به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «سیدعلینقی حسینیپنجکی»، فرزند سیدجعفر، در ششم مردادماه سال 1344 در نوشهر به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی با موفقیت سپری کرد، پس از آن به شغل نقاشی اتومبیل پرداخت. سید علی نقی فردی باگذشت و فداکار بود. هر موقع که حقوق خود را دریافت میکرد، به خواهر و مادرش پول میداد تا برای خودشان لباس مناسب بخرند، در حالی که خودش سادهپوش بود و اهمیتی به تجملات نمیداد. سیدعلی هیچ وقت ازدواج نکرد. هر وقت حرف ازدواج به میان میآمد، میگفت: «بعد از اتمام جنگ» مادرش تعریف میکند: «یک روز به سید پیشنهاد دادم که پسرم، شما 7 یا 8 سال است که در کردستان مبارزه میکنی. شما دین خود را به اسلام و امام ادا کردی. اجازه بده برایت همسری بگیرم و تا زنده هستم ازدواج شما را ببینم. پسرم جواب داد: مادر عزیزم، جنگ است و کشور عزیزمان و اسلام در خطر است. من چطور میتوانم آرام بنشینم و خود را غرق لذتهای دنیوی کنم. در حالی که جوانان 13-14 ساله عاشقانه میجنگند و از شهادت هراسی ندارند. شما آرزو کن که جنگ به نفع اسلام تمام شود تا شما هم به آرزوی داماد کردن پسرتان برسید.» سیدعلی آخرین باری که به مرخصی آمده بود، خیلی کمردرد داشت. وقتی یکی از دوستانش خبر شهادت معاون آقای شعبانی را میدهد خیلی ناراحت میشود و سراغ خانوادهاش میرود که متوجه میشود آقای شعبانی را خیلی شکنجه کردند و تمام بدنش را سوزاندند. در این موقع دلش برای مادر شهید میسوزد و به مادرش میگوید: «مادر جان، دلم به حال مادر شهید میسوزد که فرززندش را به آن شکل دید، ولی استقامت کرد.» سیدعلینقی حسینی تقریباً از اوایل جنگ در کردستان بود و با گروهک کوموله میجنگید و فرمانده گردان شهدای سقز بود. در عملیات مرصاد کسی بود که خنثی کردن عملیات منافقین را بر عهده داشت هر جا جنگ سخت میشد گردان ایشان وارد ماجرا میشد. سیدجعفر حسینی، پدرش، تعریف میکند: «حدود هفت ماه قبل از شهادت سیدعلی در خواب دیدم که زمینی بین دو نهر آب خریدم و به همراه همسرم مشغول قدم زدن بودیم و در تعجب بودیم که عجب زمین مرغوبی است و پر از درختان بزرگ و زیبا بود. حدود دو هفته بعد دیدم که در همان زمین مصالح ساختمانی بود و من مشغول ساختن عمارت داخل باغ بودم و عمارت تبدیل به قصری شده بود و دارای آینهکاریهای زیبا بود. و من مرتب به همسرم میگفتم: اینجا شبیه بهشت است، چقدر زیباست پس از هفت ماه خبر شهادت سیدعلی نقی را برایمان آوردند.» سید علی نقی حسینی پنجکی در تاریخ نوزدهم تیرماه 1369 در سقز به شهادت رسید. پیکر پاک وی به امامزاده محمد(ع) کرج منتقل و پس از تشییع به خاک سپرده شد. مادر شهید تعریف میکند: «شبی در خواب با یک آقای سید نورانی درد دل میکردم و از خطراتی که در جبهه سید علی و رزمندگان را تهدید میکرد، میگفتم: آقای نورانی کاسهای شیربرنج داد و گفت: بخور و ناراحت نباش. خواستم از او سوال کنم که این شیربرنج برای چه است؟ گفت: عجله دارم باید بروم چند جای دیگر شیربرنج بدهم. از خواب بیدار شدم. حس عجیبی داشتم. حس کردم به زودی خبر شهادت پسرم را میآورند. سه روز بعد خبر شهادت وی را آوردند در حالی که همان شب به شهادت رسیده بود. گروهک کوموله نمیخواست پیکر شهید را به دست نیروهای اسلام بدهند. آنها میخواستند سر سیدعلی نقی را بریده و بر سر نیزه کنند و برای خود بساط شادمانی و جشن فراهم کنند، اما با مقاومت و درگیری، بچهها توانستند پیکر شهید سیدعلی نقی را تحویل بگیرند.» مادربزرگ شهید پس از شنیدن خبر شهادت سیدعلی سکته کرد و مراسم خاکسپاری شهید و مادربزرگش همزمان شد. شهید سیدعلینقی حسینی پنجکی در قسمتی از وصیتنامهاش چنین نوشتهاست: «... هیچ قطرهای نزد خداوند از قطره خونیکه در راه او ریخته میشود عزیزتر و گرانبهاتر نیست. (وسائل شیعه جلد11 صفحه8) و شهید در سوگ وفات حضرت امام خمینی(ره) چنین نوشته است: «... به خدا داریم از غصه میمیریم، اما خدا شاهد است نمیتوانیم که درد را تحمل کنیم. دشمنان اسلام و ایران شادی میکنند، اما خانوادههای شهدا از ناله و سوز میسوزند. امام عزیز جای شما در جماران خالی است. امام عزیز، به خون جدت حسین(ع) قسم میخوریم هرآنچه شما فرمودی و خط سیری که برای انقلاب مشخص کردی و رهبری که با تأییدات شما انتخاب شد، در این خط حرکت کرده و گوش به فرمان جانشین شما باشیم...»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «سیدعلینقی حسینیپنجکی»، فرزند سیدجعفر، در ششم مردادماه سال 1344 در نوشهر به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی با موفقیت سپری کرد، پس از آن به شغل نقاشی اتومبیل پرداخت.
سید علی نقی فردی باگذشت و فداکار بود. هر موقع که حقوق خود را دریافت میکرد، به خواهر و مادرش پول میداد تا برای خودشان لباس مناسب بخرند، در حالی که خودش سادهپوش بود و اهمیتی به تجملات نمیداد.
سیدعلی هیچ وقت ازدواج نکرد. هر وقت حرف ازدواج به میان میآمد، میگفت: «بعد از اتمام جنگ»
مادرش تعریف میکند: «یک روز به سید پیشنهاد دادم که پسرم، شما 7 یا 8 سال است که در کردستان مبارزه میکنی. شما دین خود را به اسلام و امام ادا کردی. اجازه بده برایت همسری بگیرم و تا زنده هستم ازدواج شما را ببینم. پسرم جواب داد: مادر عزیزم، جنگ است و کشور عزیزمان و اسلام در خطر است. من چطور میتوانم آرام بنشینم و خود را غرق لذتهای دنیوی کنم. در حالی که جوانان 13-14 ساله عاشقانه میجنگند و از شهادت هراسی ندارند. شما آرزو کن که جنگ به نفع اسلام تمام شود تا شما هم به آرزوی داماد کردن پسرتان برسید.»
سیدعلی آخرین باری که به مرخصی آمده بود، خیلی کمردرد داشت. وقتی یکی از دوستانش خبر شهادت معاون آقای شعبانی را میدهد خیلی ناراحت میشود و سراغ خانوادهاش میرود که متوجه میشود آقای شعبانی را خیلی شکنجه کردند و تمام بدنش را سوزاندند.
در این موقع دلش برای مادر شهید میسوزد و به مادرش میگوید: «مادر جان، دلم به حال مادر شهید میسوزد که فرززندش را به آن شکل دید، ولی استقامت کرد.»
سیدعلینقی حسینی تقریباً از اوایل جنگ در کردستان بود و با گروهک کوموله میجنگید و فرمانده گردان شهدای سقز بود. در عملیات مرصاد کسی بود که خنثی کردن عملیات منافقین را بر عهده داشت هر جا جنگ سخت میشد گردان ایشان وارد ماجرا میشد.
سیدجعفر حسینی، پدرش، تعریف میکند: «حدود هفت ماه قبل از شهادت سیدعلی در خواب دیدم که زمینی بین دو نهر آب خریدم و به همراه همسرم مشغول قدم زدن بودیم و در تعجب بودیم که عجب زمین مرغوبی است و پر از درختان بزرگ و زیبا بود. حدود دو هفته بعد دیدم که در همان زمین مصالح ساختمانی بود و من مشغول ساختن عمارت داخل باغ بودم و عمارت تبدیل به قصری شده بود و دارای آینهکاریهای زیبا بود.
و من مرتب به همسرم میگفتم: اینجا شبیه بهشت است، چقدر زیباست پس از هفت ماه خبر شهادت سیدعلی نقی را برایمان آوردند.»
سید علی نقی حسینی پنجکی در تاریخ نوزدهم تیرماه 1369 در سقز به شهادت رسید. پیکر پاک وی به امامزاده محمد(ع) کرج منتقل و پس از تشییع به خاک سپرده شد.
مادر شهید تعریف میکند: «شبی در خواب با یک آقای سید نورانی درد دل میکردم و از خطراتی که در جبهه سید علی و رزمندگان را تهدید میکرد، میگفتم: آقای نورانی کاسهای شیربرنج داد و گفت: بخور و ناراحت نباش. خواستم از او سوال کنم که این شیربرنج برای چه است؟ گفت: عجله دارم باید بروم چند جای دیگر شیربرنج بدهم. از خواب بیدار شدم. حس عجیبی داشتم. حس کردم به زودی خبر شهادت پسرم را میآورند.
سه روز بعد خبر شهادت وی را آوردند در حالی که همان شب به شهادت رسیده بود. گروهک کوموله نمیخواست پیکر شهید را به دست نیروهای اسلام بدهند. آنها میخواستند سر سیدعلی نقی را بریده و بر سر نیزه کنند و برای خود بساط شادمانی و جشن فراهم کنند، اما با مقاومت و درگیری، بچهها توانستند پیکر شهید سیدعلی نقی را تحویل بگیرند.»
مادربزرگ شهید پس از شنیدن خبر شهادت سیدعلی سکته کرد و مراسم خاکسپاری شهید و مادربزرگش همزمان شد.
شهید سیدعلینقی حسینی پنجکی در قسمتی از وصیتنامهاش چنین نوشتهاست: «… هیچ قطرهای نزد خداوند از قطره خونیکه در راه او ریخته میشود عزیزتر و گرانبهاتر نیست.
و شهید در سوگ وفات حضرت امام خمینی(ره) چنین نوشته است: «… به خدا داریم از غصه میمیریم، اما خدا شاهد است نمیتوانیم که درد را تحمل کنیم. دشمنان اسلام و ایران شادی میکنند، اما خانوادههای شهدا از ناله و سوز میسوزند. امام عزیز جای شما در جماران خالی است.
امام عزیز، به خون جدت حسین(ع) قسم میخوریم هرآنچه شما فرمودی و خط سیری که برای انقلاب مشخص کردی و رهبری که با تأییدات شما انتخاب شد، در این خط حرکت کرده و گوش به فرمان جانشین شما باشیم…»
دلنوشته ای از شهید «سید علی نقی حسینی» که در روز ارتحال امام نوشته است که در ادامه مطلب می خوانیم:
«ارتحال جانگداز روح خدا خمینی کبیر(ره) تمامی مستضعفین جهان را به لرزه در آورد. بسیجیان بی پدر شده اند. خانواده های معظم شهداء بی سرپرست ماندند. امام تو رفتی و ما ماندیم. بدون تکلیف پس تکلیف ما چه میشود. شما رفتید در جوار بهشتیان اما ما چه خاکی بر سرمان بریزیم. تو به سوی آن والا مقام رجعت کردی. اما ما چه کنیم. تو از دنیا رفتی. اما ما با دلهای شکسته و غصه باز ماندیم. اما ما در به در شدیم اما نمی توانیم به خود بقبولانیم که نیستی.
بار پروردگارا! اماممان رفت !
اما ما به خدا داریم از غصه می میریم اما خدا شاهد است نمی توانیم طاقت بیاوریم. اما دشمنان دشمنان ایران اسلامی دشمنان اسلام شادی می کنند. اما خانواده های شهدا دارند از ناله و سوز می سوزند اما قرار نبود شما به این زودی بروید ما نمی توانیم در جماران جای شما را خالی ببینیم. جماران بدون شما بی فایده است. ای کاش! می رفتیم. لااقل اماممان را زیارت می کردیم. اما امام عزیز به خون جدت حسین قسم می خوریم. هر آنچه شما فرمودی و خط سیری که برای انقلاب مشخص کردی و رهبری که با تاییدات شما انتخاب شدt در این خطوط حرکت کرده و گوش به فرمان جانشین شما باشیم.
ان شاء الله به روح پاکت ای امام بزرگوارصلوات .
یکشنبه چهاردهم تیرماه 1368



فضل الله نمازی هستم از همرزمان آن شهید والامقام ، یکی از نفرات داخل عکس اقای الله وردی، یکی دیگه شهید والامقام حمزه کوزلکی، شهید والامقام اکبر کاظمی تاکری، محسن کمدچی، برادر کرمی
بنده حدود 18 ماه با این شهید عزیز هم سنگر بودم و یکی از مسئولیت های کوچک گردان جندالله وگردان شهدا در شهر سقز را داشتم بزرگوارانی چون سردار رادان سردار حاج بهرام، سردار حاج ولی الله همت حاج اصغر صرامی بچه اصفهان بود فرمانده گردان بودند نمی دونم شهید شد یا نه و.... از فرماندهان آن زمان بودند که فعلا در دانشگاه های مرتبط خدمت می کنند شهدای بسیار زیادی که در عملیات های درون مرزی وبرون مرزی بشهادت رسیدند از جمله سردار شهیدحاج محسن ذهتاب،سردار شهید حنظله معروف بود بچه طرف کاشان بود سردار شهید علی پور فرمانده گروهان مالک بود سردار شهید هادی فرمانده گروهان بودو... متاسفانه فراموش کردم خیلی از بزرگوارانی که چه رشادتهای از خود باقی گذاشتند روحشان قرین رحمت الهی وامیدوارم آنهای که هستند در سلامت باشند.

شهید حسینی فردی دلیر، شجاع، مخلص خون جوش، شاید بالای 200 عملیات درون مرزی باهم بودیم از تمام منطقه کردستان، سقز، بوکان، مریوان، بانه، هزار قله، شیلر، سنته، میرده، گردنه خان و... وحتی اسم تمامی روستاها رو کامل بلد بودیم موقعیت های جغرافیایی استان کردستان وغرب کشور آشنایی کامل داشتیم وحدود 8 عملیات برون مرزی اعم از حاج عمران، ارتفاعات کاما هزار قله، مرصاد، پنجوین، و... در عملیات های مختلف نصر یک ونصر دو والفجر 10 و... وآخرین دیدار ایشون دوماه قبل از شهادتش بود که میهمان ایشون وسردار رادان وحاج جمشید سلیمانی وبرادر شجی بودیم در سقز در پادگان ومقر تیپ دوم از لشکر قدس گیلان، که گردان جندالله و گردان شهداء، وگردان نبی اکرم با تیپ دو لشگر قدس گیلان ادغام شده بودند.
بسم الله الرحمن الرحیم
گذشت و فداکاری و بی توجهی به مادیات .
یکی از ویژگی های بارز شهید گذشت و فداکاری وی بود . چه در زندگی شخصی و خانوادگی و چه در صحنههای نبرد در جبهه های حق علیه باطل .
یکی از خاطراتی که از ایشان دارم رفتار شهید در محیط منزل بوده چون روحیه ائی والا و افکاری بزرگ و خود گذشتگی داشت هر زمان که حقوق می گرفت (بیشتر به عنوان استاد کار در رشته نقاشی اتومبیل) در عین حالی که برادران و خواهرانم نیاز به کمک مادر او نداشتند مثلاٌ می گفت مادر این مبلغ را بگیر و برای خودت چیزی بخر یا خواهر این پول را بگیر و می خواهم که مثلاٌ فلان لباس را برای خودت بخری این در حالی بود که اصلاٌ توجهی به سر و وضع خودش نداشت و در حد متوسط به خودش می رسید .
مطالبی که شهید بزرگوار در روز ارتحال حضرت امام خمینی (ره) تحریر نمودند :
ارتحال جانگداز روح خدا خمینی کبیر تمامی مستضعفین جهان را به لرزه در آورد بسیجیان بی پدر شده اند خانواده های معظم شهداء بی سرپرست ماندند اما تو رفتی و ما ماندیم بدون تکلیف پس تکلیف ما چه میشود شما رفتید در جوار بهشتیان اما ما چه خاکی بر سرمان بریزیم تو به سوی آن والا مقام رجعت کردی اما ما چه کنیم تو از دنیا رفتی اما ما با دلهای شکسته و غصه بار ماندیم . اما ما در به در شدیم اما نمی توانیم به خود بقبولانیم که نیستی . بار پروردگارا اماممان رفت !
اما ما به خدا داریم از غصه می میریم اما خدا شاهد است نمی توانیم طاقت بیاوریم .اما دشمنان دشمنان ایران اسلامی دشمنان اسلام شادی می کنند . اما خانواده های شهدا دارند از ناله و سوز می سوزند اما قرار نبود شما به این زودی بروید ما نمی توانیم در حجاران جای شما را خالی ببینیم حجاران بدون شما بی فایده است ای کاش می رفتیم لااقل اماممان را زیارت می کردیم . اما امام عزیز به خون جدت حسین قسم می خوریم هر آنچه شما فرمودی و خط سیری که برای انقلاب مشخص کردی و رهبری که با تاییدات شما انتخاب شد در این خطوط حرکت کرده و گوش به فرمان جانشین شما باشیم . انشاء الله .
به روح پاکت ای امام بزرگوارصلوات .
یکشنبه 14/3/68

بسم الله الرحمن الرحیم
برادر شهید : نقل از مادر
در خواب سید علی را دیدم گفتم برادر جان کجا هستی گفت ما در یک حجله هستیم 6 نفر هستیم جایمان خیلی خوب است . داداش به مامان بگو برای من ناراحت نباشد .
خواب مادر شهید .
در خواب دیدم با یک آقای نورانی نمی دانم چه کسی بود . با آن آقا درد دل میکردم و از خطراتی که در جبهه سید علی را تهدید میکرد می گفت . این آقای نورانی یک کاسه شیر برنج به من داد و گفت بخور و ناراحت نباش خواستم که از او سوال بکنم که این شیربرنج برای چه است .گفت عجله دارم باید زود بروم چون چند جای دیگر باید شیر برنج بدهم . از خواب بیدار شدم احساس عجیبی داشتم . خوابم را اینگونه تعبیر کردم بزودی خبری به من خواهد رسید اما نمی دانم چه خبری شورش عجیبی در دلم احساس می کردم که سه روز بعد خبر شهادت سید علی را به ما دادند بعد متوجه شدم که همان شب او به شهادت رسیده است .
خاطره از شهید . نقل از مادر
آخرین باری که به مرخصی آمده بود خیلی کمرش درد میکرد یکی از دوستان همرزمش به خانه گفت و خبر شهادت معاون وی را به نام آقای شعبانی داد سید علی خیلی ناراحت شد . همراه دوستش رفت دیده بود که آقای شعبانی را خیلی شکنجه کردند تمام بدنش را سوزانند . وقتی به خانه آمد یکسره گریه می کرد ومیگفت مادر دلم به حال مادر این شهید می سوزد چون توانست پیکر فرزندش را به آن شکل ببیند و استقامت کند . خود نیز بعد از چند به منطقه کردستان رفت . زمانی که شهید شده بود کومولها نمی خواستند پیکر او به دست نیروهای اسلام برسد . آنها تصمیم داشتند با پیکر شهید او برای خود بساط شادی و جشن فراهم سازند
خاطره :
ساعت 11 شب بود که چند تا از دوستان سید علی به منزل ما آمدند و گفتند که سید علی زخمی شده است و در بیمارستان می باشد . پدرش خیلی اصرار کرد و گفت خواهش می کنم ما را اذیت نکنید بگویید که واقعیت چیست یکی از آنها گفت : پدر جان سید شهید شده است و ما به زحمت توانستیم پیکر وی را بیاوریم پدرش سوال کرد چرا یکی از دوستانش گفت زمانی که سید شهید شده منافقین می خواستند سر سید را سر همچون مولایمان بر سر نیزه بگیرند و جشن بر پا کنند . که پس از سه روز درگیری و مقاومت توانستیم پیکر سید را سالم پس بگیریم . مادر بزرگ شهید با شنیدن این خبر سکته کرد و فوت یافت که مراسم به خاک سپاری سید و مادر بزرگش در یک روز انجام شد .
روحش شاد و یادش گرامی باد
خاطره
یک روز به سید پیشنهاد دادم که 7 یا 8 سال است که در کردستان مبارزه می کنی پسرم شما دین خود به اسلام و امام ادا کردی اجازه بده تا همسری برایت اختیار کنم و تا زنده هستم ازدواج شما را هم ببینم در جواب گفت مادر عزیزم جنگ است و کشور عزیزمان و دینمان در خطر است من چطور می توانم آرام بشینم و خود را غرق لذتهای دنیوی کنم در حالی که نوجوانان 13 و 14 ساله ما از پشت میز مدرسه برای دفاع از دین خود عاشقانه می جنگند و از شهادت هیچ هراسی ندارند شما به جای این آرزو دعا کن و از آقا امام زمان (عج) بخواهید که جنگ به نفع کشوراسلامی ایران هرچه زودتر به پایان برسد و شما هم به آرزوی داماد کردن پسرتان برسید .

بسم الله الرحمن الرحیم
« خواب دیدن پدر شهید حدود 7 ماه قبل از شهادت فرزندش »
اینجانب سید جعفر حسینی پدر شهید حدوداٌ 7 ماه قبل از شهادت این سردار شهید شبی خواب دیدم که یک قطعه زمین بین دو نهرآب خریدم که همراه با مادر شهید در آن زمین مشغول قدم زدن بودیم که این زمین به صورت قلمستان مملو از درختان بزرگ و زیبایی بود و من و همسرم مرتب این جمله را تکرار می کردیم که این عجب زمینی است عجب زمینی خریدم از این خواب حدوداٌ دو هفته گذشت که یک شب همان زمین و باغ را خواب دیدم که پر از مصالح ساختمانی بوده و من مشغول ساختن ساختمانی در این باغ بودم و حدوداٌ سه هفته از دیدن خواب (مرحله دوم) گذشت و یک شب دوباره خواب دیدم که ساختمان را تکمیل نمودم ساختمانی مانند قصر بوده و بسیار زیبا و چشمگیر دارای آینهکاری های بسیار زیبا بوده و من به همسرم (مادر شهید ) مرتب می گفتم که بهشتی که می گویند این است و هر دویمان واقعاٌ بهت زده شدیم و مشغول همین گفتگوها در مورد این قصر و باغ بوده ایم که از خواب بیدار شدم از این قضایا حدود 7 ماه گذشت که خبر شهادت این سردار شهید را برایمان آوردند و آن سردار به ملکوت اعلی پیوست خداوند ان شاء ا... روحش را با مادرش فاطمه زهرا(س) محشور فرماید .
عملیات بیت المقدس 8 در قطعه عمومی ماووت عراق :
قبل از عملیات بیت المقدس 8 بود گردان ما از لشگر 27 قرار بود در محوری از محورهای ماووت عراق پیش روی کند تمام گردانهای مربوطه به سمت صحنه عملیات که از بانه (از شهرهای مرزی کردستان ایران ) میگذشت وارد عراق و به نقطه شروع کار می رفتند گردان ما که نمی دانم چرا دیرتر حرکت کرد وقتی به کردستان رسید شب شده بود و می بایست در یکی از محل سراهای سپاه در همان نزدیکی شب را سپری میکرد از قضای روزگار قبل از رسیدن به استراحتگاه اطلاع دادند دو انبار آن (سوله) آتش گرفته و گردان نمیتواند در آن شب را سپری کند فرمانده گردان به یک باره غافلگیر شده بود چون شب میشد و جاده ها امنیت نداشتند که ستون اتوبوسها را شبانه حرکت دهد و نه می توانست گردان را به جنوب برگرداند چون خیلی سخت بود و امکان بازگشت نبود همه نگران بودند و نمی دانستند که چکار باید بکنند و قرارگاه نیز تکلیف گردان را مشخص نکرده بود داشت شب میشد و سرمای زمستان و برف بر شدت اضطراب کادر گردان نیروها می افزود چون در نزدیکی سقز بودیم و سپاه سقز نیز امکان اسکان نیروها را نداشت و مسئولیت قبول نکرده بود بنا شد در یکی از سوله های انبار کاه مزرعه ای که متعلق به فردی قابل اعتماد بود توقف و تا صبح صبر کنیم به طرف آن مکان ستون اتوبوسها را حرکت دادند در حین حرکت چون فرمانده با اتوبوس ما حرکت می کرد و به ناگهان فکری که اصلاٌ هیچ امیدی به موفقیت آن نداشتم بخاطرم رسید چون راهی جز انجام آن نداشتیم به فرمانده گفتم یکی از فرماندهان گردان ؟ (گردان شهدای آن زمان) که من بعداٌ فهمیدم نام آن شهداست با ما آشناست و آن آشنائی ما بخاطر پسردائی من (سید علی نقی حسینی از فرماندهان گروهان ایشان است ) می باشد اگر بتوانیم اورا پیدا کنیم حتماٌ مشکل ما حل می شود چون معمولاٌ برای عملیات و گشت (جوله) دو جدار مرز بسر می بردند (احتمال اینکه در سقز باشد خیلی خیلی ضعیف بود ) علی با توکل به خدا ستون به سمت مقر ؟ سقز که در کنار شهر قرار داشت بعد از یک ساعت حرکت رسیدیم . ابتدا من و پیک و فرمانده گردان پیاده وارد دژبانی شدیم در آنجا سراغ شهید سید نقی را گرفتیم با جواب منفی مرد دژبان روبرو شدیم که خیلی ناامید شدیم و ناراحت چون دیگر نمی توانستیم به همان جای قبلی هم برگردیم در همین اثنی بود که در عین ناامیدی ما تویوتایی وانت بار و خاکی پشت درب توقف کرد و دژبان گفت خیلی شانس دارید چون الآن سید (شهید سید علی نقی حسینی ) را در اینجا دیدید چون اصلاٌ قرار نبود ایشان به مقر برگردد خلاصه سریعاٌ من جلو رفتم و خیلی خوشحال نقی را در بغل گرفتم و او هم خیلی خیلی خوشحال شده بود به اتفاق دیگر دوستانم (پیک و فرماندهی ) به داخل رفتم ماجرا را برای نقی تعریف کردیم ایشان سریعاٌ هماهنگی لازم را انجام داد و کل گردان وارد مقر شدند و ما با کمال آرامش و جای راحت تا صبح در آنجا ماندیم و صبح به سمت مقر اصلی (عقبه قبل از عملیات در ماووت) حرکت کردیم .
شبی را با شهید بودم با یکی از نیروهای ایشان آشنا شدم که بعداٌ فهمیدم او شهید علیپور است او خیلی خوش برخورد بود و بسیار دوست داشتنی خیلی از ما پذیرائی کردند خاطره بسیار ناراحت کننده ای که هیچ وقت فراموشش نمی کنم این بود که در اتاق فرماندهی دو تخت بود که دیدم سید با کمال فروتنی رختخواب خود را روی موکت انداخت و بااصرار بنده و دونفر از دوستانم ( پیک و فرمانده ) را روی آن خوابانید خیلی اصرار کردیم که اینطور نشود ولی نتوانستیم کاری انجام دهیم این در حالی بود که پای سید و علی پور خیلی درد می کرد و علت آن عملیاتی بود که طی چندین ماه در عراق داشتند عارض شده بود صبح که شد سید خیلی به من سفارش کرد که این عملیات با عملیاتهای دیگر فرق دارد چون جنگ کوهستان است ومیبایست من بیشتر مواظب خود باشم چون سرد بود ایشان مقداری از لوازم پوشاک خود را که گرم کننده بود به من داد و گفت ما هم در همان نزدیکی هستیم و حتماٌ به من سر خواهد زد ما به منطقه عملیات رفتیم عملیات تمام شد ایشان بعد از عملیات با دوستانش برای دیدن من به مقر ما آمده بود ولی متاسفانه نتوانستیم همدیگر را ببینیم .
حلالیت طلبیدن شهید از پدرش :
3 روز قبل از شهادت سید از سقز به من زنگ زد و گفت پس برو و از قول من از بابا خیلی خیلی معذرتخواهی کن و بگو از اینکه بدون خداحافظی رفتم مرا حلال کند چون بابا خیلی با من صحبت کرد و قرار شد در کرج بمانم و از این به بعد که جنگ تمام شده زندگی دیگری را شروع کنم ولی چه کنم؟ چند روز قبل بهترین دوستانم شهید شدند و نامردی و بی معرفتی بود که راه آنان را دنبال نمی کردم این شد که سریعاٌ به سقز رفتم و مجدداٌ کارم را شروع کردم و اگر خدا بخواهد فعلاٌ در اینجا خواهم ماند من خداحافظی کردم و چون خیلی سرم شلوغ بود و کار داشتم اصلاٌ سفارش سید را فراموش کردم و چیزی به پدرش نگفتم تا اینکه در صبح روز سوم یعنی 50 ساعت بعد ساعت 2 صبح به من اطلاع دادند که ایشان شهید شده همان لحظه صدای ایشان و سفارشات عذرخواهی از پدرش و اینکه چرا پیغام او را به خانواده اش نرساندم خیلی خیلی فکرم را خراب کرد و بعد از مدتها از شهادتش برای اینکه پیغام ایشان بر زمین نمانده باشد را به پدرش گفتم و عذرخواهی کردم.
قسمتی از وصیت نامه شهید بزرگوار
به یاد شهدای مظلوم جبهه های نبرد
لا من قطر احب الی ا... عزوجل من قطره دم فی سبیل ا....
هیچ قطره آیی نزد خداوند از قطره خونی که در راه او ریخته میشود عزیزتر و گرانبهاتر نیست (وسائل الشیعه جلد11صفحه 8) سلام بر سالار شهیدان سید مظلومان حامی مستضعفان آقا اباعبد ا...ابن الحسین (ع) . سلام
بر شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی این یاری دهندگان بر حق انقلاب که در سخت ترین شرایط جان خود را نثار درخت نونهال انقلاب کرده و به عبودیت پیوسته تا در روز رستاخیز در مقابل پیامبران و ائمه اطهار در رسالت آنان سهیم بوده باشند . سلام بر خمینی کبیر این وارث بر حق پیامبر اکرم (ص) اسوه صابریت و درهم شکننده طاغوت زمان و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران که توانست پرچم اسلام را به اهتزار در آورده و اسلام را به دنیای در حال تلاطم صادر نماید . و متکی بودن به اسلام را به مسلمانان بیاموزد و عظمت اسلام را به جهان نشان دهد و تو خالی بودن ابر قدرتهای ستمگر را به مستضعفان عالم نمایان کند و به مظلومان روحیه ایستادگی شهادت شجاعت ایثار و تقوا تزریق نماید تا بتواند بر روی پاهای خود بایستد و نه دیگر و همانند متدی آهنین در مقابل دشمنان اسلام دیواری مملو از مسلمانان و مظلومان با تقوا ایجاد نماید .
بر روح مطهرش صلوات والسلام
سید حسینی مورخ 6/4/69
ساعت 45/12 ظهر



..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا