شهید بهمن(حسن) خلیلی چنانی
نام پدر: شعبان
تاریخ تولد: 18-11-1346 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت:14-12-1362 شمسی
محل شهادت : طلائیه
عملیات : خیبر
گلزار شهدا: جاویدالاثر
برادر ایشان رامین هم به فیض شهادت نائل آمده است
خلاصه ای از زندگی شهید
شهید بهمن خلیلی در سال 1346 در تهران در یک خانواده مستضعف دیده به جهان گشود و در سن 7 سالگی به همراه خانواده خود به کرج نقل و مکان نمودند و جهت کسب دین و دانش وارد مدرسه شد و تحصیلات خود را تا کلاس اول راهنمایی در کرج گذراند .ایشان سپس تحصیل را رها نمود و از همان کودکی عشق وعلاقه ایی به اسلام داشت چون در انقلاب کم سن و سال بودو علاقه داشت به تظاهرات و چون سن کمی داشت نمی توانست به جبهه برود ولی بعد از انقلاب در سال 58 یا 59 بود که در بسیج ثبت نام نمود و شروع به فعالیت نمود.
بهمن در منطقه خود فعالیت می کرد و در خانه با پدر و مادر و خواهر و برادر خود چنان مهربان بود که گویی تازه وارد خانه شده بود و بعد از 3 سال فعالیت در بسیج محل تصمیم به ر فتن جبهه حق علیه باطل یا نور علیه ظلمت گرفت و با هزار بدبختی خود را ثبت نام کرد و برای اعزام به جبهه بعد از آن اعزام شد به جبهه قصرشیرین و بعد از مدتی ماموریتش را تمام کرد و به خانه آمد ولی در خانه طاقت نیاورد .دیگر عشق و علاقه ایی به جبهه گرفته بود و فقط منظورش این بود که به جبهه برود و بعد از چندین بار رفتن به جبهه در لشگر حضرت رسول در سپاه در کادر لشگر ثبت نام کرد که برای همیشه در جبهه بماند و بعد از مدتی که گذشت در عملیات والفجر 4 شرکت کرد و زخمی شد و باز هم به جبهه اعزام شد که در عملیاتهای بعدی شرکت داشت که در عملیات خیبر همراه برادرش در عملیات خیبر بود که در اثر پاتک دشمن زخمی و سپس شهید شد. روحش شاد
شهید رامین (علی) خلیلی چنانی در خاطرات ارزشمندش، از حال و هوای جبهه و شهادت برادر بزرگوارش چنین ثبت میکند:
اینجانب بنده حقیرعلی خلیلی درتاریخ 62/11/10 همراه برادران دیگری که در طرح دو پنجم بودند عازم جبهه گردیدیم ما را به تهران و سپس توسط قطار به پادگان حاج احمد متوسلیان در دوکوهه بردند، ما آن شب را در مسجد انتظامات پادگان خوابیدیم و ما را صبح تقسیم بندی کردند، من صبح برادران علیرضا آملی و روح الله باغستانی را دیدم یک جا افتادیم، در همان روز برادر جواد خاکباز از هم دوره های آموزشی را دیدم ایشان در تیپ سید الشهداء معاون گردان بودند (بعد در جزیره مجنون عملیات خیبر شهید شد) برادران دوره 30 را در پادگان دیدم بعد از چند روز دیگر برادران تیپ حبیب کرج به پشت پادگان دو کوهه آوردند پدرم نیز در گردان 4 همراه دیگر رفقا در تیپ حبیب بود و در حال حاضر در منزل ما فقط مادر و خواهرم بودند و من و حسن به تیپ حبیب پیش پدرمان و بچه های دیگر می رفتیم و به آنجا سر می زدیم در تاریخ 62/12/3 ساعت 3 بعدازظهر سه شنبه ما را به طرف خط بردند و همان شب به عملیات والفجر شش خیبر ما را بردند.
اولین شب عملیات بود در گروهان یک ،حسن مسئول دسته 2 و من مسئول دسته 3 بودم و آن شب گردان ما به خط زد، برادرم حسن مجروح شد و ما خیلی پیشروی کردیم و بعد در موقع عقب نشینی برادرم حسن به جای ماند و من پیش پدرم پشت خط برگشتم و ماجرا را برایش توضیح دادم ،چند روز بعدش به او گفتند که پسرت شهید شده جنازه اش را برده اند و پدرم رفت و دید خبری نیست و بدون اینکه خانواده بویی ببرد برگشت و به خط آمد بعد از چند روز دیگر ما را در مرحله پنج عملیات خیبر بردند در این دو حمله بسیاری از برادران از جمله برادرم را از دست دادیم و فرمانده گردان هم در مرحله دوم شهید شد . در تاریخ 62/12/12 ما را به پادگان دو کوهه آوردند برای بازسازی نیروهای قبلی را مرخصی دادند و گردان را از نیروهای جدید بازسازی کردند و ما جزگردان بلال شدیم، سپس ما را به سه راه جفیر بردند و توسط هلیکوپترها ما را به جزیره مجنون بردند، دو روز در جزیره جنوبی مجنون بودیم و چه بلاها و ماجراهایی برایمان گذشت البته اینها همه برای خدا بود انشاءالله که خدا بپذیرد،درهمین محور ما هم سردار رشید اسلام حاج همت به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.
...همراه پدرم از جزیره به دوکوهه رفتیم و بعد از اندیمشک توسط قطار به تهران و بعد به کرج رفتیم و رویمان نمی شد که به خانه برویم قبلاْ از اندیمشک به ( لشت نشاء شمال ) تلفن زده بودیم و خلاصه دل را به دریا زدیم و رفتیم خانه دیدم فامیلها زودتر از ما آمده بودند و ما وقتی از در بداخل خانه رفتیم تادیدند حسن برادرم با ما نیست همه گریه را شروع کردند از زن گرفته تا مردها ، خلاصه ما یادبودی در کرج و یادبودی در شمال گرفتیم خیلی مجلس محترم و پر جمعیتی بود بعد از 20روز و اندکی بنده دوباره با هزار زحمت ازخانه راه افتادم وبه دوکوهه آمدم، برادران از من خواستند که درگردان حبیب یک گروهان را قبول کنم ومن دودل بودم تا اینکه به واحد ( الف _ ط ) رفتم..
حسن برادر من می باشد که پس از عمری زندگی با هم که تنها برادرم بود در عملیات خیبرکه ایشان وبنده هردو مسئول دسته بودیم که او زخمی شده و در عقب نشینی که صبح بود در منطقه بجای ماند و با رفتن حسن برادر قهرمانم کمرم از قدرت افتاد و هنوز خبری از ایشان برایمان نرسیده. تاریخ(شهادت حسن ) 62/12/4 محل شهادت طلائیه
وصیتنامه:
به نام خداوند بخشنده مهربان
به مادرم بگویید که فقط مرا حلال کند و گریه نکند و امام را دعا کنید.
و به پدرم بگویید که به خدا بگویید این فرزند را به تو دادم ، خدای شکر بپذیر.
از برادرم می خواهم راه مرا ادامه بدهد و بتواند با لباس پاسداری خدمت به اسلام کند.
و از خواهرم می خواهم با حجاب و با ایمان و دعا به جان امام، راه مرا ادامه بدهد و از دوستان می خواهم اگر من شهید شدم بروند و اسلحه مرا بردارند و راه مرا ادامه دهند و از حسین حلقه بگوش می خواهم برود جبهه. و تو ای شعبان اگر من رفتم تو بمان در بسیج و با ایمان و اخلاص خدمت کن.
دوست دارم برادران بسیجی تابوت مرا بردارند و داد بزنند خدایا خدایا تا انقلاب مهدی ، مهدی تو را به جان مهدی خمینی را نگهدار.
بسیج مدرسه عشق
03/04/62
_vodg.jpg)
..........ارسال فیلم و عکس با شماره 09213166281 بله و ایتا