شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

شهید غلام رضا صادقی

نام پدر: بیژن

شغل : کارگر کارخانه

تاریخ تولد: 22-2-1347 شمسی

محل تولد: مازندران - چالوس 

تاریخ شهادت : 26-6-1366 شمسی

محل شهادت : سومار

گلزار شهدا: جاویدالاثر


شهید_غلامرضا_صادقی_h188.jpg


شهید_غلامرضا_صادقی1_48yb.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(2)_xvup.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(3)_dqkb.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(4)_90li.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(5)_a3p7.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(6)_74vj.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(7)_z1db.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(8)_trmv.jpg


شهید_غلامرضا_صادقی_(9)_knz3.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(10)_qyb.jpg





بسم الله الرحمن الرحیم

 

من مادر شهید غلامرضا صادقی هستم شهید در سال 1347 در چالوس به دنیا امد . خدا 7 سال به ما بچه نداد بعد از 7 سال این پسرم را به ما داد که نذر امام رضا کرده بودم. بردم مشهد حرم امام رضا که همان جا هم اسمش را غلامرضا گذاشتم. تا کلاس ششم ابتدائی درس خواند بعد ترک تحصیل کرده وبه عنوان کارگر در کارخانه رنگ رزن کار میکرد .

 تا اینکه بزرگ شد و رفت سربازی گفت می خواهم بروم سربازی گفتم مادر جان برایت زود است گفت نه می خواهم بروم . سه ماه اموزشی اش را نزدیک مشهد ، تربت حیدریه دوره دید بعد از سه ماه امد . گفت مامان امدم برای خداحافظی بعدا چیزی به من نگفت. خواهرش را صدا کرد گفت من بروم دیگر بر نمی گردم. گفت فقط تو اتاق من کسی نرود. فقط مادرم برود هر چی که دارم خودش می داند که چکار باید بکند.

 لحظه ای که می خواست خداحافظی کند برود هی بر می گشت پشت سرش را نگاه میکرد مثل اینکه خودش می دانست که دیگر بر نمی گردد. رفت بعد از چند دقیقه دیدم برگشت گفت مامان فرمم را جا گذاشتم امد گرفت ورفت . 

خیلی خوب و مهربان بود بعد از چند وقت یک نامه فرستاد که روز عاشورا بود نوشته بود اینجا برای امام حسین دارند خرج می دهند و ما هم کمک می کنیم . گفت مامان انشاالله بعد از عاشورا و تاسوعا من بر میگردم و یک نامه هم دارم که برایت می فرستم .

یک هفته گذشت من دیدم نامه اش نرسید نگو همان روز که به شهادت میرسد . نامه را هم می اورند به همسایه مان می دهند وانها هم به من نشان ندادند من هم خیلی دلم شور میزد می گفتم این که می گفت نامه را می فرستم پس چرا نیامد.

 همسایه ها می امدند می گفتند از غلامرضا خبر دارید می گفتم نه ولی قرار بود نامه بفرستد که از نامه اش هم خبری نیست که بعدش خبر شهادتش را برای ما اوردند . گفتند تو خاک کربلاست و ساکش را دادند.

 درسش را در کرج خواند و تا کلاس ششم به درسش ادامه داد خیلی به خانواده اش احترام می گذاشت یک روز مانده به روز مادر برای من کادو می گرفت می اورد. خیلی با خدا و با ایمان بود یک بچه ای بود که همیشه لباس ساده می پوشید . زمان انقلاب کوچک بود 7 سالش بود فعالیتی نداشت هرسال می بردمش مشهد. یک خاطره ای که دارم هرسال که مشهد میرفتم بعد که بزرگ شد گندم می ریختم تو دستش می برد جلوی کبوترهای امام رضا می ریخت.

 هیچ وقت ان لحظه را فراموش نمی کنم یکی از همسایه مان خواب دیده بود که ماه محرم است ومن با همسایه مان رفته بودیم کربلا غلامرضا هم انجا بود که میگفت من اینجا شهید شدم ودارم برای حضرت ابوالفضل اب می دهم به مادرم بگو که ناراحت نباشد از اینکه من شهید شوم تا جنازه اش را نیاورند من باورم نمیشود که شهید شده است%

شهید_غلامرضا_صادقی_(11)_a519.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(12)_biq.jpg

شهید_غلامرضا_صادقی_(13)_kgxx.jpg


نظرات (۱)

سلام . لطفا دقت کنید . این عکس غلامرضا صادقی فرزند بیژن نیست .لطفا تصحیح شود 

پاسخ:
سلام علیکم. با تشکر از گزارش اشتباه ، لطفا در صورت در اختیار داشتن تصاویر این شهید عزیز ارسال نمایید تا در صفحه شهید قرار گیرد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات