شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید محمدی-فریدون

شهید فریدون محمدی

نام پدر: محمد

تاریخ تولد: 24-7-1348 شمسی

محل تولد: تهران 

تاریخ شهادت : 6-11-1365 شمسی

محل شهادت : شلمچه

گلزار شهدا: بهشت زهرا سلام الله علیها

قطعه:29 ردیف:11 شماره مزار:2

تهران

برادرش فرهنگ نیز به شهادت رسیده است

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید فریدون محمدی، دانش‌آموز بسیجی و نوجوانی از محله هاشمی تهران، در ۱۶ سالگی به جبهه رفت و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. مادرش هنوز با افتخار از ایمان، خنده و مهربانی پسرش یاد می‌کند.

مادر شهید دانش‌آموز فریدون محمدی: می‌گفت خون من از برادرم رنگین‌تر نیست

در ادامه، گفت‌وگویی صمیمی با مادر شهید دانش‌آموز فریدون محمدی را می‌خوانید؛ روایت مادری که از روزهای نوجوانی پسرش تا لحظه بدرقه و شهادتش سخن می‌گوید.

در خانه‌ای ساده و صمیمی در محله هاشمی تهران، پای صحبت مادری نشستیم که دو فرزندش، «فرهنگ» و «فریدون محمدی» را در راه دفاع از میهن و انقلاب اسلامی تقدیم کرده است. فاطمه زرندی، متولد سال ۱۳۲۴ در تهران، با حوصله و آرامش از پسرش فریدون گفت: از کودکی و نوجوانی‌اش تا روزی که برای همیشه به سوی آسمان پر کشید.
او شش فرزند دارد و فریدون سومین آن‌ها بود؛ متولد سال ۱۳۴۸ در تهران. به یاد می‌آورد: «وقتی فریدون به دنیا آمد، مثل هر پدر و مادری خوشحال بودیم. خدا یک بچه‌ی دیگر به ما داده بود. خوشحال بودیم.»

                                                                      عشق فوتبال
از روز تولدش یادش مانده که «در ماه مهر و ایام شعبانیه» بوده است. مادر شهید از دوران کودکی پسرش می‌گوید: «بچه‌ی خوبی بود. شیطنت‌های بچگی داشت، ولی آزار کسی را نمی‌خواست. شوخ‌طبع بود، بگو و بخند داشت اما سر به سر کسی نمی‌گذاشت. فوتبال را خیلی دوست داشت. توپ دستش می‌دادیم، تا شب بازی می‌کرد. فقط فوتبال.»


در آن روزها خانواده در محله هاشمی ساکن و مستأجر بودند. به گفته‌ی مادر، اوضاع مالی معمولی بود اما خانه از محبت پر بود. فریدون در «مدرسه معلم» و پیش از آن در «دبستان کشتکار» تحصیل می‌کرد و تا سال اول دبیرستان (سوم راهنمایی) درس خواند. مادرش با خنده‌ای تلخ می‌گوید: «درس نمی‌خواند، می‌گفت دوست ندارم درس بخوانم. کندذهن نبود، فقط علاقه‌ای به درس نداشت. هیچ وقت از مدرسه شکایتش را نکردند. در خانه می‌فهمیدیم درس نمی‌خواند.»

                                                                 عضو فعال بسیج
اما همین پسر بازیگوش، در نوجوانی عضو فعال بسیج شد: «وقتی بزرگ‌تر شد با برادرش در بسیج بود. خیلی دوستش داشتند. بچه‌ی خوبی بود، مهربان، کمک‌کار، با محبت. هرکس کاری داشت، اگر می‌توانست کمک می‌کرد. در مسجد هم فعال بود، در بسیج دانش‌آموزی و مسجد الزهرا شرکت داشت.»
از تفریحاتش می‌گوید: «اهل تلویزیون و فوتبال بود. کتاب نمی‌خواند، فقط برنامه نگاه می‌کرد. تابستان‌ها جایی کار نمی‌کرد، چون پدرش مخالف بود. هنوز به سنی نرسیده بود که دنبال کار برود.»
از نظم و ظاهرش نیز خاطراتی دارد: «لباس‌هایش همیشه تمیز بود. خودش کار شخصی نمی‌کرد، آن‌ها را من انجام می‌دادم. اما مدام موهایش را شانه می‌کرد! می‌گفتم برو موهات را کوتاه کن، با نمره چهار بزن، می‌رفت می‌زد، می‌آمد می‌گفت این چه مویی شد مادر؟ مو که ندارم! اما باز می‌گذاشت بلند شود و شانه می‌کرد.»
در خانه، فریدون خوش‌اخلاق و آرام بود. اگر با برادرش فرهنگ بحثی پیش می‌آمد، زود کوتاه می‌آمد: «سر فوتبال دعوایشان می‌شد، من که ناراحت می‌شدم، او زود کوتاه می‌آمد. دلش نمی‌خواست من ناراحت شوم.»
در میان دوستان و همسایه‌ها نیز محبوب بود: «با بچه‌های محل فوتبال بازی می‌کرد؛ حمید زاهدی، سید احمد نیّری، پسرعموهایش، مجید، حیدر، محسن... هنوز هم خیلی از آن‌ها هستند. در کوچه با هم بازی می‌کردند، اما دوست‌هایش را خانه نمی‌آورد.»

از اخلاق فریدون نسبت به نامحرم هم یاد می‌کند:«اگر زنی در خانه بود و مرد نامحرمی می‌آمد، سرش را پایین می‌انداخت و خودش کارش را می‌کرد. مؤدب بود، حرفی نمی‌زد. اصلاً کاری به نامحرم نداشت.»
او از علاقه پسرش به غذا و خانه می‌گوید با لبخند: «هر غذایی را می‌خورد ولی قرمه‌سبزی را بیشتر دوست داشت. همیشه می‌گفت ته‌قابلمه را به من بده! می‌گفت اون قسمت از همه خوشمزه‌تره.»
اما خصوصیتی که مادرش بیش از همه دوست داشت، مهربانی و دلسوزی فریدون بود: «خیلی مهربان بود. اگر می‌دید من خانه نیستم، می‌آمد دنبالم. می‌گفت کجا بودی؟ دلم شور می‌زد. همیشه نگرانم بود.»
                                                                 سحری با نان و چای‌شیرین
از ایمان و عبادت او نیز خاطراتی دارد که با صدایی لرزان بازگو می‌کند: «یازده، دوازده ساله بود که اهل مسجد شد. ماه رمضان‌ها یادم نمی‌رود، حتی وقتی بمباران بود، سحری نان و پنیر می‌خورد و می‌گفت: به کوری صدام، من سحریم را خوردم! هیچ ماه رمضانی نیست که یادش نیفتم.»
فریدون در ۱۳ یا ۱۴ سالگی برای آموزش به سپاه قائم رفت. مادرش می‌گوید:«تابستان بود. گفت می‌خواهم بروم تعلیم ببینم. بعد از چهل‌وپنج روز آموزش، تصمیم گرفت برود جبهه. من گفتم صبر کن فرهنگ (برادرش) بیاید، بعد تو برو. گفت مگر خون من از خون فرهنگ رنگین‌تر است؟»

                                                               آخرین لبخند، آخرین نگاه
از نحوه رفتنش چنین یاد می‌کند:«از بسیج محل نامه آورده بود، ما هم امضا کردیم. از زیر قرآن ردش کردم. برایش صدقه گذاشتم. گفت: مادر، این صدقه برای دو طفلان مسلم است، من برمی‌گردانمش. بعد رفت مسجد رجایی. گفت مادر چرا آمدی؟ مگه من بچه‌ننه‌ام؟ خجالت می‌کشم! گفتم فقط اومدم ببینم کجایی. گفت جنوب گرمه، اورکت نمی‌خواد. بعد روح‌الله، برادر کوچکش را بغل کرد، سربندش را بست به بازوی او و گفت: مادر بچه را ببر، هوا سرده. خداحافظی کرد و رفت. آن شد آخرین دیدار ما.»

به گفته‌ی مادر، فریدون در عملیات کربلای پنج شرکت داشت و در همان اعزام، پس از حدود چهل‌وپنج روز، در بهمن ۱۳۶۵ به شهادت رسید. «به ما گفتند مجروح شده، بعد فهمیدیم در بیمارستان قائم مشهد شهید شده. یکی از همرزمانش، آقای فلاح، گفته بود پشت تیربار بود، ترکش به سرش خورد. تا دم بیمارستان صحرایی فقط تکبیر می‌گفت و لبخند می‌زد. بعد دیگر چیزی نگفت.»

مادر می‌گوید: «یازدهم بهمن پیکرش را آوردند، در بهشت سکینه شستند و فردا به بهشت زهرا بردیم. خودش همیشه می‌گفت هیچ جایی مثل بهشت زهرا نیست، همان‌جا خاکش کردیم، در قطعه ۲۹.»

او هنوز هم هر هفته به مزار فرزندانش می‌رود:«فریدون و فرهنگ کنار هم آرمیدن. یک قطعه با هم فاصله دارن. یک روز سر خاک این می‌روم، یک روز سر خاک آن.»
در پایان گفت‌وگو، وقتی از مادر شهید خداحافظی می‌کنیم، آرام می‌گوید:«خدا را شکر می‌کنم که پسرانم را در راه امام حسین (ع) دادم. فریدون اهل هیئت بود، عاشق امام حسین. هنوز هم هیئتمان برقرار است، جوانان سیدالشهدا می‌آیند فیلم‌برداری می‌کنند. من همیشه یادش می‌کنم، هر روز...»

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات