شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهید حیدری-مهرداد


هجدهم فروردین ۱۳۴۸، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش جمال، پاسدار بود و مادرش،طاهره نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. بلور ساز بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. {هیچ اطلاع دقیقی از کیفیت شهادت و محل دفن وجود ندارد.)بیست و یکم دی ۱۳۶۵، در پاسگاه زید عراق شهید شد. تاکنون اثری از پیکرش بدست نیامده است.

شهید مهرداد حیدری با شناسنامه پسرخاله اش به جبهه اعزام شد و در سن ۱۴ سالگی، در عملیات کربلای ۵ (منطقه شلمچه) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه برجای ماند...

خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ و ادب _ زینب رازدشت: شهید مهرداد حیدری با شناسنامه پسرخاله اش به جبهه اعزام شد و در ۲۱ دی سال ۶۵ در سن ۱۴ سالگی، در عملیات کربلای ۵ (منطقه شلمچه) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه برجای ماند. هفته پیش مرداد 1403بود که هویت شهید از طریق آزمایش DNA مشخص شد و خانواده شهید را مطلع کردند. عصر روز یکشنبه ۸ مرداد زمان تشییع پیکر شهید حیدری در معراج شهدا بود. ساعت ۱۷ بود و هنوز خبری از میهمانان نبود چراکه زمان رسمی مراسم ساعت ۱۸ بود.

مادران شهدا را در میان جمعیت به راحتی می‌توان تشخیص داد. بی قراری شأن برای دیدن پیکر فرزندان شأن ویژگی مشترک همه مادران شهداست. طاهره روحانی مادر شهید مهرداد حیدری بی قرار بود. دور معراج شهدا می‌گشت و به دنبال پیکر فرزندش بود.

ساعت ۱۸ زمان شروع مراسم وداع با پیکر شهید مهرداد حیدری بود اما به صورت اتفاقی من و مادر شهید هر دو زودتر وارد معراج شده بودیم. هر کدام یک سو نشسته بودیم. متوجه بی قراری اش شدم. جلوتر رفتم و با این سوال که شما از خانواده شهید خبر دارید، سر صحبت را باز کردم. گفت مادر شهید هستم. حدس می‌زدم. از بی قراری اش حدس می‌زدم که مادرش باشد. مادرها همیشه بی قرار دیدن فرزندان شأن هستند. همان مادری که نوجوان ۱۴ ساله‌اش به صورت پنهانی و با شناسنامه پسرخاله اش عازم جبهه شده بود.

از او خواستم تا پیش از آنکه مراسم به صورت رسمی آغاز بشود، گفتگوی کوتاهی با او داشته باشم.

طاهره روحانی مادر شهید مهرداد حیدری گفت: صاحب یک پسر و دختر بود. دخترم پنج سال پیش بر اثر بیماری سرطان فوت کرد. در آن مقطع من و پدرش راضی به رفتن مهرداد به جبهه نبودیم. از آنجا که خواهرزاده ام در سن دو سالگی فوت کرده بود. دیگر خواهرم شناسنامه پسرش را باطل نکرد. مهرداد یک روز متوجه این موضوع می‌شود. به زیرزمین خانه خواهر می‌رود و در میان اسباب و اثاثیه شناسنامه پسرخاله اش را پیدا می‌کند و با آن شناسنامه به جبهه اعزام می‌شود. نام اصلی اش مهرداد اسماعیل پور است. ما دیگر به احترام خواهرم نام شهید را تغییر ندادیم و با همان اسم خواهرزادم نام پسرم به عنوان شهید ثبت شد.

وی افزود: مهرداد ۱۴ سال بیشتر نداشت که عازم جبهه‌ها شد. پسری سر به راه، آرام و خیرخواه بود. اهل رفتن به هیأت و مسجد بود. اوقات فراغتش را با پسرخاله و داماد خاله‌اش گذراند. زمانی که پسر خواهرم شهید شد، مهرداد خودش را به بهشت زهرا رساند و در مراسم تشییع پسرخاله اش شرکت کرد. پس از آن دیگر رفت و برنگشت و من سال‌ها به دنبال پیکرش بودم. پیکر داماد خواهرم هم بیست سال بعد از شهادتش پیدا شد.

مادر شهید حیدری گفت: یک ماه پس از تشییع مراسم خواهرزاده ام، خبر شهادت مهرداد را به خانه خواهرم آوردند. از مهرداد برای مان تنها یک ساک پر از خاک مانده بود. ساک حاوی یک دست لباس شمعی، پلاک و آلبومش بود. تک تک وسایلش در میان خاک جا گرفته بودند. یک وصیت نامه در ساک پیدا کردیم که نوشته بود ۵۰ تومان به کسی قرض دارد که آن قرض را ادا کنیم. بعد از آن سال‌ها منتظر پیکر مهرداد بودم.

وی افزود: ما از مهرداد فقط همین یک عکس را داریم که امروز در مراسمش گذاشتیم. در این سال‌ها هر کسی آمد و از ما تعدادی عکس گرفت و با خود برد و دیگر برای مان عکسی نیاورد. یک روز هم کیف دخترم را زدند که درون آن آلبوم عکس مهرداد بود.

روحانی گفت: پیش از شهادت مهرداد خواب عجیبی دیدم. خواب مادربزرگ مهرداد را دیدم که یک طشت بزرگ مملو از انگور قرمز به اندازه یک بند انگشت زیر بغلش زده بود و برایم آورد. در تعبیر خواب انگور نماد اشک است. همان موقع از خواب بیدار شدم و برای دیدن این خواب احساس ناراحتی کردم. دوباره به خواب رفتم و دوباره همان خواب را دیدم. پس از چند روز خبر شهادت مهرداد را برای مان آوردند.

وی افزود: در آن زمان موبایل نبود. برای پیدا کردن پیکر مهرداد به همه جا سر می‌زدم. هر زمان تلویزیون اعلام می‌کرد که شهید آورده‌اند. می‌رفتم و پیکرها را از نزدیک مشاهده می‌کردم شاید از مهرداد خبری باشد. حدود بیست سال پیش اگر اشتباه نکنم تلویزیون اعلام کرد که ۴۰۰ شهید آورده‌اند. پس از ساعتی خوابم برد و خواب دیدم که در یک حیاط و محوطه‌ای مثل همین نقطه که در معراج شهدا هستیم، همه شهدا را کنار هم خوابانده‌اند. در میان شهدا یک پیکر کوچک بود. با خودم گفتم این پیکر مهرداد است. میان پیکرها شهدا لاله‌های صورتی بسیار زیبا بود. از خواب پریدم. به میدان سپاه رفتم تا از نزدیک پیکرها را ببینم شاید پیکر مهرداد را پیدا کنم.

ادر شهید حیدری ادامه داد: به محل ۴۰۰ پیکر شهید رفتم. نزدیک ۲۰ پیکر شهید را نشانم دادند. یکی از پیکرها سر نداشت و فقط کاموای قرمزش بود و کاموا به دلیل آنکه در خاک نمی پوسد، سالم مانده بود. از پیکری دیگر جمجه ای بیش باقی نمانده بود که سربند یا حسین به صورت کمرنگ به همراه چند تار مو رویش بود. پیکرها را یکی پس از دیگری دیدم، اثری از پیکر مهرداد نبود. حالم بد شد. نتوانستم ادامه دهم. از محل خارج شدم.

وی افزود: سال‌ها گذشت تا اینکه هشت سال پیش با من تماس گرفتند و حوالی خیابان طالقانی آمدم و آزمایش خون دادم. سرانجام بعد از سال‌ها با من تماس گرفتند که از طریق آزمایش DNA هویت مهرداد مشخص شد. اما از آنجا که او با شناسنامه پسرخاله اش به جبهه‌ها اعزام شده بود، با نام و فامیلی پسرخاله اش اسمش ثبت شد. من هم به احترام خواهرم چیزی نگفتم و با همان اسم خواهرزادم شهادتش به ثبت رسید. برایم پیکر مهرداد مهم بود که بعد از سال‌ها پیکرش به دست مان رسید و بویش را احساس کردم. بعد از سال‌ها دیگر پسرم مزار دارد و می‌توانم به وقت دلتنگی هایم به مزارش سر بزنم و با او درد و دل کنم. سال‌ها پسرم مزار نداشت و دلتنگش بودم.

روحانی گفت: هر زمان شهیدی را می‌آوردند، به دنبال پیکر مهرداد می‌رفتم تا شاید اثری از او پیدا کنم. هیچ اثری از او نبود. امروز خوشحالم دیگر پسرم مزار دارد و می‌توانم به مزارش بروم. پیکر مهرداد در قطعه شهدای بهشت زهرا به خاک سپردا می‌شود.

پس از صحبت با او زمزمه‌های یا حسین شنیده شد. همه آماده آوردن پیکر شدند. روحانی مادر شهید خود را به سمت پیکر رساند و قدری بی قراری اش کاهش یافت. پیکر را در میانه مجلس گذاشتند. میهمانان دور تا دور پیکر را گرفتند. پدر و مادر شهید مقابل پیکر نشستند. مداحی آغاز شد. روضه حضرت علی اکبر و حضرت قاسم خوانده شد. مادر گریه می‌کرد. پدر دست‌ها را مقابل صورتش گرفته بود و اشک از گوشه‌های دستانش روی گونه‌هایش سرازیر می‌شد. میهمانان برای شهید حیدری سنگ تمام گذاشتند. مردان برای شهید برادری کردند و زنان خواهری. معراج شور و حال خاصی داشت. هر شهید قصه‌ای دارد. شهید حیدری هم قصه اش این گونه بود. قصه پسرخاله‌ها و شهادت…خوشا به سعادت شان که نام و مال و زندگی برای شان ارزنی ارزش نداشت و فقط شهادت را آرزوی خود می‌دانستند. روح شان شاد و یادشان گرامی.

در پایان مراسم روحانی مادر شهید حیدری برای همه میهمانان آرزوی سلامتی و دعای خیر کرد.


https://s32.picofile.com/file/8477995126/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C_5_.jpg


https://s32.picofile.com/file/8477995118/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C_4_.jpg


https://s32.picofile.com/file/8477995100/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C_3_.jpg


https://s32.picofile.com/file/8477995092/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%D8%AD%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C_2_.jpg



شهیدی که با شناسنامه پسرخاله‌اش به جبهه اعزام شد

م

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."




آخرین نظرات