شهید سیدحسین میررضی رنانی
نام پدر: سیدهاشم
نام مادر:نصرت
تاریخ تولد: 3-2-1337 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
سن:28سال
متاهل
پاسدار
تاریخ شهادت : 21-10-1365 شمسی
جانشین لشگر
لشگر 10 سیدالشهدا(ع)
محل شهادت : شلمچه
عملیات:کربلای5
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
مسئولیت: سرپرست فرماندهی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، مسئول طرح و عملیات تیپ دو سلمان، جانشین تیپ حبیب ابن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، فرمانده سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار
زندگینامه شهید سید حسین میررضی
شهید سید حسین میررضی در ظهر دوازدهمین روز پاییز ۱۳۳۷ مصادف با عاشورای حسینی در محله کارخانه قند کرج در خانواده سادات چشم به جهان گشود.
قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب، شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست.
سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت.
سید حسین از کودکی بسیار مظلوم بود و در عین مظلومیت، سرسخت و عصیانگر در برابر ظلم به مبارزه می پرداخت و با مظلوم به آرامی رفتار می نمود.
عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود. همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن حجتیه داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت.
با شروع جنگ تحمیلی سید حسین میررضی به جبهه شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سیدحسین در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر (ع)، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ ۲ سلمان، سرپرست فرماندهی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت.
از ازدواج وی، سه فرزند به یادگار مانده است.
سرانجام سید حسین میررضی اندک زمانی پس از سفر حج، در تاریخ ۲۵ دی ۱۳۶۵ همزمان با سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در مرحله دوم عملیات کربلای ۵ در حالیکه فرماندهی عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست.
پیکر مطهر این سردار بزرگوار پس از تشییعی باشکوه در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج در قطعه سرداران به خاک سپرده شد.
پاسخت با قرآن
شهید سید حسین میررضی به روایتِ سردار فضلی
شهید میررضی در مدیریت جبهه های حق علیه باطل کارآمدی بالایی داشت و در دفاع مقدّس همواره مورد اعتماد امام (ره) بود، ایشان با وجود آگاهی به مسائل سیاسی هرگز در این مسیر خلاف تدبیر رهبری عمل نکرد. او انسانی فهیم، بصیر و بسیار دلسوز بود و ابداع روشهای دفاعی جدید، حضور در میادین خط مقدم و شب های عملیات از مهمترین برنامه های شهید میررضی برای ثبت وقایع دفاع از میهن اسلامی بود که همیشه بر آنها مداومت می کرد. شهید سید حسین میررضی در سال ۱۳۶۵ از طریق سپاه به سفر حج شرفیاب شد و با روحیه عالی به صحنه های جنگ اعزام شد. درجبهه یکی از همرزمان ایشان پرسید حاجی شما برای چه دوباره به جبهه آمده ای؟ هدف شما چیست؟ او بدون اینکه سخنی بگوید قرآن را از جیبش بیرون آورد، به من نشان داد و دوباره در جیب گذاشت.
شهید سید حسین میررضی پنج سال متوالی در جبهه ها بود و هفت بار مجروح شد ولی برای رسیدن به اهداف خود که همان استواری انقلاب اسلامی بود هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای ۵ در شرق بصره رزمندگان وقتی می خواستند به طرف دشمن یورش ببرند همرزمان به ایشان گفتند که شما به خط مقدم نروید، او گفت: «نمی شود من بچه های مردم را به خط مقدم بفرستم و خودم در عقب جبهه بمانم. حداقل باید ببینم که آتش دشمن چقدر است؟» یکی از رزمندگان به نام آقای حسینی می گوید: «وقتی سید میررضی جلو رفت، ما سریع خودمان را به او رساندیم. من پیکر مطهر ایشان را به آغوش کشیدم و گفتم حاجی التماس دعا و او گفت: من از شما التماس دعا دارم مگر من چه کسی هستم که شما از من التماس دعا داشته باشید؟»
دو نفر و یک کارت!
دیدار با امام به روایت برادر باقری
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که حسین به سراغ من آمد و گفت: دوست داری با هم به ملاقات امام (ره) برویم؟…
دلم پر می کشید برای دیدن امام، اما من کارمند سپاه نبودم و بدون کارت، این کار، امکان پذیر نبود.
گفتم: من که کارت ندارم!
سید حسین گفت: کاری ات نباشد…
مرا با اصرار راهی کرد…
جلوی درب بیت امام، کارت سپاهش را به من داد و گفت برو.
تازه فهمیدم نقشه اش چه بوده. کارت را نگرفتم. نمی توانستم قبول کنم که من بروم امام را زیارت کنم و او پشت در بماند.
همان لحظه یکی از دوستانش را دیدیم. او میررضی را شناخت. وقتی موضوع را فهمید، گفت: من مأمور حراست بیت هستم… بیایید برویم.
با هماهنگی او، توانستیم هر دو نفرمان با یک کارت، به دیدار اماممان مشرف شویم…
بعد از نماز جماعت، بر سر سفره افطاری نشستیم و شهیدان سید حسین میررضی و غلامرضا کیانپور، مقداری از غذا را به عنوان تبرّک به منزل بردند. می خواستند خانواده شان هم از طعام سفره فرزند زهرا (س) تناول کنند.
مراسم که تمام شد، سریع به خانه بازگشتیم. سید، یک ساعتی را کنار همسر و فرزندانش ماند و بعد به سپاه برگشت تا مراسم شب احیا را با سپاهیان بگذراند.
سید در ایام مرخصی زیاد در خانه نمی ماند و بیشتر در دفتر کار در سپاه بود.
یکبار وقتی علت را پرسیدم، گفت: نمی خواهم فرزندانم به من وابسته شوند، چون جدایی ازشان برایم خیلی سخت می شود.
شهید میر رضی از کودکی بسیار مظلوم بود و در عین مظلومیت سرسخت و عصیانگر در برابر ظلم به مبارزه می پرداخت و با مظلوم به آرامی رفتار می نمود.
به روایت از برادر باقری: من و شهید سید میررضی در یک زمان تصمیم گرفتیم طبق سنت رسول ازدواج کنیم.ایشان در این مورد با من بسیار مشورت کردند، مهّمترین معیار وی در ازدواج ایمان،آگاهی سیاسی،اعتقاد و استقلال همسر آینده اش بود. دو نفر را انتخاب کرده بود که به ایشان گفتم با این شرایطی که شما برای همسر آینده ی خویش در نظر داری یکی از آنها این شرایط را داراست او نیز قبول کرد.مراسم ازدواج سید حسین در مسجد صاحب الزمان(عج) کنار کارخانه قند برگزار گردید. او یک مداح دعوت نمود و معتقد بود که در مساجد باید کارهای اجتماعی و فرهنگی انجام پذیرد.
به روایت از خواهر شهید: بعد از گذشت سال ها از شهادت برادرم هنوز هم وقتی مشکلی برای من پیش می آید کنار مزار سید حسین می روم. یک روز دخترم در سمنان دانشجو بود و قرار بود به خانه برگردد، دو هفته گذشت و از او خبری نداشتیم دخترم با همسایه تماس گرفته بود و تأخیر خود را اطلاع داده بود ولی ایشان به دلایلی نتوانسته بودند با من ارتباط بگیرند، خیلی نگران بودم، هوا بسیار سرد بود و امکان رفتن به سمنان را نداشتیم.درمانده به مزار برادرم رفتم در کنار مزار آرام گریستم و گفتم: حسین جان چه کنم؟با همان حالت درماندگی به خانه بازگشته و خوابیدم و سید حسین را در خواب دیدم دست او در دست حاج حسین بود و به من گفت:بیا این هم دخترت،صبح که از خواب برخاستم دخترم به خانه برگشت برادرم حسین برای من همیشه سفیر خوبی ها بود.
روایت از برادر باقری: شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که حسین به سراغ من آمد و گفت: اگر دوست دارید با هم به ملاقات حضرت امام (ره) برویم. چون من کارمند سپاه نبودم به ایشان گفتم این دیدار فقط مخصوص سپاهیان است ولی او با اصرار مرا راضی کرد وبا هم حرکت کردیم. جلوی درب بیت امام کارت سپاهش را به من داد من از گرفتن کارت امتناع می کردم زیرا دوست نداشتم من امام را زیارت کنم و او پشت در بماند. در همان لحظه یکی از دوستانش به نام آقاجاری را دیدم او شهید میر رضی را شناخت وقتی موضوع را به ایشان گفتم او گفت: من مأمور حراست بیت هستم و ما با اجازه ی او هر دو به داخل رفتیم. بعد از نماز جماعت بر سر سفره افطاری نشستیم و شهیدان میر رضی و غلامرضا کیانپور، مقداری از غذا را به عنوان تبرّک به منزل بردند. شهید میررضی نیز دلش می خواست مادر بزرگوارش از طعام سفره فرزند زهرا (س) تناول کند. بعد از پایان مراسم سریع به خانه بازگشتیم سید یک ساعت کنار همسر و فرزندانش ماند سپس به سپاه بازگشت تا مراسم شب احیا را با سپاهیان بگذراند. ایشان در ایام مرخصی زیاد در خانه نمی ماند و بیشتر در دفتر کار در سپاه بود. وقتی علت را جویا شدم او گفت:نمی خواهم فرزندانم به من وابسته شوند زیرا جدایی از آنها برایم بسیار دشوار خواهد بود.
به روایت از سردار فضلی:شهید میررضی در مدیریت جبهه های حق علیه باطل کارآمدی بالایی داشت و در دفاع مقدّس همواره مورد اعتماد امام (ره)بود، ایشان با وجود آگاهی به مسائل سیاسی هرگز در این مسیر خلاف تدبیر رهبری عمل نکرد. او انسانی فهیم، بصیر و بسیار دلسوز بود و ابداع روشهای دفاعی جدید، حضور در میادین خط مقدم و شب های عملیات از مهمترین برنامه های شهید میررضی برای ثبت وقایع دفاع از میهن اسلامی بود که همیشه بر آنها مداومت می کرد. شهید سید حسین میررضی در سال 1365 از طریق سپاه به سفر حج شرفیاب شد و با روحیه عالی به صحنه های جنگ اعزام شد.درجبهه یکی از همرزمان ایشان پرسید حاجی شما برای چه دوباره به جبهه آمده ای؟هدف شما چیست؟ او بدون اینکه سخنی بگوید قرآن را از جیبش بیرون آورد، به من نشان داد و دوباره در جیب گذاشت. شهید سید حسین میررضی پنج سال متوالی در جبهه ها بود و هفت بار مجروح شد ولی برای رسیدن به اهداف خود که همان استواری انقلاب اسلامی بود هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای 5 در شرق بصره رزمندگان وقتی می خواستند به طرف دشمن یورش ببرند همرزمان به ایشان گفتند که شما به خط مقدم نروید، او گفت: نمی شود من بچه های مردم را به خط مقدم بفرستم و خودم در عقب جبهه بمانم.حداقل باید ببینم که آتش دشمن چقدر است؟یکی از رزمندگان به نام آقای حسینی می گوید: وقتی سید میررضی به جلو رفت دیدم ما سریع خودمان را به او رساندیم.من پیکر مطهر ایشان را به آغوش کشیدم و گفتم حاجی التماس دعا و او گفت:من از شما التماس دعا دارم مگر من چه کسی هستم که شما از من التماس دعا داشته باشید؟ سرانجام در تاریخ 1365/10/25در شرق بصره در کنار کانال ماهی نزدیک طلوع فجر به وسیله ترکش خمپاره از پهلو به درجهی رفیع شهادت نائل گشت و به آرزوی دیرینه اش رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای امام زاده محمّد آرمید.
به روایت مادر بزرگوار شهید سید حسین میر رضی: قبل از شهادت فرزندم، شهید بهشتی را در خواب دیدم گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید می شود. هرچند وقت یکبار که او به جبهه ها می رفت من دلشوره می گرفتم و خواب شهادت ایشان را می دیدم.یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم تو را قسم به جدّت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت: که حسین در اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند اما من از همان ابتدا می دانستم که سید حسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه آرمان هایش شهید می شود.
شهید میر رضی از کودکی بسیار مظلوم بود و در عین مظلومیت سرسخت و عصیانگر در برابر ظلم به مبارزه می پرداخت و با مظلوم به آرامی رفتار می نمود.
به روایت از برادر باقری: من و شهید سید میررضی در یک زمان تصمیم گرفتیم طبق سنت رسول ازدواج کنیم.ایشان در این مورد با من بسیار مشورت کردند، مهّمترین معیار وی در ازدواج ایمان،آگاهی سیاسی،اعتقاد و استقلال همسر آینده اش بود. دو نفر را انتخاب کرده بود که به ایشان گفتم با این شرایطی که شما برای همسر آینده ی خویش در نظر داری یکی از آنها این شرایط را داراست او نیز قبول کرد.مراسم ازدواج سید حسین در مسجد صاحب الزمان(عج) کنار کارخانه قند برگزار گردید. او یک مداح دعوت نمود و معتقد بود که در مساجد باید کارهای اجتماعی و فرهنگی انجام پذیرد.
به روایت از خواهر شهید: بعد از گذشت سال ها از شهادت برادرم هنوز هم وقتی مشکلی برای من پیش می آید کنار مزار سید حسین می روم. یک روز دخترم در سمنان دانشجو بود و قرار بود به خانه برگردد، دو هفته گذشت و از او خبری نداشتیم دخترم با همسایه تماس گرفته بود و تأخیر خود را اطلاع داده بود ولی ایشان به دلایلی نتوانسته بودند با من ارتباط بگیرند، خیلی نگران بودم، هوا بسیار سرد بود و امکان رفتن به سمنان را نداشتیم.درمانده به مزار برادرم رفتم در کنار مزار آرام گریستم و گفتم: حسین جان چه کنم؟با همان حالت درماندگی به خانه بازگشته و خوابیدم و سید حسین را در خواب دیدم دست او در دست حاج حسین بود و به من گفت:بیا این هم دخترت،صبح که از خواب برخاستم دخترم به خانه برگشت برادرم حسین برای من همیشه سفیر خوبی ها بود.
روایت از برادر باقری: شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که حسین به سراغ من آمد و گفت: اگر دوست دارید با هم به ملاقات حضرت امام (ره) برویم. چون من کارمند سپاه نبودم به ایشان گفتم این دیدار فقط مخصوص سپاهیان است ولی او با اصرار مرا راضی کرد وبا هم حرکت کردیم. جلوی درب بیت امام کارت سپاهش را به من داد من از گرفتن کارت امتناع می کردم زیرا دوست نداشتم من امام را زیارت کنم و او پشت در بماند. در همان لحظه یکی از دوستانش به نام آقاجاری را دیدم او شهید میر رضی را شناخت وقتی موضوع را به ایشان گفتم او گفت: من مأمور حراست بیت هستم و ما با اجازه ی او هر دو به داخل رفتیم. بعد از نماز جماعت بر سر سفره افطاری نشستیم و شهیدان میر رضی و غلامرضا کیانپور، مقداری از غذا را به عنوان تبرّک به منزل بردند. شهید میررضی نیز دلش می خواست مادر بزرگوارش از طعام سفره فرزند زهرا (س) تناول کند. بعد از پایان مراسم سریع به خانه بازگشتیم سید یک ساعت کنار همسر و فرزندانش ماند سپس به سپاه بازگشت تا مراسم شب احیا را با سپاهیان بگذراند. ایشان در ایام مرخصی زیاد در خانه نمی ماند و بیشتر در دفتر کار در سپاه بود. وقتی علت را جویا شدم او گفت:نمی خواهم فرزندانم به من وابسته شوند زیرا جدایی از آنها برایم بسیار دشوار خواهد بود.
به روایت از سردار فضلی:شهید میررضی در مدیریت جبهه های حق علیه باطل کارآمدی بالایی داشت و در دفاع مقدّس همواره مورد اعتماد امام (ره)بود، ایشان با وجود آگاهی به مسائل سیاسی هرگز در این مسیر خلاف تدبیر رهبری عمل نکرد. او انسانی فهیم، بصیر و بسیار دلسوز بود و ابداع روشهای دفاعی جدید، حضور در میادین خط مقدم و شب های عملیات از مهمترین برنامه های شهید میررضی برای ثبت وقایع دفاع از میهن اسلامی بود که همیشه بر آنها مداومت می کرد. شهید سید حسین میررضی در سال 1365 از طریق سپاه به سفر حج شرفیاب شد و با روحیه عالی به صحنه های جنگ اعزام شد.درجبهه یکی از همرزمان ایشان پرسید حاجی شما برای چه دوباره به جبهه آمده ای؟هدف شما چیست؟ او بدون اینکه سخنی بگوید قرآن را از جیبش بیرون آورد، به من نشان داد و دوباره در جیب گذاشت. شهید سید حسین میررضی پنج سال متوالی در جبهه ها بود و هفت بار مجروح شد ولی برای رسیدن به اهداف خود که همان استواری انقلاب اسلامی بود هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای 5 در شرق بصره رزمندگان وقتی می خواستند به طرف دشمن یورش ببرند همرزمان به ایشان گفتند که شما به خط مقدم نروید، او گفت: نمی شود من بچه های مردم را به خط مقدم بفرستم و خودم در عقب جبهه بمانم.حداقل باید ببینم که آتش دشمن چقدر است؟یکی از رزمندگان به نام آقای حسینی می گوید: وقتی سید میررضی به جلو رفت دیدم ما سریع خودمان را به او رساندیم.من پیکر مطهر ایشان را به آغوش کشیدم و گفتم حاجی التماس دعا و او گفت:من از شما التماس دعا دارم مگر من چه کسی هستم که شما از من التماس دعا داشته باشید؟ سرانجام در تاریخ 1365/10/25در شرق بصره در کنار کانال ماهی نزدیک طلوع فجر به وسیله ترکش خمپاره از پهلو به درجهی رفیع شهادت نائل گشت و به آرزوی دیرینه اش رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای امام زاده محمّد آرمید.
به روایت مادر بزرگوار شهید سید حسین میر رضی: قبل از شهادت فرزندم، شهید بهشتی را در خواب دیدم گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید می شود. هرچند وقت یکبار که او به جبهه ها می رفت من دلشوره می گرفتم و خواب شهادت ایشان را می دیدم.یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم تو را قسم به جدّت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت: که حسین در اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند اما من از همان ابتدا می دانستم که سید حسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه آرمان هایش شهید می شود.
منبع: کتاب فضایل اخلاقی سرداران استان البرز
بینهایت عالی بود
درود و تشکر