شهید رضا نوفلاح
نام پدر: یحیی (شهید)
نام مادر:صغری فولادی مقدم
تاریخ تولد: 19-11-1349 شمسی
محل تولد: تهران
دانش آموز
بسیجی
تیربارچی
تاریخ شهادت : 20-6-1365 شمسی
محل شهادت : حاج عمران
عملیات کربلای2
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
پدر ایشان یحیی نیز به فیض شهادت نائل آمده است
«خلاصهای از زندگی نامه شهید»
شهید رضا نو فلاح در 19 بهمن سال 1349 در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی چشم به جهان گشود. پدر وی کارگر ساده کارخانه ایران ناسیونال بود و به دور از زندگی تجملاتی آن دوران را به خوبی سپری کرد. شهید دوران ابتدایی را در مدرسه دین و دانش شهرستان کرج با موفقیت به پایان رسانید.
وی دوران راهنمایی را در مدرسه ارشاد منطقه شاهین ویلا کرج به پایان رسانید. شهید با اعزام نیروهای داوطلب بسیج با وجود سن عزم رفتن به جبهه نمود ولی به خاطر اینکه فقط 15بهار از عمرش گذشته بود با مخالفت پدر مواجه شد لیکن عشق پر شور سیدالشهدا علیه السلام و جنگ با کافران بعثی باعث پافشاری و پیگیرهای مداوم او در این امر شد و بالاخره در روز اول تیرماه سال 1365 با کاروان رهروان عشق به امام و شهادت بسیج سپاه کرج عازم مناطق جنگی شد .
وی هرگز به مرخصی نیامد و به مدت 80 روز در منطقه جنگی مشغول مبارزه با کافران بود تا در عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران شرکت کرده و زمانی که دشمن با پاتک خود قصد نفوذ به جبهه ها را داشت با وجود کمی نفرات و نبودن تجهیزات کافی و با سینه سپر کردن در برابر تیر مستقیم تانک ها از مرزهای ایران دفاع کرده و در همان عملیات مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به فیض شهادت نائل گردید.
این گلوله در سینه وی نبود بلکه مهر ننگی بر صحنه تاریخ صدامیان شد. پیکر وی سپری در برابر تیر دشمنان شد تا در پشت این سپر ، اسلام ، انقلاب ، ارزشهای ما و حرمت ما تا ابد محفوظ بماند باشد تا رهرو این بسیجی نوجوان باشیم و بتوانیم تا آخرین نفس راه وی را ادامه دهیم و یاد و خاطره این شهید بزرگوار را گرامی بداریم.
روحش شاد و یادش گرامی باد
خاطرات شفاهی مادر شهید رضا نوفلاح
رضاجان سلام.اومدم بالای سرت.نشستم.یاده خاطراتمون افتادم.چرا من رو نبردی.من که پیشت بودم..من که باهات بودم..میدونم که لیاقتش رو نداشتم..توی عکس هم که بالاست سرم.پایین است..الان هم سرم پایین است.دارم به نوشته سنگ نگاه میکنم.بابا رو بردی.چون لیاقتش رو داشت.حال که دونفری دربهشت هستید.شفاهت من رو هم بکنید.چقدرآمدم بالای سرتان وگفتم خوشابه حالتان..گفتم که من راهم ببرید.پیش خودتان ولی میدونم.که لیاقتش رو ندارم.شهداشرمنده ایم