شهید علی اصغر قورت بیگلو
نام پدر : اکبر
تاریخ تولد : 6-12-1381 شمسی
محل تولد : البرز-کرج
تاریخ شهادت : 30-6-1401 شمسی
محل : شهادت : کرج
نماینده ولی فقیه در استان البرز و امام جمعه شهر کرج، استاندار، فرمانده
سپاه امام حسن مجتبی (ع)، فرمانده نیروی انتظامی و مدیرکل بنیاد شهید و
امور ایثارگران استان البرز با خانواده شهید نظم و امنیت «علی اصغر قورت
بیگلو» که در جریان اغتشاشات اخیر به درجه رفیع شهادت نائل آمد، دیدار و
گفتوگو کردند.
نماینده ولیفقیه استان البرز در این دیدار ضمن عرض
تبریک به مناسبت شهادت و عرض تسلیت به جهت فقدان این شهید مدافع امنیت
کرجی، بابیان اینکه شهادت این شهید نوجوان برای خانواده شما ذخر و شرف است و
برای نظام اسلامی کرامت است و نعمت، اظهار داشت: شهادت این شهدای بزرگوار
باعث پایداری و استحکام پایههای انقلاب و اسلام میشود.
امامجمعه کرج
با تأکید بر اینکه ویژگی نوجوانان و جوانان بسیجی و نیروهایی شبیه آقا
علیاصغر قورت بیگلو که در دورانهایی همچون دفاع مقدس و بقیه صحنههای
انقلاب نیز فعال بودند تشخیص بهموقع و خوب عمل کردن است، گفت: از
ویژگیهای بارز جوانان حاضر درصحنههای دفاع از اسلام و انقلاب فهم درست از
مسائل و تشخیص بهموقع آن است.
آیتالله حسینی همدانی با اشاره به حضور
فعال این شهید بسیجی در عرصه آسیبهای اجتماعی و کمکهای مؤمنانه و
مواسات و همدلی، گفت: این شهید را بهواسطه خدماتی که داشته شناسایی و به
شهادت رساندند و گلی را از این باغ، گلچین کردند.
وی
در خاتمه با اشاره به این بیان بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی که
میفرماید: «بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشوند»، گفت: دشمنان خیال
میکنند که اگر آسیبی به ما بزنند، مردم ما عقبنشینی میکنند و انسجام و
وحدت داخلی و کشور به هم میخورد و با شهید کردن نیروهای ما خللی در
ارادهها و انگیزههای مردم ایجاد میشود درصورتیکه غافل از آنکه با این
اقدامات مردم ما قویتر میشوند و اتحاد و انسجام بیشتری پیدا میکنند.
مادر
شهید قورتبیگلو نیز در این دیدار بیان کرد: من علیاصغرم را به علیاصغر
حسین علیهالسلام هدیه دادم و امیدوارم که امام حسین علیهالسلام من و
خانوادهام را در این راه مدد کند.
وی در خاتمه گفت: از مسئولان تقاضا دارم تا نگذارند خون فرزندم پایمال شود و حتماً باید عاملین این جنایت تقاص کار خود را پس دهند.
استاندار
البرز نیز در این دیدار گفت: نیروهای وظیفه شناس و جان بر کف فراجا در این
ایام خواب و آرامش را بر خود حرام کرده اند تا نظم و امنیت در جامعه
برقرار شود.
وی ادامه داد: شهید قورت بیگلو برای دفاع از نظم و امنیت مردم، جان خود را فدا کرد و به درجه رفیع شهادت رسید.
عبداللهی گفت: در دیدار با خانواده محترم این شهید بزرگوار، مراتب قدردانی خود را از صبر و ایثار در این مسیر خطیر، اعلام کردیم.
استاندار
البرز گفت: روحیه خوب و شهادت طلبی نیروهای انتظامی برای ایجاد آرامش در
جامعه، مثال زدنی است و اراده ای مضاعف به مدیران و مسئولان برای خدمت به
مردم می دهد.
وی افزود: همه ما از علاقه و ارادت ماموران انتظامی در راه عشق به مقام معظم رهبری، نظام، انقلاب و مردم، درس می گیریم.
عبداللهی گفت: فرهنگ ایثار و شهادت برای حفظ جان، ناموس و کیان مملکت همچنان بیوقفه ادامه دارد.
پنجشنبه, ۰۷ مهر ۱۴۰۱
*******************
***********
******
مادر شهید قورت بیگلو ان خطاب به آشوب گران گفت: شماها نمیتوانید اهدافتان را محقق کنید، بدانید من اگر باز هم پسر داشتم فدای وطن و کشورم میکردم، افراد بسیاری هستند که وطنشان را همچون ناموس دوست دارند و مادران بسیاری هم همچون من هستند که حاضرند برای این آب و خاک فرزندانشان را فدا کنند.
علی اصغر بیگلو، فرزند اکبر، متولد ۶ اسفند ۸۱، صادره از کرج، دانشجو ترم دوم رشته حسابداری دانشگاه آزاد بود که در شبهای گذشته توسط عده ای آشوبگران در کرج به شهادت رسید.
در ادامه گفتگوی کوتاهی از خبرگزاری فارس البرز با مادر این شهید از نظر میگذرانید؛
معصومه قورت بیگلو میگوید: پسر در پایگاه امام حسن مجتبی حیدرآباد و عضو گردان امام حسین و بسیجی شهرک رازی حصارک و فرزند دوم خانواده بود.
این مادر شهید میافزاید: بچه ام عاشق شهدا بود و همیشه حرف از شهدا به ویژه شهید حججی میزد و به خاطر دارم همیشه به من گوشزد میکرد: «مادر شهید حججی را با دستهای بسته بردند اما لبخند بر لب داشت.»
او میگوید: ما با فلسفه شهادت غریب نیستیم و دو تن از داییهای خود من به درجه شهادت نایل شدند و در هفته دفاع مقدس و در تمامی مراحلی که مربوط به خدمت رسانی به مردم بود، علی اصغر هم پا و کنار من بود.
به عنوان مادر میتوانم بگویم فرزندم ۲۰ سال پاک زندگی کرد و چشم و دل خیلی پاکی داشت و تمامی محل میتوانند به این پاکی شهادت دهند و فرزندم پاک از دنیا رفت.
او که بغض گلویش را به آرامی قورت میدهد و زیر لب قربان صدقه قاب عکس پسرش میشود، از علاقه فرزندش به مدافع حرم و شهادت در راه حضرت زینب(س)، میگوید: تنها همین پسر را داشتم و چون تک فرزند بود نمیتوانست به عنوان مدافع حرم باشد و همیشه این آرزو را در دل داشت و میخواست که همچون شهید حججی شهید شود؛ فیلمهای دوران مقدس را میدید و آرزوی شهادت میکرد.
مادر شهید از آخرین دیدارش با علی اصغر میگوید: آخرین باری که علی اصغر را دیدم باهم ناهار خوردیم و طبق معمول که باید به پایگاه میرفتم از او خداحافظی کردم و رفتم، گفت:«مادر هر موقع کارت تمام شد بهم خبر بده تا دنبالت بیام و بعد که من رفتم و با نگاهش مرا دنبال میکرد.»
با اتفاقاتی که این روزها افتاد قرار بود با هم در راهپیمایی شرکت کنیم که نشد، خاطرات زیادی از علی اصغر در ذهن دارم؛ بعد از شهادتش یک شبه خاطرات ۲۰ ساله اش برایم یادآوری شد.
بعد از اینکه به خانمهای چادری هتک حرمت شد از علی اصغر سوال کردم اگر همچین اتفاقی برای من بیافتد چه میکنی؟ نگذاشت حرفم تمام شود و گفت مادر کسی جرات انجام چنین کاری با شما را ندارد و اگر جسارتی کند با من طرف است.
مادر شهید در پایان گفتگو خطاب به آشوب گران گفت: شماها نمیتوانید اهدافتان را محقق کنید، بدانید من اگر باز هم پسر داشتم فدای وطن و کشورم میکردم و در این مملکت بسیجی زیاد است، افراد بسیاری هستند که وطنشان را همچون ناموس دوست دارند و مادران بسیاری هم همچون من هستند که حاضرند برای این آب و خاک فرزندانشان را فدا کنند؛ پرچم ایران همیشه سرافراز خواهد ماند.
گفتنی است؛ مادر شهید فرمانده پایگاه حضرت معصومه در حیدرآباد و حوزه ۲۲۰ هاجر (س)، ناحیه امام سجاد است.
مادر شهید بیگلو میگوید: یک شب خواب دیدم دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر(ع) در بغلم گذاشتند و گفتند: بگیر او پسرت هست.
گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم-زهرا بختیاری: وقتی کسی را خیلی دوست داشته باشیم برایش در دعاهایمان آرزوی سلامتی می کنیم. اما اگر بیشتر بخواهیم علاقه مان را نشان دهیم میگوییم خدا عاقبتت را بخیر کند. شاید اهمیت این دعا وقتی خود را نشان دهد که در اطرافمان گذشت و حال کسانی را میبینبم که در زندگی تغییر زیادی کردهاند. در یک سال گذشته و از وقتی که با یک دروغ اغتشاشاتی در جامعه ایجاد شد این موضوع بیشتر خود را نشان داد. حتی در میان افراد مشهور بودند کسانی که سال گذشته در صفحات مجازی خود با دیگ نذری امام حسین(ع) عکس یادگاری میانداختند، حالا امسال در این فضای غبارآلود فتنه، چنان راه را گم کرده اند که مردم را حتی از پوشین لباس مشکی هم نهی میکنند.
«علی اصغر قورت بیگلو» اگر بود باید امسال تولد 20 سالگیاش را جشن میگرفت اما شب 20 شهریور 1401 توسط همین اغتشاش گران با چند گلوله به شهادت رسید و در ابتدای جوانی عاقبت به خیر شد. خون او درست در جایی به زمین ریخت که چند شب قبل این پسر جوان برای کمک به نیازمندان رفته بود آن هم در گمنامی کامل بدون عکس و فیلم گرفتن از خودش. هر چند قاتلان او هنوز دستگیر نشدند اما بی شک این بسیجی انقلاب اسلامی خونش پایمال نخواهد شد. مادر علی اصغر در شبی که منتسب به نام حضرت علی اصغر(ع) است با ما به گفت و گو نشست و از پسر خود اینگونه روایت کرد:
*نمی خواهم اسم پسرم را علی اصغر بگذارم!
من معصومه قورت بیگلو هستم. سال 56 در استان البرز متولد شدم. بعد از ازدواج با پسرعمویم خدا به ما دو فرزند داد. هانیه متولد 71 که در 15 سالگی او را به دنیا آوردم و علی اصغر که 25 ساله بودم به دنیا آمد و سال گذشته پرپر شد.
سه ماه علی اصغر را باردار بودم اما هنوز نمیدانستم. تا اینکه یک شب منزل مادر خوابیدم و خواب دیدم دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر(ع) برایم آوردند و گذاشتند در بغلم. گفتند: بگیر او علی اصغر پسرت هست. در همان عالم خواب به آنها گفتم دوست ندارم اسم پسرم این باشد. با خودم فکر کرده بودم اگر روزی خدا به من پسر بدهد نامش را بگذارم مانی که به اسم هانیه بخورد. اما فرشتهها هیچ توجهی نکردند و رفتند. صبح خوابم را برای مادرم تعریف کردم و نیت کردم اگر پسر دار شدم تا 6 سال دهه اول محرم و شب حضرت علی اصغر لباس ایشان را تنش کنم.
اتفاقا یکی از همسایهها هم به من گفته بود معصومه خانم بارداری؟ گفتم نه اصلا! گفت ولی هم بارداری هم بچهات پسر است. خلاصه آزمایش دادم و فهمیدم بله درسته من 3 ماهم هست. وقتی فهمیدم باردارم دائم با وضو بودم و هر روز قرآن میخواندم. در این مدت از هیچ کسی چیزی نگرفتم بخورم چون شنیده بودم لقمه روی بچه خیلی موثر است.
وقتی علی اصغر 16 روزه بود و او را در گهواره بردم مقابل امامزادهای در استان البرز، همان بچهای بود که فرشته ها به من داده بودند. جالب است من در دوران حاملگی سوریه هم رفتم. روز سه شنبه یک ربع به سه بعد از ظهر 6 اسفند سال 81 درد زایمان مرا گرفت و او را به دنیا آوردم در حالی که باران میبارید.
*میخواستم بچهام را سقط کنم
چون در سن کم فرزند اولم را به دنیا آورده بودم خیلی سختی کشیدم و مشکل داشتم برای همین دیگر دلم بچه نمیخواست حتی دکتر هم رفتم که بچه دار نشوم. هر چند همسرم عاشق بچه بود. با خودم فکر کرده بودم اگر خدا دوباره به من بچه بده حتما او را سقط میکنم. یادم هست وقتی علی اصغر به دنیا آمد نمیتوانست گریه کند و پرستارها نگران به او میرسیدند. همانجا گفتم خدایا غلط کردم. من میخواستم این بچه را بندازم؟ خدایا غلط کردم. اسم او را هم میگذارم علی اصغر، فقط سالم بماند. یکی از پرستارها آمد گفت خانم بیگلو گروه خون پسرت آ-منفی هست. گفتم چقدر عجیب چون گروه خونی پدرش آ-مثبت است. گفت خدا خیلی رحم کرده چون با همسرت پسرعمو دختر عمو هستین اگر گروه خونی بچه با پدر یکی می شد حتما عقب مانده دنیا می آمد. دوباره خدا را شکر کردم.
*یا حضرت رقیه(س) من بچه ام را از تو میخواهم
علی اصغر بسیار بچه مظلومی بود. حتی وقتی مریض هم میشد کم گریه میکرد. همین باعث میشد من به حالش اشک بریزم. میگفتم مادرت بمیرد تو چرا اینقدر مظلومی؟ وقتی رفت مدرسه در کلاس اول خانوادگی رفتیم سوریه. گفتم پسرم این بار دوم است که تو به سوریه میآیی. رفته بودیم حرم حضرت رقیه(س) زیارت که او گم شد. به پدرم گفتم اگر پیدایش نکنم چه؟ چطور برگردم ایران؟ رو کردم حرم خانم و گفتم: یا حضرت رقیه(س) من بچه ام را از تو میخواهم. چند دقیقه بعد دیدم علی اصغر کنار یک فروشنده لوازم اسباب بازی ایستاده. بمیرم برایش.
*وقتی شهید حججی را دید گفت دلم میخواهد بروم سوریه
حدود چهار سال پیش تنهایی رفت اربعین. سال قبل قول داد امسال مرا حتما با خودش ببرد اربعین که نشد. علی اصغر بچه پاکی بود و فکر می کنم اگر مادر و پدر به نانی که به بچه می دهند دقت کنند و حلال و حرام را رعایت کنند فرزند خوبی خواهند داشت. خصوصاً وقتی در شکم مادر است، خیلی مهمه مادر چه میکند. یادم هست وقتی شهید حججی شهید شد هنوز نوجوان بود. گفت مادر دلم می خواهد تفنگ بردارم و همه داعشیها را بکشم. گفتم پسرم تو هنوز خیلی کوچکی برای این کار.
*ببین علی اصغر! من اجازه نمی دهم هیچ کجا بروی
یکم بزرگتر شد یک روز آمد گفت: مامان من میخواهم بروم مدافع حرم شوم. گفتم: ببین علی اصغر! من اجازه نمیدهم هیچ کجا بروی. حتی سربازی. تو یکی یکدانه من هستی. علاقه ما به هم واقعاً عجیب بود. علی اصغر همه کس من بود. دوستم، هم صحبتم رفیقم و ... بود. هر خریدی داشتم او را با خودم می بردم.
یک روز دیگر آمد نام یک شهید را آورد و گفت ممان فلان شهید هم تک پسر بوده اما خانوادهاش به او اجازه دادند برود. با حالت شوخی گفتم: مادرش دیوانه بوده که اجازه داده من نمیگذارم بروی چون واقعا دق میکنم. علی تو نباشی من میمیرم.
بیشتر بخوانید
«رضا» نقش بازی کرد تا عاقبت بخیر شود + فیلم
*خبر بد علی اصغر برای مادرش
وقتی رفت کربلا هم کنار مزار شهید هادی ذوالفقاری برایم عکس انداخت. پرسیدم او کیست؟ گفت یک ایرانی که در سامرا شهید شده. گفتم: او را چطور پیدا کردی؟ گفت: همینطوری شد. البته علی به واسطه دو دایی من شهیدان محمد ساروخانی که در کرج دفن است و رضا ساروخانی که در قطعه 24 گلزار شهدای بهشت زهرا دفن است با روحیه شهدا آشنا بود و با هم زیاد به گلزار می رفتیم. اتفاقاً آخرین بار رحلت امام به گلزار شهدا رفت. همیشه با ناراحتی میگفت: مامان مگه من بچه هستم اجازه نمیدهی حتی سربازی بروم؟ میگفتم: عزیز دلم دست خودم نیست. با او سفارش کرده بودم باید اینقدر درس بخواند تا پدرش 60 ساله شود و او را معاف کنند. یک روز آمد گفت مامان یک خبر بد دارم. قانون عوض شد و باباها باید 70 ساله شوند. گفتم عیب نداره هرجا بروی ما هم خانه را می آوریم همان جا.
*مامان بهت افتخار میکنم
یکبار رفتیم گوهردشت کرج. دست انداخته بود کمر من و راه می آمد. گفتم علی اصغر بعضی از بچههای هم سن و سال تو دوست ندارند کنار یک زن چادری راه بروند. تو خجالت نمیکشی؟ گفت: مامان من به تو افتخار میکنم. من هم امروز به پسرم افتخار میکنم که در سن 19 سالگی هم مظلوم بود هم دست مردم را میگرفت. 30 شهریور سال 1401 خون علی اصغر در جایی ریخته شد که چند وقت قبل ماشین را همانجا پارک کرده بودیم تا بسته ارزاق به دست نیازمندان برسانیم. با خودم گفتم مادرت بمیرد. خونت جایی ریخت که دست فقرا را گرفتی.
*هیچوقت ندیدم درس بخواند اما همیشه شاگرد اول بود
همه در محل پسر مرا میشناختند. بچه شر یا اهل دعوا نبود. علاقهاش ورزش بود. هیچوقت ندیدم درس بخواند اما همیشه شاگرد اول بود. در کارهای جهادی کنارم بود. یادم میآید بعضی از دوستانش در مورد بسیجیها حرف خوبی نزده بودند که علی اصغر گفته بود بسیجی یعنی کمک کردن به نیازمندان. شما بیایید بسیجی خوب باشید.
* آن شب که تیر به گلویش اصابت کرد راز این فرق داشتن را فهمیدم
آن شبی که خیابان شلوغ شده بود علی اصغر وارد کوچه بن بست شده بود و تیر به او اصابت کرده بود. زیر گلوی علی اصغر یک برآمدگی داشت که با همه فرق میکرد. آن شب که تیر به گلویش اصابت کرد راز این فرق داشتن را فهمیدم. وقتی در بیمارستان دیدمش گفتم پسرم علی اصغر امام حسین(ع) شش ماه بود با تیر سه شعبه شهید شد. گلویش را بوسیدم و گفتم هدیهات کردم به همان طفل شش ماهه و با اینکه بدن پسر من پر از تیر بود دیگر به جای دیگر توجه نکردم.
*دوستش زنگ زد گفت خاله علی اصغر تیر خورده
آن شب باشگاه داشت. ساعت 5 و نیم من داشتم می رفتم مسجد. او هم روی مبل دراز کشیده بود. بعد چنان خداحافظی ای کرد که عجیب بود. البته آن لحظه نفهمیدم چرا اینطو ری خداحافظی کرد. شب شنیدم حیدرآباد خیلی شلوغ شده است. نگران شدم گفتم خدایا همه بچه ها را محافظت کن. به من گفته بود بالافاصله از باشگاه برمیگردم خانه. باز دلم شور زد. چون گوشیاش آنتن نمیداد به دوستش زنگ زدم و با علی اصغر صحبت کردم و تأکید کردم مراقب خودش باشد. ساعت 8 گوشی من زنگ خورد. دوستش زنگ زد گفت خاله علی اصغر تیر خورده. نفهمیدم چطور خودم را به او رساندم. چون فکر می کردم با ساچمه پلاستیکی تیر خورده گفتم حتما زنده می ماند اما او را اغتشاشگران کشتند. حرمله ها باز تاریخ را تکرار کردند.
*لباسم فدای سر امام حسین(ع)
علی
اصغر بچه هیئتی بود. دو تا زنجیر داشت و در ایام محرم آنقدر سینه زنی و
زنجیر زنی می کرد که بدنش زخم می شد. حتی یک لباس داشت که از محصولات
آدیداس بود. علی اصغر خیلی به آن علاقه داشت. حتی به خاطر همین زنجیر زنی
لباسش خراب شد. گفتم علی اصغر این لباسی که اینقدر دوستداری اینجوری شد.
گفت فدای سر امام حسین(ع). امام حسین برای خانواده ما همیشگی است. الان پسر
گلم در بهشت سکینه دفن است.
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا