شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید خلیلی چنانی-رامین (علی)

شهید رامین(علی)خلیلی چنانی

نام پدر: شعبان

تاریخ تولد: 20-1-1344 شمسی

محل تولد: تهران

ورزشکار-تکواندو

تاریخ شهادت : 9-4-1365 شمسی

محل شهادت : مهران

جانشین گردان

فرمانده اطلاعات تیپ2 عاشورا

لشگر 10 سیدالشهدا(ع)

عملیات : کربلای1

گلزار شهدا : امامزاده محمد 

البرز - کرج

برادر ایشان بهمن(حسن) هم به فیض شهادت نائل آمده است

علی_خلیلی_چنانه_(11)_88bg.jpg

 شهید رامین (علی) خلیلی چنایی فرزند شعبان در سال 1344 در تهران بدنیا آمد، در سال 1351 به همراه خانواده از تهران به کرج نقل مکان نمودند و جهت کسب علم و دانش رفت و وارد مدرسه شد و شروع به تحصیل در همان محل سکونت خود کرد و تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر به تحصیل خود ادامه نداد و چون علاقه زیادی به جبهه و جنگ داشت و در سال 1357 به عضویت سپاه در آمد و در جنگ تحمیلی عازم جبهه شد،در سال 1362 برادرش حسن در عملیات خیبر به شهادت رسید و ایشان نیز در طول عضویت در سپاه مدت بسیاری را در جبهه گذراند و آخــرین بار در تاریخ چهارم آذر ماه 64  به جبهه اعزام و بعد از حدود یک سال جنگیدن با دشمن سـرانجام در تاریخ نهم تیر ماه 65 در واحد اطلاعات و عملیات لشگر سید الشهدا، در مهران و روز آغاز عملیات بزرگ کربلای 1  به درجه رفیع شهادت نائل گردید.


شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(17)_k943.jpg


شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(22)_7q1.jpg




شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(19)_xdc.jpg


شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(20)_1ls.jpg





شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(21)_nl9r.jpg



شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(11)_35wx.jpg




شهید رامین (علی) خلیلی چنانی در خاطرات ارزشمندش، از حال و هوای جبهه و شهادت برادر بزرگوارش چنین ثبت میکند:

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(18)_84eb.jpg

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(12)_i8gr.jpg




بسم الله الرحمن الرحیم


اینجانب بنده حقیرعلی خلیلی درتاریخ 10/11/62 همراه برادران دیگری که در طرح دو پنجم بودند عازم جبهه گردیدیم ما را به تهران و سپس توسط قطار به پادگان حاج احمد متوسلیان در دوکوهه بردند ما آن شب را در مسجد انتظامات پادگان خوابیدیم و ما را صبح تقسیم بندی کردند من صبح برادران علیرضا آملی و روح الله باغستانی را دیدم یک جاافتادیم در همان روز برادر جواد خاکباز از همدوره های آموزشی را دیدم ایشان در تیپ سید الشهداء معاون گردان بودند ( بعد در جزیره مجنون عملیات خیبر شهید شد ) برادران دوره 30 را در پادگان دیدم بعد از چند روز دیگر برادران تیپ حبیب کرج به پشت پادگان دو کوهه آوردند پدرم نیز در گردان 4 همراه دیگر رفقا در تیپ حبیب بود و در حال حاضر در منزل ما فقط مادر و خواهرم بودند و من و حسن به تیپ حبیب پیش پدرمان و بچه های دیگر می رفتیم و به آنجا سر می زدیم در تاریخ 3/12/62 ساعت 3 بعدازظهر سه شنبه ما را به طرف خط بردند و همان شب به عملیات والفجر شش خیبر ما را بردند اولین شب عملیات بود در گروهان یک حسن مسئول دسته 2 و من مسئول دسته 3 بودم و آن شب گردان ما به خط زد برادرم حسن مجروح شد و ما خیلی پیشروی کردیم و بعد در موقع عقب نشینی برادرم حسن به جای ماند و من پیش پدرم پشت خط برگشتم و ماجرا را برایش توضیح دادم و او یک بار به خانه رفت چون من نبودم و کس دیگری بعد از اینکه من از پیش پدرم رفتم چند روز بعدش به او گفتند که پسرت شهید شده جنازه اش را برده اند و پدرم رفت و دید خبری نیست و بدون اینکه خانواده بویی ببرد برگشت و به خط آمد بعد از چند روز دیگر ما را در مرحله پنج عملیات خیبر بردند در این دو حمله بسیاری از برادران از جمله برادرم را از دست دادیم و فرمانده گردان هم در مرحله دوم شهید شد در تاریخ 12/12/62 ما را به پادگان دو کوهه آوردند برای بازسازی نیروهای قبلی را مرخصی دادند و گردان را از نیروهای جدید بازسازی کردند و ما جزگردان بلال شدیم سپس ما را به سه راه جفیر بردند و توسط هلی کوپترها مارا به جزیره مجنون بردند دو روز در جزیره جنوبی مجنون بودیم و چه بلاها و ماجراهایی برایمان گذشت البته اینها همه برای خدابود انشاءالله که خدا بپذیرد درهمین محورما هم سردار رشید اسلام حاج همت به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند البته برادر جامی پور هم همراه بنده بود وقتی ما را به عقب قسمت خطی که به صورت جاده بود نزدیک 5 کیلومتری آن برای استراحت آوردند همان روز گردان 4 حبیب بن مظاهر کرج را به همان قسمت برای پدافند آورده بودند این جاده به طلائیه ارتباط داشت خلاصه کلام پدرم در همین گردان بود و من خیلی خوشحال شدم و پیش او رفتم و او هم خیلی خوشحال شد و به او خیلی سر می کشیدم البته گردان 4 همه از برادران اسلام آباد بودند بعد بنده با پدرم خداحافظی کردم و سپس ما را توسط هاور گراف از جزیره شمالی به اسکله آوردند و بعد به دوکوهه آوردند من دوباره از دوکوهه به اسکله آمدیم وقتی من می آمدم به گردان مرخصی داده بودند دنبال مطلب وبعد من ازاسکله به جزیره به طرف خط گردان 4 رفتم و همراه پدرم از جزیره به دوکوهه رفتیم و بعد ازاندیمشک توسط قطار به تهران و بعد به کرج رفتیم و رویمان نمی شد که به خانه برویم قبلاْ از اندیمشک به ( لشت نشاء شمال ) تلفن زده بودیم و خلاصه دل را به دریا زدیم و رفتیم خانه دیدم فامیلها زودتر از ما آمده بودند و ما وقتی ازدربداخل خانه رفتیم تادیدند حسن برادرم باما نیست همه گریه وکتک کاری را شروع کردند از زن گرفته تا مردها خلاصه ما یاد بودی در کرج ویادبودی در شمال گرفتیم خیلی مجلس محترم و پر جمعیتی بود بعداز20روز واندکی بنده دوباره با هزار زحمت ازخانه راه افتادم وبه دوکوهه آمدم برادران از من خواستند که درگردان حبیب یک گروهان را قبول کنم ومن دودل بودم تا اینکه به واحد ( الف _ ط ) رفتم برادرحاجی پورهم با من بود اسم واحد شهید اشرفی پور شش روز در پادگان بودیم برادر ایرج منعمی نیز در تیپ 20 رمضان بود و پیش من می آمد و من نیز پیش او می رفتم خلاصه در تاریخ 4/2/63 ما را سریع به غرب سر پل ذهاب آوردند و مقر ما یک مدرسه بود و خانه های اطراف ویران و در حال بازسازی بود ولی باز هم توپ به این شهر می زدند بعد از 10 روز آموزش به اتمام رسید و ما را به دوکوهه بعد از نماز و نهار به سوی جبهه آوردند ما را به مقر (الف_ ط) کوشک آوردند و قرار شد که ما را سازماندهی کنند در تاریخ 14/2/63 ما را به جنوب کوشا زاده بودند بعد ما را به خرمشهر بردند بعد از چند روز به مرخصی آمدم بعدازمرخصی البته مرخصی ام تمام نشده بودآمدم وبعددوباره همراه ماشین واحدازدوکوهه به خرمشهر در میان نخلها رفتیم تا اینکه به لشگر منطقه دادند و بعدجا هم مشخص شد یک تیم پنج نفره بودیم مسئول تیم جراد سیروس محمدی بودند درشب 15/3/63 بود که برای شناسائی رفتیم خیلی جلو رفته بودیم تا پای کمر دشمن رفتیم که برادر سیروس به من گفت خلیلی تو برو پیش برادر ؟؟؟ که 15 قدم عقب تر با برادر خادم نشسته بود وبگو که من و برادردرویش ده قدم جلوتر می رویم و برمی گردیم من آمدم پیش محمد وگفتم که برادر سیروس چنین گفته ومحمد گفت پس بروبه اوبگو که ازآنجا تا پیش ما را قدم بشمارد من تا آمدم بروم دیدم صدای انفجارحسن ازجلوآمد وسپس دیدم که برادر سیروس آمدعقب ودوربین مادون واسلحه خود را به من داد وبه محمد گفت برویم که برادر درویش روی مین رفته سیروس افتاد جلو عمو پشت سرش و من هم آمدم که بلند شوم دیدم که ناگهان صدای انفجار دیگری آمد دیدم که برادرسیروس هم رفت روی مین درصورتی که خودمن چندبارهمان مسیر رارفته بودم وآمدم خلاصه خدا خواست قسمت مانشدبعددیدم که برادردرویش قراری خودش راجلوکشاندسریع برادرمحمددرویش را به کول گرفت ومن هم برادرسیروس راکه هم پایش قطع شده بودوتمام صورتش چاک چاک شده بود و کول گرفتم مقدار زیادی که آمدیم محمد درویش را پائین گذاشت و من هم برادر سیروس را به برادر خادم دادم وبا مشورت قرار شد من بروم پشت خاکریز وبچه های خودمان رابیدار کنم وآمدم دم خاکریز نیروهای ارتشی که پست بودند به من ایست دادند چون ما فورا اطلاع داده بودیم رمز ژاله ژیان را گفتم و آمدم و رفتم داخل سنگر دیدم بچه ها خوابیده اند و آنها را بیدار کردم آمدیم وبچه هاراآوردیم برادر درویش راتا قبل از اینکه من وبچه ها بیاییم سوارآمبولانس کردند وبردند ومانیز تویوتاراآوردیم ورفتیم برادر سیروس را آوردیم سوار تویوتاو به بهداری پل نوآورده وآنجا توسط آمبولانس به بیمارستان طالقانی آبادان انتقال دادیم و از آنجا سپس به اهواز آنها را انتقال دادند روز هم گذشت و در تاریخ 16/3/63 غروب که بچه های تیمهای  چهار شنبه دیگر رفتند برای شناسائی صبح خبر آوردند که یکی خمپاره خورده وسط آنها و از جمله برادر بسیار خوبمان محمود خلیلی به شهادت رسیده وبرادرترناس مسئول تیپ و برادر ادیبی و برادر سررشته مجروح گشتند شب پنجشنبه توپخانه های مانده را به توپ بستند بعد ازچند روزبرادر سر رشته دار که مجروح بودند نیز در بیمارستان به لقا ا... پیوستند روحش شاد بعد از چند روز که ما رفتیم دو تا اسلحه را که آن شب جا مانده بود بیاوریم چون مجروح می آوردیم دو تا از اسلحه ها جا مانده بود عراقیها در کمین ما بودند تا برویم خدا خواست و آن شب نرفتیم بعد از دو روز دیگرش برادرها رفتند دیدند که به جای اسلحه دوتا ازاعلامیه های آنها که یکی از شیخ علی تهرانی خود فروخته بود ودیگری از خودشان که درخواست تسلیم و ادامه ندادن جنگ بود خلاصه آن شب برادرها بسلامتی برگشتند در تاریخ 29/3/63 شب چهارشنبه دوباره به همان قسمت برای گشت رفتیم و این دفعه از بالای نهر خشک حرکت می کردیم و دشمن بسیار منور می زد ولی خداوند آنها را کور کرده بود وقتی به میدان مین رسیدیم بسیار مین به کار برده بود مقداری را خنثی کرده و بسلامتی برگشتیم گردان کمیل از ( ل_ ح_ ر) خط را از ارتش تحویل گرفته بود در تاریخ 30/3/63 شب پنجشنبه شب احیاء به بهشت آباد اهواز رفتیم و دعای جوشن خوانده شد ونوحه ای نیزتوسط برادرآهنگران خوانده شددرتاریخ 31/3/63 ماشین واحدبه خط رفت ویک خمپاره 60 در نزدیکیشان خورد ودو تا از برادران جراحت سطحی برداشتند در ضمن این را بگویم که من در مقر سلمانی هم می کردم هم کچل و هم کوتاه می کردم البته یکبار برای اولین نفر که اولین بارم بود خراب کردم و تمام سرش  ریش وسبیل او را کچل کردم که بنده خدا تا دو سه روز در میان نخلها تنها آواره بود اسم ایشان خادم بود در تاریخ 2/4/63 شب یکشنبه برادران سه تیم به گشت رفته بودند که شش نفر از تیم ما مجروح می شوند و تیم برادر محسن که جلو می روند موقع برگشت نگهبانی برادران بسیج محسن را به تیر باران می بندند که او خودش را به داخل نهر خشک می اندازد که امکان رفتن روی مین را هم داشت ولی بحمدا... بخیر گذشت در تاریخ 4/4/63 شب چهارشنبه که تیم ها که متشکل از برادر محسن رحیم زاده، عباس قریشی، خلیلی خودم وبرادرصالح تخریبی رفتیم برای گشت که مهمترین قسمت وخیلی خطرناک بودآن شب بعدازخواندن سوره والعصربراه افتادیم مقدار زیادی که رفتیم به میدان مین وسپس به کمین رسیدیم بعدبرادرمحسن به من و تخریب چی گفت که عراقیها آمدند و شمامقداری بروید عقب حدود 50 متر ماآمدیم عقب بعداز5 دقیقه عباس قریشی آمد وگفت تخریبچی بیاید آنهارفتند ومن ماندم وآنهارانگاه کردم که چه کار میکند مارا دیددشمن وبسیارخمپاره بر سرمان ریخت و بسیاردقیق می زد 60,82,120 بعدمن متوجه شدم که به سروصداوبچه هادارندمی آیند ولی یکی شلی شلی راه می آید دیدم برادرمحسن است سریع بعدازمدتی چون بسیارمنور و خمپاره میزد اوراکول کردم و بعد هم برادرقریشی اوراکول کرد وبه سنگرآوردیم وپایش رابستیم و بسیار در سنگر نوحه خوانی کردیم برادرمحسن که چند متر جلوتر رفت و دوربین مادون دست او بود عراقیها رادیده بود که داشتند به طرف کمین هایشان می آمدند و همان موقع  ترکش می خورد وآن شب نیز به خیر گذشت برادر محسن را به بیمارستان طالقانی آبادان بردیم و بستری و سپس اعزام شدند .

در 10/3/63 بود که از طریق نامه من اطلاع داده شد که پدرم نیز به جبهه آمده است من بسیار دلگیر شدم زیراکسی درمنزل سرپرست نبودولی چکارمی شد کرد زیرا دیگر آمده بود من بعد از چند روز به دوکوهه رفتم و پدرم را دیدم وخیلی خوشحال شدم دراتاقشان بارفقای اوسلام علیک کردم و سپس پدرم یک کمپوت باز کرد ایرج هم پیش ما بود نزدیک ظهر برای پدرم مرخصی گرفتیم و به شهر رفتیم و کلی خوش گذشت فقط جای حسن عزیزخالی بودبعد به اتفاق زیرپل دزفول شنا کردیم و بعدبه دوکوهه برگشتیم غروب گردان انصار الحسین همان پدرم را می خواستند به منطقه ببرند ما با او وسید حسن خداحافظی کردیم ماشینهای آنها به حرکت درآمد ورفتند بعد من هم فردا صبح به سوی مقر خود حرکت کردیم بعد از چند مدت من مریضی سختی گرفتم و دو روز در بیمارستان آبادان خوابیدم و بعد با سلامتی بیرون آمدم در تاریخ 14/4/63 برادر امید باستان فر بسیار جراحت به وسیله خمپاره پیدا کرد که او را به بیمارستان بردند در تاریخ 22/4/63 بود که ما را به مانور لشگر گردان حمزه و ابوذر را به مانور بردیم بعد برگشتیم و من دوباره همراه تیم بعدی دوباره به مانور رفتیم و بنده پیش پدرم نزدیک بستان اردوگاه لشگر رفتیم خیلی خوشحال شدیم که دوباره همدیگررا دیدیم بعدفردا شبش گردان انصار الرسول وگردان عمار مانور داشتند وماگردانی که پدرم درآن بودجلو بردیم شب پر خاطره ای بود بعد از مانور من با پدرم خداحافظی کردم و دراردوگاه لشگرعلی آملی را دیدیم وبا هم کلی گپ زدیم وخیلی ازبچه هارا دیدیم که قبلاْ در گردان و جاهای دیگر با هم آشنا شده بودیم ضمناْ به شهر سوسنگرد هم رفتیم و دهلاویه جایی که شهید چمران به شهادت رسیده بود رفتیم و سپس به سوی خرمشهر مقر خودمان باز گشتیم در تاریخ 27/4/63 بود که درخط سه تن ازبرادران درجلوی سنگرنشسته بودند که یک خمپاره 82 در3 متری به آنها می خوردبرادرسید حسینی، مداح، حمید کشانی زخمی و اعزام می شونددرتاریخ 29/4/63 به نمازجمعه آبادان برای اولین بار رفتیم در 30/4/63 دوباره من و دو نفر دیگر از برادران به مانور گردان تخریب و گردان مالک رفتیم بعد از اتمام مانور به اوردوگاه لشگر ح_ ر رفتم و به گردان انصار الرسول پیش پدرم رفتم و پدرم به من گفت حمید تقی زاده آمده است پیش ما بعد از مدتی به اتفاق به گردان حمزه رفتیم کنار رودخانه بعد در رودخانه شنا کردیم آمدیم بیرون که دیدیم حمید علی و مهدی زمانی بطرف ما می آیند بعد از سلام علیک به چادر پدرم رفتیم بعد از یک روزبه سوسنگرد وبعدبه اهواز رفتیم بعددر جهاد اصفهان شب را استراحت کردیم فردا بعدازظهرش من با آنها خداحافظی کردم و به طرف خرمشهر به راه افتادم و آمدم به مقر و بچه ها داشتند فوتبال بازی می کردند برادر محسن هم آمده بود .

در تاریخ 7/5/63 بعد از دو ماه به مرخصی آمدم مادرم عکس حسن را که صلیب سرخ گرفته بودند به من نشان داد حسن و چند نفر دیگر به ستون از میان عراقی ها حرکت می کردند من بسیار خوشحال شدم اما خدا می داند که حسن و دیگر مانند زین العابدین و دیگر امامها در حالت اسیری چه زجری می کشند خدایا خودت تمام اسراء را از چنگال بعثیان رها بنما . الهی آمین

چگونگی آشنایی ورود من به واحد اطلاعات و عملیات :

به نام خداوند بخشنده مهربان که تمام هستی از اوست با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود بر روح پاک شهیدان چگونگی آشنایی من به این ترتیب بود که بوسیله تحقیق و داشتن اطلاعات از این واحد به وسیله رفقا بنده در تاریخ 1/63 به این واحد آمدم و با برادران پاکی آشنا شدم که واقعاْ رفتن به گشت با این برادران تأثیر عجیبی در روحیه من گذاشت .


شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(16)_gyzr.jpg


برادر حسن خلیلی : حسن برادر من می باشد که پس از عمری زندگی با هم که تنها برادرم بود در عملیات خیبرکه ایشان وبنده هردو مسئول دسته بودیم که او زخمی شده و در عقب نشینی که صبح بود در منطقه بجای ماند و با رفتن حسن برادر قهرمانم کمرم از قدرت افتاد و هنوز خبری از ایشان برایمان نرسیده . تاریخ 4/12/62 محل شهادت طلائیه

برادرشهید رمضان جعفری مقدم : رمضان یکی از رفقای صمیمی بنده بود که بسیاراو درمدت انقلاب فعالیت داشت که عاقبت به آرزوی دیرینه خود شهادت رسید روحش شاد و راهش پر رهرو باد .

برادر شهید حسین میرزائی : حسین یکی از رفقای بنده بود که دراوایل با هم درکتابخانه محل و تبلیغات فعالیت داشتیم و باهم به جبهه رفتیم و برگشتیم و سپس ایشان درعملیات والفجر مقدماتی به آرزوی خود شهادت رسید روحش شاد و راهش پر رهرو باد .

برادر شهید محمد( ایرج ) تاریخی: ایرج یکی از رفقای بنده بود که از اوایل انقلاب در سپاه و بسیج و جبهه فعالیت بسیار داشت که با هم به نیروهای بسیج آموزش میدادیم و بسیار خوش اخلاق و جالب بود و مدت زیادی در جبهه ها بود که عاقبت در عملیات خیبر در حال معبرزدن بود که بوسیله نارنجک به آرزوی خود شهادت رسید روحش شاد و راهش پر رهرو باد . تاریخ 6/12/63 محل شهادت طلائیه

برادر شهید امیرنوفلاح : امیر و من از کوچکی با هم بودیم و اودر مدتی دربسیج بود و به جبهه هم

رفت و عاقبت در کربلای کردستان بوسیله دمکراتها به درجه رفیع شهادت نائل آمد روحشش شاد

و راهش پر رهرو باد

برادر شهید محمدجواد خاکباز :جواد یکی ازبچه های دوران آموزشی پادگان امام حسین بودکه هم تخت خوابی بودیم و بسیار فرد مخلص و با صفایی بود ایشان در تیپ سید الشهداء معاون گردان بودند که در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند .  

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(7)_5aje.jpg

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(8)_sco2.jpg

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(9)_xmkx.jpg

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(13)_ms66.jpg



شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(23)_p2y.jpg




شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(14)_71xg.jpgشهید_رامین_خلیلی_چنانی_(14)_71xg.jpg



شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(15)_d09y.jpg



وصیت نامه شهید:

نام  :رامین  نام مستعار :علی

نام خانوادگى  :خلیلى چنانی

نام پدر :شعبان

تاریخ‌تولد  :20/01/1344

محل‌صدورشناسنامه   :تهران

 تاریخ شهادت  :09/04/65

نوع حادثه  :حوادث‌مربوط به‌جنگ‌تحمیلى

شرح حادثه  :حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسطدشمن‌درجبهه


بسم الله الرحمن الرحیم 

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و دخلى جنتى .سوره فجر 26الى 28»

با سلام و با درود بى کران بر امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینى این پیر جماران این مرد اسلام این نایب امام زمان که پوزه ستمگران را به خاک کشاند و با سلام بر شهداى کربلاى حسینى تا کربلاى خمینى مخصوصا شهید مظلوم بهشتى و دیگر انصار امام عزیزمان و با آرزوى آزادى براى اسراى اسلام از بند عراق و پیروزى رزمندگان اسلام . وصیتنامه این بنده حقیر بدین شرح است :

سلام بر شما اى پدر و مادر عزیزم انشاءالله که به لطف پروردگار همیشه سلامت باشید و همیشه به یاد خدا ، و دعا گوى رزمندگان اسلام باشید . پدر جان و اى مادر عزیزم که براى من زحمات زیادى کشیده اید من ازروى شما خجالت مى کشم شما مرا بزرگ کرده و مرا سالم تحویل این جامعه داده اید و دینتان را ادا کردید نسبت به خدا ، اما من نسبت به شما دینم را ادا نکردم و بسیار شما را رنجانده ام و نمى دانم چگونه ازشما معذرت بخواهم اما شما را به خدا مرا حلال کنید مخصوصا تو اى مادر مهربانم که مرا شیر داده و بزرگ نمودى شیرت را حلالم کن ، چون اگر شما پدر و مادر حلال نکنید مرا ، روح من در عذاب است . پسر بزرگتان بودم و نتوانستم خدمت کنم برایتان و آن دنیا نمى دانم چگونه جواب دهم . مادر اگر شهادت نصیبم من شد مبادا گریه و زارى در انظار مردم بکنى ، خودت در خلوت با خدایت راز و نیاز کن افتخار کن و بدانکه تنها تو شهید نداده اى بسیارى از مردم شهید داده اند . و شهدا ذخایر عالم بقا هستند . پدرم تو بسیار برایم زحمت کشیدى و برایم پدرى کردى و من نتوانستم براى تو پسرى کنم و طلب حلالیت مى کنم .پدر تا جایى که توان دارى براى اسلام خدمت کن و سرباز امام زمان باش . خواهرم تو نیز کوشش خود را براى اسلام ادامه بده و دنباله دهنده راه  برادرانت حسن و من باش . همچون زینب صبور واستوار باش و همیشه کنارمادرم باش و او را دلدارى بده و با یک فرد خالص و حزب الهى ازدواج کن تا نسلهاى دیگرى براى اسلام بوجود آید و خوب پدرم ، مادرم ، خواهرم همیشه بر سر مزار من بیایید و برایم فاتحه بخوانید . از همه برایم حلالیت بخواهید . و برایم یکسال نماز قضا و روزه بگیرید . خدایا برادر ندارم تا به او وصیتى کنم براردم مفقود است خدایا هر جایى هست مرا نیز پیش او ببر . هر چیزى از بیت المال که در خانه است بیرون بدهید و مقدارى از حقوق را به جبهه و غیره کمک کنید و مقدار دیگرش را براى خانه صرف کنید .پیام من به مردم شهید پرور ایران این است که اى مردم اى ملت قرآن همیشه پشتوانه اسلام باشید و از شهید دادن خسته نشوید زیرا خون شهدا باعث احیاء دین مى شود . همیشه براى طول عمر امام عزیزمان دعا کنید اسلام را یارى کرده اید باز هم تا آخرین قطره خونتان یارى کنید . اسلام شهداى گرانقدرى داده است نگذارید خونشان پایمال شود . قدر این علماء و کسانى که اداره این کشور اسلامى را بعهده دارند بدانید . و بدانید که اگر کسى قصد ضربه به این انقلاب را داشته باشد خداوند او را توسط شما از بین خواهد برد . هوشیار و آگاه باشید . شما اى کسانى که به فساد روى آورده اید به خدا عاقبت خوشى ندارد یک روزى شما هم مى میرید ، دیر و زود و سوخت و سوز دارد . خدا شاهد است اگر نفرین خانواده شهدایى را بگیرید راهى از توبه برایتان باز نمى ماند . ضمنا تابوت مرا برادران بسیجى بدوش بگیرند و فریاد بزنید خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدى حتى کنار مهدى خمینى را نگه دار. پدر و مادر مهربانم‌همیشه شما را دوست داشته و خواهم داشت.ضمنا مرا در امامزاده محمد کرج دفن کنید . 

خدایا به خانواده‌ء شهدا صبر و استقامت عطا بفرما. والسلام   ومن الله التوفیق  7 1/2/63

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(24)_ftpl.jpg

شهید_رامین_خلیلی_چنانی_(5)_vjn5.jpg


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات