شهید علی کریمی رزکانی
نام پدر: اکبر
تاریخ تولد: 1-1-1342 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 21-10-1365 شمسی
محل شهادت : شلمچه
عملیات : کربلای5
گلزار شهدا: رزکان نو
البرز - کرج
برادرش فیروز هم به شهادت رسیده است


خلاصهای از
زندگینامه شهید
شهید علی
کریمی رزکانی فرزند اکبر به تاریخ 1/11/1343 در تهران متولد شد. وی پس از سپری
کردن دوران کودکی در کانون گرم خانواده در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و شروع به درس
خواندن کرد و تا کلاس اول دبیرستان درس خواند.
وی با شروع
جنگ تحمیلی به عضویت بسیج در آمد و در این نهاد مشغول به فعالیت شد و از طریق بسیج
2 بار به جبهه اعزام شد و با به شهادت رسیدن برادر دیگرش فیروز در سال 61مصمم تر
شد که به راه برادر خویش ادامه دهد و به نبرد با دشمن خصم برخاست که در یکی از
نبردها پس از رزمی بی امان در عملیات کربلای5 بر اثر اصابت ترکش در تاریخ 21/10/65
در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید .
روحش شاد
------------------------------------
پس از سالها انتظار و تحمل دوری از فرزند و کهولت سن حاجیه خانم شهربانو تاجیک دارفانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.
پیکر مطهر حاجیه خانم شهربانو تاجیک در گلزار شهدای رزکان شهرستان فردیس در 18 مهر 1400 ساعت ۱۴ با حضور خانواده های معظم شهدا تشییع و به خاک سپرده شد.
شهید فیروز کریمی رزکانی در سن ۱۸ سالگی در سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شلمچه و شهید علی کریمی رزکانی نیز چهار سال پس از شهادت برادرش در ۲۳ سالگی در منطقه پاسگاه زید در سال ۱۳۶۵ به درجه شهادت نائل شد.
مصاحبه پدر شهید فیروز کریمی رزکانی
س) بسم الله الرحمن الرحیم در منزل شهیدان فیروز و علی کریمی زرکانی عزیز هستیم در محضر پدر بزرگوارشان حاج آقا خودتان را معرفی میکنید؟
ج) من اکبر کریمی رزکانی متولد هزار و سیصد و نوزده بعد به شما عرض کنم که میزان تحصیلات اوایل مکتب قرآن خوانی بعد هم تا ششم ابتدایی البته هفتم هشتم هم خواندم و نهم هم یک خورده خواندم دیگه دنبالش را نگرفتم
س) اسم فرزندهای شهیدتان را هم ؟
ج) شهید اولیمان فیروز کریمی که کوچیکتر بود دومی هم علی کریمی البته رزکانی هم پسوند داره ولی زیاد واجب نیست گفتنش
س) حاج آقا میخواهیم در باره فیروز کریمی صحبت کنیم
ج) بله
س) ایشان توی تهران به دنیا اومدن یا کرج ؟
ج) تهران همه بچه هام تهران به دنیا اومدن آخر سری اومدیم کرج
س) بله ، شبی که ایشان به دنیا اومدن حال و هوایتان چطوری بود یادتان میاد ؟ فیروز را ؟
ج) فیروز را زیاد یادم نمیاد ولی خوب رفتیم بیمارستان فرح بود اون موقع الان نمیدونم اسمش چیه مولوی اونجا به دنیا اومد الان اسمش حتما عوض شده نمیدونم اسمش چیه بعد بردیم اونجا یک برنامه ای داشت برنامه شان هم خیلی خوب بود همون دم در مادر را میبردن معاینه میکردن اگر آمادگی داشت نسخه شان میکردن میدادن دست ما میگفتن شما برو خانه هیچ کاری اینجا نداری ما متولد شد مادر و بچه را می آوریم خانه تحویل میدیم هردوتاشون
س) بعد فیروز به دنیا اومد ؟
ج) بله بیمارستان حمایت مادران که بعدا بیمارستان فرح شد الان دیگه نمیدونم اسمش چیه مولوی
س) اسم فیروز را کی گذاشت ؟
ج) اسم فیروز را مادر بزرگش
س) مادر ، ماریش ؟
ج) بله
س) فیروز چطور بچه ای بود ؟
ج) کلا بچه های من تعریف نمیکنم همه شان خوب بود
س) شیطنتهای بچه گانه ؟
ج) نه زیاد نداشتن بچه های خوبی بودن از اینکه پسر اولی مان من کاملا راضی هستم ازشان ایشان هم خودش یک ماه جبهه بود
س) خوب ، فیروز هم دوره بچه گی اش را توی این خانه گذراند ؟
ج) خیر تهران بودن
س) خوب با توجه به اینکه ایشان کوچیکتر از علی بود شما زمانیکه علی اینجا بزرگ شده بود شما برگشتین ؟
ج) علی هم تهران بود ما کلا تهران بودیم
س) یعنی دوره نوجوانی آقا فیروز کجا بودش ؟
ج) دوره نوجوانیش که
س) نونهالیش ببخشید ؟
ج) نونهالیش که بیشتر تهران بود
س) هم فیروز هم علی ؟
ج) هم فیروز هم علی
س) سال چند اومدین اینجا ؟
ج) سال فکر کنم پنجاه و پنج بود
س) پس مدرسه را اینجا شروع کردن ؟
ج) مدرسه نه هردو تهران شروع کردن حالا شالش را دقیقا نمیدونم
س) ولی در اصل فیروز دوره نوجوانیش را اینجا سپری کرده ؟
ج) بله
س) کرج ، رزکان ؟
ج) بله
س) خوب علی چطوری بود نونهالیش تا هفت هشت سالگی ؟
ج) کلا خوب بودن بچه های من بچه های خوبی بودن اذیت کن نبودن
س) مدرسه اش چطوری بود ؟ درسش خوب بود فیروز ؟
ج) بد نبود نرمال بود
س) نسبت به علی درس خوان تر بود ؟
ج) علی هم بد نبود نرمال بود
س) نه نسبت به علی ؟
ج) رفوزگی نداشتن تا زمانیکه میخواندن رفوزگی نداشتن بعد که رفتن جبهه دیگه
س) خوب با توجه به اینکه فاصله سنی زیادی نداشتن فیروز با علی با توجه به یکسال یا دوسال کوچیکتر بود
ج) یکسال یا دوسال آره
س) رابطه اش با برادر بزرگترش چطوری بود ؟
ج) خوب بود سه تایی همه شان با هم خوب بودن یعنی خانواده مان طوری بود که بچه بد نداشتیم
س) فیروز هم به حرفتان گوش میکرد توی خانه ؟
ج) بله
س) یک موقع یک چیزی بهش میگفتین لجبازی نمیکرد ؟
ج) نه
س) عادتهای غذاییش چطوری بود ؟اونم ؟
ج) غذا هرچی بود میخورد اینکه این را دوست ندارم اون را دوست ندارم بین بچه ها اینها نبود غذا هرچی بود میخوردن
س) میشد که مثلا چیزی را از شما بخواهد مطالبه کنه چیزی را ببینه بگه این را برای من بخرین یا شده بود در طول زندگی به چیزی علاقه داشته باشه ؟
ج) اون چیزی که در توان داشتم تهیه میکردم اونیکه در توان نداشتم یا خودشان کار میکردن میرفتن دم دست بنا یک خورده کار میکردن تهیه میکردن تا اونجایی که من توانایی داشتم تهیه میکردم
س) مگه کار میکرد آقا فیروز؟
ج) بله ؟
س) مگه کار هم میکرد آقا فیروز ؟
ج) تابستانها گاهی کار میکردن کار مداوم نه تابستان ها میرفتن دم دست این بنا منا ها کار میکرد
س) توی خانه رابطه اش با خواهراش چی ؟ با خواهر برادر ؟
ج) خوب بود
س) دعوا نمیکردن با هم ؟
ج) توی خانواده دعوای جدی نه ولی گاهی مثلا بگو مگو میکردن ولی دعوای جدی نه ، نه کلا بچه های من خوب بودن همه شان این یکیشان است ( با سر به بیرون دوربین اشاره میکند) از این بزرگتر یک دختر دارم که قم است از اول انقلاب رفت قم دفتر آقای منتظری کار میکرد الان هم اونجاست
س) پدر جان اگر بخواهید دوره نو جوانی فیروز را توی یک جمله خلاصه کنید از نظر تعاملش با دوستاش نسبت به برادرش ، برادر بزرگترش علی آقا فیروز رابطه اش با دوستاش چطوری بود توی منطقه رزکان ؟ اهل دوست و دوست یابی بود ؟
ج) آره بچه خوبی بود یعنی همه بچه ها دوستش داشتن کلا من خودم یک آدم ساکتی بودم بچه ها به من رفتن بچه خوبی بودن کلا من خیلی از همه شان راضی بودم یکی ایشان است یکی دختر بزرگمه توی قم است
س) خوب آقا فیروز چطوری با نماز و روزه آشنا شد ؟اونم از همین خانه و مسجد؟
ج) ازطریق همین مسجد هم خانه ، خانه کمتر مسجد بیشتر چون قبلا از انقلاب بود دیگه خیلی قبل از انقلاب بود آخوند می اومد بچه ها عشق داشتن میرفتن توی مسجد پشت سر آخوند نماز بخوانند از نظر دینی در حد بالا بودن حالا من خودم یک خورده ضعیف تر بودم ولی اونها در حد بالا بودن
س) آقافیروز چی اهل این بود که در نوجوانیش به خودش برسه ؟جلو آینه بره یا تیپ خاصی بزنه ؟
ج) موی سرش را شانه میکرد ولی نه اینکه تیپ بزنه بره فلان دختر ازش خوشش بیاد نه اینطوری نبود من از همه بچه هام راضی بودم چه اونهایی که رفتن چه اونهایی که هستن
س) خوب تو ی مدرسه درسش چطوری بود فیروز ؟
ج) تقریبا نرمال بود
س) نسبت به علی آقا تناسب درسهایشان چطوری بود؟
ج) بد نبود در حدی بود که یادم نیست رفوزه شده باشن ، فیروز یکی دوبار تجدیدی آورد نه ؟تجدیدی فکر کنم اورد درسشان بد نبود
س) درس فیروز چطوری بود ؟
ج) خوب بود
س) ایشان روابطشان با فامیل چطوری بود اهل اقوام بودن عمو دایی ؟
ج) ایشان بچه هام همه نماز خوان خوب بود چون خانواده ما طوری بود که چیز بد توی خانه ما نمی اومد من چند سال راننده تاکسی بودم تهران لب به مشروب نزدم سمت اون منطقه خراب هم نمی رفتم سعی میکردم بچه هام هم مثل خودم سالم باشن و سالم هم ماندن مشکل آنچنانی نداشتیم باهاشان
س) با مسجد خوب از روی علاقه اش گفتین آشنا شده بود قبل از سن تکلیف و اینها ؟
ج) بله قبل از سن تکلیف با مسجد زیاد
س) همین مسجدی که توی رزکان است ؟
ج) بله همین مسجدی که توی رزکان است بله خیلی دمخور بود
س) با امام و اینها رابطه اش چطوری بود اصلا ؟
ج) ما که نتوانستیم بریم پیشش ولی خوب من فکر میکنم در اون زمان کسی نبود که از امام ناراحت باشه حالا اواخر ها شاید مثلا به خاطر تورم یک خورده مثلا ناراحت بود ن از امام ولی اون موقع همه امام را می پرستیدن
س) اصلا توی خانه با فیروز از امام ها صحبت میشد تلویزیون اخبار زیاد بحث میشد ؟
ج) آره زیاد چیز میکردن من خودم یکی از مریدان امام بودم چون روز پانزده خرداد یادم میاد توی تهران شما یادت نمیاد پانزده خرداد من یادم میاد تهران بودم از مریدان امام بودم میگفتم به من بگین خمینی نگین کریمی (خنده) خیلی وابسته بودم
س) خوب این آقا فیروزی که اینقدر درسش خوب بود و اونجور شنیدم درسش خیلی خوب بوده ممتاز بوده اون با خودش میگفت من برم دانشگاه یا مثلا شغلم این بشه اون بشه اصلا صحبت میکردین با بچه ها مخصوصا آقا فیروز ؟
ج) فیروز فکری توی سرش بود ولی من خودم خیلی مرید امام بودم امام را خیلی دوست داشتم وقتی امام گفت جبهه ها را پر کنید نه حرف من را گوش میکردن نه حرف مادرشان را گوش میکردن نه حرف برادرشان میرفتن گفتم توهنوز نمی توانی تفنگ دست بگیری یا ج) کول کنی گفت میرم آب میدم به رزمنده ها حتما نباید تفنگ کول کنم میرم ظرفهایشان را میشورم اینطوری بودن یعنی خانواده ما کلا مرید امام بودن
س) خوب با توجه به اینکه ایشان سنش خیلی کم بود ایشان ، شما چطوری متوجه شدین که میخواد اقدام کنه برای جبهه رفتن و اینها چطور راضی شدین اصلا ؟
ج) تقریبا شاید بگم یک هفت هشت ده روزی اومد کاغذ را اورد گفتم تو نمی توانی بری جبهه گفت باید بریم بالاخره رضایت دادیم رفت میگم گفتم تو هنوز تفنگ نمی توانی از اینجا برداری بگذاری اونجا گفت حد اقل می توانم آب بدم به رزمنده ها دوبار سه بار هم رفت بار آخر شهید شد
س) آقا فیروز اهل فعالیت خاصی هم بود ؟ مثلا کار هنری ، ورزشی چیزی علاقه داشت ؟
ج) ورزش به فوتبال علاقه داشت ولی هنوز به اون سن نرسیده بود که داخل بزرگها بشه و
س) توی کوچه ها بازی میکرد ؟
ج) توی کوچه بازی میکردن اره توی زمین فوتبال هم میرفتن با هم سن و سال های خودشان بازی میکردن
س) اصلا شده بود که مثلا یک همسایه از دستش ناراضی باشه بگه مثلا با توپ زده شیشه ما یا سر و صدا میکنه ؟
ج) نه نه
س) ظهرهای تابستانهای کش داری که طولانی بود بیرون زیاد میرفت ؟
ج) نه زیاد بیرون نمیرفت کلا بچه های من زیاد بیرونی نبودن همه شان به خودم رفتم من خودم زمان نوجوانی از خانه بیرون نمیرفتم ده روز هم اگر تعطیل بودم مرخصی بودم فقط توی خانه بودم هیچ بیرون نمیرفتم بگم برم سینمایی برم توی لاله زاری بگردم یا فلان نه توی خانه بودم استراحت کامل میکردم اونها هم تقریبا مثل من بودن فوقش تا دم در میرفتن با بچه های هم سن و سال خودشان بازی میکردن
س) خوب اصلا این معقوله بسیج و جنگ آشنا شد از طریق خانه و رسانه و تلویزیون و چیزی بود یا بسیج و مسجد ورش تاثیر گذاشت ؟
ج) بسیج و مسجد بود ولی بیشتر جاها بچه ها سوا نماز میخواندن کسی میرفت برایشان سخنرانی میکرد اینها همه طالب بودن گفتم اونجا نون و حلوا نمیدن تیر و تفنگه گفت ما هم مثل همه بچه های دیگه میگم چندین بار از این پنجره پسر بزرگم سه تایی با هم میرفتن از ج) پنجره میرفتن که ما نبینیم جلوشان را بگیریم عشق جبهه داشتن دیگه تقریبا من میخوام بگم نود و نه درصد مردم ایران مرید خمینی بودن اما اواخر خیلی اومد پایین دلیلش را نمی دانم زیاد یا گرانی است یا اداره جات کار خودشان را خوب انجام نمیدن یعنی الان شما بری یک رونوشت شناسنامه بخوای بگیری اول باید یک پنج تومنی بگذاری جیب اون بابا ولی اون موقع اینطوری نبود این اواخر دیگه خراب شد اصلا اون اسلام واقعی هم به نظر من رفت شما هم فکر کنم این حس را کردین اینجا ما زمانیکه اومدیم حداقل سی تا سی و پنج تا خانوار بود شبهای ماه رمضان این مسجد ما پر از آدم میشد الان بیست نفر نمیرن اونم بچه مچه ها میرن شلوغ میکنند نمی دونم چرا مردم برگشتن این حرفها را نباید بزنم ولی واقعیتی است الان شما مغرب برو ببین ده پانزده تا از این پیر مردها میرن پشت سر آقا نماز میخوانند
س) پدر جان با توجه به اینکه هیجان و عشق به جبهه رفتن در آقا فیروز ایجاد شده بود و با اصرار خودش شما راضی شدین که بره ، پس شما خودت شخصا رضایت نداشتی ؟
ج) شخصا نه ولی با اصرار این من فکر کردم که من اگه نگذارم خودش یواشکی میره اینطوری بودن الانم پسر کوچیکم اون قاچاقی رفت دوتا بچه هاش شهید شدن کوچیکه تقریبا ابتدایی را تمام کرده بودرفت جبهه
س) آقا فیروز و علی آقا کلا ، بیشتر آقا فیروز اهل دوچرخه سواری هم بودن ؟
ج) تقریبا
س) دوچرخه هم سوار میشدن ؟
ج) بله سوار میشدن کوچولو من براشان خریده بودم از تهران که کوچک کرده بودم دوچرخه سواری هم میکردن
س) فضای اینجا باز تر بود ؟
ج) فضای اینجا از تهران بازتر بود دیگه تقریبا همه جای تهران را دور زدم از جوادیه شروع کردیم تا میدان فوضیه و سر سبیل و برگشتیم اینجا
س) اولین بار اینجا بودین ؟
ج) اولین بار اینجا نبودیم اولین بار رزکان قدیم بودیم که رفت زیر آب بچه بودیم اونجا بودیم سد را که بستن به ناچار اجباری بیرونمان کردن زمینهایمان را خریدن منتهی نه به قیمت خوب چون دولت بود دیگه دولت اجباری میگفت باید بفروشین نمی خواید بفروشین هم ج) بمانید امام آب را میبندیم میره زیر آب همین شد که سه تا آبادی اومدن اینجا خیلی ها هم توی کرج بزرگ شدن خیلی ها هم اومدن اینجا ما تهران بودیم ده پانزده سال بعدش اومدیم کرج
س) خوب آقا فیروز چی اهل فعالیت خاصی بود غیر از فوتبال نقاشی ، کار دستی چیزی؟
ج) انجام میدادن مدرسه ازشان میخواست برای خودشان مشغول بودن یا اینجا مشغول نقاشی بودن یا دم در فوتبال بازی میکردن سرگرمیشان همین دوتا بود
س) اولین بار که رفت جبهه حس و حالتان چی بود ؟ اولین بار که امضا کردن رفت ؟ حس و حالتان چی بود ؟
ج) اولین باریکه رفت سه ماهی شد
س) زخمی شده بود توی اون سه ماه ؟
ج) نه
س) اومد ، بعد شما نگفتین دیگه نرو ؟
ج) چرا بهش گفتم تو اندازه خودت رفتی جسه ات هم اونطور که باید باشه نیست گفت من میرم یکی از اون زن و بچه دارها مرخصی بیان پیش زن و بچه شان اینطوری بود بچه هام که کلا که یک همچین جاهایی را با میل میرفتن
س) دوست داشتن
ج) دوست داشتن و با میل میرفتن تفنگی دست بگیرن یک هم چین جبهه دیگه خیلی ها هم به این هوا میرفتن
س) بعد از سه ماه رفت باز ؟
ج) بله
س) چند روز ماند ؟
ج) فکر کنم دوبار رفت اومد بار سوم دیگه نیامد
س) بین این دوبار چند وقت ماند خانه ؟
ج) خیلی کم میماند حد اکثرش پانزده روز
س) ایشان رفت چطوری خبردار شدین شهادتش را ؟
ج) شهادتش را بچه ها اومدن خبر دادن
س) بچه ها منظورتان کیه ؟شهادت آقا فیروز را میگما؟
ج) بچه هایی که باهاشان بودن وقتی که رفته بودن توی خط همه که شهید نشدن یک عده خوب اون مقرشان یکی از بچه های اونجا اومد من را صدا کرد بیرون گفت اینطوری شده گفتم خدارا شکر چی بگم ، دوست داشت خودش رفت منم خیلی بهش گفتم نرو تو هنوز در حدی نیستی که بری جبهه قبول نکرد رفت پشت سرش برادر دیگه اش رفت پشت سرش ایشان رفت الان اون دوتا رفتن مجروح هم شد و اومد جنگ هم به آخرها رسیده بود و
س) و وقتی اولین بار مواجه شدین با طابوتش چطوری اومد تهران اومد کرج اومد ؟
ج) نه کرج اومد همینجا بود
س) منظورم اینه که طابوت اولین بار اینجا اومد ؟ یا رفته بود تهران
ج) نه مسجد کرج بود ، رفتیم مسجد کرج
س) با پیکرش هم مواجه شدین ؟
ج) بله دیدمش صورتش را تیر خورده بود کله اش
س) خوب وقتی اولین فرزندتان بود شهید شده بود دیگه آقا فیروز ؟
ج) بله فیروز اولین بود
س) وقتیکه دیدینش نگفتین ؟
ج) از نظر ردیفی آخری بود از نظر شهید شدن اولی بود
س) تاچندم درس خواند ؟
ج) تاراهنمایی ، راهنمایی را فکر کنم تمام نکرد آخرش
س) بعد کجا دفنش کردین؟
ج) همین رزکان
س) تشیع جنازه اش چطوری بود ؟
ج) تشیع جنازه اش خیلی زیاد بود چون اوایل بود آوردنش مسجد کرج ما رفتیم از اونجا اوردیم چون تقریبا اوایل شهدا و اینها بود من خودم هر شهیدی کرج می اومد میرفتم حدا اقل از مسجد تا آخر خیابان قزوین از یک طرف میره طرف مظاهری تا اونجا میرفتیم چون بعضی ها را میبردن حصارک بعضی هارا میبردن هشتگرد یا جای دیگه تشیع میکردن از اونجا با ماشین میبردن سر خیابان مظاهری مسجد با دوش می اوردن از اونجا با ماشین حمل میکردن اونهایی که حصارک بود یا جای دیگه بودن ما دیگه از اونجا بر میگشتیم خانه دیگه تشیع جنازه میکردیم
س) منزل نیاوردین اینجا ؟
ج) بچه خودمان را چرا بچه خودمان را که آره شهید های دیگه را که میرفتم چون من هر شهیدی که میشد من میرفتم
س) شرکت میکردین ؟
ج) شرکت میکردم
س) پیکر آقا فیروز را هم آوردین در خانه ؟
ج) آوردن در خانه ته خیابان قزوین نبود از همون مسجد اوردیم خانه اینقدر از کرج اومدن که ولی الان کسی میمیره پانزده نفر نمیره ولی برای شهدا خیلی می اومدن
س) کجا دفنش میکردین ؟
ج) قبرستان همینجا
س) چند وقت یکبار میرین سر خاکش ؟
ج) اولا زیاد میرفتیم شبهای جمعه هر شب میریم
س) انشالا که روحش شاد باشه و وقتتان را دادین به ما ممنونیم خسته تان کردیم
ج) خواهش میکنم
س) توی این قسمت مصاحبه ما تقریبا تمام است اگر صحبتی دارین ؟
ج) من از شما خیلی تشکر میکنم که یک مقدار صحبت های ما را ضبط کردین ما با شما آشنا شدیم برای ما افتخاری است
س) وسلام و علیکم و رحمه الله
کارگردان: آرش غلامی
تصویر : اقبال امین خاکی
مصاحبه : مرصاد نصیری
اداره کل بنیاد شهید وامور ایثار گران استان البرز شهرستان کرج
..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا