شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

شهید هلالی-غفار

شهید غفار هلالی مغانلو

نام پدر: محرم

نام مادر:باغداگل

متاهل

پاسدار

تاریخ تولد: 8-8-1342 شمسی

محل تولد: اردبیل - پارس آباد 

تاریخ شهادت : 30-11-1362 شمسی

محل شهادت : جزیره مجنون

گلزار شهدا: جاوید الاثر


زندگی نامه شهید غفار هلالی مغانلو


فرزند محرم در تاریخ 8/8/1342 در شهرستان مشگین شهر در خانواده ای مسلمان و متعهد و عشایر پا به عرصه ی وجود نهاد وی در دامان مادری فداکار و صبور دوران طفولیّت و خردسالی را به نیکی سپری می کرد دست و پا زدنهای معصومانه این کودک حکایت دیگری داشت امّا چه حکایتی کسی نمی دانست خانواده این کودک دیندار و مذهبی بودند و فرزندشان را خوش اخلاق و پاکدامن بزرگ کردند قلبی پاک و رئوف داشت و هیچ وقت دوست نمی داشت کسی را از خودش برنجا ند غفار همانند رهبرش ساده زیستی را دوست داشت و از همان دوران خردسالی نمازش را سر وقت می خواند. پدرش می گوید من به کار کشاورزی مشغول بودم صداقت و صمیمیتی که در خانواده بود پول و مادیات را برایمان بی اهمیت کرده بود کلاسهای قرآن در خانه ما برگزار می شد طبعاً علاقه به مکتب قرآنی و اسلامی باعث جمع شدن افرادی شد غفار پنج ساله بود که روزه می گرفت و کل قرآن را یاد گرفته بود موقع نماز خواندن به مسجد می رفت و کفش افراد را جفت می کرد وتا خوانده شدن نماز منتظر می ماند همه به ایشان می گفتند برگرد خانه ایشان می گفتند من سرباز آقا امام زمان (عج) خواهم شد . دوره ابتدایی را در زادگاهش با موفقیت به اتمام رساند با دوستانش زیاد بازی نمی کرد مشغول مطالعه می شد دلش در پی کارهای دیگری بود خدا می داند که با چه وضعیتی درس خواند به حلال و حرام اهمیّت بسیار می داد. دوران نوجوانی غفار مصادف با اوج شکل گیری تظاهرات مردمی بر علیه رژیم بود به همراه دوستان خود در تظاهرات شرکت می کرد در مدرسه دانش آموزان را برای شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها تشویق می کرد روی دیوارهای مدرسه شعار می نوشت و در مقابل کسانی که مخالف امام و انقلاب بودند به سختی ایستادگی می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری عالم فرزانه و با تأسیس سپاه پاسداران در سراسر کشور ،به همراه تعدای از دوستان متعهد و همفکر خود پایگاه مقاومت بسیج را در محلّه خودشان دایر کردند تمامی کارهای پایگاه را به همراه دوستانش انجام می داد علاوه بر کارهای پایگاه عضو فعّال بسیج دانش آموزی و انجمن اسلامی بود . دوره راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند. وضعیت تحصیلی اش خوب بود معلم ها از ادب و اخلاق ایشان تعریف می کردند . با دوستانش در مشگین شهر به روستاهای اطراف می رفتند برای تبلیغات جوانان برای رفتن به جبهه و برای فعالیتهای بیشتر پایگاه را به کمک دوستانش در روستاها احداث کردند در مسجد مسابقه قرآنی برگزار می کرد و روز پنج شنبه مردم را در مسجد برای برگزاری دعای کمیل دعوت می کرد با همه صمیمی بود در خانه به کارها رسیدگی می کرد. خواهرش می گوید هر وقت که ما نماز نمی خواندیم به ما پول می داد و می گفت نمازتان را بخوانید و اینطور ما را به خواندن نماز تشویق می کرد چون می دانست بچه ها عاشق این هستند که در قبال کاری که انجام می دهند از بزرگترها هدیه ای بگیرند. در دوره نوجوانی به در خواست خانواده با دختری مؤمن و متدین در تاریخ 12/3/1362 ازدواج کرد و موقع عروسی به همسرش گفته بود من چیز زیادی ندارم در سپاه فعالیت می کنم مطمین باش که من شهید می شوم اگر شرایط حضرت زینب (س)را قبول کنی پس با من ازدواج کن . زندگی ساده و بی آلایش خود را با توکل به خدا شروع کرد زندگی که زیاد طول نکشید و به خاطر عشق و علاقه خود به جبهه یک ماه بعد از عروسی به جبهه از طریق سپاه پاسداران مشگین شهر اعزام شد . همسرش خانم مرضیه حسن زاده از زندگی کوتاه خود با همسر شهیدش چنین نقل می کند در مدت زندگی کوتا هی که با هم داشتیم به جز خوبی و مهربانی چیز دیگری از ایشان ندیدم در تمام کارهای منزل کمکم می کرد و به خانواده های معظم و باقی ماندگان شهدا سر می زد و بسیار دلسوز و مهربان بود روابطش با فامیل بسیار مؤدبانه و از سر خلوص بود. دلسوز بود و به همه خدمت می کرد موتوری داشت که مردم را به مقصدشان می رساند . وقتی جنگ شروع می شود علاقمند به رفتن به جبهه می شود جبهه ای که او را عاشق خود کرده بود اولین بار که به جبهه می رود از مادرش می خواهد که دعا کند تا خداوند مقام والا را که همان مقام شهادت است و بزرگترین آرزویش هست نصیبش کند این بزرگوار چندین بار پدرشان را به جبهه اعزام کرده بودند مسئول شناسایی بود همیشه در پی این بود که شیر مادرش چه اشکالی دارد که شهید نمی شود در آخرین باری که به مرخصی آمده بود به مادرش و همسرش وصیت می کند نماز اول وقت را فراموش نکنید ،حجابتان را حفظ کنید و صبر کنید مبادا که شهید شوم و شما ناراحت باشید شهدای کربلا را به یادتان بیاورید . یکی از دوستان شهید به نام یوسف عبادالله پور نقل می کند قبل از عملیات خیبر شهید غفار هلالی جانشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان مشگین شهر را به عهده داشتند هر وقت به سپاه مراجعه می کردم او را مردی بزرگ می دیدم قناعت و خلوص و نیت ،کم حرفی و تبسم او همه را به خود جلب می کرد وقتی بچه های سپاه می خواستند به جبهه بروند ایشان خیلی دلشان می خواست که به جبهه بروند ولی فرمانده می گفت ایشان باید امورات پشت جبهه و تدارکات و تبلیغ رزمندگان را انجام دهد بالاخره با اصرار فراوان فرمانده خودش را به جان امام خمینی (ره) قسم داد و با این روش روح خود را از دنیای عاریتی رها نمود و به صف رزمندگان می شتابد و این آخرین سفر در راه عروج خدای خود شد سرانجام این شهید بزرگوار غفار هلالی در تاریخ 30/11/1362 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون و در عملیات خیبر مفقود الاجسد گشت .خانواده اش منتظر و چشم به راه او هستند تا شاید روزی آمدن پیکرش تسکینی برای قلبهای شکسته پدر و خانواده اش که سالها انتظار او را می کشند باشد. پدرش می گوید خدا را شکر که قربانی مرا را قبول کرد اگر این انتظار به پایان برسد دیگر چشمانم را خواهم بست و به پیش پسرم خواهم رفت .


روحش شاد و راهش پر رهرو باد



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات