شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید بیات-محمد

شهید محمد بیات

نام پدر: فضلعلی

تاریخ تولد: 1-2-1340 شمسی

محل تولد: همدان - ملایر

تاریخ شهادت : 27-2-1363شمسی

محل شهادت : فاو

گلزار شهدا: آورزمان

همدان - ملایر


به گزارش نوید شاهد البرز؛ صفیه زندیه در سالگرد شهادت همسرش شهید ارتشی حاجی محمد بیات می نویسد:

دلنوشته ای برای

"در سکوتِ مهربانِ آسمان، ستاره‌ای می‌درخشد به نامِ تو...
و من، در این خاک، هنوز صدای پای تو را می‌شنوم؛
صدایی که با هر نسیم، یادآورِ پیمانی است که میانِ گلزارِ شهدا بستیم..."

امروز، سالگردِ روزی است که تو، ای همسرِ عزیزم، حاج محمد بیات، با بال‌های شهادت به سویِ آسمان‌ها پر کشیدی... اما عشق‌مان، اینجا، روی این زمینِ مقدس، همچنان زنده است.

من صفیه زندیه، همسرت، پس از سال‌ها سکوت، امروز قلم برداشته‌ام تا از تو بگویم؛ از عشقِ پاک‌مان، از روزهایی که با هم در سایه‌ی آرمان‌های بزرگ زندگی کردیم، و از لحظه‌هایی که تو، با رفتنت، به من آموختی چگونه پایدار بمانم...

این دلنوشته، روایتِ یک عشقِ آسمانی است؛ عشقی که در خاک ریشه دواند، اما به آسمان‌ها رسید... عشقی که با شهادتت، جاویدان شد.

بخوان...
و بدان که من، هنوز هم همان دخترِ پرامیدِ دیروزم، با همان عشق، و با همان پیمان...
پیمانی که با خونِ تو، ماندگار شد.
https://s33.picofile.com/file/8484568218/Capture.JPG

دلنوشته ای برای تو، ای همسر شهیدم...  

 "امروز سالگرد پرواز توست، ای مرد آسمانیِ زندگی‌ام!  
همان که با نامه‌ات، عشق را با صداقت سنجیدی و در نخستین دیدار، پیمانمان را میان گلزار شهدا بستی...  

یادم هست...  
وقتی گفتی: "صفیه! جنگ است و من نظامی‌ام... ممکن است برنگردم."  
و من، دخترِ رزمنده‌ای که عشق به میهن را از پدر آموخته بود، با چشمانی پراز امید گفتم: "می‌روم تا بمانی... و اگر نماندی، راهت را ادامه می‌دهم!"  

یادم هست...  
وقتی از جبهه نامه می‌نوشتی و می‌گفتی: "دلم برای صدای خنده‌هایت تنگ شده..."  
ولی در همان خطوط، عطر مقاومت می‌داد و بوی آرزوهای بزرگ...  
آرزوهایی که تو را به آسمان برد و برایم ستاره ساخت...  

و امروز...  
پس از سال‌ها، هنوز هم صدای پای تو را روی پله‌های زمان می‌شنوم!  
هنوز هم دستانت را می‌بینم که با همان مهربانی همیشگی، نقاشی می‌کنی و لبخند می‌زنی...  
هنوز هم وقتی به عکس‌هایت نگاه می‌کنم، زمزمه می‌کنی: "نگذارید دشمن، خدعه‌اش را بر زمین بگذارد..."  

آری...  
من، صفیه‌ زندیه، همان دخترِ دیروز نیستم...  
من امروز، "همسر شهید" هستم...  
خادمِ یاد تو و یارانِ آسمانی‌ات...  
و پاسدارِ همان پیمانی که با تو در گلزار شهدا بستم...  

به خون تو قسم...  
که راهت را ادامه می‌دهم!  
که هرگز نخواهم گذاشت خاری بر گلزار شهدا بنشیند...  
و هرگز نخواهم گذاشت نامِ بلندت، در گردِ فراموشی بماند...  

همسرِ عزیزم!  
امروز، روزِ توست...  
روزِ یادِ تو...  
و روزِ پیمانِ دوباره‌ی من با آرمان‌هایت...  
بدان که...  
تا نفس دارم، فریاد خواهم زد:  
"خونِ شهدا، پشتوانه‌ی انقلاب است!"  
 یادت گرامی، راهت پررهرو... 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

..........ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات