شهید محمدتقی ملامحمدی
نام پدر: غلامحسن
تاریخ تولد: 1-1-1339 شمسی
محل تولد: البرز -اشتهارد
سرباز ارتش
بسیجی در جنگهای نامنظم شهید چمران
سن:21سال
تاریخ شهادت : 9-9-1360 شمسی
محل شهادت : بستان
عملیات : طریق القدس
گلزار شهدا: قاضیان پایین
البرز - اشتهارد
محمد تقی ملامحمدی فرزند غلامحسین در اشتهارد کرج از خانواده ای مستضعف وبا ایمان به دنیا آمد دو ساله بود که پدرش دار فانی را وداع گفت پدرش مردی با ایمان وحقیقت جو بود در غمها وشادی های مردم همیشه شریک بود موقعی پدرش از دنیا رفت سرپرستی اورا مادرش به عهده گرفت وکم کم بزرگ شد وبه سن هفت سالگی رسید به مدرسه رفت وچون وضع زندگی خوبی نداشتند برادرانش مجبور شدند اشتهارد راترک کنند وبه تهران بیایند او وبرادر کوچکتر از خودش که اکنون در جبهه غرب با صدامیان بعثی می جنگد پیش مادرش بودند ودرس خود را ادامه داد تا این که در سال 1359دیپلم گرفت اودر تمام دوران تحصیل علاوه بر کتابهای درسی به مطالعه کتابهای غیردرسی ومذهبی علاقه زیادی داشت واوقات فراغتش رابه این کار اختصاص می داد او فرزندی پاک ومعصوم وهمدم مادر بود مادر در این مدت زندگی علاوه بر این که وظیفه مادری را انجام میداد برایش یک پدر بود تقی علاقه شدیدی به مادرش داشت او هرگز مادرش را تنها نمی گذاشت وهمیشه در کارها به مادرش کمک می کرد قلبش همیشه برای مادرش می تپد وبه فکر او بود ومیگفت مبادا مادرم از دست من رنجیده شود وهر موقع مادرش می خواست به تهران بیاید می گفت مادرم چندین روز بیشتر پیش فرزندانت نمان چون تحمل دوری شما را ندارم وهمچنین آرام صحبت می کرد و هرگز ناراحت نمی شد وهمیشه لبخندی به لبانش بود در دوران تحصیل علاوه بر این که درس می خواند علاقه شدیدی به ورزش های فوتبال ووزنه برداری داشت او باشگاهی که در منزل درست کرده بود دوستانش را دعـوت می کرد تا در منزل وزنه برداری کنند حتی خودش نیز درمسابقاتی که در کرج ما بین دانش آموزان برگزار شده بود شرکت کرد وتوانست وزنه 110کیلویی را به حق به بالای سرخود ببرد ومقام اول را بدست آورد اوبدنی ساخته وپرداخته داشت وبین برادران ودوستانش قهرمان بود وهمیشه دم از حق وحقیقت مردانگی می زد ومردانگی را از راه روان حق به عبرت برده بود وعلاقه شدیدی به بچه های کوچک داشت وآنها را نوازش می کرد آنقدر پر محبت بود که بچه های تمام قوم خویشان به او علاقه پیدا کرده بودند وهمیشه می گفت برادران اگر می خواهد من خوشحال باشم به مادرم محبت کنید چون او برای ما هم پدر بوده وهم مادر قلبی پاک و پر محبتی داشت ودر تعطیلات تابستان به کارگری می رفت ودر آجرپزی مشغول بکار می شد وهر مبلغی که می گرفت با آن کتابهای اسلامی می خرید وما بقی را به مادر می داد ومقدار پولی را که پس انداز کرده بود با مادرش به پابوس امام رضا (ع)رفتند ومی گفت مادر نمی دانم چگونه محبتهای شما را جبران کنم چون کوچک بودم خیلی برایم زحمت کشید می گفت آخر من کوچک بودم خیلی مریض می شدم علاقه شدیدی به قوم و خویشان داشت و می گفت احوالپرسی از اقوام ودوستان خیلی خیلی ثواب دارد او علاقه زیادی به کتابهای مذهبی داشت مثل کتابهای مذهبی داشت مثل کتابهای امام خمینی کتابهای آیت الله مطهری کتابهای دکتر شریعتی و .....او با خواندن کتابهای اسلامی ومذهبی راه انبیاء را پیدا کرده بود راه حسین ویارانش را وحق قبل از انقلاب نامه هایی که بدستمان رسیده ودر نامه هایش همیشه دم از حق وحقیقت وطرفداری از روحانیت می کرد ونامه هایی از روحانیت مبارز مثل آیت الله کاشانی وآیت الله مدرس آیت الله طباطبایی برای دوستانش می نوشت با شروع اولین جرقه های انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی وی نیز جهت سرنگونی رژیم شاهنشاهی اقدام به پخش نوارهای سخنرانی واعلامیه های حضرت امام می نماید ودرکلیه تظاهرات قبل از پیروزی فعالانه شرکت می کردند بعداز پیروزی انقلاب وی آمادگی خود را بری اعزام به خدمت سربازی اعلام کرد وپس از طی دوره آموزشی عازم پادگان نوژه همدان گردید وبعد از مدتی مامور حفاظت وحراست پادگان در پاسگاه 14 شد با شروع حمله نا جوانمردانه صدام عفلقی به میهن اسلامیمان وی داوطلبانه به دزفول عزیمت نمود ومدت 3ماه دراین خطه مشغول مبارزه با مزدوران صدامی بود بعداز پایان ماموریت به همدان برگشت وبعداز مدتی بار دیگر همراه با گروهی عازم اهواز شد وپس از پشت سرگذاشتن یک دوره آموزش سلاحهای سنگین در گروه شهید چمران در منطقه دشت عباس وکرخه نور مشغول خدمت گردید با شروع عملیات طریق القدس وی درکنار هزاران رزمنده خداجو وموحد با از خود گذشتگی وایثارشان باعث سرافرازی اسلام و انقلاب و یاس و نومیدی دشمنان قسم خورده انقلاب می شوند و محمدتقی ملامحمدی پس از ساعتها نبرد با متجاوزین درتاریخ 1360/9/9 درحمله بستان شهد گوارای شهادت را می نوشد وبه لقاء الله می پیوندد.
روحش شاد وراهش مستدام باد
******************************
نوید شاهد البرز:
اهالی محله قاضیان خوب میدانستند محمدتقی، کودکِ یتیم استاد غلامحسین مسگر، بچه نمازخوان و بااخلاقی است. از همان کودکی، دوستدارِ روحانیت است و پا به پای آنها به مسجد میرود، مسئله میپرسد، گوش به سخنان میسپارد و هر چه را که می شنود، در حافظه اش به امانت نگه می دارد.
بزرگتر که شد، کتابخوان بود. کتابهای مذهبی زیادی می خواند و همیشه از عالمان مبارزی همچون شهید مدرس و آیت الله کاشانی طرفداری میکرد و آنها را در مبارزه با دستگاه ظلم پهلوی میستود.
او در کنار تحصیل، از همان نوجوانی عاشق ورزش بود. تمرین های رشتۀ وزنهبرداری را با پشتکار زیاد شرکت میکرد تا آن که در کرج با بلند کردن وزنه ۱۱۰ کیلوگرمی، به مقام اول رسید. از مبارزه با حکومت شاه هم هراسی نداشت. با پخش اعلامیههای امام و انقلاب و حضور در تظاهرات تهران و اجتهاد به شکل علنی خودش را انقلابی تمام عیار نشان میداد.
بعد از پیروزی انقلاب، هم کار بسیج شد و برای نگهبانی از انقلاب و امنیت شهر، مشغول شد. او با انجمن اسلامی اشتهارد که نهاد نوپایی بود، ارتباط مستمری داشت.
بعد هم برای خدمت سربازی ثبتنام کرد و بعد از گذراندن دورۀ آموزشی، به پایگاه هوایی نوژه در همدان، اعزام گردید. او در آن ایام هم، دست از مطالعه بر نداشت و به خاطر آن، از فرمانده پایگاه تشویق نامه گرفت.
با شروع جنگ، داوطلبِ حضور در جبهه شد. سه ماه در منطقه دزفول بود و دوباره به همدان رفت. بعد از دوماه، همراه گروهی از رزمندگان به اهواز اعزام شد و همراه نیروهای شهید چمران، در منطقه کرخه نور، رودرروی مهاجمان بعثی جنگید.
عملیات طریقالقدس شروع شده بود. دشمن در وحشت و هراس بود و نیروهای سپاه، ارتش و بسیج، دلاورانه میجنگیدند. خمپارهای از راه رسید و ترکش آن پای محمدتقی را مجروح کرد. اهمیتی نداد و دست از جنگیدن نکشید. سرانجام شب هنگام، به خاطر اصابت خمپاره به شهادت رسید و مسافر دیارِیار شد.
یکبار تعریف کرده بود: «در جبهه کرخه نور یکی از همرزمانم مجروح شد و به زمین افتاد. داوطلب شدم که او را به بیمارستان صحرایی برسانم. فرمانده ما موافق نبود و میگفت: نرو، خودت نیز کشته میشوی! اما من زیر آتش بیامان عراقیها به سرعت به سوی همرزمم رفتم، او را روی شانه هایم گذاشتم و به بیمارستان رساندم.
بعد که به سنگر آمدم، دیدم بر اثر اصابت خمپاره، سنگرمان به کلی منهدم شده است. همان جا گفتم: خدایا، چقدر تو مهربانی! من اگر در سنگر بودم، جانم را از دست میدادم.»
همرزمش مرحوم «محسن غفوری» میگفت: ما در منطقه «کانیمانگای» کردستان بودیم. ایام عملیات والفجر ۴ بود. از بچههای اشتهارد من بودم و ابوالحسن طاهری و ابوالحسن اصلانی و حبیبالله ملاحسنی، که توی یک کانال نشسته بودیم.
ارتفاع آن کانال فقط هفتادسانتیمتر بود. بیرون از کانال، حجم آتش دشمن زیاد بود. گاه و بیگاه خمپارههای عراقی زوزه میکشید و در جایی از زمین فرود می آمد. هر بار که خمپارهای به ما نزدیک میشد، فوری ابوالحسن طاهری سرِاصلانی را زیر سینه خود می برد؛ در حالی که کمر خودش از کانال هفتاد سانتیمتری بالا می آمد! وقتی از او میپرسیدم: چه کار میکنی؟ اینطوری کمر خودت ترکش میخورد!» با خوشرویی جواب میداد: «عیبی ندارد. بگذار من ترکش بخورم، اما سر اصلانی سالم بماند!»
همین روحیه ایثارش باعث شد که خدا به او درجه شهادت عطا کند. برادر طاهری به شهادت رسید. حبیبالله ملاحسنی هم از شهدای آنجاست که جنازهاش در منطقه جاماند.
جالب است بدانید شهید طاهری این کار را از شهید محمدتقی
ملامحمدی یاد گرفته بود؛ یعنی پیش از آن، شهید ملامحمدی درجبهه جنوب، این کار را انجام
میداد تا شهید طاهری ترکش نخورد و سالم بماند
دلنوشته شهید:
از دوری رفیقان آشفته شد خیالم
تا قله هدایت ، یاران من برفتند
گم گشته ام خدایا در کوچه ضلالم
همچون پرنده عاشق من عاشق پریدن
اندر غم شهیدان ، بشکسته هر دو بالم
ما عاشقان همره ، عهد سفر ببستم
آن کاروان برفت و آمد غم ملالم
سرخ است دشت میهن ، از خون پاک مردان
زرد است روی زارم ، افتاده چون هلالم
یک آسمان ستاره ، یک دشت پر از لاله
روئید از دل شب من ماندم و خیالم
از قامت شهیدان بر پاست پای لاله
بشکسته پشتم از غم در غصه بی مثالم
همچون همه شهیدان ، این است آرزویم
اندرره خمینی پویم ره کمالم
رفتند جمله یاران ، سوی خدا شتابان
من از فراق آنان هر روز و شب بنالم
آه ای خدای رحمن حال مرا بگردان
از هجرمی گذارم ، نزدیک کن وصالم
یارب بگو شهادت معراج تا سعادت
کی میشود نصیبم پاسخ بده سئوالم
ای شاهدان تاریخ دیدار تازه گردد
فالی گرفته ام دوش خونین نمود فالم
آیم به سوی جنت تا رویتان ببینم
مهمان شوم شما را اگر حق دهد مجالم
ضمن سلام واحوال پرسی امیدوارم که حالتان خوب باشد ودر سایه ولی عصر صاحب الزمان شاد وخندان باشید وآرزودارم که در زندگی خویشتن هیچ گونه کسالت وناراحتی نداشته باشید ودر پرتو پروردگار منان مصون وسالم باشید ما الان جزء ستاد جنگهای غیر منظم و سرپرستی مهندس چمران (برادر مرحوم مهدی چمران )هستیم ودوره آموزشی خود را میگذرانیم ومدت آموزش ما هم10الی 11روز است وفعلا ما در اطراف اهواز هستیم وسلاحهایی که دراین جا به ما آموزش می دهند کلاشینکف ،تیر بار ام ـ یک،ژ3، آرپی چی هفت ،خمپاره ،توپ 106 بعد از شش روز ما را به خط مقدم یکی از جبهه های اهواز بردند هوای اینجا هم خیلی گرم است وصبحها 2 الی 3 ساعت ورزش و7 کیلومتر راهپیمایی وبعد تا ساعت 12کلاس آموزش اسلحه داریم وبعد از ظهر از ساعت 4 تا7 باز آموزش اسلحه داریم مدت ماموریت ما هم چنان که گفتم سه ماه است آموزش ما خیلی سخت است وفردا قرار است مارا به رود خانه اطراف اردوگاه ببرند و تو آب آموزش بدهند تعداد ما در این جا 55 نفر است تو یک چادر ما 7نفر هستیم، در این اردوگاه تعداد زیادی از بچه های بسیج دوره آموزش خود را می بینند دیگر عرضی ندارم به جز دوری دیدار شما جواب نامه را هر چه زودتر بنویسید دوستدار همیشگی شما تقی % 1360/6/7
خدمت برادر بسیار عزیزم وزن داداش مهربانم سلام:
ضمن سلام واحوال پرسی امیدوارم که حالتان خوب ودر سلامتی کامل به سر ببرید واز بلیات زندگی مصون باشید آرزو دارم زندگی خویش را زیر سایه ولی عصر به خوش وشاد کامی ادامه داده وهیچ گونه ناراحتی نداشته باشید اگر جویای این برادر حقیر وکوچکتر از خود را خواسته باشید بحمد الله سلامتی حاصل وبه دعا گویی شما عزیزان مشغول می باشم نامه پراز لطف ومهر شما پس از 29روز نگرانی به دستم رسید واز خبری که به من دادی بیش از اندازه خوشحال شدم واز نگرانی که راجع به زن داداش مهربانم وشجاعم (به خاطر بچه )داشتم رفع شد به خدا برادر جان اگه بدانی چقدر خوشحال شدم که حد ندارد موقع خواندن نامه امید و احسان که رسیدم بلافاصله برای دوستان همرزم خواندم که چه گلی کاشته اید صمیمانـه ترین تبریکاتم را به شما عـزیـزان ابراز می دارم خوشحال کننده ترین نامه ای بود که به دستم رسید برادر روحیه ام را در جبهه های نبرد چند برابر کردیم خدا کند زنده بمانم وبیام از نزدیک عزیزانم را دیدار کنم از طرف من بچه ها را دید بوسی نمایید مادر سلام مخصوص برسانید وبگویید از طرف من هیچ گونه نگرانی نداشته باشد ما روزها در استراحت بسر می بریم آقا مهدی را سلام زیاد می رسانم از قول من به داداش وفرزانه سلام برسانید ومحسن را دید بوسی نمایید عمو وزن عمو وپسر عمو را با اهل خانه سلام برسانید پسر عمو وتوبا سلام برسانید ما در جبهه طراح یا همان کرخه کور هستیم،ارتش به چهار کیلومتری پشت ما قرار دارد وبچه ها چمران و ما که جزوشان هستیم در جلو و نزدیک پلها مستقر هستیم واسلحه من نیز تیر بار ژ3 است که به افتخار امیر و احسان امشب به طرف مزدوران بعثی رهسپار میشویم شاید تا 2روز دیگر به ما مرخصی بدهند وهر ده روز یک بار برای حمام ونظافت 24ساعت به ما مرخصی می دهند وبه اهواز می رویم از طرف من به تمام دوستان وآشنایان سلام برسانید جعفر هم اگه آمده به او هم سلام برسانید وآدرس جعفر را برایم بفرستید دیگر عرضی ندارم به جز دوری دیدار شما جواب نامه هرچه زودتد دوستدار همیشگی شما تقی
1360/6/29
برادر جون نهایت تشکر را دارم که برایم زود نامه فرستادی
خدمت برادرگرامی وزن داداش گرامی سلام:
سلام گرم وپر از محبت من را که از ته قلبم برمی خیزد وپذیرفته وسلامتی وسعادت شما عزیزان را از پروردگار منان خواستارم وامیدوارم که زندگی خویش را با خوشی وتندرستی بگذرانید ودر پناه ولی عصر از بلایای اندکی محفوظ ومصون باشید اگر جویای حال برادر حقیر وکوچکتر از خود را خواسته باشید بحمد الله سلامتی حاصل وبه دعا گویی شما عزیزان مشغول می باشم مادر اگه تهران است سلام گرم مرا برسانید از طرف من الهام و امید و احسان را دیده بوسی نمایید زن داداش عزیز گرامیم در بزرگ کردن و تقویت امید بیشتر کوشا باشید از طرف من داداش مهدی بی بخار را سلام برسانید عمومهدی تو که نرفتی زن بگیری خدا کند یک زنی پیدا بشود بیاد تورا بگیرد از طرف من داداش وزن داداش را سلام برسانید ومحسن را دیده بوسی نمایید از قول من به پسر عمه وطوبی سلام برسانید شهادت حسین بن علی را به شما تسلیت عرض نموده امیدوارم که مراسم عاشورا را به نحو شایسته انجام داده باشید ماهم در این جا تو سنگرها تا جایی که امکان داشت مراسم را برگزار کردیم شب تاسوعا تقریبا بد نبود ولی شب شام غریبان مزدوران بعثی تا یازده شب مزاحمت ایجاد کردند وما بعد از آن به عزاداری خود پرداختیم از این که دیر برایتان نامه می فرستم به بزرگی خودتان مرا ببخشید دیگر عرضی ندارم بجز دوری دیدار شما برادر جان عذرمی خواهم از اینکه موقعی که می خواستم بیام نتوانستم بیام اداره باهات وخداحافظی کنم%
دوستدارهمیشگی شما تقی جواب نامه فوری 1360/8/20
ولاتحسین الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
سلام به برادر وخواهر گرامیم :سلام گرم وآکنده از مهر ومحبت مرا از ته قلبم برمی خیزد امیدوارم پذیرا باشید آرزو دارم که در پناه صاحب الزمان خوش وخندان باشید ودر زیر چتر ایزد متعال از بلیات روزگار مصون و محفوظ باشید اگر جویای حال برادر حقیرتر از خود را خواسته باشید بحمد الله سلامتی حاصل وملالی نیست جز دوری دیدار شما از طرف من الهه جون مهربانم را و حسین جون رادیده بوسی نمائید خواهر وبرادرم امیدوارم که همیشه بیاد خدا باشید اورا بپرستید وازاو کمک بخواهید (ایاک نعبد وایاک نستعین )تو رامی پرستیم وازتو کمک می خواهیم
خواهر گرامیم ومهربانم امیدوارم مراببخشید که نتوانستم به گفته شما جامعه عمل بپوشم وبه پایگاه برگردیم خواهرم به قرآن مقصر نیستم به خدا نمی توانم خواهرم شرمنده ام که نمی توانم به گفته شما عمل کنم به خدا هر حرفی به غیر ازاین می گفتی برروی چشم اجرا می کردم خواهرم اگه بدانی تودل من چه می گذرد وهمچنین در خواستی ازمن نمی کردی خواهرم من چگونه می توانم جهاد در راه خدا را ترک کنم چگونه می توانم سنگر را که جای عبادت ونیایش وشهادت است ترک کنم چگونه می توانم جبهه که محل مبارزه با کفر واستبداد است ترک کنم خواهرم اگه بدانی چه جای بزرگ ونیکی پیدا کرده ام وچقدرخوشحالم به خدا دارم پر در می آورم از خوشحالی که برنامه ما جور شد وموافقت شد که در جبهه بمانم خواهرم چگونه جبهه راترک کنم در صورتی که سردار بزرگ اسلام دکتر چمران می فرماید هر که صحنه جنگ را ترک کند عاشورا ی حسینی را ترک کرده خواهرم به خدائی که می پرستم به خدا قسم برای من روشن روشن شده است که در راه خدا می جنگیم وهیچ شک وتردیدی ندارم به راستی که خدا (مهربان ترین مهربان هاست )خدا همین است خواهرم حرف منحرفین را زیاد گوش نده به خدا دارند اشتباه میکنندخواهرم جبهه در حقیقت مانند کعبه می ماند چون تمام رزمندگان با یک هدف وبا یک عقیده و با یک لباس به اینجا آمده اند تا به خدا بپیوندند .
ولاتحسبن الذین قتلو ا فی سبیل الله امواتا بل احیاعند ربهم یرزقون
سلام بر مادر آگاه وبزرگوارم وبرادر گرامی وزن داداش عزیزم سلام گرم وآکنده از مهر ومحبت مراکه از ته قلبم برمی خیزد امیدوارم پذیرا باشید امیدوارم که در پناه صاحب الزمان خوش وخندان باشید ودر زیر چتر ایزد متعال از بلیات روزگار مصون ومحفوظ باشید اگر جویای حال برادر حقیر وکوچک خود را خواسته باشید بحمد الله سلامتی حاصل وبرقرار است وبه دعاگوئی شما عزیزان مشغول می باشم از طرف الهام راببوسید واحسان را دیده بوسی نمایید از قول من عمو مهدی را سلام گرم برسانید از طرف من داداش وزن داداش راسلام رسانیده و محسن را دیده بوسی نمایید از قول من عمو را با اهل خانه سلام برسانید از طرف من تمام فامیلها وآشنایان را سلام برسانید حالا که این نامه را می نویسم ساعت 4بعد از ظهر است ودر اردوگاه توحید فرصتی پیش آمده و دارم برای شما نامه می نویسم برادرم ما الان یک گروهان آماده هستیم تا از فرماندهی دستور بیاد تا مارا بفرستند به یکی از جبهه های سوسنگرد به نام چولانه معلوم نیست شنبه می رویم یا فردا قرار بود دوره آموزش هم که مارا بفرستند وقت نشد ونفرستادند مادرم وبرادرم حمله بزرگی در پیش است خواهش می کنم برای رزمندگان دعا کنید ما هم جزگردان عاشورا لشکر امام رضا (ع)هستیم مادر این قدر خوشحال هستم که در حمله شرکت دارم تو هم خوشحال باش که همچنین سعادتی نصیب من شده درراه خدا ورسولان جهاد کنم تا بتوانیم متجاوزین بعثی را از کشور اسلامیمان بیرون برانیم مادرم در قرآن کریم آیه ای هست که می گوید وقتی دشمنان به کشور شما تجاوز کردند با آنها ستیز ونبرد کنید ومن شما را یاری می دهم تا آنها را از کشورتان بیرون برانید وما هم آمده ایم به یاری الله با دشمنان قرآن بجنگیم درود وسلام به مادرم که رضایت داد تادرجبهه بمانم و مسئـولیتی که دارم به آن عمل کنم شبهای جمعه دعای کمیل یادتان نرود .
دیگر عرضـی ندارم بجـز دوری دیدار شما واینک یک سرودی به شما عزیزان تقدیم می کنم % 1360/9/5
وصیت نامه شهید محمد تقى ملا محمدى
( بسم رب الشهدا )
و اینکه وصیت نامه ام را مى نویسم اگر شهید شدم که چه بهتر و اگرنشدم لااقل و ظیفه شرعیم را انجام داده ام ، سلام و درود فراوان خود را نثار مادرم میکنم که سراسر عمر خود را در سختى و ناملایمات زندگى گذرانده به مادرى که براى بزرگ کردن و تربیت ما سختى هاى فراوانى کشیده به مادرى که به غیر از وظیفه مادرى نسبت به فرزند وظیفه پدرى را نیز برایمان انجام داده مادرم دوست دارم وقتى که از دنیا رفتم برایم گریه نکنى و سیاه نپوشى امیدوارم که شیرت را حلالم کنى خیلى شرمنده ام که نتوانستم زحمات تو را جبران کنم .
چون راه مامشخص است براى مبارزه حق علیه باطل به
جبهه آمده ام عدهاى کفار صدامى به سرزمین اسلامى ما تجاوز کرده اند و ظیفه شرعى و
اسلامى ماست که این متجاوزین را از سرزمین خود بیرون برانیم به قول سردار اسلام شهید چمران هرکه صحنه جنگ
را ترک کند صحنه کربلا را ترک کرده است . و حرف دیگهاى که دارم مو به مو فرامین
امام را انجام دهید و همیشه در راه امام باشید که همان راه اولیاء خدا و رسولان
است از برادرانم نیز بى نهایت متشکرم که براى بزرگ کردن من زحمات فراوانى کشیده
اند وتنها درخواستى که از آنهادارم این است که به مادرم تا جائى که میتوانند نیکى
کنند اگرمیخواهید روح من شاد باشد همین کار را انجام دهید و از خواهرهاى مهربانم
نیز کمال تشکر را مى نمایم که زیاد بفکر مادرم هستند از آنها میخواهم که برایم دعاکنند احتیاج زیادى
به دعادارم . ومقدار پولى که دارم نصف آن براى مادرم بقیه آن را به مستضعفین بدهید
و دو روز روزه هم دارم آرزو دارم پروردگار یکتا ما را جزو سربازان اسلام
قرار بدهد .
با سلام و درود به ارواح طیبه شهدا، مخصوصا اسن شهسد عزیز که دلاورانه و تا آخرین ثطره خون، با اینکه مجروح بود ، جنگید و پا پس نکشید. هر وقت اسم این شهید را میشنوم افتخار میکنم که من هم از تبار ایشان هستم و با ذکر صلوات و فاتحه به روح پر فتوحش، یادش را گرامی میدارم.