شهید رمضانعلی مردانی نهوجی
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: 2-11-1344 شمسی
محل تولد: اصفهان - اردستان
تاریخ شهادت : 23-1-1362 شمسی
محل شهادت : فکه
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
در ادامه روایتی از شهید «رمضان مردانی» برگرفته از کتاب «ستارگان راه» را بخوانید.
«یـک
مـرد پـای کار، یـک کـوه آتشفشـان، یـک رزمنـدۀ همیشـه آمـاده بـا لبـاسِ
رزم، پوتیـن بـه پـا و سـلاح دِر دسـت، و البتـّه بـاِ رفتـاری سـنگین و
مَنشِـی متیـن، اگـر در کتـابِ تاریـخ انقـلاب اسـلامی یافتیـد، شـک نکنیـد
کـه او همـان رمضـان مردانـی اسـت؛ بسیجیانی کـه بـه راسـتی مـرد بـود و
مردانگیهـا کـرد؛ ماندنـی و بـزرگ.
آنهــا کــه ســاکن منطقـه شــهید
صدوقی (ساســانی) شهرســتان کــرج هســتند و عمــری را گذراندهانــد،
وقتــی دفترچـه خاطــرات روزهــای اوّل انقــلاب را ورق میزننــد بــه
گــذر و نظـر، بـه زندگـی نوجوانـی میرسـند کـه وقتـی دیـد منافقـان در
تنهـا خیابـان اصلـی محلّـة زندگـیاش دفتـر و دسـتکی بـر پـا کرده انـد و
شـعر و شـعار و سـر و صدایـی، خیـز برداشـت و در مقابـل آن هـا سـینه سـپر
کـرد؛ حتـی از آن دسـتهای ناپـاک مـزدور و مـزدوَر سـیلی خــورد، امّــا
بــه بهانــة اینکــه کســی و سازمانی و نهــادی از او حمایــت نکــرد،
پایــش را از دایـرۀ حریـم انقـلاب اسـلامی بیـرون نگذاشـت.
اگر دشـنة دشـمنان، گردنیم اگـر خنجر دوسـتان، گُردهایم
بعدهـا
هـم کـه شـعله جنـگ از جنـوب و غـرب کشـور زبانـه کشـید، دیـروزِ
پرُافتخـار خــودش را ـ کــه آن نمونــهای بــود و نمونــة دیگــرش هــم
آنکــه بــا وجــود ســنِّ کــم در راهپیمایی هـای اوّل انقـلاب علیـه
نظـام ستمشـاهی شـرکت کـرده بـود ـ بـه روزهـای جنـگ گـره زد و خـودش را
خیلـی زود، در سـال ۶۰، بـا یـک گـروه تقریبـاً پانـزده نفـره بـه پشـت
خاکریزهــای اوّلِ دفــاع از انقــلاب در کرخــه رســاند و هــر هنــگام
هــم کــه بــه مرخّصــی میآمــد، شــبی نبــود کــه در پاســداری از
پرچمــی کــه امــام خمینــی) ره (برافراشــته بــود، چشــمِ آســوده بــه
دامــن خــواب بســپارد. این هــا، مردانگــی نیســت؟
بــا نگاهــی بــه
آخریــن یادگارنوشــته اش، از آن، دو نکتــه را خیلــی آشــکارا میتــوان
دریافـت. نخسـت آنکـه او آن قـدر شـیفتة بسـیج بـود و آن را نمـاد
پایـداری و نگهبانـی از انقـلاب اسـلامی میدیـد کـه حتـی در وصیتّنامـه اش
نوشـت کـه مراسـم تشـییع جنـازه اش را از بسـیج شـروع کننـد؛ و دو دیگـّر
آنکـه در وصیتّنامـه اش، ضرب آهنـگ دو واژه را بـه نیکـی و بـه گـوش جـان
میتـوان شـنید و بـه چشـم دل دیـد:
۱. اسلام، ۲. انقلاب اسلامی.
ســلام
بــه تمامــی شــهدا از صــدر اســلام تــا انقــلاب اســلامی ایــران.
امّــت حــزب الله! وحـدت کلمـهای کـه امـام عزیزمـان فرمـوده، حفـظ
کنیـد؛ بـا رفتـن بـه مسـجد و نمـاز سیاسـی عبـادی جمعـه، تمـام کسـانی را
کـه بـه هـر نحـوی میخواهنـد بـه انقـلاب اسـلامی لطمــهای بزننــد،
اگــر اصــلاح نشــدند، آن هــا را ریشــه کن کنیــد و بــا شــرکت کــردن
در کارهـای خیـر، از جملـه جبهـه و کمـک بـه جبهـه، رفتـن بـه بسـیج،
میتوانیـد بهتـر بـه هدف هــای خــود کــه فقــط اســلام عزیــز اســت،
برســید؛ و نهایــت دلبســتگی و تمامــت پاکباختگــی ایــن تمام مــرد بــه
اســلام را، در ایــن جملــه میتــوان یافــت:
دوســت داشــتم کــه
صــد جــان داشــتم و صدهــا بــار مــرا میســوزاندند و دوبــاره زنــده
میشـدم تـا بتوانـم بـه درسـتی بـه نـدای «هـل مـن ناصـرٍ ینصرونـی» حسـین
(ع) پاسـخ دهـم؛ و ... و اینکــه ایــن مــرد نوجــوان محلّـه مــا، آن
شــب کــه در عملیـّـات والفجــر یــک از خــاک ســرخ فکّــه، بــه واســطه
ترکشــی کــه فرشــته خــدا بــود، بــه آســمانها رِفــت بــا چهـارده
مـاه حضـور در جبهـه، ۱۷ سـال بهـاری و یـک مـاه خورشـیدی و ۱۵ روز طلایـی،
مهمـان خانه اسـتیجاری دنیـا بـود!
و ... و بـاز اینکـه ایـن را هـم
بخوانیـد و بدانیـد و بگوییـد: شـیفتگی او بـه ایـرانِ انقـلاب اســلامی
تــا آنجــا پیــش مــی رود، کــه سفارشــی را در وصیتّنامــه اش
مییابــی، کــه نشــانِ روشــنی اســت از پاســخ آن عزیــز بــر حرّافــان
ملّی گرایــی:
پرچم جمهوری اسـلامی ایران را در بالّای قبرم بگذارید.
*************************************************
وصیت نامه شهید رمضان مردانی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام به رهبر کبیر و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام مجدد به خانواده شهدا و با سلام به رزمندگان درجبهه حق علیه باطل میخروشند.
چند کلمه ای را وصیت میکنم قبل ازاینکه شروع به نوشتن کنم ازپدر و مادرم کمال تشکر را دارم که چنین فرزندی را بزرگ کرده اند.
پدرجان ازآن روزی که خود را شناخته ام هرگز پدری بهتر ازشما ندیده ام.
مادرم ازشما کمال تشکر را دارم و خواهش میکنم پس ازشهادت من هرگز گریه نکنید وهروقت به فکر من افتادید به امام زاده محمد یا بهشت زهرا بروید و با رفتن به آنجا روحیه بگیرید .
پدرم پس ازشهادت من مجید و مجتبی را به بسیج بفرستید تا جای من در آنجا خدمت کند و در صورت امکان خود هم شبها به بسیج برو ونگهبانی بده تا چشم دشمن کور شود ونگوید ازاعضای بسیج شهید شد بلکه دوست دارم پس ازشهادت من سه نفر که شماو برادرانم هستید جای من را پرکنید .
پدرم تنها خواهشی که ازشما دارم این است که هرچه بیشتر به رهنمودهای این پدرپیر امام خمینی گوش کنید وهرهفته به نماز جمعه بروید و هرشب به نمازجماعت بروید چون دشمن هرچقدر صفوف بهم فشرده نماز را ببیند چشمش کور گوشش کر و زبانش لال میشود .
جنازه من را ازبسیج تشییع کنید و خواهش میکنم که خرجهای اضافی نکنید و زیاد به تشریفات نپردازید بلکه پولی را که میخواهید برای من خرج کنید آن را به مستضعفان بدهید چون عده ای هستند که حتی شام هم ندارند که بخورند و شب بی شام میخوابند.
درحدود شش روز روزه دارم که برایم بگیرید و چند نماز قضادارم که برایم بخوانید .
بله شهادت تزریق خون به پیکر جامعه است و قرآن صریحا میگوید مپندارید آنهایی که درراه خدا کشته میشوندمرده اند بلکه آنها زندگانی هستند که درپیش خدا روزی میخورند .
پدرجان شهیدان امانتی ازطرف خدا در پیش پدرو مادرشان است و من هم امانتی ازخدا پیش شما بودم وخدا امانت خود را گرفت.
به تمام دوستانم میگویم که به حرفهای امام گوش دهندجنازه من راهرجا که دوست دارید به خاک بسپاریدو تنها خواهشی که دارم این است که اگرجنازه من بدستتان رسید آن کفنی را که درشهادت برادرصمصامی برتن داشتم برمن بپوشانید ومرا درکنارخاک پاک برادرشهید صمصامی به خاک بسپارید و خواهش دیگرم این است که یک پرچم جمهوری اسلامی ایران را دربالای قبرم بگذارید .
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا