شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید نساجان-احمد

شهید احمد نساجان

نام پدر: فتح الله

تاریخ تولد: 6-5-1340 شمسی

محل تولد: البرز - کرج

سرباز ارتش

سن:21سال

تاریخ شهادت : 7-3-1361 شمسی

محل شهادت : شلمچه

عملیات:بیت المقدس

گلزار شهدا: امامزاده محمد 

البرز - کرج

                                           وقتی خبر شهادت احمد را آوردند، مشکی نپوشیدم. سبز پوشیدم، چون می‌دانستم پسرم به جایگاهی رسیده که آرزوی هر مؤمنی است. اینجا روایت مادری است که نه تنها اشک نریخت، بلکه شکرگزار بود برای این موهبت الهی...   

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید احمد نساجان در سال ۱۳۴۰ در خانوادهای مذهبی و انقلابی در حصارک کرج متولد شد. دوران تحصیل را با موفقیت در مدارس کاوه و مولوی گذراند و دیپلم اقتصاد گرفت. با اوجگیری انقلاب اسلامی، او که روحیه ای پرشور داشت، در تمام صحنه‌های مبارزه حضور فعالی پیدا کرد و پس از پیروزی انقلاب، به عضویت بسیج و انجمن نور حصارک درآمد.  

با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت و سرانجام در هفتم خرداد ۱۳۶۱، در عملیات پیروزمند بیت‌المقدس در خرمشهر، با اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به شهادت رسید. خون پاک این شهید بزرگوار، همچون دیگر رزمندگان اسلام، زمینهساز آزادی خرمشهر شد.  

آرامگاه شهید نساجان در امامزاده کرج، زیارتگاه عاشقان ایثار و نماد مقاومت مردانی است که در راه خدا و میهن جانفشانی کردند.   

در ادامه روایتی مادرانه از این شهید گرانقدر را بخوانید.

بخش اول: کودکی که بوی بهشت می‌داد 

احمد از همان نوزادی فرق می‌کرد. بچه‌ای بود آرام، مهربان و دلسوز. وقتی بزرگتر شد، هر بار که به امامزاده می‌رفتم، همراهم می‌آمد. در مسجد هم همیشه حاضر بود. خواهرش می‌گفت: "سودابه جان، این فرشته خداست. با بچه‌هایت دعوا نکن، گناه دارد." احمد همیشه برای بچه‌های خواهرش خوراکی می‌خرید و با مهر و محبت با آنها رفتار می‌کرد. 

 

بخش دوم: نوجوانی در سایه انقلاب 

با پیروزی انقلاب، احمد تبدیل به یکی از فعال‌ترین نوجوانان محله شد. هر راهپیمایی که بود، حضور داشت. یکبار گفتم: "احمدجان، چرا اینقدر به درست اهمیت می‌دهی؟" گفت: "مامان، می‌خواهم راهی بروم که باید برایش آماده باشم." آن زمان نمی‌فهمیدم منظورش چیست، اما بعدها فهمیدم که داشت خودش را برای شهادت آماده می‌کرد. 

 

بخش سوم: تصمیم بزرگ 

یک روز آمد و گفت: "می‌خواهم به سربازی بروم." دامادمان مخالفت کرد و گفت: "جنگ است، ممکن است کشته شوی." اما احمد با آرامش جواب داد: "اگر سالم برگشتم، شما برایم قربانی کنید، اما ما خودمان را قربانی می‌کنیم." این جمله‌اش مرا به فکر فرو برد. فهمیدم پسرم تصمیمش را گرفته است. 

 

بخش چهارم: وداعی به یادماندنی 

وقتی برای آخرین بار به مرخصی آمد، فقط یک ساعت پیش ما بود. گفت: "مامان، مرا ببخش و برایم دعا کن." گفتم: "خدا پشت و پناهت باشد." همیشه می‌خندید و شاد بود. می‌دانستم خدا او را به من داده تا کاری بزرگ انجام دهد. 

 

بخش پنجم: روزی که آسمان نزدیک شد 

شش ماه از اعزامش نگذشته بود که آمدند و گفتند احمد زخمی شده. اما من می‌دانستم چه خبر است. گفتم: "راستش را بگویید، پسرم شهید شده؟ مگر نمی‌دانید که اگر خدا چیزی را بگیرد، باید شکرگزار بود؟" وقتی پیکرش را آوردند، مشکی نپوشیدم. سبز پوشیدم، چون می‌دانستم احمد به جایگاهی رسیده که ارزش شادی دارد، نه اندوه. 

 

بخش ششم: پس از شهادت 

مردم تعجب می‌کردند که چرا گریه نمی‌کنم. به آنها گفتم: "ما همیشه در راهپیمایی‌ها فریاد می‌زدیم که حاضریم در راه اسلام فدا کنیم. حالا که خدا یکی از بچه‌هایم را خواسته، چرا ناراحت باشم؟" حتی در خواب هم احمد را دیدم. گفت: "مامان، مرحبا! ناراحت نیستم." می‌دانستم که او الآن در بهترین جای ممکن است. 

 

بخش هفتم: یادگارهای احمد 

همسایه‌ها تعریف می‌کردند که احمد شب‌ها به خانه‌های نیازمندان سر می‌زد و برایشان غذا و لباس می‌برد. دختری خوابش را دیده بود و احمد به او گفته بود: "اگر حجابت را حفظ کنی، عروسی مرا خواهی دید." حالا هر وقت به یادش می‌افتم، نه غصه می‌خورم، نه اشک می‌ریزم. فقط خدا را شکر می‌کنم که چنین پسری به من داد و سپس او را به سوی خودش برد. 

 

پایان سخن: 

امروز بعد از سال‌ها، هنوز هم وقتی نام احمد می‌آید، چشمانم از شوق برق می‌زند. می‌دانم که او زنده است و نزد پروردگارش روزی می‌خورد. این را از همان روزی فهمیدم که با لباس سبز، در تشیع پیکرش حاضر شدم و اشک نریختم. چون می‌دانستم احمد نه تنها فرزند من، که  فرزند خداست. 

 

اکرم‌السادات ذوالکرم بهشتی 

مادر شهید احمد نساجان

نوید شاهد البرز؛

شهید «احمد نساجان» در سال 1340، در یک خانوادة مذهبی و متعهد در حصارک کرج دیده به جهان گشود. پس از سپری نمودن دوران طفولیت دوران ابتدائی را در مدرسة کاوه و دوران راهنمائی را در مدرسة مولوی با موفقیت پشت سر نهاد و دوران دبیرستان را نیز تمام کرد و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشتة اقتصاد گردید.

در سال دوم دبیرستان بود که حرکت شکوهمند امت حزب الله که از عاشورای پانزده خرداد سال 1341، نشات گرفته بود، آغاز شد و چون سیلی بنیان کن سرتاسر مملکت را فراگرفت. او که سال ها انتظار چنین موقعیتی را می کشید سر از پای نشناخته و خستگی ناپذیر در تمامی صحنه ها حضوری فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب در بسیج عضو شد و در کلاس های عقیدتی شرکت می کرد و پس از چندی به عضویت رسمی انجمن نور حصارک درآمد و با شروع جنگ تحمیلی شهید «احمد نساجیان» از جمله یاوران و پاسداران قرآن بود که بلافاصله عازم خدمت مقدس سربازی شد و پس از پایان دورة آموزشی جهت یاری رساندن به لبیک گویان روح الله به سوی جبهه های نور و تقوی شتافت.

 سرانجام در تاریخ هفتم خرداد 1361، در عملیات رهایی بخش «بیت المقدس» در خرمشهر مورد اصابت ترکش خمپارة دشمنان خوار و زبون قرار گرفت و این عارف و زاهد و سالک و شاهد با خون خود صحرای تفتیدة جنوب را رنگین نمود. تربت پاک شهید در «امامزاده کرج» نمادی از ایثار و پایداری در راه وطن است.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات