شهید مهدی شرع پسند
نام پدر: محمدعلی
تاریخ تولد: 20-9-1333 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 1-11-1362 شمسی
فرمانده تیپ عمار
محل شهادت : چنگوله
عملیات : والفجر5
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
برادر ایشان جعفر هم به شهادت رسیده است
خاطرات حاج علی کرمی از شهید مهدی شرع پسند (1)
سردار شهید مهدی شرع پسند، این شهید والامقام معلم اخلاق بود به این معنی که اخلاق را بصورت تئوری تدریس نمی کرد .بلکه با عمل خود اطرافیان را تحت تاثیر قرار می داد و در همه عرصه های خطر پیشتاز و جلودار قافله بود.
حاج علی کرمی از فرماندهان ارشد لشکر10 سید الشهدا (ع) در دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید مهدی شرع پسند در گفت و گو به بیان خاطراتی از این سردار شهید پرداخت و افزود:
دی ماه سال 1359 بود و حدودً سه ماه از حمله ناجوانمردانه صدام به ایران می گذشت که دومین گروه اعزامی از سپاه کرج به فرماندهی شهید مهدی شرع پسند به استعداد 40 الی 50 نفر به غرب کشور یعنی جبهه های گیلانغرب اعزام شدیم.
وی ادامه داد: درست یادم است که وقتی می خواستیم از کرج حرکت کنیم با سلاح و تجهیزات کامل با دو دستگاه مینی بوس از جاده اشتهارد، همدان، کرمانشاه و اسلام آباد غرب عبور کردیم .
و از گردنه زیبای قلاجه گذشتیم، شب به شهر قشنگ و جنگ زده و خالی از سکنه گیلانغرب رسیدیم.
برادر کرمی گفت: نماز ظهر و عصر را در سپاه همدان خواندیم و ناهار را هم که آقا مهدی نان و پنیر پیش بینی کرده بود، صرف کردیم و به راه افتادیم.
با ورود ما به شهر بچه های سپاه گیلانغرب خیلی خوشحال شدند و به استقبال ما آمدند و خیلی ما را تحویل گرفتند.
و برای ما پتو و وسائلی فراهم کردند و ما را در مقری که خالی از سکنه بود اسکان دادند و حدود سه شبانه روز در آنجا مستقر بودیم.
در طول این مدت آقا مهدی هر روز صبح زود بچه ها را در بیرون ساختمان در کنار خیابان اصلی به خط می کرد و بعد از قرائت قرآن ، ورزش صبحگاهی را شروع می کرد .
و همه در حال دویدن و شعار دادن در خیابان اصلی بودند، چهره شهر تغییر کرده بود، مردمی که در گوشه و کنار خیابان ها و مغازه هایی که باز بودند وقتی این صحنه را می دیدند.خیلی روحیه می گرفتند و ابراز احساسات می کردند و بچه ها را دعا و تشویق می کردند و بچه ها نیز کم نمی گذاشتند و با شور و حال خاصی ورزش می کردند.
البته مشوق همه آقا مهدی بود که جلوی همه حرکت می کرد و دیگران به دنبال او بودند.
خاطرات حاج علی کرمی از شهید مهدی شرع پسند (2)
روز سوم و چهارم ما را با چند دستگاه خودروی وانت به جبهه آوزین بردن و قبل
از اینکه به خط مقدم برویم.
می بایست در 4 الی 5 کیلومتری خط جایی را به عنوان عقبه و استراحتگاه
انتخاب و مستقر می شدیم و بعد از آن می رفتیم جلو و خط را تحویل می گرفتیم.
خلاصه ما تقریباً ظهر رسیدیم به منطقه تپه ماهور، گند آبه که دارای چشمه آب
کوچک و چند تا طویله و غل گوسفند بود و یک یا 2 اتاق داشت که اتاق ها در
اختیار نیروهای بومی و چوپان ها بود و جا برای استقرار ما نبود.
ابتدا نماز ظهر و عصر را با امامت شهید 'حسن راست روش' به جماعت خواندیم
،سپس آماده شدیم .
برای پاکسازی طویله ها و بعد از اینکه کاملاً تمیز شد پلاستیک و کفی چادر
انداختیم و رفتیم داخل آن مستقر شدیم؛ هوا خیلی سرد بود و گاهی اوقات هم
باران شدید می آمد.
آقا مهدی در هر کاری پیش قدم بود و استارت کار را او می زد در صورتی که او
یک فرمانده بود و می توانست یک گوشه بنشیند و فقط دستور بدهد و نظارت در
کارها داشته باشد.
ولی اگر او این کار را می کرد دیگر آقا مهدی نمی شد که وقتی دستور می داد
بچه ها از دل و جان گوش به فرمان باشند.
بعد از اینکه کار تمام شد بچه ها ساک ها و کوله پشتی ها را داخل طویله
بردن و بعد از مدتی متوجه آقا مهدی شدیم که با فاصله حدودً 100 متری ما
مشغول کندن چاه بودند.
رفتیم بالا سر آقا مهدی و از ایشان پرسیدیم چه کار می کنید؟ گفتند: هیچی
دارم چاه دستشویی حفر می کنم، شما بروید یک تیکه پلاستیک با گونی بیاورید
تا من به شما بگم که چی کار می خوام بکنم.
خلاصه بچه ها رفتن وآوردند و آقا مهدی طریقه حفر توالت صحرایی را به ما در
آنجا یاد داد .
شب را در آنجا سپری کردیم، جو خیلی دوستانه و خوبی داشتیم. همان شب آقا
مهدی جلسه ای برای همه گذاشت و یکسری مسائل را به ما متذکر شدند.
و گفتند رعایت بهداشت الزامی است، از وقت استفاده کنید و آن را به بطالت
نگذرانید تا فرصتی پیدا می کنید قرآن بخوانید.
برای تعدادی از بچه ها که قرآن خواندن بلد نبودند کلاس خصوصی قرائت قرآن
گذاشت تقریباً همه این مشکل را داشتن و در کلاس شرکت می کردند.
بنده هم جزء همان افرادی بودم که در کلاس قرائت قرآن آقا مهدی حضور داشتم و
الان هم اگر از قرآن چیزی بلدم از برکت آقا مهدی است که در آن جلسات به
عنوان مربی به ما قرآن آموزش می دادند.
و در کنار قرائت قرآن فرازهایی از نهج البلاغه نیز بیان می کردند و هنوز که
هنوزه آن کلام نورانی و بیان شیوا و دلنشین آقا مهدی در گوش جان من طنین
انداز است.
به مناسبت 4 اسفند سال 1364
سالگرد شهادت حاج محمود نوریان
فرمانده مهندسی و تخریب لشگر 10 سید الشهدا(ع)
خاطرات : (10)
از مکه که اومد حالش خیلی تغییر کرده بود
حالا دیگه برادر عبدالله ، حاج عبدالله شده بود
لطافت روحی اش به اوج رسیده بود.
اوقات فراغتش رو بیشتر صرف نماز و مناجات میکرد. خوابش خیلی کم شده بود. بجای خوابیدن به قول خودش چرت میزد و مدام بین عقبه و خط مقدم در تردد بود.
مسوولیت مهندسی لشگر رو هم به ایشون دادند. اداره کردن گردان تخریب و مهندسی کار طاقت فرسایی بود.
به لحاظ جسمی خیلی جمع و جور بود بعد از اومدن از حج هم خورد و خوراکش شده بود نون ماست و نون و مربا..
میگفت میخواهم شکمم رو کنترل کنم.
روزهای آخر دیماه ۶۴ بود که توی یک جمع خصوصی بچه ها گفت: من حساب و کتابم رو با خدا تسویه کردم و تونستم جلوی شکمم رو بگیرم.. فقط یه چیز کم دارم که اون هم سعی میکنم تا فرصت باقی مونده جبران کنم و اون هم اشک است.
حاجی روزهای آخربا توجه به سختی و سنگینی کار تخریب و مهندسی و مسولیت هایی که برای آماده کردن منطقه ی عملیات لشگر۱۰ داشت از کوچکترین فرصت برای مناجات با خدا و اشک ریختن استفاده میکرد.
سال ها بود که در کنار حاجی زندگی کرده بودم و ساعت ها برای ایشون روضه و مناجات خونده بودم اما صدای گریه ایشون رو نشنیده بودم اما روزهای آخرمیشد صدای گریه اش رو شنید.. دیگه با صدای آرام گریه میکرد.
اوایل بهمن ۱۳۶۴ مصادف شده بود با ایام فاطمیه.. حاجی از این ایام بهترین استفاده رو کرد.
حاج عبدالله توی جزیره ام الرصاص با فرماندهی بچه های تخریب و مهندسی رزمی سخت ترین وظیفه را به عهده گرفت وبعد هم به کمک فرماندهان لشگر۱۰ در فاو آمد.
و در روزهای سخت عملیات لشگر ۱۰ در شهر فاو دراولین روزهای اسفند ۶۴ آسمانی شد.
به مناسبت عملیات خیبر
ماجرای شبی که گردان رفت، نفر برگشت! (3)
از چهار گردان نیرویی که در شب دوم عملیات خیبر خود را به پل طلایه رساندند، چهار نفر (از هر گردان یک نماینده) به جزایر بازگشتند.
گزارش سید ابوالفضل موسوی راوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ در قرارگاه بدر:
قبل از ساعت 00:5 بامداد، غلامپور را از خواب بیدار کردند و خبر گرفتن پل طلایه و بی اطلاع بودن از حاج همت و نیروهایش را به وی دادند.
پس از چند ساعت، فرماندهی تازه متوجه شد که چه کرده اند! هر چهار گردان نیرو در محاصرهِ کامل دشمن قرار گرفته بودند و فرماندهان می کوشیدند پل طلایه را نگه دارند و جان آنها را نجات دهند.
فرمانده قرارگاه بدر دستور داد تا نیروهایی که به پل رسیده اند، به سمت چپ بپیچند و به سمت شمال، یعنی جزیرهِ جنوبی حرکت کنند و در آنجا، با نیروهای لشکر 17، که آن طرف سه راهی، بودند الحاق کنند.
سپس، با عزیز جعفری، فرمانده قرارگاه نجف تماس گرفت تا لشکر 17 از جزیرهِ جنوبی عملیات را آغاز و به سمت پل طلایه حرکت کند.
فرمانده قرارگاه نجف درمورد وضعیت لشکر17 گفت: «امشب آنها حرکت کرده و خود را تا سه راهی رسانده اند، ولی سه راهی دست آنها نیست.
بچه ها این طرف پل اند و عراقیها هم آن طرف و چون وقت گذشته است، دیگر نمی توانند کاری انجام دهند.»
در این هنگام، غلامپور، مهدی زین الدین را از خواب بیدار کرد و موضوع را به وی گفت او که از وضعیت نیروهایش خبر جدیدی نداشت قرار شد، پیگیری کند.
تا نیروها از سه راهی به سمت پل طلایه حرکت کنند و سپس، علامت بدهند تا بچه ها روی پل به سمت آنها بیایند.
بشردوست، غلامپور، علی هاشمی، باکری و کاظمی همه از اینکه چرا حاج همت عمل نکرده است، مرتب با قرارگاه نجف و حنین تماس می گرفتند و در مورد راه چاره صحبت می کردند؛
زیرا، وضعیت بسیار بد بود، فرماندهان به علت ناراحتی و با حالت اضطراب، طوری در بی سیم صحبت می کردند که برای دشمن قابل کشف بود.
ساعت 20:5 بامداد، تازه پس از آنکه بشردوست علت عمل نکردن حاج همت را از عزیز جعفری پرسید، متوجه شد که عملیات یک روز عقب افتاده است. در این ساعت، تمامی مسائل روشن شد.
خاطراتی از برادر حاج علی کرمی از شهید مهدی شرع پسند (4)
ما در همان جا پدافند کردیم و مستقر شدیم یعنی یک قسمت کمی از تپه را از
دشمن گرفتیم و قسمت بیشتر آن در دست دشمن بود.
بچه ها همه در تلاش و مشغول تحکیم استحکامات و سنگر ها شدند، آتش دشمن چه
مستقیم و چه منحنی قطع نمی شد، دشمن درارتفاعات چقالوند و تپه مراد کاملاً
روی ما دید و تیر مستقیم داشت.
از سمت دشت هم تیر مستقیم تانک امان ما را بریده بود ولی جای ما چون
پوشیده از سنگ و صخره های زیاد بود الحمد الله تلفات جانی نداشتیم.
- ظهر شد صدای الله اکبر مؤذن از لای به لای صخره ها شنیده شد و بچه ها به
نوبت به صورت نشسته و با پوتین و با تیمم مشغول نماز شدند.
آقا مهدی را دیدم روی تخته سنگی نشسته و پوتین خود را در آورد و با قمقمه
خود مشغول گرفتن وضو شد و بعد از آن بلند شد و روی همان تخته سنگ ایستاد و
مشغول نماز خواندن شد.
جایی که ایستاده بود کاملاً در دید دشمن از تپه هایای مقابل بود و به صورت
پراکنده هم آتش دوشکا شلیک می شد.
وقتی نماز آقا مهدی تمام شد پرسیدم چرا ایستاده نماز می خوانی مگر نمیبینی
که دشمن روی ما آتش دارد آقا مهدی جواب دادند برادر توی مملکت خودمان هم
نمی توانیم راست راست راه برویم و ایستاده نماز بخوانیم؟
نماز بعدی آقا مهدی ما را متوجه او کرد چنان عرفان و چنان خضوع و خشوعی در
کسی ندیده بودم، قنوت آقا مهدی انسان را به خدا وصل می کرد و همچنین رکوع و
سجود طولانی او در آن وضعیت به انسان درس شجاعت و وارستگی در این دنیا را
می داد.
روز دوم نیروها روی تپه گسترش پیدا کرده بودند و مشغول کندن سنگر و
شناسایی وضعیت دشمن بودند و در سمت چپِ تپه ای که مستقر بودیم دیواری صخره
ای بود.
که تعداد 3 نفر از برادران رفته بودند زیر صخره و سنگری را با سنگ به دور
خود ساخته بودند و در آن مستقر شده بودند از آنجایی که دشمن دید کامل داشت .
اقدام به شلیک خمپاره 60 م.م به سمت سنگر آنها نمود و پس از فرود چند گلوله
در اطراف سنگر و یک گلوله مستقیم روی دیواره سنگر اصابت کرد.
با اصابت این گلوله برادر بسیجی حسین فلاح زاده در جا به شهادت رسید و
برادر حسن راست روش هم بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و در بین راه به شهادت
رسید.
و برادر حاج حمید پارسا هم که در آن سنگر حضور داشت مورد اصابت ترکش از
ناحیه شکم قرار گرفت و او هم به عقب منتقل و به بیمارستان صحرایی اعزام شد.
این فرمانده دفاع مقدس در ادامه چنین باید داشت : وضعیت دشواری بود اول
اینکه هیچ گونه وسیله نقلیه برای انتقال مجروجان نبود .
و در ثانی جاده ای هم برای پشتیبانی یا انتقال مجروحان وجود نداشت و
مجروحان را داخل پتو قرار داده و حدود 2 تا 3 کیلومتر پیاده به عقب انتقال
می دادیم.
سنگر سر پوشیده نداشتیم هوا هم خیلی سرد و ظلمانی بود، گاهی اوقات هم
بارندگی شدید می شد و تمام زندگیمان خیس و آبدار می شد.
به مناسبت سالروز عملیات والفجر 5
سالگرد شهیدمهدی شرع پسند
خاطراتی از برادر حاج علی کرمی از شهید مهدی شرع پسند (5):
شب ها آقا مهدی به پست های نگهبانی سر کشی می کرد و اگر می دید نگهبان خسته
است و نمی تواند نگهبانی دهد سلاح را از نگهبان گرفته و با ظرافت خاصی به
جای او ایستاده و پست می داد.
این حرکت آقا مهدی انسان را متاثر می کرد، عمیقاً در قلب جا می گرفت و هر
دستور یا فرمانی که از طرف ایشان حضوراً یا غیاباً صادر می شد از جان دل
پذیرفته و با کمال میل اجرا و اقدام می شد.
آقا مهدی این کارها را به خاطر جا گرفتن در دل بچه ها نمی کرد، اصلاً در
ذات او چنین تفکری نبود و به تنها چیزی که فکر نمی کرد خودنمایی و خود
پسندی و سایر رذائل اخلاقی دیگر بود.
یک شب که هوا مهتابی بود نیمه شب آقا مهدی را دیدم که بیل و کلنگ به دوش
می رفت سمت عراقی ها؛ گفتم آقا مهدی کجا می روی؟ گفت می روم کمی جلوتر سنگر
کمین بکنم.
خلاصه به اتفاق هم رفتیم حدود 40 تا 50 متر جلوتر از سنگر نگهبانی خودمان
تقریباً 10 متری سنگر عراقی ها بود که آقا مهدی گفت:
اینجا خوبه همین جا سنگر بکنیم، شروع کردم به کندن زمین مقداری که کندیم و
هوا رو به روشنی می رفت آقا مهدی گفت بریم عقب نماز را بخوانیم سنگر نیمه
کاره ماند و مابقی سنگر را به همراه کانال در شب های بعد به همین منول ادمه
دادیم.
آقا مهدی خیلی محجوب بود بندرت دستوری را صادر می کرد.سعی می کرد تا
آنجائیکه می شود به کسی زحمت ندهد.
و کاری که خودش می توانست انجام دهد به کسی نمی گفت مثل همین سنگر زدن و
تا جائیکه امکان داشت کار و وظیفه دیگران را هم خودش انجام میداد مثل
نگهبانی و غیره
جائیکه ما مستقر بودیم و پدافند می کردیم گنجایش نیروی زیاد ما را نداشت و
از طرفی بچه ها نیاز به استراحت و استحمام داشتند.
آقا مهدی نیروها را به سه دسته تقسیم کرده و هر شب یک دسته از محل
استراحتگاه (آغل گوسفند) بصورت پیاده هنگام غروب حرکت کردند تا موقع اذان
برسند.
به خط و باید طوری حرکت می کردند که در طول مسیر دشمن روی ما دید نداشته
باشد و از تاریکی نسبی هوا استفاده می شد و خود را به خط می رساندیم هر روز
این وضعیت به صورت 24 ساعته و نوبتی هر دسته انجام می شد.
بیشتر اوقات آقا مهدی به عقب نمی آمد و با دسته ای دیگر در خط می ماند و
خدا رحمت کند شهید حاج آقا فلاحت که پیر مردی شجاع و خوش برخورد و خوش
اخلاق با محاسن سپید در جمع رزمندگان به عنوان بسیجی دلاور شیر مرد بود .
و به عبارتی حبیب بن مظاهر حضور داشت. ایشان اول در دسته ما بود و بعد از
مدتی ایشان هم عقب نمی آمد و با دسته دیگر در خط می ماند و به بچه ها روحیه
می داد.
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا