شهید محمد نیازاده
نام پدر: کریم
نام مادر:ساره
تاریخ تولد: 20-1-1337 شمسی
محل تولد: البرز - ساوجبلاغ
متاهل
معلم
بسیجی
تاریخ شهادت : 27-11-1364 شمسی
محل شهادت : فاو
عملیات والفجر8
گلزار شهدا:ایقربلاغ
البرز - ساوجبلاغ
پسرم به دنیا آمده بود تا شهید شود
گفتوگو با مادر 96ساله شهید محمد نیازاده
«سارا نیازاده» مادر شهید محمد نیازاده با 96سال سن در یکی از روستاهای شهرستان ساوجبلاغ زندگی میکند و با وجود سالخوردگی پذیرای ما برای روایت زندگی تا شهادت فرزندش میشود. یکی از پیرترین مادران شهید کشور که در پی انجام گفتوگوهای ما با مادران سالخورده شهدای سراسر کشور، اینبار به سراغ این مادر شهید از روستای سعیدآباد در شهرستان ساوجبلاغ استان البرز رفتیم. روستایی که با وجود محرومیت، شش تن از عزیزانش به نامهای شهید موسی خیلفرهنگ، شهید محمدرسول شهبازی، شهید مهدی پارسا، شهید محمود شریفی، شهید رحیم باقرپور و شهید محمد نیازاده، در جبهههای حق علیه باطل آسمانی شدند و 25 نفر از دلاوران این روستا نیز به افتخار جانبازی نائل آمده و یک آزاده هم روایتگر سالهای اسارت در بند رژیم بعث عراق شد. آنچه در پی میآید حاصل سفر کوتاهمان به این روستا و گفتوگو با سارا نیازاده مادر شهید محمد نیازاده است که تقدیم حضورتان میشود.
مادرانههای سارا نیازاده از دوران کودکی فرزند
شهیدش اینگونه برایمان آغاز میشود: محمد در فروردین سال 1337 در روستای
سعیدآباد به دنیا آمد. او دومین فرزند خانواده بود که با آمدنش خیر و برکت
را به زندگیمان آورد. از تولد این بچه هم خودم و هم پدرش خیلی خوشحال
بودیم. انگار او به دنیا آمده بود تا شهید شود. سارا بانو با مرور اولین
روزهای تحصیل پسرش برایمان از دوران تحصیل محمد میگوید: پسرم در مدرسه
روستای سعیدآباد مشغول به تحصیل شد و پس از اتمام تحصیلات دوران راهنمایی،
برای فراگیری علم و دانش راهی تهران شد و همزمان با پیروزی انقلاب موفق به
کسب دیپلم شد. پسرم بعد از کسب دیپلم با توجه به اینکه اصلاً علاقهای به
خدمت برای رژیم پهلوی نداشت، اما به اجبار راهی خدمت سربازی شد. مدتی بعد
با توجه به فعالیتهای انقلابیاش در پی فرمان امامخمینی(ره ) برای ترک
پادگان توسط سربازان، محمد هم پادگان محل خدمتش را ترک کرد و اینگونه شد که
پسرم به صف انقلابیون پیوست. مظاهر فساد دوران ستمشاهی کمترین تأثیر منفی
در روح بزرگ محمد نداشت و او در اوج خفقان شاهنشاهی انس با قرآن و اهل بیت
را در کنار مسجد و روحانی روستا مشق عشق میکرد و دور از چشم همگان درحال
آمادهسازی خود برای اتصال به صف یاران آخرالزمانی نایب مهدیفاطمه، خمینی
کبیر بود. مادر در ادامه میگوید: پدر شهید شغلش کشاورزی بود و باغ داشت و
محمد هم در کارهای باغبانی به پدر کمک میکرد. مدتی پس از پیروزی انقلاب
اسلامی، محمد سال 1358 برای سپری کردن ادامه خدمت سربازی تحت پرچم نظام
مقدس جمهوری راهی شد.
معلمی دلسوز
یک سال بعد یعنی در سال 1359 بود که پسرم جهاد در سنگر علم و معرفت را
برگزید و به استخدام آموزش و پرورش در آمد. معلم روستا شد. بچههای زیادی
در کلاس درسش حاضر میشدند. محمد تنها معلم بچهها نبود او تمام تلاش خود
را میکرد تا در بحث اعتقادی، بچهها بیشتر آموزش ببینند و درکلاس درس
حتماً حاضر باشند. اگر دانشآموزی به مدرسه نمیآمد، محمد بعد از اتمام
ساعت مدرسه به سراغش میرفت و علت را جویا میشد. بچهها معمولاً برای کمک
به پدرشان در کار کشاورزی یا دامداری از کلاس غیبت میکردند، محمد به کمک
خانواده دانشآموزانش میرفت و در کار کشاورزی و دامداری کمکشان میکرد تا
دانشآموزان فرصت پیدا کنند و به مدرسه بیایند.
فرمانده پایگاه بسیج
مادر از زیباترین دوران زندگی محمدش با وجد برایمان روایت میکند: سال
1360به سنت پیامبرش به خواستگاری یکی از دختران فامیل که مؤمن و متعهد
بودند رفتیم. محمد بسیار به ایمان و اخلاق همسر آیندهاش توجه داشت و پس از
اطمینان از همسر آیندهاش با ایشان ازدواج کرد. اولین نوهام کاظم بود،
سال 1361چراغ خانه محمد را روشن کرد. پسرم محمد فرمانده پایگاه بسیج و
انجمن اسلامی روستا هم بود. برای همین با آغاز جنگ تکلیف خود را به عنوان
یک معلم و مبارز انقلابی و سرباز نظام در رفتن میدانست. او با آغاز
عملیاتها به جبهه میرفت و از آنجایی که فرمانده پایگاه هم بود همیشه
پیشقدم میشد. چیزی نگذشت که مدیریت و شجاعت فرماندهان دلیر بسیج روستا را
همگان در منطقه شناختند. برجستهترین فعالیت او همانا تکیه بر امور فرهنگی
جوانان روستا بود، پیگیری جلسات قرآن و آشنایی جوانان روستا با آموزههای
اسلامی موجب آشنایی شمار بسیاری از جوانان روستا با فرهنگ اسلامی شد.
شوق دیدار معبود
مادر از محمدش روایتها وحکایتها داشت. برای مادری 96ساله مرور و یادآوری
خاطرات دور فرزند شهیدش اصلاً دشوار نبود. ایشان در ادامه میگوید: محمد
برای خانواده خود اهمیت فراوانی قائل بود. او از راه کشاورزی تأمین معاش
میکرد و حقوقی را که از آموزش و پرورش میگرفت به خانه نمیآورد. در طول
زندگی پر برکتش رسیدگی به امور بیبضاعتان و فقیران را مدنظر داشت و از
آنچه در توان داشت برای کمک به نیازمندان هزینه میکرد. دومین یادگار شهید،
صادق بود که در سال 1364 به دنیا آمد. در حالی که برای تولد دوباره خود
محمد تنها چند ماه زمان باقی مانده بود. با تنوره کشیدن شعله جنگ تحمیلی و
شهادت چند تن از اقوام و یاران، محمد دیگر توان ماندن در روستا را نداشت.
شوق معبود در وجود او شراره میکشید و شعف دفاع ازکیان نظام اسلامی او را
به سوی نبرد والفجر8 فرامیخواند و محمد با دلی پرامید و قلبی مالامال
از دعای مادرانه و رضایت همسرش زهره خانم، راهی نبرد والفجر8 شد. نبردی که
دیگر برایش بازگشتی نداشت اما آخرین خداحافظیهای محمد که برای همیشه در
اذهان مادر و همسرش باقی ماند و امروز مرورش تنها بغضهای دلتنگی است که
میشود اشکهای روی گونه مهربان مادر.
از پیکر چاک چاک خبر آوردند
بیست و هفتمین روز از بهمن ماه سال 1364 شهر فاو، محل قرار محمد با مولای
خود حضرت اباعبداللهالحسین(ع) میشود. در آن زمان فاو میدان نبرد تمامی
لشکرکفر در مقابل ایمان خالص فرزندان خمینی شده بود. بارانی از انواع
گلولهها میبارید. استقامت بسیجیان لرزهای سهمگین بر جسم منحوس ارتش بعث و
اربابانشان افکنده بود.
سرانجام محمد پس از سالها مجاهدت در عملیات والفجر8 به آنچه همیشه در
پیاش بود و از خدا میخواست رسید و مفقودالاثر شد. خانواده شهید نیازاده
در تمام سالهای زندگی پس از شهید در انتظار بازگشت پیکرش، لحظهای از
اعتقادات خود دست نکشیدند و با تمام توان از انقلاب اسلامی دفاع نمود. 12
سال بعد از عملیات والفجر 8، مرد مجاهد فاو پس از سالها دوری به آغوش گرم
خانوادهاش بازگشت وچشمان منتظران را با دیده اشکآلودشان به نظاره نشست...
و اینگونه شد که همسر شهید، پس از فراق همسرش، عمر خود را صرف تربیت صحیح
یادگاران شهید کرد. مادری که امروز زمزمه لالایی نوههای شهید را اینگونه
میسراید:
از پیکر چاک چاک، اثر آوردند/ زان یار سفرکرده، خبر آوردند
یاران به حریم عشق روآوردند/ از طایرعشق بال و پرآوردند
*صغری خیلفرهنگ / روزنامه جوان
زهره فرهنگ فلاح همسر معلم شهید محمد نیازاده
مجاهد فاو
محمد در فروردین سال ۱۳۳۷ در روستای سعیدآباد به دنیا آمد. در مدرسه روستای سعیدآباد مشغول تحصیل شد و بعداز اتمام تحصیلات دوران راهنمایی، راهی تهران شد. همزمان با پیروزی انقلاب موفق به کسب دیپلم شد. بعد به اجبار به خدمت سربازی رفت. وقتی فرمان امامخمینی (ره) مبنی بر ترک پادگانها را شنید محل خدمتش را ترک کرد و به صف انقلابیون پیوست. مظاهر فساد دوران طاغوت کمترین تأثیر منفی روی محمد نداشت. در اوج خفقان شاهنشاهی انس با قرآن و اهل بیت داشت و درکنار مسجد و روحانی روستا مشق عشق میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، محمد سال ۱۳۵۸ برای سپری کردن ادامه خدمت سربازی تحت پرچم نظام اسلامی خودش را معرفی کرد. سال ۱۳۵۹ به استخدام آموزش و پرورش درآمد و معلم روستا شد. بچههای زیادی در کلاس درسش حاضر میشدند. محمد تنها معلم بچهها نبود، تمام تلاشش را میکرد تا در بحث اعتقادی، بچهها بیشتر آموزش ببینند و درکلاس درس حتماً حاضر باشند. سال ۱۳۶۰ با هم ازدواج کردیم. آن زمان فرمانده پایگاه بسیج و انجمن اسلامی روستا هم بود. برای همین با آغاز جنگ به عنوان یک معلم عزم جبهه کرد.
با تنوره کشیدن
شعله جنگ، وقتی چند نفر از دوستانش در جبهه شهید شدند، محمد دیگر توان
ماندن در روستا را نداشت. سال ۶۴ برای شرکت در عملیات والفجر ۸ از من اجازه
خواست و رهسپار شد. بیستوهفتمین روز از بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در شهر فاو،
محمد پس از سالها مجاهدت در عملیات والفجر ۸ به آنچه همیشه در پیاش بود و
از خدا میخواست رسید و مفقودالاثر شد. ۱۲ سال بعد پیکر مجاهد فاو پس از
سالها دوری تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت.
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا