شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
ماشاءالله شعبانی پدر شهیدان «نادر و امیر شعبانی»

 «ماشالله شعبانی» رزمنده‌ای که قریب دو سال در خط مقدم جبهه حضور داشته است. او فرمانده دسته هم بوده است و عملیات‌های زیادی را به یاد می‌آورد اما والفجر 4 بیش از هر عملیاتی برای او خاطره‌انگیز است عملیاتی بوده که امیرش در آن عرصه به شهادت رسید. شهیدان امیر و نادر شعبانی پسرانی هستند که از پدر در شهادت و ایثار پیشی گرفتند.

پدر شهیدان «نادر و امیر شعبانی»، ماشاءالله شعبانی در گفت‌وگو با نوید شاهد البرز از فرزند شهیدش  امیر شعبانی در سالگرد عملیات والفجر 4 روایتی دارد که تقدیم مخاطبان می‌شود.

  مژده تولد پسری خوش چهره
امیر مهرماه سال 1346، در خیابان جیحون به دنیا آمد. روز تولدش را به یاد دارم از سر کار که به خیابان برمی‌گشتم پدرم را دیدم که سرکوچه ایستاده است. من که به او رسیدم، گفت: "مژده بده! خدا به تو یک پسر داده است که ابروهای مشکی و زیبایی دارد." نام امیر را مادرم انتخاب کرد. ما هم صلوات فرستادیم. امیر در دبیرستان آزادی روبه روی دانشگاه شریف ثبت‌نام کرد. از اول سال آنجا بود و بعد ما به کرج نقل مکان کردیم. دو سال در کرج بودیم.
امیر در دوران مدرسه بسیار بازیگوش بود در عین حال که از لحاظ فرهنگی و آداب معاشرت، بسیار بزرگتر از سنش برخورد می‌کرد. از همان کودکی پسری با غیرت بود. یادم می‌آید یکروز با حال گریه به خانه آمد و گفت: یکی از همکلاسی‌هایم پول خرید خوراکی نداشت از من کمک خواست و من هم نداشتم به او بدهم، گرسنه ماند. من مقداری پول به او دادم که به همکلاسی‌اش بدهد. گفت: اگر امکان دارد مقداری پول به من بدهید که داشته باشم و به دیگران کمک کنم. پول را من دادم و او هم هر مقداری که به کسی می‌داد، یادداشت می‌کرد. از خواهر و برادرهای دیگرش بیشتر درس می‌خواند. تا اول دبیرستان درسش را در رشته ریاضی ادامه داد.

اولین سجده‌های بندگی در صحن سقاخانه
دبستان می‌رفت که اولین نمازش را در صحن سقاخانه خواند. به این شکل که من نماز را بلند خواندم و او کنار من ایستاد و نماز را خواند. خواندن قرآن را هم در همان سن شروع کرد.

امیر وارد مدرسه راهنمایی شد. در این شرایط با جبهه و جنگ آشنا شد. البته یک سال امیر درسش را کنار گذاشت. یادم می‌‎آید من یک ساختمان برای نیروی انتظامی می‌ساختم که امیر هم به من کمک می‌کرد و آن سال مدرسه نمی‌رفت. بعد از تمام شدن ساختمان من به جبهه رفتم. حدود یک سال و خرده‌ای من جبهه بودم. یک بار که برگشته بودم، گفت: بابا! حالا که شما آمده‌اید من می‌خواهم به جبهه بروم. من تازه از مشهد برگشته بودم. اجازه دادم که برود.

 خبر شهادت در رویای صادقه
یک شب خواب دیدم یک ماشین نظامی که با پرچم پوشیده شده است به سمت خانه ما می‌آید. در خواب به من گفتند که امیر داره میاد! امیر پشت فرمان بود. شهید تجویدی، امیر فروتن، غلام خراسانی بود پنج نفر بودند. محاسن و موهای امیر سفید شده بود. مادرم که دیده بود من در خواب گریه می‌کنم من را بیدار کرد و گفت که چرا گریه‌ می‌کنی؟ من با صدایی آرام گفتم: امیر شهید شده است. روز بعد که از سرکار برگشتم دیدم علی از جبهه آمده و امیر با او نیست. گفت که شهید شده است.

16 سالگی و کارهای بزرگ
امیر از 16 سالگی در شرکتی با آقای بهشتی کار می‌کرد و حقوق می‌گرفت. در آن شرکت ناظر خرید بود. سال 59 که امام فرمان تشکیل بسیج را دادند وارد بسیج شد. کم‌کم سنشون بالا رفت و از سال 1360 پرونده بسیج تشکیل شد. کار نگهبانی و بازرسی می‌کرد. هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای مردم انجام می‌داد. من هم جبهه بودم. یک بار که من جبهه بودم امیر خرج و مسئولیت خانه را داشت. به جبهه آمد و گفت: بابا خانه را فروختم و سندش را آوردم. خلاصه من در اهواز کارهای سند را انجام دادم و به جبهه برگشتم. من خودم فرمانده دسته بودم و باید حتما حضور می‌داشتم. امیر بسیار مسئولیت‌پذیر بود و با سن کمی که داشت مانند یک مرد با تجربه عمل می‌کرد. پسرانم در ایثار و شهادت از من پیشی گرفتند.
والفجر چهار نردبانی تا آسمان
اولین اعزامش آبان ماه 1361، به غرب بود. سه ماه در غرب بود و سه ماه هم به جبهه جنوب فرستاده شد. عملیات والفجر 4 کم‌کم شروع شد و امیر در این عملیات یعنی در پانزدهم آبان 1362 در منطقه عملیاتی پنجوین به شهادت رسید. در جبهه نامه می‌نوشت و از حال خودش و حال و هوای جبهه می‌گفت.  

همیشه توصیه می‌کرد که شما به حرف‌های امام عمل کنید. همیشه نظر بچه‌ها این بودکه امام را تنها نگذارید. امیر به امام حسین(ع) علاقه زیادی داشت. شعری هم در این زمینه داشت که من نوارش را هم دارم. به امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) علاقه داشت.
امیر به ورزش هم خیلی اهمیت می‌داد و کاراته را حرفه‌ای دنبال می‌کرد. با برادر شهیدش 5،6 سال در یک باشگاه بودند. اهل امر به معروف و نهی از منکر هم بود. گاهی در خیابان برای رعایت حجاب امر به معروف می‌کرد. اهل مطالعه بود به ویژه کتاب‌های مذهبی را مطالعه می‌کرد.

مزارشان در گلزار شهدا در جوار امامزاده محمد(ع) قرار دارد. ما هم هر هفته پنج‌شنبه و جمعه سر مزارشان می‌رویم. من امیدوارم که مملکتم به دست دشمنان نیفتد. ان‌شالله دشمنان مملکت نابود شوند و ما مشکلی در مملکت نداشته باشیم.

 نوید شاهد البرز

۱۳بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا




آخرین نظرات