شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید فتحی عباس آبادی-رضا

شهید رضا فتحی عباس آبادی

نام پدر: علی اصغر

تاریخ تولد: 13-11-1339 شمسی

محل تولد: البرز - کرج 

تاریخ شهادت : 10-12-1362 شمسی

فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر

محل شهادت : جزیره مجنون

عملیات:خیبر

فرمانده گروهان

تیپ حبیب ابن مظاهر

گلزار شهدا: امامزاده محمد 

البرز - کرج

 

رضا فتحی عباس آبادی، سیزدهم بهمن 1339، در شهرستان کرج چشم به جهان گشود. پدرش علی اصغر (فوت 1350) و مادرش روهان نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند. سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. شانزدهم اسفند 1362، با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق با اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی را در امامزاده محمد (ع) زادگاهش به خاک سپردند.

از پرنده شدن سخن می­‌گفت، از پرواز تا فراز خوبی­‌ها، تا اوج ستاره چیدن، سبکبال به سرعت نور از ظلمت رهایی یافت، آن هنگام دیگر خود را اسیر دنیا ندید و زنجیر دنیا را هزار تکّه کرد. یکی از آن جوانان غیور سردار شهید رضا فتحی عباس آبادی بود.


رضا فتحی

پاسدار دلیری که خود را خدمتگزار ولی امر و مردم کشورش می‌دانست، او در یکی از روزهای سرد زمستان در تاریخ سیزدهم بهمن ماه 1339، در یکی از مناطق محروم کرج چشم به جهان گشود. وی تک پسر خانواده بود و تمامی اهل خانواده به  او عشق می‌ورزیدند، رضا در محیط پاک و روحانی در آغوش گرم و پر از عشق و محبت خانواده دوران کودکی را سپری کرد و در نوجوانی پدر مهربانش را که کارمند بانک بود بر اثر سرطان از دست داد و تحت تربیت مادری مهربان و دلسوز رشد پیدا کرد.

مبارزات انقلابی

او در دبیرستان شریعتی سابق و شهدای کنونی کرج درس می خواند، تحصیلات خویش را در مقطع دبیرستان نیمه تمام رها کرد، زیرا آن دوران مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود و رضا به صفوف راهپیمایان پیوست و در مسیر انقلاب جان‌فشانی‌ها کرد. غیرت و غرور وصف ناشدنی این شهید بزرگوار در زمان نوجوانی نیز بر همگان ثابت شده بود، یکی از روزهایی که رضا در مدرسۀ راهنمایی (چهارصد دستگاه) درس می خواند با یکی از دوستانش قرار می گذارند که در مدرسه عکس‌های شاه ملعون را پاره کنند به همین دلیل شبانه به مدرسه رفته و از یک دریچه وارد کلاس‌ها شده بودند و رضا شروع به پاره کردن عکس‌ها کرده بود. دوستش ترسیده فرار می‌کند و از صدای پاره شدن عکس ها فراش مدرسه بیدار شده و به شهربانی زنگ زده بود، رضا را دستگیرکرده و تحویل ژاندارمری داده بودند. مأموران رژیم او را شدیداً مورد ضرب و شتم قرار داده و شکنجه کردند.

 مادر بزرگوار او می‌گفت: ما هرچه منتظر رضا شدیم خبری از او دریافت نکردیم، روزها خیابانها به خاطر تظاهرات خیلی شلوغ می‌شد و شب‌ها حکومت نظامی اعلام می‌کردند و کسی نمی توانست از خانه خارج شود به ناچار به یکی از آشنایان که آقای غروی نام داشت و در دستگاه قضایی کار می کرد متوسّل شدیم، بعد از چند روز به ما خبر دادند که رضا را گرفته و در بازداشتگاه به سر می‌برد. برای دیدن او من و پدرش سریع به آنجا مراجعه کردیم و توسط آقای غروی او را آزاد کردیم.

 وقتی رضا را به خانه آوردیم، متوجّه کبودی هایی که بر اثر شلاق با کابل سیمی بر کمر و پاهای او بود شدیم. پسرم رضا را در بازداشتگاه چند روز گرسنه و تشنه فقط شکنجه کرده بودند. به طوری که تا دوازده روز نمی توانست بنشیند و یا بخوابد .

او از تحصیل در آن دبیرستان بیزار شد و ادامه تحصیل نداد. پس از اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد مسئول شکنجه ساواک آقای ربیعی را دستگیر کرده و به تمام کسانی که توسط وی شکنجه شده بودند اعلام شد اگر شکایتی دارند رجوع کنند. من هر چه به رضا گفتم: پسرم شما هم توسط آن بی رحم شکنجه شده و از درس و مدرسه بیزار شده­‌ای به آنجا برو و شکایت خود را اعلام کن. او به من گفت: مادر من او را حلال کرده و از او گذشته ام. امیدوارم خداوند نیز از گناهان او درگذرد. 

او بسیار مهربان و با گذشت بود. هنگامی که شنید حکم اعدام آقای ربیعی صادر شده و می خواهند او را در میدان شهدای کرج اعدام کنند به آنجا رفت و بعد از اعدام آن ملعون چند روز برای آمرزش او قرآن می‌خواند و اشک می ریخت و آن وقایع شروع  مردانگی‌های رضا بود.

 همانگونه که روزهای خوش نوجوانی خویش را در فعالیّت های مربوط به انقلاب سپری کرد پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز از فعالیّت‌های خود دست بر نداشت و به مبارزه با ضد انقلاب و گروهک های محارب پرداخت و زمانی که سپاه پاسداران تشکیل شد. به عضویت این ارگان درآمد و در خدمت اسلام و انقلاب بود. من همیشه از خداوند فرزندی صالح و نیکوکار می‌خواستم. خداوند هم لطف کرد و او را امانت به من عنایت کرد. متانت و ایمانی را که از زمان کودکی در وجود او مشاهده کردم اصلاً قابل توصیف نیست، رضا به نماز اوّل وقت و مخصوصاً نماز جماعت بسیار اهمیت می داد و به ما هم توصیّه می‌کرد. هیچگاه با صدای بلند نمی خندید و همیشه تبسم می کرد. من هرگز صدای خنده های بلند او را نشنیدم. 

در طول شبانه روز دو سه ساعت بیشتر استراحت نمی کرد. اکثر شب ها به نماز و یا مطالعه می پرداخت و برای انکه مزاحم ما نباشد چراغ کوچکی را روشن می‌کرد و بیشتر اوقات شب را به مطالعه نهج البلاغه می‌پرداخت. برای او رختخواب پهن می‌کردم و اصرار می کردم که اندکی استراحت کند صبح که بر می‌خاستم می‌دیدم رختخواب را جمع کرده و بر روی زمین خوابیده است. وقتی اعتراض می‌کردم که پسرم چرا روی تشک نخوابیدی؟! و آن را جمع کرده‌ای، می‌گفت: مادر جان! ما را در یک مشت شن و ماسه و اگر شانس بیاوریم خاک دفن خواهند کرد. مگر ما چقدر می‌خواهیم عمر کنیم که اینگونه به خوشی‌های دنیا دل بسته‌ایم پس از آنکه رضا به عضویت سپاه درآمد به مدت 9 ماه مسئولیّت حراست از امام خمینی  (ره) را بر عهده داشت.

بادیگارد امام(ره)
او امام را بسیار دوست می‌داشت و مرید و رهرو او بود. روزی به من گفت: مشغول پاسداری و نگهبانی از امام راحل بودم و در محیط اسلحه به دوش قدم می‌زدم. امام آمد و به من گفت: جوان شما خسته نشدید بس که اطراف این حیاط راه رفتید. اسلحه‌ات را به من بده و اندکی را به استراحت بپرداز. او با این که حراست از امام را بر عهده داشت. بسیار رازدار بود و حقوقی را که از بیت رهبری دریافت می کرد. بین محرومین و فقرا تقسیم می‌کرد. رضا در سن بیست و یک سالگی با دختری مؤمن و متدیّن در سپاه آشنا شد و بعد از رضایت هردو خانواده طی یک مراسم ساده ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند دختر بود.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد، او با تمام علاقه ای که به همسر و فرزندش داشت، نبرد علیه دشمنان را وظیفه شرعی و قانونی خود می دانست. به همین علت آنان را به خدای بزرگ سپرد و راهی جبهه ها شد. در آخرین اعزام در تاریخ بیست و پنجم بهمن ماه 1362، که رضا شهید شد. هنگامی که می‌خواست خداحافظی کند دست او را گرفتم و از او پرسیدم: پسرم آیا اطلاع دارید که همسر شما باردار است؟ همسر تنها و جوانت را به چه کسی می‌سپاری؟ چرا به او فکر نمی‌کنی؟ پاسخ داد: مادر مگر من و یا شما او را آفریده‌ایم، آن کسی که او را خلق کرده است حافظ او هم خواهد بود. به وجود خداوند ایمان داشته باشید.

 همسرش می­‌گفت: او دل به خدا سپرده بود و خدایی فکر می‌کرد در رفتارهایش تأنّی و خلوص خاصی داشت. همیشه ساده و بی آلایش زندگی می‌کرد و به من هم سفارش می‌کرد که همیشه مراقب اعمال خودم باشم و از آزمایش‌هایی که خداوند بر سر راه من قرار داده است، سربلند بیرون بیایم. زندگی کوتاهی که با او داشتم سراسر خاطره بود، او آخرین باری که برای دفعه چهارم اعزام می‌شد با من چنان صحبت می‌کرد که گویی وصیّت می‌کند. مرا به ایمان و عمل صالح سفارش کرد و او که همیشه کم حرف بود، با سخنان خود آن شب مرا متعجّب کرده بود. 

یکی از هم‌رزمان او می گفت: رضا در جبهه همیشه رفتاری متواضعانه داشت و مراقب رفتار و گفتار خود با دیگران بود. با نهایت مظلومیتی که در چهره‌اش همیشه نمایان بود با دوستان خود با احترام رفتار می کرد و هرگز نمی‌گذاشت کسی از او رنجشی در دل داشته باشد. یک روز به خاطر موضوعی خیلی ناراحت و خشمگین بود، با یکی از رزمندگان به تندی صحبت کرد و خودش بسیار ناراحت شد و تا چند روز در خود فرو رفته بود. من که علت  را می دانستم او را دلداری دادم و گفتم: چرا خودت را اذیّت می‌کنی، آن بنده خدا حتماً شرایط شما را درک می کند  مطمئن باش که از دست شما ناراحت نیست، او در جواب من گفت: مسلمان واقعی کسی است که بتواند خشم خود را به موقع کنترل کند شما از کجا اینقدر مطمئنی؟ من اصلاً برخورد درستی با او نداشتم، اگر او یا من در این عملیات شهید بشویم فردای قیامت من گرفتار می‌شوم. باید او راهر طور شده پیدا کرده و از ایشان عذرخواهی کنم. بعد از جستجوی فراوان آن برادر رزمنده را یافته و در جمع از او حلالیت خواست و صورتش را بوسید. 

ما همیشه از اعمال و رفتارهای او درس می آموختیم، او در دوستی استوار و بسیار ثابت قدم بود. هرکسی که با او دوست وهمراه می شد محال بود که از او جدا شود. شهید علی میرزایی، ابراهیم بیگی، نصرالله حیدر خانی از دوستان صمیمی رضا بودند که همگی شهید شده اند. آنها در وصیت نامه های خود قید کرده بودند که اگر ما شهید شدیم ما را در جوار مزار رضا به خاک بسپارید و بنا به وصیتنامه آنها بعد از شهادت در کنار رضا در گلزار شهدای امامزاده محمّد حصارک کرج آرمیدند.

 عقیده داشت تحمل سختی ها و مشکلات برای کسانی که به درجات بالایی از جهت ایمان و تکامل رسیده اند آسان است و به صورت عشق درمی آید. همیشه می‌گفت در جبهه ها انسان با دلبستگی هایش بیگانه می‌شود و آن علاقه روح به جسم عملا قطع می‌گردد. خبر شهادت برادران مهدی شرع پسند مجتبی امینی و غلامی او را بسیار متأثّر و غمگین کرد و برای انتقام و مقابله با دشمنان استوارتر از همیشه گام برداشت. 

شهید عباس آبادی پس از مدت‌ها رزم بی امان و جهاد با دشمنان و حماسه آفرینی‌های فراوان در تاریخ دهم فروردین ماه 1362 از ناحیه سر مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل شد. عملیاتی که پنجاه ساعت را بدون خستگی بی محابا در جزیره مجنون زیر آتش سنگین دشمنان جنگید. هنگامی که وارد جزیره شد مساحت هفده کیلومتر را از وجود اهریمن پاک کرده بود آخرین کلماتی که درهنگام شهادت در محاصره برزبان مبارکش جاری شد این بود به پیش سربازان امام زمان (عج) شما پیروز هستید سلاحتان را بردارید و دشمنان را نابود کنید. پیکر مطهر او را از دل خاکریزها غریبانه بیرون کشیدند و به خانواده بزرگوارش سپردند. هنگام خاکسپاری متوجّه جراحات و صدماتی بر پاها و جسم می­‌شدند و تمام کسانی که در آنجا حضور داشتند، با دیدن این صحنه بسیار متأثّر گردیدند، زیرا حتی خانواده اش تا آن هنگام نمی دانستند که او از ناحیه پا و بدن مبارکش بارها در گذشته مجروح شده و مورد اصابت تیرو ترکش خصمانه دشمن قرارگرفته و در بیمارستان تبریز بدون آن که به کسی اطلاع بدهد بستری گردیده بود و چه غم انگیز است از دست دادن مردی چنین فروتن که بارها صدمه دیده امّا متواضعانه لب فروبسته بود.
شهید رضا فتحی عباس آبادی یکی از مجاهدانی بود که در عملیات خیبر به جاودانگی پیوست و به عهدی که با خدای خویش بسته بود وفادار ماند. هنگام شهادتش در جزیره مجنون عهدش را با صدایی که لرزه بر اندام دشمن انداخت فریاد زد. رضا با قلبی آرام که حاصل ایمانش بود به جاودانگی رسید. 
منبع:نویدشاهد

*********************

روایتی دیگر از شهید:

«شهیدرضا فتحی‌عباس‌آبادی» از شهدای دوران دفاع مقدس فرزند علی‌اصغر، در سیزدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۳۹ در کرج در خانواده‌ای مؤمن، معتقد و زحمتکش به دنیا آمد. وی پس از در دوران کودکی پدرش را از دست داد و مسئولیت اداره زندگی را به دوش گرفت. در سیره او آمده است: او خیلی کم‌رو، کم‌حرف، خوش اخلاق و خوش برخورد بود. رضا نمازش را اول وقت می‌خواند و در نماز جمعه و جماعت شرکت می‌کرد و به دیگران نیز این امر مهم را توصیه می‌کرد.

او دوران دبستان را در مدرسه نادرشاه(شهید محمد زارع)، دوران راهنمایی را در مدرسه‌ خشایارشاه (خِرد) و دبیرستان را در مدرسه‌ «شریعتی» شهدای انقلاب سپری کرد و موفق به کسب مدرک سوم نظری در رشته اقتصاد شد.

او خیلی کم‌رو، کم‌حرف، خوش‌اخلاق و خوش برخورد بود. رضا نمازش را اول وقت می‌خواند و در نماز جمعه و جماعت شرکت می‌کرد و به دیگران نیز این امر مهم را توصیه می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه را روزه بود.

با اوج‌گیری انقلاب او نیز همانند دیگر مردم در اکثر راهپیمایی‌ها و تظاهرات علیه شاه شرکت می‌کرد و اکثر اوقات خود را در فعالیت‌های انقلابی می‌گذراند.

خواهرش نقل می‌کند: «رضا در مدرسه راهنمایی چهارصد دستگاه درس می‌خواند. زمان شاه روزی با یکی از دوستانش قرار می‌گذارند که به مدرسه رفته و عکس‌های شاه را پاره کنند. شبانه از یک دریچه وارد کلاس می‌شوند و رضا شروع به پاره‌ کردن عکس‌ها می‌کند. دوست رضا ترسیده و فرار می‌کند. از صدای پاره‌ کردن عکس‌ها فراش مدرسه بیدار شده و به شهربانی اطلاع می‌دهد.

رضا را پس از دستگیری به شهربانی برده و شکنجه‌اش می‌کنند، اما به علت پایین‌ بودن سن و وساطت یکی از آشنایان آزادش می‌کنند.»

او پس از پیروزی انقلاب دست از فعالیت‌هایش برنداشت و به مبارزه با ضدانقلابیون و گروهک‌های محارب پرداخت. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عضو این ارگان انقلابی شد.

رضا در نامه‌ای به خانواده‌اش نوشته است: «چه به جاست کسانی هم که در پشت جبهه تلاش می‌کنند، سعی می‌کنند علاقه‌های کاذب را از بین ببرند؛ البته قبول‌‍‌کردن ظاهری و زبانی کاری معقول و خوب است ولی زمانی ارزش پیدا می‌کند که دل هم هماهنگی داشته باشد. حضرت علی(ع) در نهج‌البلاغه به این مطلب اشاره کرده است و امام هم در پیام ۲۲ بهمن به این موضوع اشاره کرد. فداکاری‌کردن برای افراد مشکل است. مثلاً کسی که در جبهه زیرآتش دشمن قرار می‌گیرد، با سختی و فشار باید مشکلات را تحمل کند ولی تحمل همین مشکلات برای کسانی که به درجات بالایی از جهت ایمانی و تکامل روح رسیده‌اند آسان است. البته این هم درجات دارد برای کسانی مانند علی(ع) که بر روی بلندترین قله‌های ایمان و تقوا قرار گرفته‌اند، به صورت عشق در می‌آید خداوند به همه ما توفیق دهد که به آن درجات برسیم.»

هم‌رزمانش نقل کرده‌اند: «رضا قبل از شهادت گفت: به پیش سربازان امام زمان(عج)، ما پیروزیم. آرپی‌جی‌ها را بردارید و کافران را نابود کنید.»

رضا در مدت یک ‌سال چهار بار به جبهه اعزام شد که در این مدت چندین بار مجروح شد. در آخرین اعزامش جزو لشکر حبیب‌بن‌مظاهر در عملیات خیبر در حالی‌که عهده‌دار سمت فرمانده گروهان بود، در شانزدهم اسفندماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون براثر اصابت ترکش از ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

شهید رضا فتحی عباس‌آبادی در وصیت‌‌نامه‌اش نوشته است: «و اما مادرم، همسرم و خواهرانم گرچه نیاز بود که پیش شما بمانم، اما این دو روزه عمر خیلی سریع می‌گذرد و اصل آنجاست. خوشا ب ه‌حال کسانی که این راه را انتخاب کردند و این چند روزه عمر را با ایمان به خدا و عمل صالح به پایان می‌رسانند و از آزمایش‌های خدا پیروز و سربلند بیرون می‌آیند. امیدوارم بیشتر از این بتوانید وظایف دینی خود را انجام دهید.» پیکر پاکش را در امامزاده محمد(ع) به خاک سپردند.

 

منبع:ایکنا

 

https://s30.picofile.com/file/8476041200/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B0%DB%B4_2_.jpg

https://s30.picofile.com/file/8476041984/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B0%DB%B7.jpg

https://s30.picofile.com/file/8476041818/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B0%DB%B8.jpg

https://s30.picofile.com/file/8476041242/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B1%DB%B1.jpg

 

https://s30.picofile.com/file/8476041976/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B0%DB%B0.jpg

 

https://s30.picofile.com/file/8476041876/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B1%DB%B9.jpg

 

https://s30.picofile.com/file/8476041268/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B1%DB%B4.jpg

 

 

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476041776/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B0%DB%B4.jpg

 

https://s30.picofile.com/file/8476041192/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B0%DB%B2.jpg

https://s30.picofile.com/file/8476041934/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B1%DB%B5.jpg

 

 

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040568/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A2%D9%82%D8%A7%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040550/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040518/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040450/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B1%DB%B5_%DB%B4%DB%B8.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040392/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B4_%DB%B1%DB%B3.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040300/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B0_%DB%B3%DB%B7.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040284/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B1%DB%B9_%DB%B4%DB%B4.jpg

 


 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040826/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040800/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B1_%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040734/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B5_%DB%B0%DB%B6.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040650/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B1_%DB%B1%DB%B0.jpg

 

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476041142/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF_%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476041126/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A2%D9%82%D8%A7_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476041076/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D9%81%D8%AA%D8%AD%DB%8C_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040984/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B3_%DB%B0%DB%B5.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040976/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B3_%DB%B2%DB%B3.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040934/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B3_%DB%B5%DB%B0.jpg

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476040892/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B1%DB%B3_%DB%B2%DB%B0_%DB%B2%DB%B1_%DB%B3%DB%B2.jpg

 

 

 

 

https://s30.picofile.com/file/8476041942/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B1%DB%B7.jpg

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیّت نامه مسلمانى است که آرزوى بندگى خدا و امید به رحمت و بخشش خدا داشت. 

بحمد الله در دوره اى واقع شده ایم که با مجاهدتهاى ولى فقیه، امام امت توفیقهاى زیادى یافته ایم،توفیق هجرت، جهاد و توفیق شهادت‌ و غیره از دست رفاه طلبان، فرصت طلبان، سیاسى کارها و غیره که فکر و دلم پُر است نمى خواهم  خطاب به آنها چیزى بگویم فقط بدانند که خدا و امام از آنها راضى نیستند.  

مادرم!  همسرم!  خواهرانم!  گرچه نیاز بود پیش شما بمانم ولى بدانید که این دو روز عمر خیلى زود مى گذرد و اصل آنجاست. خوش به حال کسانى که این چند روز عمر را با ایمان به خدا و عمل صالح به پایان مى رسانند و از آزمایشهاى خدا پیروز و سر افراز بیرون مى آیند. 

امیدوارم بیشتر از این بتوانید وظایف دینى خود را انجام دهید امیدوارم در آن دنیا مورد رحمت خدا قرار بگیرم و اجازه پیدا کنم شما را شفاعت کنم. 

 همسرم با تشکر از اینکه ماهها ایثارگرانه با من زندگى کردى خدا برکارها آگاه است و در این رابطه دیگر صحبتى نمى کنم. اگر خدا فرزندى نصیبمان کرد او را خوب تربیت کن و سعى کن فردى با تقوا و پرهیزکار باربیاید و هر طور فکر مى کنى خدا راضى است زندگى کن. از همه آنها که به صورتى حقتان را ضایع کردم حلالیّت مى طلبم.

 

https://s30.picofile.com/file/8476041334/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B2%DB%B1.jpg

 

 

 

 https://s30.picofile.com/file/8476041342/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B0%DB%B5_%DB%B2%DB%B6_%DB%B2%DB%B0_%DB%B0%DB%B7_%DB%B2%DB%B2.jpg

 

https://s30.picofile.com/file/8476042792/344595_747.jpg

کتاب "لاله واژگون" که به قلم «علی دنیائی» به رشته تحریر در آمده است. نویسنده در این اثر  به شرح زندگینامه سردار «شهید رضا فتحی عباس آبادی» پرداخته است. داستان از اوج فعالیتها و مبارزات قهرمان داستان و دوستانش در بحبوحه انقلاب اسلامی شروع ‌شده و به دستگیری او توسط نیروهای شهربانی می‌انجامد. نویسنده در جریان داستان و به تناسب وقایع موجود، با فلش بک‌های متعددی اتفاقات گذشته‌ی زندگی شهید را بیان نموده و در نهایت با شهادت وی پایان یافته است.

 

 

داستان به‌صورت راوی سوم شخص دانای کل روایت شده و در برخی صحنه‌ها به‌صورت دانای محدود ظاهر شده است.این کتاب دارای صدوسی‌ونه صفحه و دوازده فصل است که فصل‌ها براساس شکل‌گیری شخصیت قهرمان داستان تنظیم و پیش رفته است. کتاب "لاله واژگون" به همت ستاد کنگره شهدای البرز و توسط نشر شاهدان البرز، در قطع رقعی وزیری به چاپ رسیده است.

 

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا




آخرین نظرات