شهید اصغر صادقی
نام پدر: خانعلی
تاریخ تولد: 22-11-1346 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 22-6-1365 شمسی
محل شهادت : سرپل ذهاب
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
شهید «اصغر صادقی»، بیســت و دوم بهمن 1346، در شهرســتان تهران به دنیا آمــد. پدرش خانعلی و مادرش حریر نام داشــت. تا اول راهنمایــی درس خواند. در کارگاه کانالســازی کار میکرد. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیســت و دوم شــهریور 1365، در سرپلذهاب توسط نیروهای عراقی با اصابت ترکش به شهادت رســید. مزار وی در امامزاده محمد(ع) شهرستان کرج قرار دارد.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«سـاقه قامتـش زیـر سـقف خانـهای جـان میگرفـت کـه یـاد گرفتـه بـود بایـد روی پـای خـودش باِیسـتد، یـاد گرفتـه بـود کـه بایـد دسـت بگـذارد روی کاسه زانـوی خـودش و بگویـد یـا علـی! و بـرای برخاسـتن و سـاختن، نگاهـش بـه خـودش باشـد و بـه همّـت و حمیتّـش؛ نـه پسـت و بلنـد جـادّۀ زندگـی، دسـت اندازها و چالههـای در راه:
سنگِ ره آب است، اگر همّت قوی است / سیل را پست و بلند جادّه چیست؟
سـنگِ ره گردد فسـان تیغ عزم / قطـع منـزل، امتحـان تیغ عزم
جوانــی کــه دنبــال یــک لقمــه نــان حــلال اســت و آن را از پیامبــرش شــنیده کــه «بهتریــن کارهـا کسـب حـلال اسـت،» و یـاد گرفتـه کـه از تنبلـی و تن آسـانی بـه دور باشـد؛ حتـی اگــر بــا کارهــای ســختی باشــد چــون بناّیــی، یعنــی ســپردن لطافــت سَرْانگشــتان دســتها بـه زبـری آجرهـا، زُمختـی بلوکهای سیمانی، سوزش آهک، خشـونتِ...، آن هـم پـس از تـرک تحصیـل در پایـان دورۀ ابتدایـی و بـا پـای گـذاری بـه سـنِّ دوازده سـالگی، جوانـی کـه از همـان خانـه و از همـان پـدر و مـادر و نیـز از رهبـران دینـیِ و سیاسـیاش بیامـوزد کـه بـرای کشـورش هـم کـم نگـذارد و بـه ارتـش بپیونـدد تـا سـرباز وطـن باشـد در گـردان 119 از لشـکر 81 زرهـی و بشـود مجاهـد فـی سـبیل الله، جوانـی بصیـر اسـت، درک کننـدۀ شـرایط زمـان و چقـدر بـاارزش، و از همانهـا کـه حضـرت علـی(ع) در حقّشـان خطبـه سـر داد کـه «در روی زمیــن گمنــام و در آســمان ها معروفنــد»؛ همانهــا کـِـه «افــرادِ آگاه و بااســتقامت و عالـم بـه جایـگاه حـق» هسـتند، کـه اصغـر، اصغـر صادقـی موضـوع خاطـرۀ مـا، یکـی از آن هـا بـود و سـرانجام نیـز پـاداش شایسـتگیاش را گرفـت؛ پـس از یـک سـال کـه در منطقـه غـرب کشـور و در شـهر جنگـزدۀ قصرشـیرین روزهایـش را بـه محنـت گذرانـد، امّـا در تمـام طـول آن 365 روز هیـچ گاه و هیچ وقـت چشـم از امتـداد افـق برنداشـت، تـا روز شـهادت در صبـح جـان و در بهـار ایمـان، از دسـت فرشـتگان و در سرسـرای بهشـت؛ بـه خوشـحالی، شـادمان و خنـده بـر لـب زنـان.
جنتّـی کـرد جهـان را زشِـکر خندیـدن آنکه آموخت مرا همچو شرر خندیدن گرچه من خود زعدم دلخوش و خندان زادم عشـق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا