شهید فیروز کریمی رزکانی
نام پدر: اکبر
تاریخ تولد: 1-11-1343 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 21-4-1361 شمسی
محل شهادت : شلمچه
عملیات : رمضان
گلزار شهدا: رزکان نو
البرز - کرج
برادرش علی هم به شهادت رسیده است
نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام خدمت شما اهل خانواده وآشنا وسلام به پدرعزیزم وازشما متشکرم که برای من نامه داده اید و سلام به برادران وخواهران وخودم وچون ما دیگر پانزده یا20روز دیگربه احتمال زیاد این جا نیستیم نمی خواستم نامه بنویسم ولی چون درتاریخ 2/12/60 نامه شمابه دستم رسید خواستم که این نامه بی جواب نماند و در نامه گفته بودید که نامه مادرم را بردید و دادید خیلی متشکرم ازلطف شماو باز شما در نامه ذکر کرده بودی که چرا به زن دایی نامه نمی نویسی من یک نامه درتاریخ 14/11/60به زن دایی نوشتم وبه یکی ازبرادرهاکه خانه آنهاهم قاسم آبادقندیشاد بود دادم و برد و موضوع بعدازاین که گفته بودی سنگراصلی تودرمدرسه است بلی حرف شماصحیح است وبنده هم بعد از تمام شدن دوره به تحصیل ادامه خواهم دادو ضمناْ در نامه قبلی هم ذکر کرده بودم که به مدرسه برمی گردم و با این کارهم کمی خودسازی کرده ام وهم به امیدخدا اگر از درس عقب نیفتم درس راادامه می دهم ونامه ای به دستم رسید که درآن نوشته شده بودازوضع خودت برای ماشرح بده ومن فکرآن هم بودم وقبل ازاین که آن نامه به دستم برسد خودم این کار را کرده بودم ودو روز قبل به مادرم تلفن زدم وخواستم از حال من با خبر شود.
ولی می بخشید که به شما تلفن نکردم وچون اولاً شماره تلفن منزل که نداریم (منظوردرخانه)ومی خواستم به خانه یکی ازاهالی دِه تلفن بزنم که بازگفتم شایداسباب ناراحتی آنهابشود و از قول من به تمام اهل فامیل سلام برسانید.به مامان بالایی و خانواده عموحاجی وخانواده ذبیح خان وعمو احمد و بقیه وبه مروارید خانم سلام مرا برسانید.واز قول من از او به خاطر لطفی که درحق من کرده ومرا مانند فرزند خودمی داند تشکر کنید و امیدوارم حال فرزندان خودش وتمامی فامیلش خوب باشد.وبرای شماآرزوی موفقیت می کنم وامیدوارم هیچ کسالتی نداشته باشید و معصومه ومنیره ومرتضی راهم جای من ببوسیدوازمعصومه ومنیره خیلی ممنون هستم که برای برادرخودنامه نوشتن وضمناً یک چیزی رابگویم که یادم نرود.
مادر دراین جابعضی وقتها نامه هایی ازکرج دریافت می کنیم که همه آنهارابچه های 10ساله و12ساله می نویسندوآن قدر به ما روحیه می دهندکه حدوحساب ندارد. برادری ازخیابان طالقانی برای مانوشته بودکه یک جمله اش را مینویسم چشمه می خشکد دریامی خشکد ولی سرباز ایرانی می ماند.و برادر دیگری نوشته بود:برادری که در سنگر هستی اگر تونباشی ما در این جا نمی توانیم به تحصیل ادامه دهیم وامیدوار باش ماراه شما را ادامه می دهیم واگر تو بدست مزدوران بعثی کشته شوی من از او انتقام ترا می گیرم وآنها را به خاک وخون می کشند. این گونه بچه ها هستند تا به ما روحیه می دهند تا بیشتر از پیش از اسلام ومرزهای میهنمان دفاع کنیم وبیشترازاین ازخط ؟؟؟
نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ العَصر اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسر اِنَّ الَذینَ آمَنوا وَ عَمِلو الصالِحات وَ تَواصوا بِالحَق وَتَواصوا بِالصَبر.
با سلام ودرود فراوان به روح پاک شهیدان اسلام وسلام بر پیرجماران خمینی بت شکن و درود بر رزمندگان اسلام.
پس ازعرض سلام به پدر عزیز وگرامی امیدوارم که حال همگی شماخوب بوده وهیچ کسالتی نداشته باشید.سلام گرم مرا به مروارید خانم و همایون و بچه ها برسانید و بگویید که حالم خوب است والآن که درحال نامه نوشتن هستم ساعت 5غروب روز چهارم آذر می باشد. پدرعزیز با عرض پوزش از این که بدون اجازه شما عازم جبهه شدم زیرا امر امام عزیز بالاتر از اشک پدر و مادر می باشد ومن خودرا مسئول می دانستم وباید به جبهه می آمدم امیدوارم که از من ناراحت نباشید به مروارید خانم بگویید که خیلی دلم برای شما وبچهها تنگ شده واگر بعد از یک ماه بعد به من مرخصی دادند می آید ویک سری به خانه می زنم ودوباره برمی گردم .پدرجان اگردلت خواست که نامه ای برای من بنویس .آدرس راپشت پاکت می نویسم ودرضمن درنامه بنویس که همایون خانه است یا رفته جبهه اگر رفته باچه کسانی رفته خلاصه سرتان را درد نیاورم سلام مرا به همه برسانید . امام را دعا کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار خداحافظ
4/9/61





بازنویسی وصیت نامه شهید فیروز کریمی
با سلام به رهبر کبیر انقلاب وبنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت اله العظمی امام خمینی و با سلام خدمت ملت شهید پرور ایران و با درود به رزمندگان پرتوان اسلام در جبهه های حق علیه باطل که تا آخرین قطره خون خود ازانقلاب و امام دفاع کردن و میکنند و د ربرابر هر ابرقدرتی می ایستند و حقانیت خود را ثابت میکنند این رزمندگان با یاری الله پیش میروند واز هیچ چیزی هراس به دل خود راه نمی دهند .
آری وقتی جوان 13 ساله خود را به زیر تانک میاندازد و تانک را منهدم میکند و از هیچ کس نمیترسد حتما دلیلی دارد و دلیلش اینست که هدف خود را پیداکرده و میداند مقصدش کجاست بلی مقصد او خدای یکتاست و وقتی خدا را شناخت چیزی جلودارش نیست .
و ازمرگ استقبال میکند وقتی که رزمندگان خبرحمله را میشنوندسرازپانمی شناسد دست به دعا و نیایش برمیدارند و ازخدا طلب آمرزش میکنند اما نیروهای بعثی وقتی که خبر حمله را میشنوند سخت نگران میشوند زیرا که میدانند اگر کشته شوند به کجا خواهند رفت و میبینند که عاقبتشان خراب است پس مشاهده میکنیم که بین نیروهای دلاور اسلام و نیروهای بعثی چه تفاوتی وجوددارد آنهم در 500 متری یکدیگرکه در هرلحظه امکان مردن وجود دارد .
و با سلام خدمت پدربزرگوارم که ازاو برای زحماتی که برای من کشیده سپاسگذارم و امیدوارم ازمن گله ای نداشته باشد پدرجان حتما این جمله را شنیده ای که میگوید :
آنان که رفتند کاری حسینی کردند وآنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و الا یزیدیند بله ما که رفتیم و شما باید ادامه دهنده راه تمام شهیدان باشید و از خون پاک شهیدان پاسداری کنید و امام را دعا کنید و به فکر زرمندگان اسلام باشید مبادا فراموش کنید کاملا درجنگ هستیم و این رزمندگان به یاری و کمک شما ملت ایران احتیاج دارند و شما هستید که باید جلوی حرکت ستون پنجم و منافقین را بگیرید و آنها را نابود کنید.
پدرجان مرا حلال کن .
اگر بدی ازمن دیده ای بربزگواری خویش ببخشی تا آسوده بمیرم و سلام خدمت مروارید خانم که بعداز مادرم برای من زحماتی فراوان کشیده ای ازشما هم میخواهم که با حجاب کوبنده ات پاسدار خون شهیدان باشی و ادامه دهنده راه تمام شهیدان از کربلای حسین تا انقلاب کبیر خمینی و فرزندان خود را در جهت اسلام و درمسیرالله تربیت کنی و شما معلمان این فرزندان انقلاب هستید که با تربیت کردن صحیح خود آنها را وارد اجتماع کنید تا برای این انقلاب کوشش کنند واین انقلاب مال همان فرزندان کوچک است و درآینده آنها هستند که این انقلاب را پیش میبرند ضمنا ازشما میخواهم که مرا برای بدیهایی که نسبت به شما کردم ببخشی و مرا حلال کنید تا خیالم آسوده باشد.
سلام بر خواهر عزیز و گرامیم فاطمه کریمی که به نظرمن الگوئی است برای دختران خواهرجان تو که براه خود رفتی و کارت را داری انجام میدهی امیدوارم در این راه پیروز باشی و دیگران را آگاه کنی خواهرازتو میخواهم که کمی مادرم را نصیحت کنی تا زیاد غصه نخورد به او بفهمانی که تنها مادری نیست که پسرش راازدست داده اینگونه مادرها زیاد هستند و خدا به او وتمام مادران صبر عنایت کند خواهر جان مرا ببخش به به تو بدی کردم و مرا حلال کن تا در آخرت آسوده باشم .
وسلام به برادرانم که به من محبتهای زیادی کرده اند برادران ازشما میخواهم که این انقلاب را یاری کنید و این انقلاب به کمک شما نیاز دارد و شما جوانها هستید که این مملکت را اداره میکنید امیدوارم کارتان فکرتان و هرحرکتی که انجام میدهید برای این انقلاب باشد و امام رادعا کنید تا سلامت و پایداربماند زیرا این امام بود که این آزادی و استقلال رابه ما عطا فرموده و ما باید قدراین امام بزرگواررا بدانیم .
امامی که با وجود اینکه در جنگ هستیم میگوید امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و ازاینطرف دست به سوی شوروی هم بلند نمیکند وازاوهم کمک نمیگیرد وتمام تکیه اش به خدای بزرگ است و ازاو یاری میجوید .
پس شما ها هم باید امام را نگهدارید و هرخوبی و بدی که ازمن دیده اید مرا به بزرگی خویش ببخشید و کمی هم به سراغ مادرم بروید و اورا دلداری داده نگذارید نگران من باشد.
سلام به مادرم به عزیزترین کسم که خیلی دوستش دارم مادرم تو برای من زحماتی را متحمل شدی که هیچکس دیگرنمیتوانست این زحمات را بکشد مارد تو شبهای زیادی را تا صبح کنارم بودی ازمن مراقبت میکردی و مواظب بودی تا صدمه به من نرسد مادر تو ازمن جدا نمیشدی و مرا ترک نمیکردی میدانم که حالا دوری من برای تو سخت است چون 18 سال تمام زجرکشیدی تا مرا به این دوران رساندی .
اگر تو نبودی من هم اکنون این وصیت نامه رانمی نوشتم تو بودی که با مراقبت و متحمل شدن زحمات بسیارمرا بزرگ کردی و تحویل اجتماع دادی میدانم که دلت برای من تنگ خواهد شد و شب و روز به فکرمن هستی شبها ازفرط دوری من خوابت نمی برد مادرمن هم دلم برایت تنگ خواهد شد و دوری تورانمی توانم تحمل کنم .
امیدوارم که از من راضی باشی در عوض خوبیهای تو ، من نسبت به تو بدی کردم ازکرده هایم پشیمانم و امیدوارم که مرا ببخشی مادر زیاد هم برای من نگران مباش زیراک همن جایم خوب است و نزد پروردگارخود روزی میخورم و شاید شنیده باشی این آیه را که میگوید :
گمان مکنید که آنان که در راه خدا جهاد کردند و کشته شدنده اند مرده اند بلکه آنان زنده اند و نزد خدای خویش روزی میخورند .
امیدوارم که خدا ازسرگناهان ما بگذردو مادر بهشت ابدی همدیگر را ملاقات کنیم مادر این را بدان که خدا دارد مارا در این دنیای بی ارزش امتحان میکند وهرکس اعمالش زشت باشدو مرتکب خلاف شده باشد به جزای خویش میرساند وهرکس که در این دنیا خوبی کردو اعمال صحیح انجام داد پاداش میدهد.
پس مادر سعی کن که کارهای خودرا برای رضای خدا انجام دهی و اعمال صحیح انجام بدهی ومرتکب اشتباه نشوی تا در آن دنیا یکدیگررا زیارت کنیم مادر دیگرصحبتی ندارم فقط امیدوارم که بدیهای مرا ببخشی تا خیالم ازهرجهت راحت باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشم اززحماتی که برای من کشیدی ازتو سپاسگذارم .
سلام به اهالی دهکده نمونه رزکان نو امیدوارم ازسوی من برادر کوچکتان گله ای نداشته باشید ازشما به عنوان یک برادر میخواهم که ادامه دهنده راه شهیدان باشید و امام عزیزمان را ازجان دعا کنید ما که میرویم و کشته میشویم ولی مسئولیتمان را به عهده شما ملت قهرمان پرور میگذاریم ازحرکت منافقین جلوگیری کرده و به آنها امکان هیچگونه فعالیتی را ندهید چون اگرَآنها فعالیت خود را آغاز کنند شما را غافلگیر خواهند کرد پس بیدار وهوشیارباشید و بفرمان امام عزیزمان که میگوید :
خود شما باید جمعیت اطلاعاتی وگروه اطلاعاتی باشیدیعنی هرگونه شکی نسبت به کس بردید اطلاع دهید و جلوی حرکت این مزدوران کثیف را بگیریدچون آنها ازکفارهم بدترند.
همانگونه که مولای متقیان علی ع میفرماید منافقین ازکفارهم بدترند زیرا کفاررودرروی ماقراردارند و ما براحتی آنان را ازبین میبریم ولی منافق با حیله و نیرنگ خود را در شهرو روستا و درخانه هم جا میزند و به شایعه پراکنی میپردازد پس مواظب باشید تا گول این پست فطرتان را نخورید دیگر عرضی ندارم فقط ازشما عاجزانه میخواهم ازکوچک تا بزرگ که هر بدی که ازمن دیده اید به بزرگی خود مرا ببخشید .
والسلام علیکم و رحمت الله برکاته
روز سه شنبه ساعت 5/3 بعد از ظهر ومارا آماده میکردند برای عملیات.
5/5/61 فیروز کریمی رزکانی









مصاحبه پدر شهید فیروز کریمی رزکانی
س) بسم الله الرحمن الرحیم در منزل شهیدان فیروز و علی کریمی زرکانی عزیز هستیم در محضر پدر بزرگوارشان حاج آقا خودتان را معرفی میکنید؟
ج) من اکبر کریمی رزکانی متولد هزار و سیصد و نوزده بعد به شما عرض کنم که میزان تحصیلات اوایل مکتب قرآن خوانی بعد هم تا ششم ابتدایی البته هفتم هشتم هم خواندم و نهم هم یک خورده خواندم دیگه دنبالش را نگرفتم
س) اسم فرزندهای شهیدتان را هم ؟
ج) شهید اولیمان فیروز کریمی که کوچیکتر بود دومی هم علی کریمی البته رزکانی هم پسوند داره ولی زیاد واجب نیست گفتنش
س) حاج آقا میخواهیم در باره فیروز کریمی صحبت کنیم
ج) بله
س) ایشان توی تهران به دنیا اومدن یا کرج ؟
ج) تهران همه بچه هام تهران به دنیا اومدن آخر سری اومدیم کرج
س) بله ، شبی که ایشان به دنیا اومدن حال و هوایتان چطوری بود یادتان میاد ؟ فیروز را ؟
ج) فیروز را زیاد یادم نمیاد ولی خوب رفتیم بیمارستان فرح بود اون موقع الان نمیدونم اسمش چیه مولوی اونجا به دنیا اومد الان اسمش حتما عوض شده نمیدونم اسمش چیه بعد بردیم اونجا یک برنامه ای داشت برنامه شان هم خیلی خوب بود همون دم در مادر را میبردن معاینه میکردن اگر آمادگی داشت نسخه شان میکردن میدادن دست ما میگفتن شما برو خانه هیچ کاری اینجا نداری ما متولد شد مادر و بچه را می آوریم خانه تحویل میدیم هردوتاشون
س) بعد فیروز به دنیا اومد ؟
ج) بله بیمارستان حمایت مادران که بعدا بیمارستان فرح شد الان دیگه نمیدونم اسمش چیه مولوی
س) اسم فیروز را کی گذاشت ؟
ج) اسم فیروز را مادر بزرگش
س) مادر ، ماریش ؟
ج) بله
س) فیروز چطور بچه ای بود ؟
ج) کلا بچه های من تعریف نمیکنم همه شان خوب بود
س) شیطنتهای بچه گانه ؟
ج) نه زیاد نداشتن بچه های خوبی بودن از اینکه پسر اولی مان من کاملا راضی هستم ازشان ایشان هم خودش یک ماه جبهه بود
س) خوب ، فیروز هم دوره بچه گی اش را توی این خانه گذراند ؟
ج) خیر تهران بودن
س) خوب با توجه به اینکه ایشان کوچیکتر از علی بود شما زمانیکه علی اینجا بزرگ شده بود شما برگشتین ؟
ج) علی هم تهران بود ما کلا تهران بودیم
س) یعنی دوره نوجوانی آقا فیروز کجا بودش ؟
ج) دوره نوجوانیش که
س) نونهالیش ببخشید ؟
ج) نونهالیش که بیشتر تهران بود
س) هم فیروز هم علی ؟
ج) هم فیروز هم علی
س) سال چند اومدین اینجا ؟
ج) سال فکر کنم پنجاه و پنج بود
س) پس مدرسه را اینجا شروع کردن ؟
ج) مدرسه نه هردو تهران شروع کردن حالا شالش را دقیقا نمیدونم
س) ولی در اصل فیروز دوره نوجوانیش را اینجا سپری کرده ؟
ج) بله
س) کرج ، رزکان ؟
ج) بله
س) خوب علی چطوری بود نونهالیش تا هفت هشت سالگی ؟
ج) کلا خوب بودن بچه های من بچه های خوبی بودن اذیت کن نبودن
س) مدرسه اش چطوری بود ؟ درسش خوب بود فیروز ؟
ج) بد نبود نرمال بود
س) نسبت به علی درس خوان تر بود ؟
ج) علی هم بد نبود نرمال بود
س) نه نسبت به علی ؟
ج) رفوزگی نداشتن تا زمانیکه میخواندن رفوزگی نداشتن بعد که رفتن جبهه دیگه
س) خوب با توجه به اینکه فاصله سنی زیادی نداشتن فیروز با علی با توجه به یکسال یا دوسال کوچیکتر بود
ج) یکسال یا دوسال آره
س) رابطه اش با برادر بزرگترش چطوری بود ؟
ج) خوب بود سه تایی همه شان با هم خوب بودن یعنی خانواده مان طوری بود که بچه بد نداشتیم
س) فیروز هم به حرفتان گوش میکرد توی خانه ؟
ج) بله
س) یک موقع یک چیزی بهش میگفتین لجبازی نمیکرد ؟
ج) نه
س) عادتهای غذاییش چطوری بود ؟اونم ؟
ج) غذا هرچی بود میخورد اینکه این را دوست ندارم اون را دوست ندارم بین بچه ها اینها نبود غذا هرچی بود میخوردن
س) میشد که مثلا چیزی را از شما بخواهد مطالبه کنه چیزی را ببینه بگه این را برای من بخرین یا شده بود در طول زندگی به چیزی علاقه داشته باشه ؟
ج) اون چیزی که در توان داشتم تهیه میکردم اونیکه در توان نداشتم یا خودشان کار میکردن میرفتن دم دست بنا یک خورده کار میکردن تهیه میکردن تا اونجایی که من توانایی داشتم تهیه میکردم
س) مگه کار میکرد آقا فیروز؟
ج) بله ؟
س) مگه کار هم میکرد آقا فیروز ؟
ج) تابستانها گاهی کار میکردن کار مداوم نه تابستان ها میرفتن دم دست این بنا منا ها کار میکرد
س) توی خانه رابطه اش با خواهراش چی ؟ با خواهر برادر ؟
ج) خوب بود
س) دعوا نمیکردن با هم ؟
ج) توی خانواده دعوای جدی نه ولی گاهی مثلا بگو مگو میکردن ولی دعوای جدی نه ، نه کلا بچه های من خوب بودن همه شان این یکیشان است ( با سر به بیرون دوربین اشاره میکند) از این بزرگتر یک دختر دارم که قم است از اول انقلاب رفت قم دفتر آقای منتظری کار میکرد الان هم اونجاست
س) پدر جان اگر بخواهید دوره نو جوانی فیروز را توی یک جمله خلاصه کنید از نظر تعاملش با دوستاش نسبت به برادرش ، برادر بزرگترش علی آقا فیروز رابطه اش با دوستاش چطوری بود توی منطقه رزکان ؟ اهل دوست و دوست یابی بود ؟
ج) آره بچه خوبی بود یعنی همه بچه ها دوستش داشتن کلا من خودم یک آدم ساکتی بودم بچه ها به من رفتن بچه خوبی بودن کلا من خیلی از همه شان راضی بودم یکی ایشان است یکی دختر بزرگمه توی قم است
س) خوب آقا فیروز چطوری با نماز و روزه آشنا شد ؟اونم از همین خانه و مسجد؟
ج) ازطریق همین مسجد هم خانه ، خانه کمتر مسجد بیشتر چون قبلا از انقلاب بود دیگه خیلی قبل از انقلاب بود آخوند می اومد بچه ها عشق داشتن میرفتن توی مسجد پشت سر آخوند نماز بخوانند از نظر دینی در حد بالا بودن حالا من خودم یک خورده ضعیف تر بودم ولی اونها در حد بالا بودن
س) آقافیروز چی اهل این بود که در نوجوانیش به خودش برسه ؟جلو آینه بره یا تیپ خاصی بزنه ؟
ج) موی سرش را شانه میکرد ولی نه اینکه تیپ بزنه بره فلان دختر ازش خوشش بیاد نه اینطوری نبود من از همه بچه هام راضی بودم چه اونهایی که رفتن چه اونهایی که هستن
س) خوب تو ی مدرسه درسش چطوری بود فیروز ؟
ج) تقریبا نرمال بود
س) نسبت به علی آقا تناسب درسهایشان چطوری بود؟
ج) بد نبود در حدی بود که یادم نیست رفوزه شده باشن ، فیروز یکی دوبار تجدیدی آورد نه ؟تجدیدی فکر کنم اورد درسشان بد نبود
س) درس فیروز چطوری بود ؟
ج) خوب بود
س) ایشان روابطشان با فامیل چطوری بود اهل اقوام بودن عمو دایی ؟
ج) ایشان بچه هام همه نماز خوان خوب بود چون خانواده ما طوری بود که چیز بد توی خانه ما نمی اومد من چند سال راننده تاکسی بودم تهران لب به مشروب نزدم سمت اون منطقه خراب هم نمی رفتم سعی میکردم بچه هام هم مثل خودم سالم باشن و سالم هم ماندن مشکل آنچنانی نداشتیم باهاشان
س) با مسجد خوب از روی علاقه اش گفتین آشنا شده بود قبل از سن تکلیف و اینها ؟
ج) بله قبل از سن تکلیف با مسجد زیاد
س) همین مسجدی که توی رزکان است ؟
ج) بله همین مسجدی که توی رزکان است بله خیلی دمخور بود
س) با امام و اینها رابطه اش چطوری بود اصلا ؟
ج) ما که نتوانستیم بریم پیشش ولی خوب من فکر میکنم در اون زمان کسی نبود که از امام ناراحت باشه حالا اواخر ها شاید مثلا به خاطر تورم یک خورده مثلا ناراحت بود ن از امام ولی اون موقع همه امام را می پرستیدن
س) اصلا توی خانه با فیروز از امام ها صحبت میشد تلویزیون اخبار زیاد بحث میشد ؟
ج) آره زیاد چیز میکردن من خودم یکی از مریدان امام بودم چون روز پانزده خرداد یادم میاد توی تهران شما یادت نمیاد پانزده خرداد من یادم میاد تهران بودم از مریدان امام بودم میگفتم به من بگین خمینی نگین کریمی (خنده) خیلی وابسته بودم
س) خوب این آقا فیروزی که اینقدر درسش خوب بود و اونجور شنیدم درسش خیلی خوب بوده ممتاز بوده اون با خودش میگفت من برم دانشگاه یا مثلا شغلم این بشه اون بشه اصلا صحبت میکردین با بچه ها مخصوصا آقا فیروز ؟
ج) فیروز فکری توی سرش بود ولی من خودم خیلی مرید امام بودم امام را خیلی دوست داشتم وقتی امام گفت جبهه ها را پر کنید نه حرف من را گوش میکردن نه حرف مادرشان را گوش میکردن نه حرف برادرشان میرفتن گفتم توهنوز نمی توانی تفنگ دست بگیری یا ج) کول کنی گفت میرم آب میدم به رزمنده ها حتما نباید تفنگ کول کنم میرم ظرفهایشان را میشورم اینطوری بودن یعنی خانواده ما کلا مرید امام بودن
س) خوب با توجه به اینکه ایشان سنش خیلی کم بود ایشان ، شما چطوری متوجه شدین که میخواد اقدام کنه برای جبهه رفتن و اینها چطور راضی شدین اصلا ؟
ج) تقریبا شاید بگم یک هفت هشت ده روزی اومد کاغذ را اورد گفتم تو نمی توانی بری جبهه گفت باید بریم بالاخره رضایت دادیم رفت میگم گفتم تو هنوز تفنگ نمی توانی از اینجا برداری بگذاری اونجا گفت حد اقل می توانم آب بدم به رزمنده ها دوبار سه بار هم رفت بار آخر شهید شد
س) آقا فیروز اهل فعالیت خاصی هم بود ؟ مثلا کار هنری ، ورزشی چیزی علاقه داشت ؟
ج) ورزش به فوتبال علاقه داشت ولی هنوز به اون سن نرسیده بود که داخل بزرگها بشه و
س) توی کوچه ها بازی میکرد ؟
ج) توی کوچه بازی میکردن اره توی زمین فوتبال هم میرفتن با هم سن و سال های خودشان بازی میکردن
س) اصلا شده بود که مثلا یک همسایه از دستش ناراضی باشه بگه مثلا با توپ زده شیشه ما یا سر و صدا میکنه ؟
ج) نه نه
س) ظهرهای تابستانهای کش داری که طولانی بود بیرون زیاد میرفت ؟
ج) نه زیاد بیرون نمیرفت کلا بچه های من زیاد بیرونی نبودن همه شان به خودم رفتم من خودم زمان نوجوانی از خانه بیرون نمیرفتم ده روز هم اگر تعطیل بودم مرخصی بودم فقط توی خانه بودم هیچ بیرون نمیرفتم بگم برم سینمایی برم توی لاله زاری بگردم یا فلان نه توی خانه بودم استراحت کامل میکردم اونها هم تقریبا مثل من بودن فوقش تا دم در میرفتن با بچه های هم سن و سال خودشان بازی میکردن
س) خوب اصلا این معقوله بسیج و جنگ آشنا شد از طریق خانه و رسانه و تلویزیون و چیزی بود یا بسیج و مسجد ورش تاثیر گذاشت ؟
ج) بسیج و مسجد بود ولی بیشتر جاها بچه ها سوا نماز میخواندن کسی میرفت برایشان سخنرانی میکرد اینها همه طالب بودن گفتم اونجا نون و حلوا نمیدن تیر و تفنگه گفت ما هم مثل همه بچه های دیگه میگم چندین بار از این پنجره پسر بزرگم سه تایی با هم میرفتن از ج) پنجره میرفتن که ما نبینیم جلوشان را بگیریم عشق جبهه داشتن دیگه تقریبا من میخوام بگم نود و نه درصد مردم ایران مرید خمینی بودن اما اواخر خیلی اومد پایین دلیلش را نمی دانم زیاد یا گرانی است یا اداره جات کار خودشان را خوب انجام نمیدن یعنی الان شما بری یک رونوشت شناسنامه بخوای بگیری اول باید یک پنج تومنی بگذاری جیب اون بابا ولی اون موقع اینطوری نبود این اواخر دیگه خراب شد اصلا اون اسلام واقعی هم به نظر من رفت شما هم فکر کنم این حس را کردین اینجا ما زمانیکه اومدیم حداقل سی تا سی و پنج تا خانوار بود شبهای ماه رمضان این مسجد ما پر از آدم میشد الان بیست نفر نمیرن اونم بچه مچه ها میرن شلوغ میکنند نمی دونم چرا مردم برگشتن این حرفها را نباید بزنم ولی واقعیتی است الان شما مغرب برو ببین ده پانزده تا از این پیر مردها میرن پشت سر آقا نماز میخوانند
س) پدر جان با توجه به اینکه هیجان و عشق به جبهه رفتن در آقا فیروز ایجاد شده بود و با اصرار خودش شما راضی شدین که بره ، پس شما خودت شخصا رضایت نداشتی ؟
ج) شخصا نه ولی با اصرار این من فکر کردم که من اگه نگذارم خودش یواشکی میره اینطوری بودن الانم پسر کوچیکم اون قاچاقی رفت دوتا بچه هاش شهید شدن کوچیکه تقریبا ابتدایی را تمام کرده بودرفت جبهه
س) آقا فیروز و علی آقا کلا ، بیشتر آقا فیروز اهل دوچرخه سواری هم بودن ؟
ج) تقریبا
س) دوچرخه هم سوار میشدن ؟
ج) بله سوار میشدن کوچولو من براشان خریده بودم از تهران که کوچک کرده بودم دوچرخه سواری هم میکردن
س) فضای اینجا باز تر بود ؟
ج) فضای اینجا از تهران بازتر بود دیگه تقریبا همه جای تهران را دور زدم از جوادیه شروع کردیم تا میدان فوضیه و سر سبیل و برگشتیم اینجا
س) اولین بار اینجا بودین ؟
ج) اولین بار اینجا نبودیم اولین بار رزکان قدیم بودیم که رفت زیر آب بچه بودیم اونجا بودیم سد را که بستن به ناچار اجباری بیرونمان کردن زمینهایمان را خریدن منتهی نه به قیمت خوب چون دولت بود دیگه دولت اجباری میگفت باید بفروشین نمی خواید بفروشین هم ج) بمانید امام آب را میبندیم میره زیر آب همین شد که سه تا آبادی اومدن اینجا خیلی ها هم توی کرج بزرگ شدن خیلی ها هم اومدن اینجا ما تهران بودیم ده پانزده سال بعدش اومدیم کرج
س) خوب آقا فیروز چی اهل فعالیت خاصی بود غیر از فوتبال نقاشی ، کار دستی چیزی؟
ج) انجام میدادن مدرسه ازشان میخواست برای خودشان مشغول بودن یا اینجا مشغول نقاشی بودن یا دم در فوتبال بازی میکردن سرگرمیشان همین دوتا بود
س) اولین بار که رفت جبهه حس و حالتان چی بود ؟ اولین بار که امضا کردن رفت ؟ حس و حالتان چی بود ؟
ج) اولین باریکه رفت سه ماهی شد
س) زخمی شده بود توی اون سه ماه ؟
ج) نه
س) اومد ، بعد شما نگفتین دیگه نرو ؟
ج) چرا بهش گفتم تو اندازه خودت رفتی جسه ات هم اونطور که باید باشه نیست گفت من میرم یکی از اون زن و بچه دارها مرخصی بیان پیش زن و بچه شان اینطوری بود بچه هام که کلا که یک همچین جاهایی را با میل میرفتن
س) دوست داشتن
ج) دوست داشتن و با میل میرفتن تفنگی دست بگیرن یک هم چین جبهه دیگه خیلی ها هم به این هوا میرفتن
س) بعد از سه ماه رفت باز ؟
ج) بله
س) چند روز ماند ؟
ج) فکر کنم دوبار رفت اومد بار سوم دیگه نیامد
س) بین این دوبار چند وقت ماند خانه ؟
ج) خیلی کم میماند حد اکثرش پانزده روز
س) ایشان رفت چطوری خبردار شدین شهادتش را ؟
ج) شهادتش را بچه ها اومدن خبر دادن
س) بچه ها منظورتان کیه ؟شهادت آقا فیروز را میگما؟
ج) بچه هایی که باهاشان بودن وقتی که رفته بودن توی خط همه که شهید نشدن یک عده خوب اون مقرشان یکی از بچه های اونجا اومد من را صدا کرد بیرون گفت اینطوری شده گفتم خدارا شکر چی بگم ، دوست داشت خودش رفت منم خیلی بهش گفتم نرو تو هنوز در حدی نیستی که بری جبهه قبول نکرد رفت پشت سرش برادر دیگه اش رفت پشت سرش ایشان رفت الان اون دوتا رفتن مجروح هم شد و اومد جنگ هم به آخرها رسیده بود و
س) و وقتی اولین بار مواجه شدین با طابوتش چطوری اومد تهران اومد کرج اومد ؟
ج) نه کرج اومد همینجا بود
س) منظورم اینه که طابوت اولین بار اینجا اومد ؟ یا رفته بود تهران
ج) نه مسجد کرج بود ، رفتیم مسجد کرج
س) با پیکرش هم مواجه شدین ؟
ج) بله دیدمش صورتش را تیر خورده بود کله اش
س) خوب وقتی اولین فرزندتان بود شهید شده بود دیگه آقا فیروز ؟
ج) بله فیروز اولین بود
س) وقتیکه دیدینش نگفتین ؟
ج) از نظر ردیفی آخری بود از نظر شهید شدن اولی بود
س) تاچندم درس خواند ؟
ج) تاراهنمایی ، راهنمایی را فکر کنم تمام نکرد آخرش
س) بعد کجا دفنش کردین؟
ج) همین رزکان
س) تشیع جنازه اش چطوری بود ؟
ج) تشیع جنازه اش خیلی زیاد بود چون اوایل بود آوردنش مسجد کرج ما رفتیم از اونجا اوردیم چون تقریبا اوایل شهدا و اینها بود من خودم هر شهیدی کرج می اومد میرفتم حدا اقل از مسجد تا آخر خیابان قزوین از یک طرف میره طرف مظاهری تا اونجا میرفتیم چون بعضی ها را میبردن حصارک بعضی هارا میبردن هشتگرد یا جای دیگه تشیع میکردن از اونجا با ماشین میبردن سر خیابان مظاهری مسجد با دوش می اوردن از اونجا با ماشین حمل میکردن اونهایی که حصارک بود یا جای دیگه بودن ما دیگه از اونجا بر میگشتیم خانه دیگه تشیع جنازه میکردیم
س) منزل نیاوردین اینجا ؟
ج) بچه خودمان را چرا بچه خودمان را که آره شهید های دیگه را که میرفتم چون من هر شهیدی که میشد من میرفتم
س) شرکت میکردین ؟
ج) شرکت میکردم
س) پیکر آقا فیروز را هم آوردین در خانه ؟
ج) آوردن در خانه ته خیابان قزوین نبود از همون مسجد اوردیم خانه اینقدر از کرج اومدن که ولی الان کسی میمیره پانزده نفر نمیره ولی برای شهدا خیلی می اومدن
س) کجا دفنش میکردین ؟
ج) قبرستان همینجا
س) چند وقت یکبار میرین سر خاکش ؟
ج) اولا زیاد میرفتیم شبهای جمعه هر شب میریم
س) انشالا که روحش شاد باشه و وقتتان را دادین به ما ممنونیم خسته تان کردیم
ج) خواهش میکنم
س) توی این قسمت مصاحبه ما تقریبا تمام است اگر صحبتی دارین ؟
ج) من از شما خیلی تشکر میکنم که یک مقدار صحبت های ما را ضبط کردین ما با شما آشنا شدیم برای ما افتخاری است
س) وسلام و علیکم و رحمه الله
کارگردان: آرش غلامی
تصویر : اقبال امین خاکی
مصاحبه : مرصاد نصیری
اداره کل بنیاد شهید وامور ایثار گران استان البرز شهرستان کرج
..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا