شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید شاهدی علی آبادی-قاسم

شهید قاسم شاهدی علی آبادی

نام پدر: محمود

شغل : کارگر

تاریخ تولد: 1-9-1344 شمسی

محل تولد: البرز - کرج 

تاریخ شهادت : 9-7-1361 شمسی

محل شهادت : سومار

عملیات : مسلم ابن عقیل

رجعت پیکر مطهر : 28-8-1396 شمسی

گلزار شهدا: امامزاده محمد

البرز - کرج


https://s32.picofile.com/file/8481304242/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_4_.jpg


https://s32.picofile.com/file/8481304368/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_2_.jpg


https://s32.picofile.com/file/8481304292/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_8_.jpg

https://s32.picofile.com/file/8481304268/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_6_.jpg



https://s32.picofile.com/file/8481304376/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_5_.jpg




https://s32.picofile.com/file/8481304400/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_14_.jpg



https://s32.picofile.com/file/8481304318/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_10_.jpg

https://s32.picofile.com/file/8481304300/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_9_.jpg



https://s32.picofile.com/file/8481304850/photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4_%DB%B1%DB%B2_%DB%B1%DB%B5_%DB%B0%DB%B7_%DB%B3%DB%B6_%DB%B0%DB%B0.jpg

https://s32.picofile.com/file/8481304342/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_13_.jpg

بازنویسی وصیّت :

 

به نام خداوند بخشنده مهربان

در درجه اول از پدر و مادرم تشکّر مى کنم که توانستند فرزندى تربیت کنند که به این انقلاب اسلامى ایمان داشته باشد. آنها باید افتخار کنند که یک فرزند آنها در بسیج محل، خدمت مى کند و حال شهادت نصیبمان شد تا یک به یک به جبهه برویم و با دشمن انقلاب و اسلام بجنگیم تا شاید بتوانیم دین خود را براى این ملّت مسلمان و دین مقدّس اسلام اَدا کنیم. 

من از ملّت مسلمان ایران و تمام مستضعفان جهان به عنوان یک مسلمان مى خواهم که جلوى  دشمنان اسلام در هر کجا هستند مانند گروهک هاى چپ و راست را به طور قاطع و جدى بگیرند و نفس آنها را در سینه هایشان خفه کنند تا نتوانند کوچکترین ضربه اى به ما بزنند.

 از مادر و پدرم صریحاً مى خواهم! همانطوری که من در جبهه براى اسلام خدمت مى کنم، شما هم باید مثل فرزند خودتان از این انقلاب و امام نگهدارى کنید تا همه با هم بتوانیم دشمنان اسلام را شکست دهیم و ضربه ی نهایى را بر صدّام وارد آوریم و دین اسلام را به تمام جهان صادر کنیم. 

قرآن کریم می فرماید : * وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ ( 155/ بقره ) الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * ( 156 / بقره )

خداحافظ پدر و مادر خوبم.  قاسم شاهدی 1361/6/26                                                            



https://s32.picofile.com/file/8481304276/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C_7_.jpg


محمدحسن مقیسه در کتاب راه ستارگان برای این شهید نوشته است:

درست در همان روزها و سال هایی که هم‌سن و سال‌های در کوی و برزن به بازی و دل‌مشغولی‌های دنیایی روز سرگرم بودند یا دستِ کم در مدرسه کتابخانه سر در درس و بحث داشتند و زبانشان به قیل و قال علم گرم بود، او بالید و بزرگ شد؛ زودتر از همه هم‌عصران و هم‌نسلان شد چرا که در وسط میدان اعتقاد و عمل بود.

تا چشم باز کرد، از مدرسه دل کنده و خود را شاگرد اتوبوس، شاگرد خیاط و کارگر کارخانه دیده بود و بعد هم شرکت در بسیج و آموزش نظامی و حضور در جبهه‌های جنگ. با آن که برادرش در همان روزها سرباز بود، او یک تنه و با اصرار و التماس، رضایت پدر و مادرش را به دست آورد تا بتواند با فراغ بال، به کمک برادران رزمنده اش بشتابد؛ همانطور که روزی برایمان نوشت یا گفت: در حال حاضر سعادت نصیبمان شده تا به جبهه برویم و با دست دشمن انقلاب و اسلام بجنگیم، شاید بتوانیم خود را برای این ملت مسلمان و دین مقدس اسلام ادا کنیم.

قاسم یکبار متولد شد، یک بار به جبهه رفت، یک‌بار و یک ماه دوره رزمی را از سر گذراند، کمی بیش از یک ماه منطقه بود و فقط در یک عملیات _مسلم بن عقیل_ شرکت کرد اما از سبد همان بار اول و از جبهه سوسمار جواز حضورش را برای ایستادن در رتبه بالاتر از مقام فرشتگان برداشت؛ قرص و محکم و زود و سریع درست و حسابی: بهشت، با سربرگ شهادت.


یک سوال: مگر دفاع از سرزمینمان در برابر دست‌اندازی ارتش صدام چند سال طول کشید؟ چهار سال، پنج سال؟ شش سال؟ هفت سال؟ ... اگر هشت سال صحیح است، پس چرا پس از ۳۵ سال برگشت؟ هفده ساله‌ای که حالا ۵۲ ساله است! این سال‌ها در دل زمین چه گفت با خدا و فرشته ها؟ چه شنید از آن‌ها که نهم مهر ۶۱ به خاک افتاد و ۲۶ آبان ۹۶ برخاست؟ و به دیدار ما آمد و با چند تکه استخوان، یک پلاک زنگ زده، پوتینی پوسیده و ....و  سری سرافراز، روحی بزرگ و ایمانی سرشار که به بال و پَرِ ما وسعت پرواز داد. راستی! مگر او همان جوانی نبود که وقتی در برابر پرسشنامه‌ای قرار گرفت که از اصول و فروع دینش، از غسل‌های واجب، تعداد امامان و .... از او پرسیده بودند، دیدند نوشته: "نمی‌دانم"؛ یا جواب‌های صحیح نداده؟ پس کیست این جوان که علم کاملی ندارد، اما ایمانی دارد به وسعت دریاها روحی فراتر از آسمان‌ها و دلی در استقامت، فراتر از کوه ها؟ از کدام قبیله است او؟ نامش چیست؟ مرامش؟ و ... قاسم شاهدی است؛ رزمنده دیروز، مفقود سالیان سال و شهید امروز؛ همان جوان که روزی در همان پرسشنامه نوشت: "آمده ام به اسلام خدمت کنم."


**************************


مصاحبه با پدر شهید قاسم شاهدی علی آبادی

1-بسم الله الرحمن الرحیم در خدمت خانواده بزرگوارشهید معظم  قاسم شاهدی علی آبادی هستیم سلام و عرض ادب پدر جان

-سلام علیکم و رحمت الله و برکات

2-حال شما بهتره

-خوبه الحمدلله شکر

3-الحمدلله خودتون را لطف می کنید معرفی کنید ؟

-بله بنده محمود شاهدی علی آبادی پدر مفقودالاثر قاسم شاهدی علی آبادی

4-چند سالتون هست پدر جان

-هفتاد و شش سال هفت سال

5-خدا حفظتون کنه

-زنده باشید

6-اهل کجا هستید؟

-اهل یزد استان یزد

7-خود یزد؟

-تفت یزد

8-تفت یزد چند سال هست که کرج ساکن هستید ؟

-از سال سی و هشت تا حالا کرج ساکن هستم دو سال هم سربازی بودم تهران بودم آمدم کرج

9-همین کرج بودید ازدواج کردید؟

-بله

10-خداوند چندتا فرزند به شما عطا کرد ؟

-هفت تا

11-آقا قاسم چندمی بود ؟

-دومی

12-دومی چه سالی به دنیا آمد ؟

-یک نه چهل و چهار هزارو سیصد و چهل و چهار

13-اون روزی که به دنیا آمد را یادتون می آید ؟

-می گم که یک نه چهل و چهار

14-نه همون روزی که به دنیا آمد

-همون روز یک نه

15-تاریخش را نمی گم شما کجا بودید قاسم به دنیا آمد

-بنده شب سر کار بودم ساعت دو نصف شب به دنیا آمده

16-ها بعد کی به شما خبر داد

-صبح آمدم خونه فهمیدم دیگه

17-صبح آمدی خونه فهمیدید

-بله

18-اسم قاسم را کی انتخاب کرد

-خودمون

19-خود شما

-بچه هامون همه اسم هاشون را من و مادرشون انتخاب کردیم

20-باهم مشترک انتخاب کردید-وقتی که بچه بود چطور بچه ای بود قاسم

-بچه بود طبق معمول مثل بچه های دیگه

21-شلوغ بود ؟

-نه اتفاقا نجیب بود

22-یادتون می آید تو کدام مدرسه ثبت نامش کردید؟

-مدرسه شهید مطیعی بود به نظرم تو بلوار شیمیایی همون شهید مطیعی بود

23-درسش چطور بود ؟

-تا کلاس اول راهنمایی خوب بود بعد اول راهنمایی مردود شد و دیگه زد زیرش رو نرفت

24-چرا

-گفت نمی خواهم

25-گفت دیگه درس نمی خونم

-بله

26-تا کلاس اول راهنمایی کی پیگیر درس هاش بود ؟شما بودید یا حاج خانم

-پیگیر درس هاش خیلی کم خبر می دادن وقتی می گفتن می رفتیم تا اول  بد نبود درسش خوب بود بعد مردود شد دیگه قبول نکرد

27-درس را که ول کرد رفت سر کار؟

-یه یکسالی کار کرد و رفت بسیج شد و تو بسیج

28-اون یکسال چه کار کرد ؟

-تو یک شرکتی بود به نام شرکت تانامی گاز تو جاده محمد آباد اونجا چه کار می کرد

29-حقوقش را چه کار می کرد ؟

-حقوقش را خرج میکرد آنچنان حقوقی نداشت

30-به شما نمی داد ؟

-چرا خوب می آورد تو خونه ولی خوب

31-اخلاقش چطور بود وقتی که بزرگ شد همون هل و هوش چهارده ساله پانزده ساله ؟

-اخلاقش خوب بود اصولا دوست داشتنی بود

32-خوب بود یعنی چطوری بود ؟

-خنده رو و شوخ بود

33-شما کدوم اخلاقش را بیشتر از همه دوست داشتید شما ؟

-اخلاقش همه دوست داشتنی بود اولاد همه اخلاقش را دوست داره

34-یادتون می آید اولین بار کی نماز خوند چند سالش بود ؟

-اولین بار همون تو بسیج  که رفت نماز خوندن را شروع کرد یه یکسالی تو بسیج دوسالی وقتی به تکلیف رسید نماز هم خوند

35-تو پایگاه بسیج چه فعالیتی می کرد به شما می گفت ؟

-فعالیتش این بود که شبها می رفتن گشت و برای امنیت و اینها بود

36-اهل مسجد رفتن بود یا نه

-می رفت مسجد می رفت برای محرم ها برای سینه زدن ها می رفت

37-خوب برامون تعریف کنید چکار می کرد ؟

-همه اش با بچه ها تو هیات و سینه زنی و اینها بود

38-اولین باری که جبهه رفت یادتون می آید؟

-اولین بار که رفت دیگه برنگشت

39-آهان فقط یکبار اعزام شد شما مخالفت نکردید ؟

-نه

40-می خواست بره

-نه خیر

41-هیچی نگفتید  گفت دلیل  جبهه رفتنم چیه ؟

-والا دلیلش به نظرم زیاد جنبه ناموسی داشت این فیلم عملیات آزاد سازی بستان را که نشان داد تلویزیون بالاخره صحبت از تجاوز به دخترها بود و اینها رفت

42-اولین باری که یعنی تنها باری که داشت می رفت جبهه یادتون می آید اون روز را تعریف کنید برامون ؟

-وقتی می خواست بره جبهه خودم بردمش تو پادگان با ماشین خودم بردمش بردم پادگان عظیمیه نمی دونم اسمش چی بود از عظیمیه اعزام می کردن خودم بردم

43-حرف خاصی به شما نزد موقع خداحافظی ؟

-نه

44-شما چطور با خبر شدید که ایشون شهید شدن ؟

-ایشون خوب عملیات مسلم ابن عقیل شروع شد این کاغذ زیاد می نوشت

45-نامه

-بله یک دفعه هفت هشت روز شد که نامه اش نیامد جویا شدیم گفتن مفقودالاسر شده بعد همینطور

46-چه جوری مفقودالاسر شدبهتون گفتن  ؟

-بله یه آقای به نام عبدالله اردستانی معاون گردان سلمان ایشون شش نفر بودن اینها نامه نوشته بودن که بر اثر ترکش گلوله تارکی شا متلاشی شدن

47-دوستاش دیده بودن که این اتفاق براشون افتاده ؟

-به طور چیز دقیق نه ولی هر کس یه چیزی می گفت یکی می گفت بمباران شده یکی می گفت ولی اون چیزش که دقیقتر بود همون معاون گردان نوشته بود

48-و شما دیگه همونجا پذیرفتید که قاسم شهید شده

-نه خیر چون خبر جنگ و اینها هیچ چیزی نبود که اون چی چیز بشه حالا اون نوشته دقیق دیده باشه اونجا گلوله و صدای و چیزه شما همین قاسم شخصی گفت من صدا شنیدم از رادیو عراق پخش شده بالاخره رفته در راه خدا رفته بالاخره هر چی شده شده

49-الان بنای یاد بودی چیزی داره

-همون فقط تو مسجد خاتم النبیاء یه دونه پایگاه هست اونجا سنگ هایی هست که پشت در پشت نوشتن سی وشش نفر هستن که اسامیشون هست

50-سی و شش تا جاویدالاثر هستن اسامیشون هست

-بله

51-شما تعریف کنید  برامون چه جوری رفتید پیگیر شدید کی به شما گفت که وقتی گفتید نامه ننوشت دیگه کجا رفتید

-تو همون پایگاه رفتیم اول گفتن بعد داماد برادرم رئیس عقیدتی سیاسی لشکر باختران بود روحانی بود آمد اونجا و برگشتیم به اتفاق برادرم ما رفتیم باختران اونجا تو خط مقدم اینا تو ارتش بو رفت بردمون چیزی دستمون را نگرفت

52-الان چی الان فکر می کنید شهید شده قاسم یا؟

-خوب اگه شهید نشده بود که آمده بود دیگه سی و دو سال است

53-خیلی ممنونم از شما

-خواهش می کنم

-کارگردان:میلاد گلزار راغب

*************************************

مصاحبه با مادر شهید قاسم شاهدی علی آبادی

به نام خدا من سکینه محمدی مادر شهید قاسم شاهدی تاریخ تولدم بیست دوازده هزارو سیصد و بیست و یک

1-خدا چندتا فرزند به شما عطا کرد مادر ؟

-هفت تا

2-شهید قاسم چندمی بود ؟

-دومی

3-اون روزی که به دنیا آمد خاطرتان هست ؟

-یک نه چهل و چهار

4-یک نه چهل و چهار بعد شما خونه بودید حاج آقا کجا بودن برامون تعریف می کنید اون روز را

-اونروز شب سر کار بود

5-حس و حالتون را برامون می گید وقتی ایشون به دنیا آمد

-حس و حالم معمولی بود دیگه

6-معمولی بود

-بله دیگه

7-از بچه گی قاسم برامون بگید چه جور بچه ای بود؟

-قاسم کلا خیلی مهربان بود ،خیلی مهربان بود علی الخصوص با من ،با من خیلی خیلی دیگه با هام خوب بود طرفداری می کرد عجیب دوستم داشت همیشه وعده و وعید بهم میداد گفت اینو برات می خرم اونو برات می خرم

8-از بازیگوشی هاش برامون بگید وقتی مدرسه نرفته بود شیطون بود آرام بود ؟

-نه نسبتا خیلی خوب بود نسبت به برادرش و بقه بچه ها خیلی ساکت تر بود یعنی بچه شری نبود بخواهد قاطی این و اون بشه بخواد اذیت کنه بله

9-خاطرتون هست که تو کدوم مدرسه ثبت نامش کردید ؟

-بله سمت شیمیایی مدرسه آریا بود

10-مدرسه آریا ؟

-بله اون موقع آریا بود

11-اون موقع وضع مالیتون چطوربود ؟

-معمولی دیگه (با خنده)اون موقع با حقوق کم بالاخره

12-قاسم تو درسش هاش چطوری بود ؟

-معمولی بود خیلی نه

13-زیاد درس خون نبود

-نه معمولی بود

14-تا چه مقطعی درس خوند؟

-یعنی کسی هم نبود که بهشون کمک کنه دیگه همون که هرچی خودشون یاد می گرفتن

15-تا چه مقطعی درس خوند ؟

-اول راهنمایی

16-بعد چی شد که دیگه درس را ادامه نداد ؟

-والا اول که خیلی علاقه نداشت بیشتر کار دوست داشت بعد هم که جنگ شد دیگه اصلا یک دفعه ای زد زیرش گفت من دیگه درس نمی خونم

17-چه کاری می کرد وقتی سر کار می رفت ؟

-کار دو دفعه بیشتر سر کار نرفت یه دوسه ماهی رفت خیاطی یه شش هفت ماهی هم رفت کولر سازی به نظرم دقیقا یادم نمی آید کولر سازی بود جاده محمد شهر دیگه هم آمد دیگه هوای جبهه به سرش زد

18-چند ساله بود اون موقع

-اون موقع همین تو شانزده بوددیگه شانزده سالش بود

19-شانزده سالش بود اهل مطالعه غیر درسی بود کتاب می خوند؟

-نه دیگه زیاد همین مدرسه برن بیان یه خرده هم بازی

20-ورزش چی ورزش می کرد ؟

-یه خرده وقت کاراته رفت کاراته دوست داشت

21-مسابقات هم شرکت کرد ؟

-کم رفت خیلی نرفت همین اولاش رفت

22-از رفتارش تو خونه برامون گفتید که مهربان بود و هوای شما را داشت یه خرده بیشتر توضیح بدید ببینیم چطوری به شما کمک می کرد

-خوب خیلی اگر مثلا می خواست کسی به من اذیت وآزار نکنه یعنی حتی کار می گفت مثلا مامانم خسته می شه برای چی کار داره

23-شما دوستانش را می شناختید ؟

-دوست آنچنانی نداشت همین همکلاسی هاش چندتا فامیل و اینا بودن دیگه زیاد باهاشون نمی رفت زیاد بیشتر تو خونه بود

24-نمی رفت شما همون چندتا دوستی که داشت کنترل می کردید کی هستن کجا هستن؟

-نه دوستاش اونایی که بودن خدایی خوب بودن

25-اسمشون را خاطرتون هست ؟

-اصلا یادم نمی آید

26-یادتون نمیاد

-یکیش می گم همین یه موقع هایی همدیگر را می دیدن یکم بزرگتر بود همون رضا آخوندی یه دونه هم

27-رضا آخوندی شهید شد ؟

-بله همون اون اول خبر دقیق به ما نداد همه گفتن رضا آخوندی خبر داره اما اون به ما دقیقا نگفت خودش هم بعدا شهید شد 

28-آهان خبر شهادت قاسم را داشت رضا آخوندی به شما نگفت ؟

-مثل اینکه داشت اما به ما نگفت بعدش هم خودش شهید شد

29-خوب حالا به اونجا می رسیم که بخواهیم دربارش صحبت کنیم یه خرده درباره قبل تر اون موقع که کار می کرد خیاطی می رفت درآمد هم داشت ؟

-یه حقوق خیلی کم بهش می دادن خیلی کم چون می خواست بره یاد بگیره بعد هم که رفت اونجا دید که صاحبکارش زیاد همچین مرد نرمالی نیست یه چند ماهی رفت و برگشت یه روز برگشت و گفتم چرا آمدی گفت من دیگه نمی رم پیش این ،این خوب نیست مرد خوبی نیست حالا یه کوچه ای هم بودن شلوغ بود خداییش اون کوچه بسیج گفت نه این میاد من دارم اتو می کشم کار انجام میدم اون میاد جلوی در می ایسته به زن و بچه مردم متلک می گه من دیگه نمی خوام برم پیشش دیگه بود نرفت و بعدا تا کار اینجا پیدا کرد یه خرده هم اینور اونور رفت و کار را پیدا کرد

30-رفت و آمد قاسم با فامیل ها چطور بود؟

-هر جا می رفتیم با هم می رفتیم بیشتر همیشه تهران دیگه بیشتر هفته ها یا ما می رفتیم خونه فامیل عموش اینها یا انها می آمدن کرج یعنی ما فامیل همیشه خانمان بود یا خودمون می رفتیم یا فامیل می آمد رفت و آمد برقرار بود خانه عمه اش می رفت و عمو

31-اگر پیش می آمد که اخلاق یه فامیلی را نپسنده چطوری برخورد می کرد؟

-خوب می گفت خوب اینجوری نکن نباش اینجوری نگو مثلا برادرش بیشتر شر و چیز بود حرفشون می شد

32-با برادرش حرفشون می شد؟

-حرفشون می شد می گفت مثلا زور نگو چرا زور می گی اینو خیلی ناراحت می شد همیشه

33-شما دعواش هم کردید قاسم را کاری کرده که شما دعواش کنید ؟

-نه به اون صورت نه خداییش نه از دستم کتک خورد نه دعوایی اصلا

34-شما کاملا راضی بودید ازش

-من راضی بودم

35-پیش آمده بود که عصبانی بشه خودش یا خودش دعوا کنه ؟

-خوب عصبانی می گم یه موقع طرفش را می دید که می خواست حرف زور بزنه عصبانی می شد جوش می آورد اما خوب باید جداشون می کردم دیگه می رفتم طرفشون

36-چه غذایی را بیشتر از همه دوست داشت

-برنج خیلی دوست داشت همیشه

37-خود برنج با هر چیزی ؟

-آره برنج دوست داشت خورشت هم دوست داشت اما خوب

38-سفارش هم می کرد که برنج درست کنید برای من ؟

- نه چون ما بیشتر اوغات هم اون موقع هم برنج بود الان هم برنج است دیگه روزی یک دفعه را حتمی هست دیگه بوده اون موقع هم بوده الان هم هست نه

39-الحمدلله خوب می خوام بدونم شماکدام اخلاق قاسم را بیشتر دوست داشتید ؟

-اخلاقش کلا دوست داشتنی بود

40-کدامش را بیشتر دوست داشتید ؟

-می گم خیلی خوب بود مثلا می گم اون موقع که به من می گفت من برات لباس شویی اصلا من خیلی ناراحت شدم که اون بچه به من بگه مثلا اونجوری محبت اینقدر به من نشان بده می گم من به تو کار می کنم لباس شویی می خرم اونوقت اون موقع که اونجور بود اون موقع شش هفت تا بچه بودن اون موقع که این حرف ها را می زد اون موقع شش هفت تا بچه پشت سر هم بودن دیگه گفتش که مامان تو خیلی داری اذیت می شوی من انشالله کار می کنم برات لباس شویی می خرم ما لباس شوییی دستی هم داشتیم دوقلو بود دستی داشتیم می گفت من برات لباس شویی اتوماتیک انشالله برات می خرم یه چرخ گوشت هم برام گرفت و گفت من برای تو هر چی لازم داریم برات می گیرم

41-لباس شویی را خرید یا نه ؟

-نه دیگه نرسید به اونجا

42-اولین بار که نماز خوند چند سالش بود یادتون هست ؟

-اصلا سن تکلیف که رسید دنبال نماز و روزه اش بود خداییش

43-قبل از اون چی ؟

-خوب اون موقع اهمیت اونجوری چون هنوز تکلیف نرسیده بود اونجوری اهمیت

44-می خوام ببینم کنار شما می ایستاد یا کنار پدر؟

-نه همینجوری نگاه می کرد نه حالا وایسه اینا اما خوب تو فکرش بود

45-پس از سن تکلیف شروع کرد

-بله مثلا خیلی هم به سن تکلیف رسید اون موقع همچین چیز بود زیاد قوی نبود می گفتم تواذیت میشوی اینها گفت خوب بشوم هوا گرم بود بعضی موقع ها تابستان بود خیلی هوا گرم بود اذیت می شد خواهراش می گفتن قاسم انگاری که اصلا شکم نداره یه موقع ها دراز می کشید می گفتن قاسم شکم نداره می گفتم خوب دیگه عیب نداره

46-روزه می گرفت

-آره روزه می گرفت و اینا می گفت خوب عیب ندارهدیگه هم شکم نداشتن اون موقع همه گرما بدون غذا

47-معذرت می خواهم اهل مسجد رفتن بود ؟

-خوب موقعی که مراسم بود اونم می رفت حالا مراسمی جشنی چون اون موقع مثل الان نبود خداییش

48-تفاوتش چی بود ؟

-همه جور کلاس ها باشه الان خیلی بهتر شده اون موقع زیاد نبود اینجور چیز ها نه جلسات بود نه مساجد کسی زیاد می رفت خیلی کم بود الان بیشتر مردم اهمیت می دهند باز هم الان خیلی بیشتر است

49-پایگاه بسیج چی شرکت می کرد؟

-پایگاه بله

50-از چند سالگی پایگاه بسیج رفت ؟

-همون موقع که تو ساسانی پایگاه درست شد اونم رفت

51-چند سالش بود قاسم ؟

-اون موقع به نظرم سیزده اونجورها داشت

52-سیزده

-سیزده چهارده داشت

53-اون موقع درسش را رها کرده بود که پایگاه می رفت ؟

-به نظرم نه هنوز

54-نه خوب به ازدواج که نرسید قاسم

-نه دیگه نه

55-چند ساله بود اولین بار رفت جبهه

-همون شانزده یعنی شانزده تمام نشده بود به نظرم تمام شده بود ؟تمام نشده بود تو هفده بود آره تو هفده بود شانزده تمام شده بود داخل هفده بود دیگه اول های هفده

56-اولین باری که رفت را یادتون می آید برامون تعریف کنید چطوری شد چطوری از شما اجازه گرفت

-اول که رفت اینجا دو سه ماه رفت آموزشی جاده چالوس اول می رفت بسیج بعداگفتن بریم آنجا آموزشی رفت ما اونوقت چند روز یک دفعه می رفتیم بهش سر می زدیم می گفت آخه اینجا خیلی سخته بعضی ها هم خیلی سختشونه خیلی ها فلنگ را می بندن فرار می کن اما من که در نمی روم من مقاومت می کنم در نمی روم گفتیم باشه واقعا هم راست می گفت خیلی دوام آورد یعنی اون بدن را خیلی اون موقع قوی و خوب بود هیکلش اما خیلی هم لاغر شده بود گفت مساله ای نیست من آمدم تا آخرش هم می ایستم

57-چه جوری به شما گفت من می خواهم برم جبهه ؟چه جوری شد که تصمیم به رفتن گرفت ؟

-خوب دیگه خودش گفت آموزش که تمام بشه می فرستن

58-میدونم برای آموزش هم من می خواهم بودنم شما مخالفت کردید؟

-نه دیگه موقعی که رفت آموزش ما چیزی نگفتیم باید می رفت دیگه رفته بود بسیج باید می رفت یاد می گرفت رفت اونجا بعدا سه ماه آموزشی اش که تمام شد منتهی حالا چند روز مونده بود نمی دونم آخراش چی که برادرش مشهد سرباز بود گفته بود مدارک بیاره می خواهیم بازنشته اش کنیم چیز دیگه نره برای خدمت نره معافش کنیم چون دندان هاش یه خرده خراب بود من این مدارکش را پدرش داد به من گفت ببر این ها را که بردم همون نمیدونم یکی دو روز که شد این را خواستن ببرن فقط من ناراحتم که این بچه آمده بود برای خداحافظی من نبودم

59-کجا بودید؟

-من مشهد بودم

60-مشهد شما اهل مشهد هستید ؟

-نه فامیل داریم اونجا اما نه

61-اهل مشهد نیستید؟

-نه دیگه

62-توی جبه رفتنش کی نقش داشت بیشتر از همه ؟

-هیچکس خودش دوست داشت کسی هم دخالت نکرد خودش تلاش می کرد دوست داشت به پدرش گفت ببین آبادان را چه کار دارن می کنن همه را گرفتن ما باید بریم دفاع کنیم و اینها اولش راضی نمی شد می گفت تو کوچک هستی تو کوچیکی نرو گفت نه می روم دیگه اجازه داده بود بهش گفته بود برو دیگه فقط من ناراحتم که من اون روز را نبودم عجیب ناراحتم هنوز هم ناراحتم خیلی ناراحتم

63-چندبار اعزام شد

-همون یک بار

64-همون یک بار اعزام شد

-بله

65-از اونجا براتون نامه می نوشت ؟

-بله

66-چی می نوشت تو نامه هاش ؟

-نامه همین همه را سلام برسانید  عمو عمه همه اینها خواهرها همین نصیحت کنه اون روز انگار آوردم بهتون نشان دادم اما خوب الان نمی دونم کجاست دوباره همه را ضبطش زدن آره سلام به همه خواهرها خوب باشن نمی دونم حجابتان را رعایت کنید فلان و اینها اون موقع همه اینها تو آخرین نامه اش  نوشته بود براشون که

67-چه سفارشی به شما کرد ؟

-من دیگه می گم که اونجوری نبودم که سفارش کنه که همین

68-قبل از رفتنش سفارش نکرده بود ؟

-نه دیگه

69-پس همون یکبار رفت و بعد مرخصی هم نیامد

-رفت بله یک ماه هم نکشید هر چی نامه چهار پنج تا نامه داد

70-شما متوجه شدید که چطوری به شهادت رسید

-ما متوجه که به اون صورت نشدیم ما عید غدیر بود به نظرم صبح رفتیم شهید صدوقی خانه پدرم برگشتیم انگار همه شلوغ پلوغ شد همه دیدیم دارن پچ پچ می کنن و اینا بعدا آمدیم خونه نمیدونم شوهر خواهرم بود کی بود دقیقا حالا یادم نیست گفتن حمله شده و یک عده مثل اینکه شهید شدن دیگه ما اینور اونور زنگ زدیم پیگیری و اینها دیگه رفتن پدرو عموش و اینا دیگه رفتن دیدیم نه دیگه جنازه نیامد دیگه اینها رفتن تا سر پل ذهاب اینورر اونور هر چی گشتن دیدن نیست چیزی ندیدن  دیگه برگشتن دیگه همینجور شاید اسیر باشه شاید جای دیگه باشه شاید بیارن دیگه اصلا همون بود دیگه نشد

71-هنوز هم برنگشته ؟

-،هنوز هم برنگشته

72-اون اوایلی که شما خبر نداشتید ازش به چی فکر می کردید شما فکر می کردید بر میگرده ؟

-خوب اون موقع می گفتیم شاید اسیر شده باشه چون معلوم نبود دیگه گفتیم شاید اسیر شده باشه هر چی خدا بخواهد

73-بعد چه طور شد که دیگه شما پذیرفتید که قاسم شهید شده دیگه منتظرش نباشید

-منتظر که الان هم هنوز که هنوزه آدم چشم به راهه نمی توه از خودش اونو دور کنه اما خوب دیگه بعدا بنیاد شهید گفتش دیگه خیالتان راحت دیگه عراق زندانی نیست هیچکس نیست یعنی هر کی هم بوده دیگه تمام شده حالا دیگه دور از جون یا شهید یا کشتن یا هر بلایی به سرشون آوردن دیگه کسی از ایران اونجا نیست دیگه حالا هر جور شده شده دیگه یعنی دیگه

74-بپذیرید شهید شده

-آره دیگه دیگه بچه تان نیست دیگه ما هم کم کم یه خرده

75-این حرف را بعد از چند سال بهتون زدن ؟

-این همین سه چهار سال پیش

76-سه چهار سال پیش گفتن

-بله بله

77-می دونید اون عملیاتی که شرکت کرده بود اسمش چی بود؟

-عملیات مسلم ابن عقیل بود

78-مسلم ابن عقیل

-همین اون شب گفتن آرپی جی دادن رفته خط مقدم و دیگه ازش خبر ندارن یعنی همین رضا آخوندی گفته بود که به کسانی دیگه البته  گفته بود همون موقع که رفته یعنی اینها اصلا معلوم نیست برگشتن یا برنگشتن چون خیلی شلوغ پلوغ شده بود حتی چادرهم بمباران کرده بودن گفته امکان داره شاید یا تو چادر بوده یا اصلا تو خط دیگه نتونستن اینها ببینن و خبر داشته باشن دقیقا هم نگفته بود حالا نمی دونم محسن خراسانی بود

79-غلامرضا شهید غلامرضا خراسانی درسته ؟

-نه یکی دیگه که باهاش تو خط بود اون می رفت و می آمد اونم ما ازش پرسیدیم گفت من ازش خبر ندارم گفت من اصلا نمی دونم برگشته تو چادر بوده یا اینکه تو خط دیگه همه داغون شدن رفتن اینور و اونور دیگه کسی هیچ خبری نداره ازش

80-خیلی ممنونم از شما

-خواهش می کنم

81-خیلی لطف کردید

-زنده باشید خسته نباشید شما خدا بهتون قوت و سلامتی بده

کارگردان:میلاد گلزار راغب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات