شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

شهید انصاری-غیبعلی

شهید غیبعلی انصاری

نام پدر: همت علی

تاریخ تولد: 7-6-1346 شمسی

محل تولد: زنجان - ابهر - سلطانیه

تاریخ شهادت : 5-9-1365 شمسی

محل شهادت : سردشت

گلزار شهدا: بی بی سکینه 

تهران - شهریار - صفادشت



به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «غیبعلی انصاری» درسال 1346دریکی از روستاهای اطراف زنجان به‌نام «چمرود» به دنیاآمد. دوران کودکی را در همان مکان سپری کردند و دوران مدرسه را در روستا گذراند. بعداز آن یک سال به‌علت جنگ مدرسه تعطیل شد. مدتی بعد به «فرخ آباد، زیبادشت» کرج نقل مکان کردند.

«او شانزده ساله بود»

درحال ادامه تحصیل بود که به‎علت مشکلات اقتصادی سرکارنانوائی رفته و در آنجا مشغول کارشد. به همین دلیل آخرین مرحله از تحصیل را دردبستان 13آبان درسال 1360گذراند. ما 3برادر و 5 خواهر بودیم. مادرم خاطرات زیادی از او به یاد دارد. باوجوداین‌که برادرم ازهمان روزهای کودکی سختی‌های زیادی را متحمل گردیده بود. هیچ‌وقت زبان به شکایت بازنمی‌کرد. مادرم همیشه از او راضی بود و او هم ازاین رضایت، احساس خوشحالی می‌کرد. هروقت درخانه مسئله‌ای بوجود می‌آمد. مادرم را دلداری می‌داد. وی مجبوربود کارسخت نانوائی را انجام دهد.

شب‌ها در تاریکی مغازه بخوابد و این کار را با کمال اشتیاق انجام می‌داد و وظیفه خود می‌دانست. پدرم کارگر ساده‌ای بود و روزهای کارش ثابت نبود. برادربزرگترم کارمی کرد. وقتی برادربزرگترم به خدمت سربازی رفت. او 16ساله بود. خوش خلقی و شوخ طبعــی او درنامه‌هایـــش پیداست. او همیشه به احترام گذاشتن به پدر و مادرمان تاکید می‌کرد و هیچ‌وقت طاقت ناراحتی و رنجش آنها را نداشت. سال 65 بود که او آماده رفتن به جبهه بود و چقدر خوشحال بود. دوری او برایمان خیلی سخت بود. جای خالی‌اش را در تمام گوشه‌های خانه امان احساس می‌کردیم.

«عاشق و دلباخته جبهه»

وقتی برای نخستین‌بار به جبهه می‌رفت. به مادرم دلداری می‌داد و می‌گفت که اصلأ نباید ناراحت باشید. مدتی بعد معلوم شد که محل خدمتش در سردشت کردستان است. دقیقأ همان محـل خدمت برادر بزرگترم سه ماه از رفتن برادرم می‌گذشت و او به مرخصی نیامده بود. وقتی درنامه برایش می‌نوشتیم و شکوه می‌کردیم. می‌گفت: نمی‌توانم ولی می‌آیم نگران نباشید. برادرم عاشق جبهه بود و عاشق و دلباخته مردان جبهه.

بارها اتفاق ‌افتاده بود که ازمرخصی خود صرف‌نظر کرده و این فرصت را به دوستانش که دارای فرزند بودند، داده و می‌گفت: شما مشکل دارید بروید. خواهر و برادرم هردو نامزد بودند. علی‌رغم اینکه او را از مراسم عقد باخبر کردیم اما نیامد و در نامه برایمان نوشته بود که ناراحت نباشیم. درفرصت مناسب می‌آید. با آن شوخ طبعی دلنشینش ازدلمان درمی‌آورد. برای باراول که به مرخصی آمدند، خیلی خوشحال بودیم و او هم خیلی خوشحال بود. مادرم بی‌تابی می‌کرد و پی درپی می‌گفت: چرا اینقدر دیر آمدی و او بالبخند می‌گفت: حالا که آمدم مادرجان و آن وقت ازدوستانش مـی‌گفت: از هم‌رزمانش که متاهل بودند و زن و فرزند و زندگی داشتند و این گونه قلب مادرم را تسکین مـی‌داد. علاقه زیادی به مطالعه نشان می‌داد. آخرین روز از آخرین باری که به مرخصی آمده بودند به دیدار تمام اقوام درشهرمان رفت. او به همسایه‌ها اهمیت می‌داد و این توجه در نامه‌ها و سلام‌های صمیمانه‌اش پیداست. وقتی می‌رفت مادرم گریه می‌کرد. آن روزها بمباران و جنگ در مرحله حساسی بود و همه مانگران بودیم. او به مادرم گفت: اصلأ نگران نباشید. هر وقت ناراحت شدی، به عکسم نگاه کن. مادرجان، فقط من نیستم جبهه پراز آدم‌های مخلص و مومن است. صبور باشید

برادرم آنقدر بامادرم صمیمی و مهربان بود که حتی درنامه‌هایش برایش به زبان ترکی می‌نوشت و با او حرف می‌زد. مادرم سواد خواندن نداشت و ما وقتی نامه و حرف‌های قشنگ برادرم را برایش می‌خواندیم. خوشحالی در چشم‌های مادرم موج می‌زد. ازجبهه و جنگ ازدوستان برایمان می‌نوشت و بعد از تمام حرف‌ها خداحافظی می‎کرد. پس ازمدتی او از پادگان اسلامی عجب‌شیر به منطقه عملیاتی غرب منتقل شد و عضو گردان 781نیروهای مخصوص بود.

«آن روز پاییزی»

روزها همچنان گذشت و جنگ سخت‌ترمی‌شد. هوا هم رو به سـردی می‌رفت و پائیز بود که برادرم مجروح شد. اما باوجود مجروحیت خود در انبار مهمات مشغول به کار بود تا اینکه درهنگام حمل مهمات با اصابت گلوله به ماشین حمل مهمات پنجم اذرماه 1365 به شهادت رسید و پائیز بود که روح سبزش در اطراف دره‌های ناهموار سردشت به اوج آبی آسمان ابدیت شتافت.




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات