شهید سعید نخبه زعیم
نام پدر: امیرقلی
تاریخ تولد: 21-9-1347 شمسی
محل تولد:هشتگرد
روحانی
بسیجی
سن:18سال
آخرین مسئولیت:غواص
گردان حضرت زینب علیه السلام
لشگر10سیدالشهداعلیه السلام
تاریخ شهادت : 20-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
عملیات کربلای5
گلزار شهدا: ینگی امام
البرز - ساوجبلاغ
شهید سعید نخبه زعیم فرزند امیرقلی در روز ۲۱ اذرماه سال ۱۳۴۷ مصادف با روز ۲۱ ماه مبارک رمضان هنگام اذان صبح، در شهرستان هشتگرد گام به هستی وجود نهاد. با قدم مبارکش خانه را پر از نور و برکت نمود. شهید فرزند دوم خانواده و از هوش و استعداد سرشاری برخوردار بود. وی تحصیلات ابتدایی را در سال ۵۳ در مدرسه انوری هشتگرد آغاز نمود. سال ۵۹ وارد مدرسه راهنمایی شهید زارعی شد و تا سال ۶۲ دوره راهنمایی را به پایان رساند.
سپس از آنجایی که علاقه وافری به کسب معارف و علوم اسلامی داشت، وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق(ع) هشتگرد شد و در محضر اساتیدی همچون حجه الاسلام صبایی به کسب علوم اسلامی پرداخت.
از آنجا که شهید تشنه معارف بود، برای کسب هر چه بیشتر و بهتر علوم، راهی حوزه علمیه قائم چیذر تهران شد و تا هنگام شهادت در آنجا بود. دروس حوزه را تا پایان “دوره مقدمات” ادامه داد.
شهید کمتر وقتی را به منزل میآمدند،
یا در جبهه ها بودند یا در حوزه علمیه مشغول کسب علوم دینی. انسانی بسیار پر تلاش و
سختکوش بود و در همه زمینه ها سعی میکرد جزو بهترین ها باشد. ضمن اینکه حافظ قرآن
بود، یک ورزشکار فوق العاده نیز بود به گونه
ای که در رشته کونگ فو یکی از بهترینها در شهرستان بود.
همیشه سعی در راهنمایی و ارشاد افراد گمراه و غافل می نمود. به نماز خیلی اهمیت می داد و از افراد بی تفاوت به مسائل دین متنفر بود. افراد بی نماز را نجس می شمرد و با آنها مراوده نمی کرد. فردی متدین و با شخصیت، ممتاز و دوست داشتنی بود، به گونه ای که همه افراد فامیل و آشنایان او را دوست داشتند و برایش ارزش و احترام خاصی قائل بودند.
در زمینه فعالیتهای سیاسی و مذهبی هم در جبهه و هم در پشت جبهه بسیار
فعال بود. همیشه در تظاهراتها، سخنرانیها، نماز جمعه، تشییع جنازه و
مبارزه با ضد انقلاب جزو نفرات پیشرو بود و دیگران را نیز تشویق و ترغیب می
کرد. وی در جبهه چند مورد سخنرانی کرده بود، که یک مورد در اهواز بوده که
رزمندگان شهرستان ساوجبلاغ هم آنجا بوده اند ولی تا پایان سخنرانی نمی
دانستند که سخنران کیست به گونه ای که یکی از افراد ( آقای پورمهران معلم
سعید) گفته بود این سخنران در آینده جای بهترین شخصیتهای مملکت را خواهد
گرفت تا اینکه بعد از اتمام سخنرانی فهمیده بود که این شخص سعید است و از
تعجب انگشت به دهان مانده بود.
سرانجام این طلبه بسیجی پس از ۴ سال حضور در جبهه، بیستم دیماه۱۳۶۵ بعنوان غواص در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه با اصابت ترکش دشمن بعثی به قلب پاکش، به آرزویش که همانا شهادت در راه خدا بود رسید. پیکر پاکش پس از تشییع بر دستان مردم شهیدپرور، در گلزار شهدای روستای نیگی امام هشتگرد آرام گرفت.
منبع:https://jelveiesar.ir
-----------------------------------------------------------------------
طلبه ای که کلید فتح شد
نام شهید: سعید نخبه زعیم
نام پدر: امیرقلی
محل تولد: هشتگرد
تاریخ تولد:21/9/1347
مدرک تحصیلی:حوزوی
وضعیت تأ هل :مجرد
شغل شهید:طلبه
تاریخ شهادت :20/10/1365
نام عملیات :کربلای 5
نحوه شهادت: اصابت تیر به قلب
محل شهادت: شلمچه
نشانی مزار: هشتگرد ـ ینگی امام
مدت حضور درجبهه: حدود 4 سال
تاریخ آخرین اعزام: دی ماه 65
ارگان اعزام کننده: سپاه پاسداران
آخرین مسئولیت در جبهه:غواص
خلاصه ای از زندگی شهید:
شهید سعید نخبه زعیم فرزند امیرقلی در روز 21 اذرماه سال 1347 مصادف با روز 21 ماه مبارک رمضان هنگام اذان صبح گام به هستی وجود نهاد و با قدم مبارکش خانه را پر از نور و برکت نمود شهید فرزند دوم خانواده بود و از هوش و استعداد سرشاری برخوردار بود.
وی تحصیلات ابتدایی را در سال 53 در مدرسه انوری هشتگرد آغاز نمود و در سال 59 وارد مدرسه راهنمایی شهید زارعی شد و تا سال 62 دوره راهنمایی را به پایان رساند سپس از انجایی که علاقه وافری به کسب معارف و علوم اسلامی داشت وارد حوزه علمیه امام جعفر صادق هشتگرد شد و در محضر اساتیدی همچون حجةالاسلام صبایی به کسب علوم اسلامی پرداخت از انجایی که شهید تشنه معارف بود برای کسب هر چه بیشتر و بهتر علوم راهی حوزه علمیه قائم چیذر تهران شد و تا هنگام شهادت در انجا بود.
شهید کمتر وقتی را به منزل می آمد یا در جبهه ها بود یا در حوزه علمیه مشغول کسب علوم دینی. انسانی بسیار پر تلاش و سختکوش بود و در همه زمینه ها سعی می کرد جزو بهترین ها باشد.
ضمن اینکه حافظ قرآن بود یک ورزشکار فوق العاده نیز بود به گونه ای که در رشته کونگ فو یکی از بهترین ها در شهرستان بود همیشه سعی در راهنمایی و ارشاد افراد گمراه و غافل می نمود. به نماز خیلی اهمیت می داد و ازافراد بی تفاوت به مسائل دین متنفر بود افراد بی نماز را نجس می شمرد و با آنها مراوده نمی کرد فردی متدین و با شخصیت ممتاز و دوست داشتنی بود به گونه ای که همه افراد فامیل و آشنایان او را دوست داشتند و برایش ارزش و احترام خاصی قائل بودند.
در زمینه فعالیتهای سیاسی و مذهبی هم در جبهه و هم در پشت جبهه بسیار فعال بود همیشه در تظاهراتها سخنرانیها نماز جمعه تشییع جنازه مبارزه با ضد انقلاب جزو نفرات پیشرو بود و دیگران را نیز تشویق و ترغیب می کرد.
وی در جبهه چند مورد سخنرانی کرده بود که یک مورد در اهواز بوده که رزمندگان شهرستان ساوجبلاغ هم آنجا بوده اند ولی تا پایان سخنرانی نمی دانستند که سخنران کیست به گونه ای که یکی از افراد (آقای پورمهران معلم سعید) گفته بود این سخنران در آینده جای بهترین شخصیتهای مملکت را خواهد گرفت تا اینکه بعد از اتمام سخنرانی فهمیده بود که این شخص سعید است و از تعجب انگشت به دهان مانده بود.
سعید در تاریخ 20/10/1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه تیر دشمن بعثی به قلب پاکش اصابت نمود و به آرزویش که همانا شهادت در راه خدا بود رسید.
روحش شاد
1ـ نکات برجسته در زندگی شهید:
الف) فعالیتهای مهم عبادی و معنوی:
ایشان با افراد بی دین و سست ایمان میانه ای نداشت و مبارزه ای قاطعانه و سخت با منکران دین داشت و در راه هدایت اینگونه افراد سخت کوشش می نمود در ضمن حافظ کل قرآن کریم بود.
ب) فعالیتهای مهم سیاسی و اجتماعی:
همیشه در نماز جمعه، راهپیمایی ها و سخنرانی ها شرکت می نمود و دائما در حال مبارزه با ضد انقلاب بود هم بصورت زبانی و هم بصورت عملی.
ج)فعالیتهای مهم علمی، فرهنگی و هنری:
ایشان در حوزه علمیه امام صادق یکی از طلاب موفق و سخت کوش و از شاگردان نمونه بودند.
د) ویژگیهای بارز اخلاقی:
اخلاق ایشان چه در منزل، چه خارج از منزل به گونه ای بود که نه تنها باعث رنجش و ناراحتی کسی نمی شد بلکه دیگران را به خود جذب می کرد همه او را دوست داشتند بسیار با محبت و صمیمی و خونگرم بود از دروغ گفتن و ترک نماز شدیدا متنفر بود.
2- فرازهایی ازوصیت نامه:
وصیت کلی ایشان سفارش به تقوا خواندن نماز دفاع و پشتیبانی از ولایت فقیه و دفاع ازارزشهای دین بود و همیشه برای رهبر و پیروزی حق بر باطل دعا می کردند و این مطالب را در اکثر نامه های ایشان می توان دید
3- خاطره:
چند هفته قبل از شهادتش روزی به خانه آمد و درحالیکه قاب عکسی در دستش بود بعد از سلام و احوالپرسی با حالت شوخی و خنده به مادرم گفت این عکس را برای این گرفته ام که وقتی شهید شدم آن را درون حجله ام بگذارید مادرم از این حرف خیلی ناراحت شد ولی او مادرم را دلداری داد و گفت شوخی کردم و وقتی به شهادت رسید همان عکس را درون حجله اش گذاشتیم.
4-پیام شهید:
حامی و پشتیبان ولایت فقیه ـ دفاع از جمهوری اسلامی و انجام فرایض دینی
درباره شهید از زبان همرزمش جعفر طهماسبی:
چند روزی بود که رفته بودیم مقر قلاجه و آماده میشدیم برای عملیات کربلای یک که شهید نخبه زعیم رو با لباس نظامی در حالی که یک عمامه جمع و جور رو سرش بود دیدم. او از بچه های هشتگرد بود که در حوزه علمیه قائم چیذر درس میخوند و اعزام گرفته و به تخریب لشگر دهسیدالشهدا(ع) اومد. البته در گردان ما طلبه زیاد رفت و آمد میکرد.
اون روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که نالهام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا میکنی.
بعد از اتمام نماز اومد و معذرت خواهی کرد و این شد باب دوستی ما دو تا. شهید نخبه زعیم بدن ورزیدهای داشت. بچههای هشتگرد که در گردان ما بودند میگفتند او کونک فو کاره.
درسته طلبه بود اما با وجود طلبههای دیگه توی گردان خصوصا آقای قائم مقامی افاضاتش رو بروز نمیداد. روحیات عجیبی داشت. گریههای بلند، سجدههای طولانی، سبقت در کارهای خیر و از همه اینها گذشته او هرکجا بود شور و شادابی هم بود. چون سنش کم بود و خوش محضر هم بود همه دورش رو میگرفتند. آدم بی ادعا و بی شیله پیله بود. خلق و خوی روستایش هم به طلبه گیش اضافه شده بود و همه را جذب میکرد.
عملیات کربلای یک رو با بچهها تخریب مامور شد به گردانها و در باز گردن معبرهای عبور رزمندگان برای حمله به دشمن خیلی کارساز بود و همین قدرت بدنی و ورزیدگی و ایمان راسخش کمک کار بود که معابرشون باز شد و بعد هم اعزام شدند برای مین گذاری مقابل دشمن. شهادت همسنگرانش مثل تابش، برخورداری، غلامحسین رضایی و پور رازقی در عملیات کربلای یک و فتح مهران خیلی اون رو به هم ریخت.
بعد از عملیات کربلای یک رفت گردان حضرت زینب(س). ما هم بعضی اوقات که میرفتیم اردوگاه کوثر و او رو میدیدیم. تا اینکه بعد از عقب اومدن از کربلای 4 یک روز رفتیم صبحکاه لشگر سیدالشهداء(ع)، منتظر بودیم تا بقیه گردانها هم وارد میدان صبحگاه شوند که دیدم بچههای گردان حضرت زینب(س) دارند با خواندن سرود میان سمت میدان صبحگاه.
اما اونچه تعجب داشت این بود که کفن به تن داشتند و پاهاشون برهنه بود وپوتینها رو دور گردن انداخته بودند و جالبتر اینکه دو عمامه به سر جلوی دار ستون بودند که یکی از اونها شهید نخبه زعیم بود. دیدم پوتین هاش دور گردنشه و سرش رو پایین انداخته. انگار گریه میکرد.
حکایت این کار بچههای گردان را بعدا حاج اسدی، جانشین گردان حضرت زینب برای من اینگونه تعریف کرد:
از کربلای 4 که برگشتیم، بچههای گردان هجوم آوردن برای گرفتن تسویه حساب و مرخصی. بچه ها سه ماه بود که مرخصی نرفته بودند و انواع واقسام آموزشها رسشون رو کشیده بود و جریانات عملیات کربلای 4 روحیه شون رو درب و داغون کرده بود دیگر طاقت ماندن نداشتند هرچه برای اونها توضیح میدادیم که باید بمانید مجاب نمی شدند مستقیم هم نمیتوانستیم بگوییم که عملیاتی در پیش است. همه به قول معروف صفر بیست و یکشون عود کرده بود. همین طور مانده بودیم چه کنیم؟ که صبح اول وقت توی اردوگاه ولوله ای افتاد. دیدیم سعید نخبه زعیم وشیخ سیاوشی کفن پوش آمدند توی محوطه اردوگاه گردان حضرت زینب (س) در مقر کوثر. پوتین هاشون رو هم دور گردن انداخته بودند.
سعید با صدای بلند فریاد میزد: امروز عاشوراست و حسین تنهاست. آنقدر تُن صداش بلند بود که همه اردوگاه صدای او را شنیدند و بچهها از چادرها بیرون اومدند. این هیئت و هیبت سعید همه رو منقلب کرد.
شهید مجید داوودی با پای لنگش اولین نفری بود که به سعید پیوست و بعد هم سه نفری فریاد زدند: هر کس میخواهد بماند و هر که نمیخواهد برود.
با این حرکت یک به یک درب چادرها بالا میرفت و بچههای دیگر به جمعشون اضافه میشدند. هرکسی توانسته بود پارچه سفیدی رو پیدا کنه و به گردن بیاندازه و اعلام کنه که کفن پوش آماده رزمه. تقریبا همه بچهها اومده بودند و چادرها خالی شده بود. ولوله ای شده بود. ما وقتی به خودمون اومدیم که بچه ها کفن پوشیده و پوتین ها دور گردن رفتند سمت میدان صبحگاه لشگر در اردوگاه کوثر.
مه غلیظی همه اردوگاه رو گرفته بود. بچه های گردان حضرت زینب همه صف کشیده بودند تا مراسم صبحگاه آغاز شود. حاج فضلی از دیدن این جماعت به وجد اومده بود و شهید جواد رسولی رفت پشت بلند گو و شروع کرد به مداحی کردن. زمین صبحگاه شد یک پارچه ناله.
این کار شهید نخبه زعیم و سایر بچه ها قوت قلبی بود برای فرماندهان لشگر ده سیدالشهداء (ع) که برای شکستن دژ شلمچه اعلام آمادگی کنند این اتفاق درست روز 16 دیماه 65 واقع شد و اون روز هم مصادف بود با روز ولادت زینب کبری (س).
حاج اسدی حکایت شهادت شیخ سعید را اینگونه گفت :
گردان ما برای عملیات اعلام آمادگی کرد و ما مشغول کارهای عملیات شدیم. ماموریت گردان ما شد شکستن بخشی از دژ شلمچه با بچه های غواص و بعد از آن حمله به نونی هایی که بعد از دژ قرار داشت. شب19 دیماه ما به دشمن حمله کردیم و با جنگ مردانه ای که بچه ها کردند دژ تسخیر شد و باقی مانده غواص ها به سمت نونی شکلها حمله بردیم. نزدیک ظهر بود که به اطراف نونی ها رسیدیم، دشمن به شدت مقاومت میکرد و از جهت آتش هم بر ما برتری داشت و هر دقیقه که میگذشت تلفات ما بالا میرفت. پشت کانال قبل از نونی ها همه زمینگیر شده بودیم که باز این بار هم سعید نخبه زعیم خودنمایی کرد. او عمامه به سر داشت و پرچمی بدستش بود و با همه توانش از جا بلند شد و زیر آتش پرحجم دشمن به سمت بالای نونی اول دوید و خودش را به کانال رساند و پرچم را روی خاک ها فرو کرد و خودش افتاد. این کار سعید به همه جرات داد. بچه های دیگر هم حرکت کردند و ما خودمون رو به داخل کانالی که دشمن روی نونی اول کشیده بود رسوندیم. کانال پر از جنازه دشمن بود و ما مجبور بودیم از روی جنازه دشمن عبور کنیم. بعد از اینکه نونی اول فتح شد، رفتیم سر وقت سعید نخبه زعیم دیدم سرو سینه اش را گلوله ها شکافته و شهید شده.
طلبه شهید سعید نخبه زعیم ظهر روز 19 دیماه 65 در حالی که 18 بهار از عمرش سپری شده بود به شهادت رسید. من و شهید حاج ناصر اربابیان لب اسکله لشگر سیدالشهدا(ع) ایستاده بودیم که سکاندار قایقی که شهدای غواص داخل اون بودند صدا زد : برادر... طناب قایق رو بگیر و بیایید کمک کنید.
حاج ناصر خیلی به هم ریخته بود چون قایق قبلی پیکر بچه های تخریب رو آورده بود و حاجی هنوز توی شوک شهادت بچه ها بود. من رفتم سمت قایق، اما حاج ناصر نیومد. گفتم: حاجی بیا کمک. بچه های گردان ما نیستند.
تا رسیدم به قایق و یک دفعه خشکم زد. دیدم شهید نخبه زعیم تو قایق دراز کشیده. جای گلوله ای روی بدنش نبود. اصلا بهش نمیخورد که شهید شده باشه. چون لباس غواصی تنش بود معلوم نمیکرد. وقتی زیپ لباسش رو پایین کشیدم، سینه اش پر از گلوله بود. بدنش از شدت سرما خشک شده بود. من زیر کتفهاش رو گرفتم و شهید ناصر هم پاهاش رو گرفت. وقتی از قایق بیرونش میاوردیم یکدفعه نگاهم به دستهاش افتاد. دستهاش رو مشت کرده بود. یاد اولین باری افتادم که با این دستها دستم رو فشار داد و بعد معذرت خواهی کرد. با شهید ناصر بدن این شهید رو آوردیم که سوار وانت کنیم. تقریبا پشت وانت از پیکر غواص های شهید پرشده بود.
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا