شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهید نژادفلاح-شعبانعلی

شهید شعبانعلی نژادفلاح

نام پدر: عباسعلی

نام مادر:فاطمه

تاریخ تولد: 4-1-1337 شمسی

محل تولد: البرز - ساوجبلاغ 

متاهل

سن:28سال

پاسدار

مسئول بهداری

لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام

تاریخ شهادت : 4-10-1365 شمسی

محل شهادت : شلمچه

عملیات کربلای4

گلزار شهدا: خور 

البرز - ساوجبلاغ

برادرانش اسدالله،رضا و غیاث نیز به درجه رفیع شهادت رسیده اند.

 

 

 

زندگینامه شهید شعبانعلی نژاد فلاح

شعبان علی چهارمین فرزند خانواده بود. او سال ۱۳۳۷ در شهرک خور ساوجبلاغ دیده به جهان گشود.

وی در سنین خردسالی به مکتب رفت تا قرائت قرآن را بیاموزد و در ۷ سالگی وارد مدرسه شد. دوران ابتدایی را در زادگاهش با موفقیت سپری نمود سپس جهت گذراندن دوران راهنمایی و دبیرستان به شهرهای همجوار یعنی نظرآباد و هشتگرد رهسپار گردید.

در طول دوران تحصیل چه دردوران ابتدایی وچه دردوران متوسطه علاوه بر وظیفه اصلی تحصیل درکارهای کشاورزی به خانواده کمک می کرد و یکی از ارکان مهم در اداره کارهای کشاورزی خانواده محسوب می شد.

با توجه به اینکه فاصله محل تحصیل او (هشتگرد) از روستا حدود۱۰کیلومتر بود و این فاصله را می بایست با وسیله نقلیه تردد می کرد اما به خاطر قناعت و صرفه جویی و نیز جهت به دست آوردن فرصت بیشتر برای مطالعه اغلب زودتر حرکت می کرد و پیاده به مدرسه می رفت.

در سال ۵۵ ضمن داشتن مسئولیت کتابخانه اسلامی مسجد جامع روستا موفق به اخذ دیپلم تجربی گردید.

در راستای فعالیت های سیاسی مذهبی خود در روستا جلسات قرائت قرآن تشکیل داد و در جمع دوستان به بیان مسائل و احکام پرداخت.

با توجه به نبوغ و استعداد خاصی که داشت توانست در دو آزمون ورودی دانشجویان پزشکی اعزام به هندوستان و همچنین پذیرش دانشجویان دوره خلبانی پذیرفته شود اما بنا به موقعیت استثنایی کشور از این تصمیم منصرف گردیدو در همین زمان وارد تشکیلات ضدشاهنشاهی گردید و همراه برادران خود (شهیدان رضا و غیاث و اسدالله) و سایر دوستان و همراهان در تظاهرات ضد دیکتاتوری شرکتی فعال جسته و در پخش اعلامیه های رهبر کبیر انقلاب اسلامی نقش ویژه ای ایفا نمود.

سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و برای مدتی در قسمت اطلاعات خدمت کرد اما به علت داشتن تجربه در امور بهداری به بهداری سپاه انتقال یافت.

او یکی از بنیان گذاران بهداری سپاه ناحیه کرج به شمار می رفت و متخلق به اخلاق کامله الهی بود به طوریکه در عین قاطعیت بجا دارای اخلاق و خویی بسیار آرام و بی صدا بود و گفتارش آرام و آرامش دهنده و امیدوارکننده بود.

نژاد فلاح در این زمان به دانشگاه راه یافت و در رشته مدیریت، تحصیلاتش را ادامه داد؛ اما هیچ‌گاه از حضور در میدان نبرد غافل نشد و دلاورانه در عرصه‌های پیکار حضور یافت.

وی در طول سال‌های خدمت در سپاه، مسئولیت‌هایی بی‌شماری همچون مسئولیت بهداری سپاه کرج، معاونت بهداشت و درمان سپاه کرج، هماهنگ کننده کلیه گردان‌ها در لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)، معاونت ستاد پشتیبانی جنگ، عضویت در شورای فرماندهی سپاه کرج و معاونت بهداری لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام را پذیرفت.

وی در هنگام نبرد با دشمن بعثی دو بار مجروح و بستری شد.

نژادفلاح با وجود مصدومیت شیمیایی در عملیات کربلای ۴ شرکت کرد و در تاریخ ۴/۱۰/۱۳۶۵ هنگام گرفتن وضو براثر اصابت ترکش خمپاره به قلب در سن ۲۸ سالگی به عرش الهی قدم گذارد و پیکر مطهرش در شهرک خور گلزار شهدای ساوجبلاغ به خاک سپرده شد.

از او دو فرزند پسر به یادگار ماند.

 

قسمتی از وصیت نامه شهید شعبانعلی نژادفلاح

خدایا اگر بدانم در درگاه تو مورد مقبولیت واقع می شوم، اگر مشکلات به اندازه تمامی کوهها بر گردنم فشار آورند آهی نخواهم کشید.

خدایا دوست دارم که خود را در خون خود ودر راه تو با اخلاص کامل غوطه ور ببینم.

قدر وصیت نامه را کمتر از خون ندانید زیرا موج های خون ممکن است در شرایط مختلف تاریخ شکسته شود و به فراموشی سپرده شود. نگذارید اهداف و حرکت اسلامی این انقلاب عظیم که به رهبری خمینی بت شکن آغازین گرفته به فراموشی سپرده شود.

ای برادران با صبر و توکل پیش بروید و به یاد شهدا باشید، ای خانواده های شهدا از نفاق دوری نمائید و با از دست دادن شهیدان در راه خدایتان هرگز سست نشوید، بلکه با ایمان بیشتر راه آنان را ادامه دهید و در فرصتهای مختلف بر قبور شهدا حاظر شوید تا از تشویش خاطر های مادی دنیا دلتان آرام گیرد.

و اما ای یاسر گرامی،

تو مسئولیت سنگینی بعد از من به دوش خواهی داشت، مسئولیت تو بسی سنگین و دشوار است. تو بایستی در سنگر شهدا به لقاء الله پیوسته را پرکنی و به دور از هرگونه گروه‌گرائی باشی و فریب ظواهر گروهک‌های به ظاهر صالح را نخوری و تنها فرزند اسلام و قرآن باشی و از روحانیت (رهبر) مبارز زمان خود پیروی نمایی و اسلام را بر همه چیز مقدم داری و اسلام در هر کجای دنیا به نیروی تو نیاز داشت هجرت کنی و به جهاد در راه خدا بپردازی و زندگی دلفریب دنیا را به آخرت ترجیح ندهی.

بیشتر

منبع:

https://www.l-10.ir

 

*************************************

 

 

در سالروز شهادت «شعبانعلی نژادفلاح» معاون بهداری «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»  با «خورشید اسماعیلی» همسر این شهید به گفت‌وگو نشستیم

یا طلاق یا سپاه!

 گفتم اگر برنگردی طلاق می‌گیرم. من همسر یک مرد سپاهی شدم، نباید استعفا بدهی

. آنقدر تهدیدش کردم و با هم جر و بحث کردیم تا بالاخره راضی شد برگردد. ماجرای استعفا دادنش هم به همان روزی برمی‌گردد که مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس جمهور بودند، به خانه پدر ایشان سر زدند. اینها شش برادر بودند که سه نفر از آنها شربت شهادت نوشیدند. مقام معظم رهبری در این ملاقات گفتند که دیگر کسی از این برادرها نباید به جبهه برود، این خانواده سه شهید داده است. بعد از این اتفاق، شعبانعلی از سپاه استعفا داد و به خانه برگشت. من تعجب کرده بودم که چرا آن موقع از روز به خانه آمده. هر چه می‌پرسیدم جواب درست و حسابی نمی‌داد. می‌گفت اومدم مرخصی. من هم باورم نمی‌شد چون امکان نداشت حتی مرخصی ساعتی بگیرد. بالاخره یک روز که رفته بود نانوایی و بچه‌های بهداری آمده بودند دنبالش؛ ماجرا را پیگیری کردم و فهمیدم که استعفا داده است. مسئولان بهداری می‌گفتند خانم فقط این گره به دست شما باز می‌شود. ما به ایشان نیاز شدیدی داریم، کاری کنید تا برگردند. من هم پایم را دریک کفش کردم که یا طلاق یا سپاه؛ شعبانعلی هم راضی شد و برگشت.

جذبه‌هایم را در بهداری جا می‌گذارم

 

برخورد اجتماعی قوی‌ای داشت. گاه شک می‌کردم که او روستازاده‌ای ساده باشد. همه چیز حساب شده بود. به حجاب در مقابل نامحرم اهمیت زیادی می‌داد اما از آن طرف هم می‌گفت:« زن باید بهترین آرایش و زیور را در خانه داشته باشد و به خودش برسد.» آرام و صبور بود. یادم نمی‌آید فرزندانمان را با اینکه خیلی پسربچه‌های بازیگوشی بودند، دعوا کرده باشد. می‌گفت:«مرد باید در خانه مثل بره باشد، متواضع و نرم‌خو.» می‌گفتم:« تو اصلا جذبه و قاطعیت نداری»، می‌گفت:« جذبه مرا بیا در بهداری ببین! خانه که جای این حرف‌ها نیست.

وقتی مرد می‌خواهد به خانه بیاید باید خستگی‌ها و تندی‌ها و سخت‌گیری‌هایش را بیرون بتکاند بعد به خانه بیاید.»

 

جمعه‌های اختصاصی

از وقتش نهایت استفاده را می‌برد. یادم نمی‌آید حتی نیم ساعت هم به بطالت گذرانده باشد. دوره‌های پزشکی را دیده بود اگرچه مدرکش را نگرفت. دوره خلبانی، آموزش زبان انگلیسی، تحصیل در دانشگاه تهران در رشته مدیریت. اینها بخشی از فعالیت‌هایش در کنار جنگ با دشمن بود با آن همه مسئولیتی که داشت.

جمعه‌هایش را هم اختصاص می‌داد به خانواده و تفریح و گردش. البته اگر در جبهه نبود.

گاهی هم مسافرت دو روزه می‌رفتیم. دوست نداشت برای خانواده کم بگذارد برای همین جمعه‌هایش اختصاصی بود.

کارگری یا مسئول!

 

وقتی ازدواج کردیم، جزو اطلاعات سپاه بود اما به خاطر مخالفت پدرش از این مسئولیت کناره گرفت و شد مسئول بهداری کرج. خودش هم بیشتر به این کار علاقه داشت. می‌گفت:« توی بهداری بهتر می‌توانم خدمت کنم.» هر کاری از دستش برمی‌آمد با جان و دل انجام می‌داد. یک شب دیر کرده بود. نگران شدم و رفتم بهداری. دیدم خاک‌های ساختمان نیمه‌سازی را که قرار بود آزمایشگاه شود، توی گونی می‌ریخت و کول می‌کرد و به پشت بام می‌برد. گفتم:«این وظیفه توست یا کارگرها؟» گفت:«مگر چه فرقی داره کار کاره دیگه!»از دستور دادن خوشش نمی‌آمد حتی به کارگرها!

 

اگر شهید شدم، به همسرم نگویید

 

خانه که بود با هم نماز جماعت می‌خواندیم. به معنویات اهمیت می‌داد. طوری نماز شب می‌خواند که من حسرت می‌خوردم. انگار جزو نمازهای واجبش شده بود. ندیدم که ترکش کند. به حدی نمونه بود که به جرأت می‌توانم بگویم مردی را مثل او ندیدم. وابستگی عجیبی به شعبانعلی داشتم. با محبت بود. گفته بود اگر شهید شدم به همسرم خبر ندهید. بگذارید خودش آرام آرام می‌فهمد چون طاقت ندارد. برای همین وقتی شهید شد،

سه روز پیکرش در سردخانه کرج بود و کسی جرأت نداشت خبرش را به من بدهد تا اینکه بالاخره یکی از همسایه‌ها پیشقدم شد.

 

آخرین عکس، آخرین نامه، آخرین سفر تا آخر دنیا

 

یک ماه قبل از شهادتش مشهد رفته بودیم. عکسی از خودش گرفت و گفت این را وقتی شهید شدم روی اعلامیه و مزارم بزنید. ناراحت شدم و با دعوا گفتم:« دیگه از این حرفا نزنی من طاقت ندارم.» گفت:« شهادت من نزدیکه، همه می‌گن نورانی شدی!» همان عکس شد عکس شهادتش و آخرین نامه‌ای که 10 دقیقه قبل از شهادت برایم نوشته بود، همراه پیکرش برگشت و من هنوز رفتنش را باور نکرده‌ام...

شعبانعلی نژادفلاح در سال 1337 در ساوجبلاغ متولد شد. سال 57 به خدمت سپاه درآمد و در کنار تحصیل در دانشگاه، در سمت‌هایی چون مسئول بهداری سپاه کرج، معاون بهداشت و درمان سپاه کرج، هماهنگ کننده کلیه گردان‌ها در لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص)، معاون ستاد پشتیبانی جنگ، عضویت در شورای فرماندهی سپاه کرج و معاون بهداری لشکر ۱۰ سیدالشهدا را به دوش کشید. وی در حالی که جانباز شیمیایی نیز شده بود، چهارم دی‌ماه سال 1365 در «عملیات کربلای 4» و هنگام وضو گرفتن، از ناحیه قلب مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و به سه برادر شهیدش ملحق شد.

منبع:

https://bpsb.ir 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."




آخرین نظرات