلی دوست داشتند. یکی از همسایه ها می گفت: آن روزهایی که اول صبح سید را موقع رفتن سر کار می بینم، روز خوبی دارم.
در کارخانه هم خیلی به او احترام می گذاشتند و احساس خاصی به او داشتند.
راننده ای که هر روز سید را سر کار می برد تعریف
می کرد که او بیشتر اوقات در سکوت و تفکر بود. اهل حلال و حرام بود و هرگز ذره ای از حق
کسی را وارد زندگی اش نمی کرد. اگر به کسی بدهکار بود فردا بدهی اش را پرداخت می کرد.
او قلب مهربونی داشت
اما چهره اش خشن به نظر می آمد و او جذبه خاصی داشت
همسایه ها هم می گفتند: «نور خاصی در چهره سید است.» همیشه نگاهش سر به زیر بود. نماز
خواندنش خیلی زیبا و زبانزد همه بود. به «نی زدن » علاقه داشت وقتی
که الموت می رفت نی اش را با خود می برد. او به آهنگ های شجریان و به
ورزش های باستانی هم علاقمند بود.
- نوید شاهد البرز؛ بعد از شهادت با بچه ها چگونه گذراندید؟
دخترم چند روز قبل از شهادت پدرش به دنیا آمد. او به همرزمانش سفارش
کرده بود که نام دخترش را «زهرا » بگذارند.رمز عملیات «کربلای چهار» هم «یا
زهرا» بود.من در همه روزهای بعد از شهادت سید حضورش را در کنارمان احساس می کردم.
ناگفته نماند بعد از شهادتش، زندگی برای ما سخت بود؛ گاهی بچه ها مریض می شدند و شب تب می کردند و من باید آنها را به دکتر می رساندم. این سخت بود اما واقعا کمک و حضورش را حس می کردیم. پسرم آتش نشان است و من همیشه به خاطر شرایط کاری که دارد، نگرانش هستم. او می گوید: «نگران نباش! پدر؛ همیشه کمک حال من است.»
· نوید شاهد البرز؛ فکر می کنید پسر شهید میری ورکی هم خصوصیات پدرش را دارد؟
بله! واقعا همینطور است. پسرم خیلی از رفتارهایش شبیه پدرش است. او هم مانند پدرش در عملیات های «آتش نشانی» شجاع و نترس است و همیشه به خدا توکل دارد.
سخن پایانی:
در حال حاضر که
خانواده های شهدای مدافع حرم را می بینم؛ همسران جوان با بچه های کوچک، به یاد گذشته
خودم می افتم. فقط از خدا می خواهم به آنها صبر بدهد.
پیکر 175 شهید غواص خرداد 1394 از مرز شلمچه وارد کشور شد. شهید "سید جلیل
میری ورکی" از جمله شهدای غواص تازه تفحص شدهای است که به آغوش خانواده
خود بازگشته است. این شهید یکی از خط شکنان عملیات کربلای 4 بود که در
منطقه امالرصاص به شهادت رسید و در گور دستهجمعی همراه سایر شهدا دفن شده
بود. پنج شنبه 18 تیرماه سال1394 پیکر پاک این شهید با حضور خیل کثیر
مردم استان البرز تشییع و در آرماگاه ابدی خود در جوار امامزاده طاهر آرام
گرفت. در شب 23 ماه مبارک رمضان که شام غریبان شهید میری ورکی بود به
امامزاده طاهر و در کنار جوار آرامگاه ابدی این شهید تازه تفحص شده رفتیم
تا شب احیا را برای دقایقی با همسر و فرزندان این شهید به گفتوگو
بپردازیم. آنچه میخوانید حاصل گفتوگو با "آذر آهنگری" همسر شهید "سید
جلیل میریورکی" است.
آخرین دیدار با همسرتان را به یاد دارید؟ چه
صحبتهایی در آن لحظات از زبان همسر شهید خود شنیدید؟
همسر شهید میری: همسرم تنها برای یک هفته به دیدن من و فرزندم آمد و باز به جبهه بازگشت، خوشحال از این بود که در این سفر به خط مقدم روانه میشود، نمیدانستم دیدار آخر من با همسرم است اما این دلگرمی را مادام به من میداد که به زودی برمیگردد.
زمانی که خبر شهادت همسرتان را شنیدید، از اینکه پیکر وی پیدا نشده چه حسی داشتید؟
همسر شهید میری: به خوبی به یاد دارم که تنها وصیتنامهای از وی برای من آوردند، زمانی که پرسیدم پیکر همسرم کجاست، گفتند در خاک عراق ماند و دسترسی به پیکر شهدا نداریم.
تا قبل
از اعلام خبر شهادت همسرتان به این فکر میکردید که شاید دیگر هرگز وی را
نبینید؟
همسر شهید میری: قبل از اینکه خبر شهادت همسرم به ما اعلام شود، خوابی را دیدم که در آن خواب سید جلیل در کنار جوی آبی خبر شهادت خود را به من داد و زمانی نگذشت تا اینکه خواب من تعبیر شد و خبر شهادت همسرم را به من دادند.
زمانی که موضوع 175 شهید غواص به طور رسمی اعلام شد، گمان
میکردید که شاید یکی از این شهدا همسر شما باشد؟
همسر شهید میری: مادامی
که از رسانه ملی داستان 175 شهید غواص اعلام شد، دلم گواهی میداد همسر من
نیز یکی از آن شهدایی است که با مظلومیت تمام به شهادت رسیدند، زمانی که
مشخصات وی را اعلام کردم، بعد از گذشت یک هفته اعلام کردند همسر من بین
شهدای غواصی که تازه تفحص شدهاند، شناسایی شده است.
بعد از شنیدن این خبر
و اینکه پدر فرزندانتان بعد
از 29 سال دوری به خانه برگشته چه حسی داشتید؟
همسر شهید میری: با شنیدن این خبر خوشحالی را در چهره فرزندانم دیدم، با برگشت همسرم گویی بار دیگر ستون خانه ما محکم شده، همسرم ستون خانه و خانواده بود که به لطف خدا بار دیگر این ستون به ما بازگردانده شد.
شهید سید جلیل میری ورکی نسبت به امام خمینی(ره) و انقلاب چه دیدگاهی داشت؟
همسر شهید میری: همسرم ارادت خاصی به امام و شهدا داشت و همواره میگفت چون رهبرم فرمان و فتوا داده برای دفاع از کشور به جبهه میروم؛ دوره حضور وی در جبهه سه ماهه بوده اما به سه ماه نرسید و در ماه دوم به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
زمان شهادت همسرتان، فرزندتان تنها یک یا دو روزه بود، وصیتی در رابطه با فرزندتان به شما نداشتند؟ همسر شهید میری: در وصیتنامهای که از همسرم به جا مانده بود اسم فرزندمان را انتخاب کرده بود، اگر اشتباه نکنم رمز عملیات کربلای 4 که در آن عملیات همسرم به شهادت رسید "یا زهرا(س)" بود به همین سبب به خواست و وصیت سیدجلیل اسم فرزندمان را که در زمان شهادت وی تنها یک روزه بود "زهرا" گذاشتیم.
در این 29 سال چطور به فرزندان خود آرامش میدادید؟
همسر شهید
میری: برای من مسجل شده که"
شهدا زندهاند" با اطمینان و ایمان قلبی میگویم شهید سید جلیل مایه
افتخار من و فرزندانم است چرا که به گفته فرزندانم با پیدا شدن پیکر پدرشان
آنها تولد دوباره را شاهد بودند. در طی این 29 سال از بزرگی همسرم به
فرزندانمان میگفتم و زمانی که همسرم شناسایی و با حضور خیل عظیم مردم
تشییع شد فرزندانم این بزرگی را با چشم خود دیدند.
قبل از اینکه پیکر
همسرتان شناسایی شود، برای تشییع پیکر شهدای گمنام حاضر میشدید؟
همسر شهید
میری: بارها برای ما اتفاق افتاده است که با توسل و توجه به شهدا از جمله
همسرم بسیاری از مشکلاتمان برطرف شده است، همسرم مظلوم بود و مظلومانه به
شهادت رسید. همیشه در مراسم تشییع شهدای گمنام به این امید که شاید یکی از
این شهدا همسرم باشد، شرکت میکردیم.
در نبود همسرتان با حضور در آرامگاه شهدای گمنام چه حسی پیدا میکردید؟
همسر شهید میری: ارادات خاصی برای شهدای
گمنام از جمله شهدای گمنام تپه نورالشهدای عظیمیه کرج قائل هستیم؛ همواره
با توسل و توجه به این شهدا مشکلاتم برطرف میشود. با خود میگفتم شاید یکی
از این شهدا همسر من است که با توسل و توجه به آنها هیچگاه دست خالی
برنمیگردم. امیدوارم روزی همه شهدای
گمنام برگردند و چشمان منتظر را از انتظار خارج کنند.
منبع:نسیم انلاین
******************************************
برادر شهید سید جلیل میری ورکی از شهدای غواصی که به تازگی پیکر پاکش به کشور بازگشته است، با اشاره به رشادت ها و دلاوری های این شهید والامقام در منطقه کردستان، گفت: برای سر برادرم در منطقه عملیاتی کردستان جایزه تعیین کرده بودند.
وی همچنین در تشریح خصوصیات اخلاقی و شخصیتی این شهید دلاور، بیان کرد: سید جلیل در کنار سادگی و مردم دار بودنش، بسیار جوانمرد، بخشنده و حساس نسبت به مسایل اخلاقی بود و امروز از این که دوباره برادرم را در کنار خودم می بینم، بسیار خوشحالم.
میری ورکی ادامه داد: زندگی سید جلیل را می توان به سه قسمت، کودکی، خدمت مقدس سربازی و دوران حضور در عرصه دفاع مقدس تقسیم کرد.
برادر این شهید غواص همچنین افزود: او رزمنده ای شجاع بود به حدی که دوستانش تعریف می کردند، رشادت هایش در منطقه کردستان باعث شده بود گروهک های ضدانقلاب برای سر او جایزه تعیین کنند.
وی با بیان اینکه سید جلیل دردوران جنگ تیربارچی بود، اظهار کرد: سید جلیل جز نخستین کسانی که بود که با لباس غواصی در عملیات کربلای 4 به آب زد و از ناحیه پیشانی مورد هدف تیر دشمن قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
میری ورکی ادامه داد: مهارت سید جلیل در کار با تیربار به حدی بود که او با این اسلحه سنگین به صورت تک تیر نیز شلیک می کرد.
برادر این شهید در ادامه خاطرنشان کرد: از این که بعد از 29 سال انتظار او را بار دیگر در کنار خانواده می بینیم، خوشحال هستیم و باید بگویم با آمدن سید جلیل همه ما حال و هوای بسیار خوبی داریم.
آیین بزرگداشت غواص شهید سید جلیلی میری ورکی عصر شنبه با حضور خانواده، همرزمان و مسوولان استان البرز در هیات انصارالامام کرج برگزار شد. در این آیین که آکنده از عطر شهیدان و یاد آنان بود، مسوولان و جمعی از مردم استان البرز با حضور خود یاد و نام این شهید عزیز را گرامی داشتند.
پیکر مطهر سید جلیل میری ورکی غواص شهید عملیات کربلا 4 در منطقه ام الرصاص، روز پنجشنبه گذشته و همزمان با سومین شب از لیالی با برکت قدر، بر روی دستان البرزی ها تشییع و در گلزار شهدا امامزاده طاهر (ع) کرج به خاک سپرده شد.
پیکر مطهر سید جلیل میرورکی از شهدای غواصی که به تازگی فضای ایران اسلامی را معطر کرده اند، در حالی بر روی دستان مردم قدرشناس البرز تشییع شد که شرکت کنندگان با سردادن شعارهایی نظیر حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست، هیدان زنده اند الله اکبر، مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل انزجار خود را از جهان استکبار اعلام می کردند.
کتاب جناب خط شکن نوشتهی معصومه قیطاسی، دربارهی زندگینامه شهید سید جلیل میری ورکی است و هر فصل بخشی از خاطرات مربوط به شهید را از زبان همسر و همرزمان او بازگو میکند.
شهید "سید جلیل میری وَرکی" جزء شهدایی است که در عملیات کربلای 4 در منطقه امالرصاص اسیر و توسط رژیم صدام به شهادت رسید.این شهید جزء 175 شهید غواصی بود که در عملیات کربلای 4 در گور دستهجمعی دفن شدند
سید جلیل میری ورکی متولد ششم فروردین ماه سال 1338 از شهرستان تنکابن در استان مازندران است و در جبهه به عنوان تک تیرانداز فعالیت میکرد و به عنوان خط شکن کربلای 4 در این عملیات به شهادت رسید و بعد از گذشت 29 سال از شهادتش پیکر مطهر او شناسایی شد.
پیکر شهید سید جلیل میری پنج شنبه 18 تیرماه 94 ساعت 10 صبح از میدان شهدا به سمت میدان سپاه با حضور خانوادههای محترم شهدا در گلزار شهدای امامزاده طاهر (ع) آرام گرفت.
در بخشی از کتاب جناب خط شکن میخوانیم:
سرهنگ عشقی هم هست. همه دارند گریه میکنند. دورم مینشینند. جوان هم دوزانو روبهرویام مینشیند. مات فقط دارد نگاهم میکند. جوان هیکلی و بیمو و آن یکی که شبیه من است؛ دورتر ایستادهاند. های های و با صدای بلند گریه میکنند. سرهنگ رنگین و سرهنگ عشقی نگاهش میکنند. بعد پرچم را از رویم بر میدارند.
«خوب سیدجواد جان. حالا میتونی پدرت رو روئیت... » وای خدای من! پس این جوان بلند بالا سیدجواد من است. پس چرا تنها آمده؟ چه قدر بزرگ شده! جواد بابا... مردی شده برای خودش.
زیپ کاورم باز میشود. دقیق دارد استخوان هایم را نگاه میکند. صدای گریه دو جوان بالا میرود. جوان بلند بالا، مردی که شبیه من است را دایی مهدی صدا میزند. کم کم میشناسم شان. حتماً جوان پسر خواهرم است و او هم که شبیه من است، سیدمهدی بردار کوچکم.
کمی بعد سیدجواد بلند میشود. دور و بر را نگاه میکند. کاش نرود تا بتوانم سیر ببینم اش. سرهنگ عشقی جلو میرود. جواد مضطرب است. دلم میخواهد بغلش کنم. لبخند میزنم. خدا خیرش بدهد سرهنگ عشقی را؛ کار مرا آسان میکند. قدش کوتاه تر و لاغرتر از سیدجوادم است؛ سر سیدجوادم را روی شانهاش میگیرد. سیدجواد کمی به گریه میافتد. خیالم راحت میشود و دلم سبک. باز دو زانو مینشیند. دارد با من حرف میزند. چه قدر دلم میخواهد بقیه خانوادهام را ببینم. پس چرا بقیه را نیاورده است. هر چه نگاه میکنم زهرا را نمیبینم.
«خستگی بگیر بابا... فردا مادربزرگ و مامان و زهراسادات رو میآرم دیدنت... در نبودت سعی کردم مردخونه ات باشم بابا. ولی سخت بود و سخت گذشت. خیلی... حرفهایی تو دلم هست که فقط میتونم با شما بزنم... باید آرومم کنی بابا...» خوشحال میشوم. مردی است برای خودش که دلش پر از حرفهای زیاد است. تا فردا انتظار چه قدر سخت است.
فهرست مطالب کتاب
فصل اول: روایت نخست از جناب خط شکن
فصل دوم: روایتی از جنس انتظار
فصل سوم: روایتی دیگر از جناب خط شکن
فصل چهارم: روایت پایان 29 سال انتظار
درودابدی برروح شهیدان پاکدل وبزرگی که مظلومانه رفتندتامابمانیم.کتاب جناب خط شکن رادارم میخوانم...عجیب کتابیست.پرازرمزوراز...پرازمظلومیت...پرازبغض...نمیدونم چگونه این کتاب راتعریف کنم.دائما جای اول شخص با دوم ، سوم وحتی چهارم شخص عوض میشود،اززبان شهیدگوشه ای ازمصائب ودوران بعدازشهادتش راتعریف میکند.بااینکه کتب دفاع مقدس رابسیارمطالعه کردم امااین کتاب چیزدیگریست.باخواندن هرصفحه ازاین کتاب گریستم وبرای مظلومیت شهداوجوانان وطنم بغضهاکردم.شهداتاابدمدیون شماهستم.ایکاش داستان زندگی واعتقادات این دلاوران رابرخی مسئولین نیزبخوانند.