شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهید هادی زاده-رضا

شهید رضا هادی زاده

نام پدر: ابراهیم

نام مادر:مریم

تاریخ تولد: 9-10-1346 شمسی

محل تولد: تهران

سن:21سال

سرباز ژاندامری

دیدبان

تاریخ شهادت : 18-4-1367 شمسی

محل شهادت:تنگه ابوقریب

گلزار شهدا: بهشت زهرا سلام الله علیها

قطعه:40 ردیف:125 شماره مزار:7 

تهران


شهید رضا هادی زاده در نیمروز یکی از روزهای دی ماه سال 1346 که مصادف با روز عید سعید فطر بود در شهر تهران در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود او دوران کودکی را در اغوش خانواده خود سپری کرد تا اینکه زمان مدرسه رفتن او فرا رسید رضا کلاس اول ابتدایی را در تهران گذراند بعد به خاطر شغل پدر که در سازمان نقشه بردرای تکنسین بود به شهرستان رشت انتقال یافتند و مدت 3 سال در این شهر ساکن بودند که رضا تا کلاس چهارم ابتدایی در این شهر درس خواند و کلاس پنجم را در تهران گذراند زیرا بخاطر ماموریتی که به پدر داده بودند به تهران نقل مکان کردند و مدت 1 سال در تهران ساکن بودند تا اینکه به شهر کرج امدند

در سال 57 که مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی بود رضا 11 سال داشت و مانند دیگر نوجوانان این مرز و بوم در تظاهرات و پخش اعلامیه فعال بود بعد از پیروزی انقلاب به ادامه تحصیل ادامه دادند و پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد تا اینکه در دوره دبیرستان رشته برق و الکترونیک را که به ان علاقه داشت انتخاب و در ان رشته تحصیل می کرد و سال چهارم را بخاطر رشته اش که در شهر کرج امکانات تحصیل در این رشته نبود به تهران رفتند و در دبیرستان مالک اشتر واقع در میدان امام حسین تحصیل نمودند و موفق به اخذ دیپلم در این رشته شد و همچنین در دانشگاه شرکت کرد و در رشته کاردانی قبول شد ولی به جای شرکت در دانشگاه برای کسب علم و تحصیل که به ان خیلی علاقه و استعداد داشت شرکت در جبهه و جنگ را انتخاب کرد زیرا وظیفه خود می دانست که از مرزو بوم میهن خود دفاع کند و در سال 1366 به خدمت سربازی رفت و پس از سپری کردن دوره اموزش به جبهه اعزام شد و در منطقه های دهلران موسیان فکه و ابوغریب خوزستان خدمت و انجام وظیفه کرد به مدت 23 ماه که در منطقه ابوغریب به درجه رفیع شهادت نائل گردید

                                          روحش شاد

*************************

روایتی با قلم «محمدحسن مقیسه» از شهید «رضا هادی‌زاده» است.

«قیـاس نمی‌کنـم بـا دیـدن، شـنیده‌هایم را؛ کـه دیـر زمانـی اسـت آموختـه‌ام: شـنیدن کـی بـود ماننـد دیـدن؟ امّـا می‌توانـم تصـوّر کنـم سرمشـق هنرمنـدی را کـه بـا برخاسـتن آواز تحریـر قلمـش بـر سـینه کاغـذ، لحظه‌هـای شـیرین دوران جوانـی‌اش را دوره کـرده و سـپس همـان سرانگشـتانی را کـه در کارِ ظریفـی چـون هنـر خطّاطـی بـود، بـه کارگرفـت تـا در راه نشــر اعلامیه‌هــای دوران انقــلاب نیــز کارا گــردد؛ و آن گاه دل ســپرد بــه خطــر گلوله هــای سـربی گارد شاهنشـاهی، تـا بیدارگـر دل‌های سـنگی شـهری ظلمـت زده باشـد.
ندیـدن مانعـی نیسـت تـا بـاور کنـم کـه ایـن رسـم ادبـت بـود کـه گُل نسـترن اخلاقـت هـم خوشـبو باشـد و هـم خوش‌منظـر، بـه طـوری کـه برایـت فـرق نکنـد کـه احترامـت را خــرج کوچک‌تــر از خــودت بکنــی یــا بزرگتــر؛ و همیــن گلبرگ‌های ریــز و درشــت بــود کـه وقتـی خواسـتی بـه پـاس زحمت‌هـای مـادرت هدی‌های برایـش بخـری، دسـتت را حتـی جلـوی پـدرت کـه هیـچ دریـغ نداشـت از نثـار هـر کمکـی دراز نکـردی؛ آسـتین غیـرت بالا زدی و در مغـازه‌ای مشـغول کار شـدی، تـا توانسـتی گُل لبخنـد را بـه روی شـاخه لبـان مـادرت بنشـانی؛ درسـت در همـان لحظـه کـه یـک دسـت لبـاس نـو را دودسـتی و بـه رسـم همـان آدابِ ادب تقدیمـش کـردی. و ایـن، اوّلیـن تمریـن خودباوریات بـود. دیگـر چـه بگویـم از آن روزی کـه بـر شـیطانِ نفَْـس، نهیـب زدی و حـلاوت کلاس‌هـای رزم آمـوزشِ خدمتـی زودهنـگام را بـه قبولـی دانشـگاه ـ کـه در مقطـع کاردانـی پذیرفتـه شـده بـودی ـ ترجیـح دادی تـا در درازای ســیصد و شــصت و پنــج روز ســالِ، مقبــول خاک‌هــای دهلــران و فکّــه و موســیان شــوی و مصـداق حقیقتـی «... اوُلـِی الْأْأَْأَبِصَْـار ...».

آری! قیــاس بــا دیــدن نمی کنــم شنیده هایم را ... فقــط بــا خاطــرات شــهادتت، نفََــس می‌کشــم و می‌نویســم و می‌گویــم کــه بــه تبــرّک زادروزت کـِـِه در پــگاه عیــد ســعید فطــر سـال 1346 رقـم خـورد، غریـب نبـود کـه غـروب زیبـای روز سـرخ دنیایـی‌ات در پیرانشـهرِ ســالِ 1367 ثبــت شــود؛ همــان روزی کــه وقتــی آن را از برابــر چشــمانم گــذر می دهــم ،خاطـرات رشـادت دلیرمـردان میهـن را بـه یـاد مـی آورم در یادواره‌هـای دفـاع مقـدّس، کـه اکنـون نـام بلنـدِ تـو و دوسـتان شـهیدت، آن‌هـا را پایـدار کـردهِ و مانـا.

دیده‌بان دیـروز و امـروز و فرداهایمـان! روزگاری در خدمـت دفـاع مقـدّس، و در لبـاس خاکـی ارتـش، سـربازی بـودی نگهبـان حریـم خـاک، و حـالّا کـه آدابِ ادب را آن چنـان بـه جـا آورده‌ای کـهِ خلعـت بلنـد هنـر مـردانِ خـدا، یعنـی شـهادت، را بـر تـن کـرده‌ای، شـهیدی هسـتی پـاس دار حرمـت و حریـم و حـرم آییـن و دینمـان؛ و اکنـون ماییـم و هنـر شـفاعت شـما ... دسـت یـاری بـه سـویت گشـودهِ‌ایم تـا چـراغ راهمـان باشـی و بـرای همیشـه در خـاک کنـی غفلـت را از تاریـخِ پیـش روی ایـن مـرز و بـوم.»


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."




آخرین نظرات