شهید قربانعلی بورقی
نام مستعار:سعید
نام پدر: مرتضی
تاریخ تولد: 1-1-1349 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
دانش آموز
بسیجی
تاریخ شهادت : 6-2-1365 شمسی
محل شهادت : فاو
عملیات : والفجر8
گردان: حضرت علی اکبر(ع)
لشگر 10 سیدالشهدا(ع)
گلزار شهدا: بی بی سکینه
تهران - شهریار - صفادشت
برادرش جلال نیز به فیض شهادت نائل آمده است
سعید بورقی بسال 1349درمحمدآباد کرج درخانواده ای مذهبی ومستضف دیده بجهان گشودوپس ازطی دوران طفولیت درسن شش سالگی وارد دبستان دولتی شهید محمد پرورش محمدآباد شد وتاکلاس چهارم در زادگاهش به تحصیل خود ادامه داد ولی بعداز مدتی به علت نقل مکان به شهرک استاد مطهری وی وارد مدرسه علوی گردید وسپس مرحله تحصیل راهنمائی راهم در مدرسه شهید پرورش آغاز کرد وتا سال دوم راهنمائی به تحصیل خود ادامه داد وی درهمان کودکی عشق به ولایت اهل بیت وامام زمان (عج) در وجـودش مــالامــال بود وباحضور خود درصحنه درهمان دوران نوجوانی وجوانی آنرا به اثبات رسانید وباآغاز حرکت عظیم اسلامی ملت مسلمان وقهرمان ایران علیه رژیم شاهنشاهی وی همگام بابرادران ودوستان خود درراهپیمائیها وتظاهرات وشرکت فعال داشت و او همان ابتدای تشکیل بسیج به عضویت این ارگان برخاسته از متن ملت وانقلاب درآمدباحفظ سنگر مدرسه سنگردفاع ازدستاوردهای اسلام وانقلاب ثابت قدم بود بااینکه ازنظر سنی چندان قادر به انجام بعضی امور نبود ولی درانجام هرکاری که ازدستش برمی آمد کوتاهی نمی کرد وهر ماموریتی نیز به او محول میشد همواره به نحواحسن انجام می داد سرانجام عشق به شهادت وشور انقلابی عجیبی که دروی بود باعث شد باوجود کمی سن آماده اعزام به جبهه شود ولی مسئولین هربار بادرخواست وی مبنی براعزام به مخالفت می کردند ولی دراثر اصرار وپافشاریهایی که انجام داد ونیز مادر خویش راجهت رضایت گرفتن ازمسئولین بسیج ,به بسیج ناحیه برده وازمادرش رضایتش رادر مورد اعزام خود به جبهه درحضور برادران مسئول بدست آورد ,موفق شد برای اولین بار درسال 64به جبهه اعزام شود (لازم به ذکراست که مسئولین بسیج درهنگام ملاقات بامادر شهید به وی می گویند که بعلت اینکه دوفرزند دیگرشما درجبهه می باشند ماسعی می کردیم ازاعزام وی به جبهه ممانعت کنیم ومادرش نیز درجواب برادر مسئول بسیج می گوید :هرکس عاشق شد دیگر نمی شود جلوی اوراگرفت) ودرلشگر 19 فجر(دریگان دریائی ) مشغول بخدمت شد وپس ازگذراندن 3ماه باپایان یافتن ماموریتش به وطن خود بازگشت ولی باردیگر شور وعشق جبهه بیش ازپیش دروجودش شعله وربود تااینکه باردیــگر دراوایـل آذرماه سال 64عازم کردستان مظلوم گردیده ودراین مدت که دراین خطه (سقز)مشغول خدمت بود مدتی درقسمت بی سیم چی دوشکا بود وبعدازآن مدتی رانیزبی سیم چی گردان ضربت نبی اکرم(ص)بود بعدازاتمام ماموریت به کرج آمد ومدت کوتاهی رادرمحل خود گذراند دراین هنگام بود که بابیانات حجه السلام هاشمی رفسنجانی طرح کاروانهای کربلا درنمازجمعه تهران مطرح شد واولین کاروان ازشهر خون وقیام (قم)آغاز گر این حرکت جدید بود وبدنبال آن سیل حرکت راهیان کاروانها ازسرتاسر کشورمان راهی جبهه های حق علیه باطل گردیدند وشهید بورقی بامشاهده حرکت عظیم کاروانهای کربلا عشق حضور درجبهه سرتاپای وجودش رافرا گرفت وپس ازشش روز اقامت درکرج بعداز بازگشت ازجبهه کردستان ,مجددأبرای سومین بار به ندای امام عزیزمان لبیک گفت واین بار درمیان بدرقه گرم وپرشور برادران وخواهران حزب ا... و همیشه “درصحنه کرج عازم جبهه های نورعلیه ظلمت گردید و در گردان علی اکبر ازتیپ سیدالشهدا درسِمت پیک مشغول به خدمت به اسلام گردید تا اینکه درمورخه 6/2/65ساعت 40/7دقیقه صبح ماموریت یافت که به مسئولین محورهای مربوطه دراطراف دیاچه نمک پیامی رابرساند او بعداز اینکه این ماموریت راانجام داد پس ازبرگشت در نزدیکی سنگرخود هنگامیکه قصد داشت گزارش کارخود را ارائه دهد وجواب پیام رانیز به مسئولین خود برساند خمپاره ای در نیم متری او منفجر می شود واو به فیض عظمای شهادت نائل می شود وبالاخره درمورخه 11/2/65پیکر مطهرآن شهید رادرمیان پرشورترین تشیع جنازه درحالیکه 2برادر دیگرش درجبهه بودند وی رابه خاک سپردند آری وی ثابت نمود که فریاد هل من ناصرأ ینصرنی حسینی (ع)بدون جواب نخواهد ماند به امید محشور شدن این شهید باشهدای مظلوم کربلا بویژه سرور وسالار شهیدان حسین بن علی علیه الســـــــلام
مادرشهید:
اولین پنجشنبه ازسال 65به سرمزار شهدا درامامزاده محمد رفتم همین که وارد قطعه شهدا شدم به نزدیکی قبر یکی ازشهدا رفتم که فاتحه ای قرائت کنم مادری رادر گوشه مزار فرزندش دیدم درآن لحظه یک حالتی به من دست داد گویا کسی به من میگفت این مزار فرزند توست (لازم به ذکر است که دراین زمان 3 تن ازفرزندانم درجبهه بودند) ومدت کوتاهی نوبت شما می شود که برسر مزار فرزند خود بنشینی ومن هم خدا راشکر کردم وگفتم خدیا رضایم به رضایت وبعدبه 2تن ازدوستانم که همراه من بودند گفتم این روزها دیگر نوبن من است ولی آنها به من گفتند اینطور فکر نکنید پنجشنبه قبل ازشهادت سعید بود که بازهم به مزار شهدا رفتم وهمان دوستانم همراه من بودند که باز من خودم را جای آن مادر احساس کردم وهمزمان به من ندا رسید که همین روزها نوبت شماست که درگوشه مزار فرزند خود بنشینی ومن هم خداراشکر کردم وفاتحه ای قرائت نمودم وبرگشتم .روزی که سعید به شهادت رسید به خانواده ما هیچ اطلاعی ندادند ولی من احساس کردم بدنم بی حس شده گوئی به من حالت سکته دست داده است وحدود 20دقیقه بدنم نای حرکت نداشت بعدازمدتی استراحت حالم کمی بهبود یافت خداراشکرکردم بعدگفتم من آنقدر ناراحت نیستم چرااین حالت به من دست داده است لحظه ای ازاین جریانات نگذشته بود که ناگهان صدای مهیبی گوئی بمبی درنزدیکی مـن منفجرشود شنیده شد باز ازخداوند منان سپاسگزاری کردم گفتم این چه صدائی بود .دراینجا که بمبی منفجر نشد بلند شده وحرکت کردم ولی چون قادر به حرکت کردن نبودم آهسته ,آهسته بطرف آشپزخانه رفته ودر فکرشام شدم بی اختیار می خواستم گریه کنم ولی نمیدانستم برای چه گریه کنم بعدازاینکه سه فرزند کوچکم بخواب رفتند همینطور که درمقابل اجاق گاز ایستاده بودم که غذا درست کنم ناگهان بی اختیار اشکهایم سرازیر شد ومقداری نشستم گریه کردم آن شب اصلأ خواب به چشمان من نیامد صبح روز بعد به کارهایم پرداختم وساعت 45/11دقیقه بود که 2خواهرناشناس به خانه ما آمدند همینکه درب رابه روی آنان بازکردم تاآنها چشمشان به من افتاد پس ازسلام واحوالپرسی ازمن پرسیدند مادراز قربان(سعید)چه خبردارید ودر جواب به آنها گفتم سلامتی وازآنها تقاضا کردم به داخل اتاق تشریف بیاورند ودرآن لحظه که آنها درحال وارد شدن به اتاق بودند ندائی به من رسید وگوئی قلبم شکست وبعداز آن خواهران سئوال کردم آیا ازسعید من خبر دارید آنها فرمودند سعید کیست گفتم همان قربان است که درمنزل همه اورا سعید صدا میزنند آنگاه من نیز در کنار آن دوخواهرنشسته وبار دیگر گفتم خواهران عزیزم اگر ازسعید من خبری دارید بگوئید اوهم مثل دیگر فرزندان ومن هم مثل دیگر مادرها ,ومن اصلأهیچ گونه ناراحت نمی شوم ولی آنها گفتند همیشه به منزل رزمندگان می رویم من خواستم درجواب آنها بگویم که مدت پنج سال است که یکی ازفرزندانم جانباز است وهمیشه نیزدرجبهه است شما چطور تابحال به منزل ما نیامده بودید ولی بازهم به خودم اجازه بیان این چنین مطلبی راندادم واین فکردر مغزم خطورکرد که من سه فرزندم درجبهه ها هستند آنها برای رضای خدارفته اند نه برای اینکه کسی به من سربزند سپس یکی از خواهران ازمن پرسید فرزندتان چکاره بود تحصیل می کرد یا نه؟من هم درجواب علت ترک تحصیل وی راشرح دادم که ترک تحصیل وی مقارن بابه اسارت درآمدن برادرش رضا بدست کومله بود (لازم به ذکر است که برادرشهیدمدت پنجاه روزرادراسارت دمکرات وکومله بود)آنگاه ازوضعیت خانوادگی این شهید سئوال کردند وبدنبال آن سئوال کردند که آیا دختربزرگ دارید یانه؟گفتم بلی ولی ازدواج کرده است گفتند همسراو کیست ومنزلشان کجاست گفتم ایشان الان آن درمنطقه می باشد وعضوسپاه کرج هستند ومنزلشان ..آنها گفتند بلی این برادررامی شناسیم وبه منزلشان نیز رفته ایم ویکی از خواهران گفت بنده را می شناسید گفتم بله شما رادرآن وقتی که فرزندم به اسارت کومله ودموکرات درآمده بود به خانه ما آمده ومسائلی راعنوان کردید ومن دوست داشتم که این خواهران درهمان لحظه خبرشهادت فرزندم رابه من می گفتند چون من آن لحظه آمادگی شنیدن خبرشهادت فرزندم راداشتم وخیلی روحم آرامتر میشد ولی آنها چیزی نگفته ورفتند صبح روز پنجشنبه بایکی ازدوستانم برای زیارت به قم رفته وازآنجا برای عیادت یکی ازآشنایان که مریض بود به شهرکرد رفتیم درساعت 5بعدازظهر به شهرکرد رسیدیم برای عیادت ازمریض نیم ساعتی درمنزل مریض نشستیم بعد برای قرائت فاتحه برسرمزار شهدای آن شهررفتیم وهمینکه به منزل بازگشتیم ودرپیش بیمارقرار گرفتیم دیدیم یکی از آشنایان همسرم دوستم راصداکرد وگفت دونفرناشناس شماراصدا میزنند وبعد وارد منزل شدند وازنظر آنها ناشناس بودند ولی یکی ازآنها ازهمسایگان ما بود ودیگری دوست سعید ,به آنها گفتم شماکجا اینجا کجا ؟آنها در جواب گفتند شما کجا بودید تعجب مـی کنم من به آن یکی که دوست سعید بود گفتم سعید من شهید شده؟بدون اینکه آنها بامن حرفی بزنند ومن همینکه ایستاده بودم هیچ چیز متوجه نشدم وبه اتاق دیگری رفته وآماده بازگشت شدیم اما آنهانیز خودشان رابراه دیگری زده وگفتند مااینجا درخت فروخته ایم وآمده ایم اینجا پول آنرا حساب کنیم من به آنها گفتم چرا به من نمی گوئید فرزندم شهید شده وفرداصبح اورا تشیع جنازه اوحاضر نیستم ولی آنها چیزی نگفتند ومن بعدازمنزل بیرون آمده درحیاط وضو گرفتم وهمه متوجه رفتارمن بودند تا ببینند من چه عکس العملی ازخود نشان خواهم داد سپس ازمن پرسیدند چکار می خواهی بکنی هنوز که موقع نماز نشده است ومن گفتم نمازنذری دارم که باید آنرا ادا نمایم وبعدازخداوند خواستم که به من صبربدهد وبعدازآنجا به طرف منزل حرکت کردیم تا به محل اقامتگاه سعید رسیدیم حجله های متعدد وپرچمهائی که سرتاسر خیابان ومنزل نصب شده است توجه مراجلب کرد وهمینکه به منزل رسیدم خواهران وبرادران زیادی درجلوی درب منزل اجتماع کرده بودند وتامرا دیدند شروع به گریه کردند ومن هم ازآنها خواستم که گریه نکنند وبعداّساعت یک بعدازظهر روز جمعه 11/2/65به سردخانه رفته وچندتن ازبرادران بسیجی ناحیه 8 واقوام ودوستان خود رادرآنجا دیدم وبعدیکی ازبردران به من گفت می خواهی سعید راببینی برادرم روی سعیدرا برداشت وکنارزد وگفت خواهر ببین سعیدت چه شده ومن همینکه سعید رادیدم گفتم سعیدجان خسته نباشی وبعدصورتم راکنارصورتش گذاشته وروی اورابوسیدم وبعدخدای راشکرکرده وگفتم خدایا این هدیه راازخانواده مابپذیر وخداراشکرمی کنم که یک چنین فرزندی پاک وانقلابی داشتم که فدای این انقـلاب واسلام شد و من هم اصلأ فکر این را نمیکردم که لیاقت خانواده شهید و یا مادر شهید راداشته باشم .
از سمت چپ تصویر
۱. شهید قربان « سعید » بورقی
۲. جانباز شهید حاج حسن کولیوند
۳. برادر حسین آبادی
۴. برادر نوری
وصیت نامه شهید سعید(قربان) بورقی
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از حمد و ستایش خداوند تبارک و تعالی و درود بیکران بر خاتم انبیاء(ص) و سلام بر امامان معصوم(ع) و سلام بر امام مهدی(عج) منجی عالم بشریت و برپا کننده قسط و عدل و بر نائب بر حقش امام خمینی که خداوند سایه پربرکتش را بر سر همه ملل مظلوم جهان تا ظهور آقا امام زمان (عج) مستدام بدارد.
و سلام بر شهدای به خون غلطان جبهه های نبرد حق علیه باطل و سلام بر خانواده معظمشان که خداوند به آنها صبر جمیل و اجر جزیل عنایت بفرماید.
انّا لله و انّا الیه راجعون: ما از خداییم و بازگشتمان به سوی اوست وامیدوارم که خداوند متعال بعد از شهادتم مرا با شهدای کربلا و با سالار شهیدان حسین بن علی(ع) محشور کند.
و شما ملت قهرمان و شهید پرور ایران همه دست به دست هم دهید و با افتخار خود شرق و غرب را که مخالف اسلام هستند نابود کنید.
و تو ای برادر و خواهر عزیزم که در سنگر مدرسه- در صف نماز جمعه- شرکت در راهپیمایی، پشت جبهه را نگه داشته اید ما هم با برادران رزمنده حزب اللهی دیگر در سنگر جان به کف آماده هر نوع جانبازی هستیم و ما با همین اتحادمان توانستیم و خواهیم توانست که پشت قدرتهای شرق و غرب را بر زمین بمالیم و ما ملت ایران به گفته امام عزیزمان در این جنگ چه پیروز شویم و چه شهید شویم در هر حال پیروز خواهیم بود انشاءالله.
و با سلام بر خانواده گرامی ام امیدوارم در پناه خداوند منان شکر گذار نعمت بی پایان پروردگار عزیز باشید.
مجدداً در رابطه با وصایایم تأکید می کنم از همه حلالیت بطلبید و بگویید مرگ حق و حقیقت است. بالاخره باید این دنیا را وداع گفت.
دیگر عرضی نیست فقط بد رفتاری های من راببخشد.
خداحافظ همگی.
خداحافظ حضرت امام روحی الفداء
والحقیر سعید
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا