شهید حسین نخبه زعیم
نام پدر: خدایار
تاریخ تولد: 20-11-1348 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
جهادگر
تاریخ شهادت : 15-11-1365 شمسی
محل شهادت :شلمچه
گلزار شهدا: امامزاده اظهرالدین(ع)
البرز - ساوجبلاغ - ایقربلاغ
شهید «حسین نخبهزعیم»، بیستم بهمن 1348، در شهرستان کرج به دنیا آمد. پدرش خدایار نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. جهادگر بود. از سوی ستاد پشتبانی جنگ و جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. پانزدهم بهمن 1365، در شلمچه با اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در روستای اقربلاغ تابعه شهرستان ساوجبلاغ قرار دارد.
آنچه در ادامه میخوانید متن وصیت نامه شهید «حسین نخبهزعیم» است.
بسمه تعالی
مردم با ایمان در راه خدا پیکار می کنند و کافران در راه طاغوت میجنگند شما با اولیای شیطان نبرد کنید و نقشههای آنها بینتیجه و قدرتشان ناچیز است.
با درود و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی کبیر و با عرض سلام به پیشگاه مقدس و ارواح طیبه شهدا اسلام از ابتدا تا هم اکنون انها که سوختند و نور به عالم داده اند اینان که هابیلوار با قابیلیان جنگیدند و به یههای قران صدق بخشیدند.
من در حالی این وصیت نامه را می نویسم که اماده جهت عزیمت به میدان رزم هستم که اگر اقا امام زمان بر ما منت بگذارند و ما را در صفوف سربازان خود قبول نمایند.
امت حزب اله این را بدانید که این راه را با میل باطنی خود و با شناخت انتخاب نمودم و این را به انهایی که تاکنون نسبت به انقلاب بیتفاوت بودهاند بگویید که اگر میتوانستید به ندای هل من ناصر حسین زمان عمل کنید و نکرده اید والله در خسرانید و اقا امام حسین(ع) که تعدادی او را یاری ننمودند شما هم خدای ناکرده مبادا از ان دسته و گروه باشید اگر از کودکی گفتهایم حسین حال وقت عمل است وقت آن رسیده است که بگویم که واقعا کربلا را سرلوحه امور خود قرار داده ایم.
به فرامین حضرت امام گوش فرا دهید. فرامین او فرامین اقا امام زمان است و همواره پشتیبان ولایت فقیه باشید. نمازهای جمعه را با عظمت بیشتری برگزار کنید. به یاوههای ایادی خود فروخته گوش ندهید.
پدر عزیزم! میدانم که در مدت عمر خود نتوانستم که کار مفیدی را برای شما انجام دهم امیدوارم که مرا ببخشید
و تو ای خواهرم! زینب وار زیست کن و رسالتی که بر عهده توست را با یاری خداوند متعال انجام دهید.
و برادرانم نمونه یک انسان متقی باشید و به اوامر حسین زمان خمینی بت شکن گوش و جان فرا دهید و به انها که سعی در به هم زدن صفوف متحد اسلام را دارند بفهمانید که ما وارثان خون شهدا هستیم و هرگز در نور ظلمت را نخواهیم پذیرفت.
به امید پیروزی اسلام و به احتزاز در آمدن پرچم لا اله الا الله برفراز کره زمین
مورخ بیست و دوم دیماه 1365
ساعت 11 صبح
پیام شاخص شهید بزرگوار بر اساس متن وصیّت نامه و مطابقت با آیات و روایات
پیام شهید : نمازهای جمعه را با عظمت بیشتری برگزار کنید.
شاهد حدیثی :قال رسول الله (ص): أَوَّلُ الْوَقْتِ رِضْوَانُ اللَّهِ وَ آخِرُهُ عَفْوُ اللَّه. (من لا یحضره الفقیه ج1 ، ص 217 ،ح 651)
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:نماز در اول وقت خشنودى خداوند و پایان وقت عفو خداوند است.
مصاحبه با پدر شهید حسین نخبه زعیم
پرسش :بسم الله الرحمن الرحیم امروز هم در محضر یکی دیگه از خانواده های معظم و معزز شهدا هستیم و قراره خاطرای را راجع به شهید والامقامشان با همدیگر مرور کنیم حاج آقا سلام عرض می کنم خدمت شما
پاسخ :سلام ،علیک سلام
پرسش :ممنون که دعوت ما را پذیرفتید
پاسخ :قربان شما
پرسش :حاج آقا میشه خودتان را معرفی کنید ؟
پاسخ :بله خدایار نخبه زعیم هستم پدر شهید حسین نخبه زعیم
پرسش :حاج آقا خداوند چندتا فرزند به شما داده است ؟
پاسخ : فرزند سه تا دختر و سه تا پسر به من داد
پرسش :شش تا فرزند؟
پاسخ :بله شش تا فرزند[ داده است ]
پرسش :شهید حسین چندمین فرزند شما بود؟
پاسخ :کوچک بود بچه آخرم بود
پرسش : بچه آخرتون بود؟
پاسخ :بله
پرسش : حاج آقا اون موقع که شهید هنوز به دنیا نیامده بود از خدا چی می خواستید چه دعایی چه عبادتی می کردید که اون فرزندتان هم سالم به دنیا بیاد ؟
پاسخ : از خدا می خواستم به سلامتی درس بره درس بخواند آنوقت زمان آمد درسش را تکمیل کرد آرزو داشتم منطقه برود خوشحال شدم خودش علاقه داشت گفت پدر من باید برم منطقه بالاخره علاقه دارم پدر یک زمانی میگی حسین شهید شده یک سه چهار ماه رفت بعد برگشت آمد یک شب موند من گفتم حسین جان فردا کار داریم بیا به من کمک کن اون روز آمد بالاخره صبح ساعت هفت و هشت بود به من هم نگفت و رفت جبهه چند دفعه آمد مرخصی و بالاخره رفت نزدیک یک سال و اینها جبهه بود بعد شب من یک خوابی دیدم که از طرف خدا ندا آمد گفتند که حسین شهید شده من صلوات فرستادم بیدار شدم صبح نماز خوندم و اینجا یک تعاونی بود اینجا سهام شکر و قند میداد کیسه را برداشتم بردم تا از تعاونی جنس بگیرم نزدیک که شدم دیدم یک نیسانی جلوی تعاونی ایستاده با مسئول آن صحبت می کنه که پسر این شهید شده کاری کنید به او نگید برید بهش بگید من جنس ندارم فردا جنس شما را می آورم آمد گفت نخبه زعیم کجا می ره گفتم والا میام مغازه شما جنس بگیرم اونوقت گفت فردا من به شما اطلاع می دم بیا جنس ببر رفت تو نیسان ماشین را حرکت داد رفت پایین ده من هم منتظر موندم همینطور فکر منو برداشته بود که از طرف خدا به من ندا آمد که حسین شهید شده به دل خودم می آمد رفتم دیدم نیسان جایی که ماشین ها دور می زنند اونجا ایستاده من هم پشت این خط را گرفتم رفتم یک آقایی بود به رحمت خدا رفت گفت نخبه زعیم کجا می ری گفتم والا میخوام از این طرف برگردم برم خونه آنوقت این نیسان آمد یواش برگشت بچه کشته زر بود هشتگرد بود نیسان آمد برگشت بالا پسرم شرکت اشتهارد کار می کرد یک پسرم هشتگرد می شیند رفتند سراغ آنها بالاخره پسرم آمد گفت پدر جان برو خونه بمون تا من بیام پسرم را از اهواز آورده بودند خرمشهر از آنجا آورده بودند تهران آمد همین پسرم که گفت برو خونه تا بیام با نیسان رفتند ،پسرم را آوردند مردم قاسم آباد آمدند تشیع جنازه شهید را آوردند خونه یک پسرم بالا نشسته بود وصیت کرده بود من را ببرید پهلوی مادرم به خاک بسپارید بردند عقر بلا خیلی خاطره داشتیم خیلی دلسوز بود خیلی گفتیم خدایا شکر به مطلبمان رسیدیم این می گفت پدر جان من شهید می شوم یک روز میگی حسین شهید شده
پرسش :حاج آقا شهید چند سالش بود که مادرشان به رحمت خدا رفت ؟
پاسخ :یازده سالش بود که مادرش به رحمت خدا رفت
پرسش :حاج آقا شهید در چه سالی به دنیا آمد در کدام منطقه ؟
پاسخ :منطقه قاسم آباد به دنیا آمد همین قاسم آباد هشتگرد اینجا به دنیا آمد آخرین بچه بود
پرسش :حاج آقا در چه سالی ؟
پاسخ : هزارو سیصد و چهل و نه
پرسش :حاج آقا کمی از دوران کودکی شهید برامون تعریف کنید شهید در دوران کودکی چطور بچه ای بود؟
پاسخ : خیلی مظلوم و دلسوز بود منو اذیت نمی کرد به مادرش و به من سلام می داد یواش یواش بزرگ شد رفت مدرسه خیلی دلسوز بود علاقه داشت می گفت من باید برم منطقه شهید باشم خوشحال می شی پدرجان روی منو می بوسید می گفت من باید شهید بشم الحمدلله همینطور هم شد علاقه داشت
پرسش :حاج آقا چقدر درس خونده بود ؟
پاسخ :تا پنجم
پرسش :حاج آقا چی شد که نتونست درسش را ادامه بدهد ؟
پاسخ : والا خودش خیلی علاقه داشت درس برود آمد دیگه گفت بابا جون من دیگه درس نمی رم بزرگ شد و رفت منطقه
پرسش :حاج آقا یک خاطره می خوام برام تعریف کنید که با شهید اون موقع به زیارت رفته باشید اصلا قسمت شد با شهید جایی زیارت برید یا نه ؟
پاسخ :والا خیلی علاقه داشتم الان این نوه من همین از طرف خدا ندا آمده حسین اسمش را گذاشتیم حسین نمی دونم دیدی یا نه الان خدمت است این را یاد میارم شکل و شمایل حسین است از دلسوزی و اینها ،این بچه هام دختر و پسر این خیلی بیشتر دلسوز بود به من علاقه داشت می آمد پدرجانم کجاست ؟پدر کجا رفته پدر خونه است مامان جون پدر کجا رفتند خیلی علاقه داشت
پرسش :حاج آقا اون موقع که شهید تازه به دنیا آمده بود شما به چه کاری مشغول بودید وضع مالیتون چطور بود؟
پاسخ :وضع مالی ما اون زمان کارگری می رفتیم از اینجا می رفتیم نظرآباد پیاده می رفتیم کار نظرآباد برای کارگری ساعت کم بود از این جیبی ها بود ساعت را می شماردیم می رفتیم کارگری نظرآباد می آمدیم
پرسش : حاج آقا نفرمودید به شهید تونستید اون موقع زیارت مشهد و قم بروید ؟
پاسخ :نه با اون یکی بچه ها رفتیم ولی قسمت من نشد خیلی علاقه داشتیم به غیر از اون چندتا فرستادیم اون دنیا به غیر از این سه تا دختر دارم دوتا سه تا پسر یکی شهید شد حسین نتونستم بالاخره قسمت نشد
پرسش :حاج آقا از اخلاق و خصوصیات شهید تو خونه بفرمایید شهید حسین اخلاق و خصوصیاتش تو خونه با شما با خواهر و برادرهاش چطوری بود؟
پاسخ :اخلاقش خیلی خوب بود می دید آدم گریه اش می گیرد می خندید بابا جون سلام زیر پای من را بوس می کرد می گفت بابا جون چه کار داری حسین نمرده حسین زنده است بعد رفت منطقه آمد می گفت من باید شهید باشم خوشحال می شی از طرف خدا ،خدا روح امام شهدا و شهدا را شاد کنه خوشحال میشی اینها شفای قیامت هستند میان سرراه ما امام شهدا همه روحشان شاد باشد همه شهدا و امام شهدا روحشان شاد باشد خیلی من الان هم می گم چقدر دلسوز خوش به سعادتشان این بچه ها علاقه به آنها پیدا نکردند این از همه دخترها و پسرها دلسوزتر بود خیلی مظلوم بود یک نفر تو راه می موند می گفت این گرسنه و تشنه است ،رانند ماشینش پنچر می شد نون و غذا و میوه می گرفت براش می برد می موند تا صبح یا شب تا اون ماشینش را درست کند می گفت چی لازم داری می خرید می آورد می داد بهش اینقدر دلسوز و رحمان بود
پرسش :حاج آقا شهید معمولا به چی علاقه داشت به چه کارهایی علاقه داشت مثلا به ورزش ،هنر ،فیلم ،موسیقی یا به کار علاقه داشت ؟
پاسخ :بله به کار هم خیلی علاقه داشت به کار ورزش و اینها علاقه داشت بله خیلی
پرسش :ورزش میرفت ؟
پاسخ :بله میرفت
پرسش :چه ورزشی ؟
پاسخ :همین ورزشی که تو مدرسه می کنند به کار هم خیلی علاقه داشت بی کار نمی موند می رفت سر کار
پرسش :حاج اقا چه کاری می رفت درآمد داشت ؟
پاسخ :می رفت دم دست بنا کاری می رفت بالاخره با رفیق هاش تو باغ کاری بود می رفت میوه چینی می رفت می گفتند حسین جان بیا بریم با دوستانش می رفت با دوستانش می آمد
پرسش :حاج آقا چی شد که شهید رفتند جبهه کی تشویقش می کرد بره جبهه مشوقش کی بود ؟
پاسخ :اصلا زمانی آمد تاریخ چند نفر رفتند راه را ادامه دادند امام ما بالاخره تاریخ ،پسران ما هم طاقت نیاوردند چند نفر رفتند این هم گفت من هم باید برم امام تنهاست من هم باید برم یک موقع خوشحال میشی که حسین شهید شده حسین را میارن قاسم آباد همینطور هم شد چند دفعه ما را بردند شلمچه بازدید همینطور هم شد
پرسش :حاج آقا شما شلمچه رفتید چه حس و حالی به شما دست داد ؟
پاسخ : تا اهواز ما را با قطار بردند از اونجا چندماشین بنیاد و جهاد خانم ها سوار اتوبوس دیگر ما هم سوار اتوبوسی دیگر تا رسیدیم مرز عراق چندتا فرمانده داشتیم اونور عراق اینور راه آهن ایران ماشین ها را برگرداندند پاسگاه بین المللی خودشان داشتند یادداشت می کردند امضاء می کردند ماشین ها حرکت می کرد از کرخه گذر به گذر چها تا پنج تا منطقه ما را می گرداندند می آمدیم مسجد نماز و غذا اینها دوباره روز دیگر ما را می بردند مثلا شلمچه کرخه کجا و کجا اهواز و خرمشهر ده بیست تا منطق ما را می چرخاندند می گفتند اینها که می بینید فرمانده اونجا می گفت اینجا چندتا شهیددادیم این بام خوشه ای آمریکاست اینجا ببین پرچم ها را اینجا کجا شهید کردند بعضی ها را آوردند بعضی ها را نتوانستند این پرچم ها اونجا هست تانک عراقی ها را نشان می دادند بله اینجا کجاست
پرسش :حاج آقا برخورد شهید با بد حجابی ،غیبت و دروغ چطوری بود اگر یک بد حجاب می دید با اون بد حجاب چه رفتار و برخوردی می کرد ؟
پاسخ : آنها سرشان را می انداختند پایین به بزرگ و کوچک سلام می کردند میرفتند برخورد دیگه ای نداشتند به غیر از سلام و عزت و احترام رد می شدند کسان دیگر هم می گفتند این چقدر دلسوزه حسین چقدر دلسوز است همینطور هم شد همین شهید شد خیلی هم علاقه فامیل و غیر فامیل می گفت حسین واقعا گل محمدی بود خوش به سعادتش شهید شد
پرسش : حاج آقا شهید تو خونه با شما یا بچه ها شوخی می کرد ؟
پاسخ : بله شوخی می کردمی خندید من خسته بودم منو خوشحال می کرد به خدا تو این چندتا بچه ها الان به دلم از طرف خدا ندا میاد واقعا خسته گی ام در میاد به خواهرهاش می گگفت با حجاب باش غیبت نی مکرد بالاخره اینها را نصیحت می کرد می گفت خواهر جان می گفت چشم چشم خیلی خونه می آمد خسته گی ام در می رفت من اصلا از این ناراحتی ندیدم همیشه می خندید و خوشحال بود
پرسش : حاج آقا یادتون میاد روزی شهید عصبانی شده باشد ؟
پاسخ :عصبانی یک موقع مثلا مادرش در را قفل می کرد کجاست کجاست می آمد پدر جان کجاست ؟کار داشت خونه فامیل ها رفته اونوقت می آمد می گفت مامان جون ببخشید من آمدم شما نبودی به بابا گفتم گفت رفتی خونه فامیل ها اینها بعد می گفت ببخشید معذرت می خوام روی مادرش را می بوسید
پرسش : حاج آقا کدام یک از اخلاق و خصوصیات حسین را شما خیلی دوست داشتید؟
پاسخ : اخلاقش بلند می شد نمازش را می خوند موقع مدرسه می گفت بابا جون با اجازه من رفتم سلام میکرد مدرسه می رفت می آمد بابا جون چی لازم داری برم بخرم چی لازم است بخرم براتون بیارم می گفتم حسین جان چیزی لازم نیست می گفت نه چی لازم است یه موقع می گفت پول لازم داری بدم می خندیدم(با خنده)آنوقت می آورد می گذاشت تو جیبم میخندید من بهش می دادم اینطوری بچه ها غیر از اون شهید این بچه ها رحم و مروتش خیلی بود
پرسش :حاج آقا فرمودید از نماز خوندنش خوشم می امد بفرمایید از چند سالگی شروع کرد به نماز خوندن از کی یاد گرفته بود ؟
پاسخ :نماز می رفت مسجد علاقه داشت بالاخره درس می رفت مسجد می رفت زیاد به مسجد علاقه داشت مسجد می رفت از روحانی مسجد یاد گرفت می رفت نماز می خوند می آمد خونه نماز میخوند می رفت بیرون یک موقع کاری داشت می رفت سر کارش می آمد خیلی علاقه داشت بره مسجد
پرسش :حاج آقا اسم شهید را کی انتخاب کرد چرا حسین با چه نیتی ؟
پاسخ :یکهو از طرف خدا ندا امد چند نفر فامیل ها آمدند تقی ،نقی ،علی گفتم نه حسین اسمش را بگذارید حسین به دل خودم هم آمد من اسمش را گذاشتم حسین مادرش هم خیلی خوشحال شد به دنیا آمد
پرسش :حاج آقا حسین چقدر حسینی بود؟
پاسخ :حسینی بود زنجیر می زد حسینی بود با رحم و مروت با دسته می رفت اونوقت سینه زن بود خیلی خونه نمی موند می رفت دسته ها محرم و عاشورا اما آرزو داشتم زیارت برم نتونستم آن یکی ها را بردم اما این را قسمت نشد
پرسش :حاج آقا رابطه حسین با امام ها چطور بود به کدام یک از امام ها و معصومین ارادت و علاقه بیشتر داشت ؟
پاسخ :حسین زیاد علمدار حسین ابوالفضل العباس ،حضرت زینب کبری ،فاطمه زهرا ،امام حسین قهرمان کربلا ابوالفضل العباس اینها را همه از دلش می گفت علمدار حسین قهرمان کربلا
پرسش :حاج آقا شهید به امام به رهبر به کشورمان چقدر علاقه مند بودند ؟
پاسخ :خیلی علاقه داشت می گفت امنام تنهاست باید ما بریم ادامه بدهیم شهید بشیم دشمن را ذلیل کنیم همینطور هم شد اون کوهها ما را می بردند می چرخاندند چند تا پانزده تا منطقه ما را گرداندند خدایا اینها کجا بودند فرمانده شان گفت دهانشان قفل می دادند از آسمان آتش می بارید بام خوشه ای آمریکا به ما نشان می دادند می گفت آب دهانشان را قورت می دادند خوشا به سعادت شهدا که جلوی بند را گرفتند زیادشان را آوردند زیادشان را خرد خرد آوردند سر اون کوه ها ماندند ما را بردند اونجا خاک آنجا را برمی داشتند زن ها و خانم ها تو کیسه می ریختند از شلمچه می آوردند برای خونه ها
پرسش :شهید چند سالش بود تصمیم گرفتند بروند جبهه اینکه روزی که می خواستند بروند از شما اجازه گرفته بودند؟
پاسخ :بله چند دفعه پیش از اون به من ابلاغ کردگفت پدر من باید فردا برم من باید منطقه برم طلقت نمیارم من باید برم یک روز می گی حسین شهید شده ناراحت نباش یک روز آمدیم دیدم بله آمدیم خونه خواهرش همین که آمد و رفت خونه شان بودیم دیدیم حسین نمیاد گفتیم خدایا کجاست خواهرش گفت وسایل ها ش را برداشته بود من را هم بوسید گفت خداحافظ میرم منطقه از پدرم هم اجازه گرفتم گفت کجا رفت بگو رفت متطقه
پرسش :حاج آقا شهید اون موقع چند سالش بود؟
پاسخ :شانزده سال
پرسش : رفتند جبهه چند ماه یا چند سال ماندند؟
پاسخ :یک سال
پرسش :یک سال تو جبهه بودند؟
پاسخ :بله یک سال تو منطقه ،جبهه بودند بله بعد از یکسال خبرش را آوردند
پرسش :حاج آقا تو اون یک سال مرخصی می آمد نامه براتون می نوشت ؟
پاسخ :بله مرخصی می آمد نامه می داد بله مادرش پیش از اون به رحمت خدا رفت
پرسش :حاج آقا تو نامه هاش چی مینوشت ؟
پاسخ :نامه از خاطرات شهدا پروندشان تو خونه هست اینها با خوشحالی با خاطرات جبهه اینها را می نوشت خودش درس داشت درس خوند بالاخره به جایی رسید گفتم باباجون انشالله بری دانشگاه گفت نه اول واجب است برم منطقه بعد بیام انشالله برم دانشگاه
پرسش :حاج آقا اون روزی که عازم جبهه شدند از طرف کدام ارگان رفتند داوطلبانه رفتند یا سرباز بود یا از طرف کدام شهر رفت از کجا اعزام شد از کدام شهر ؟
پاسخ :این اعزامش از جهاد کرج بود بعد رفت منطقه من رفتم پرسیم گفتند بله حسین از اینجا اعزام شد رفت منطقه
پرسش :به صورت داوطلبانه رفته بود؟
پاسخ :بله خودش علاقه داشت رفته بود اونجا اسمش را نوشته بود دو روز پیش از من هم اجازه گرفته بود گفت بابا من باید برم رفته بود اونجا اسمش را نوشته بود رفته بود منطقه
پرسش :حاج اقا شما خبر دار شدید که نحوه شهادتش به چه صورت بود از کدام طرف بدنش از کدام ناحیه بدنش زخمی شده بود تیر یا خمپاره خورده بود؟
پاسخ :بله خمپاره خورده بود اینها آمدند پیش ما پهلوی مادرش اینها بعد نشان دادند بعد از همدان فامیل ها آمده بودند بعد عقربلاغ قبرش را کنده بودند اینها بله طرف اینور (سینه)خمپاره خورده بود پایش هم زخمی شده بود کفن قرار دادند و گذاشتند تو قبر
پرسش : حاج آقا فرمودید مزارش کجاست ؟
پاسخ :مزارش عقر بلاغ پهلوی مادرش است
پرسش :هر چند وقت یکبار میرید سر مزارشان ؟
پاسخ :ما هر شب پنج شنبه میریم نزدیک است با ماشین میریم یک موقع پیاده میریم الان پیاده نه پایم درد میکند یک سال پیش پیاده زیاد می رفتم الان با ماشین تاکسی ،فامیل ها ماشین دارند پسرم هم ماشین دارد می ریم بالاخره فاتحه می فرستیم شب پنج شنبه ها شلوغ میشه مادرم امام زاده جعفر است دامادم نظرآباد است میریم یک به یک اینها و شهدا را فاتحه می دهیم
پرسش :حاج آقا اون روزهایی که دلتان برای شهید تنگ میشه چه کار می کنید دلتان آرام میشه به آرامش می رسید ؟
پاسخ : الان مثلا خونه موندم غذا می خورم می رم خونه عکس هاش را می بینم یاد میارم پرونده هاش را می بینم یاد از علمدار حسین،یاد از کربلا ،یاد از روز عاشورا می کنم آنها چی کشیدند خوش به سعادت اینها ،اینها شفای قیامت هستند امام ما چی کشید خانمش خودش خدا پسرش را رحمت کند امام ما همه شهدا امام شهدا همه روحشان شاد بله یاد از کربلا ،یاد از علمدار حسین می خونم اینها علمدار حسین بودند راه امام را رفتند
پرسش :حاج آقا بفرمایید تازگی ها شهید را تو خواب دیده اید ؟
پاسخ :خواب بله خیلی می بینم
پرسش :میشه یکی اش را برامون تعریف کنید ؟
پاسخ :بله چند دفعه آمده به خوابم به خواب دخترم با من صحبت کرده میگه خیال کن با لباس پوشیده همین لباس ارتشی پوشیده می چرخه می گه باباجون تنها موندی خواب میبینم صبح الله اکبر میگن نماز می خونم به خدا می گم حسین تو این خونه می چرخه ،حسین رفت کجا رفت ؟ روحشان به خوابم میاد بله
پرسش :حاج آقا چه عواملی در اونجور تربیت شدن حسین موثر بود نقش داشت چی شد حسین اونجوری تربیت شد ؟
پاسخ :تربیت والا اصلا حساب کن الان آدم چندتا بچه دارد از طرف خدا یک گل محمدی یک درخت رز یا محمدی چندتا شاخه گل آورده می بینی گل های پر گل های یک خرده ضعیف اینها اصلا طرف خدا آمد بالاخره خیلی رحم و مروت آمد به دلش اصلا یک چیز دیگه روح دیگه ای بود اصلا روح امام بود
پرسش :حاج آقا در پایان بفرمایید چه آرزوهایی برای حسین داشتید که محقق نشد؟
پاسخ :خوب آرزو داشتم زیارت ببرم وظیفه ام را براش انجام بدم عروسی بگیرم یک به یک حضرت قاسم چی کشید حضرت رقیه چی کشیدند آنها را یاد می کنم یه خرده دلم خنک میشه یه خرده دلم خداوند خوشحال میکنه آرزو داشتم زندگی و اینها سر و سامان بگیرد رفتند اون دنیا آنها شفای آن دنیا میان سر راه ما دروغ نیست قرآن خداوند خودش حجت تمام کرد امام حسین خودش حجت تمام کرد با خدا آنها شب پنج شنبه روح آزاد است می چرخد روز پنج شنبه جمعه ها آزاد هستند ملاقات میان همه شهدا همه درگذشتگان همه رفته ها
پرسش :حاج آقا خیلی ممنون و سپاشگذاریم از شما لطف کردید حاج آقا
پاسخ :قربان شما
کارگردان:وحید اشکانی
تصویر:اباصلت بذلی
مصاحبه:سعید اشکانی
بنیاد شهید و امورایثارگران استان البرز شهرستان ساوجبلاغ
مدت:0030:26
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا