نام پدر:حاج آقا
نام مادر:عذرا
تاریخ تولد: 2-10-1339 شمسی
محل تولد : طالقان
تحصیلات:مقدمات حوزه
متاهل
روحانی
معلم
مربی امور تربیتی
بسیجی
تاریخ شهادت: 25-12-1362 شمسی
نحوه شهادت:اصابت ترکش
محل شهادت:جزیره مجنون
عملیات:خیبر
گلزارشهدا :امامزاده محمد
البرز - کرج
شهید علی مهرانی در 2/10/1339 در طالقان چشم به جهان گشود. وی دوران کودکی اش را در آغوش گرم مادری مهربان و دلسوز و پدری زحمتکش و فداکار سپری نمود تا اینکه در سن 7 سالگی به مدرسه رفت. وی کلاس اول ابتدایی را در طالقان گذراند و سپس همراه خانواده به تهران نقل و مکان نموده و ادامه تحصیلات را تا کلاس سوم راهنمایی در تهران و سپس 4 سال دوره دبیرستان را در کرج گذراند و موفق به أخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد گردید. وی سپس وارد آموزش و پرورش شد و به همراه تدریس در آن نهاد دروس طلبگی را نیز می خواند.
ایشان در تاریخ 18 شهریور 1362 ازدواج نمود و با شروع جنگ تحمیلی از طریق بسیج به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام گردید. تا اینکه سرانجام در مورخه 25/2/62 در جبهه جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت نائل گردید. روحش شاد
وصیت نامه شهید:
اینجانب علی مهرانی در تاریخ 4/12/62 این
وصیت نامه را دردو کوهه اندیمشک مینویسم. ما در این جهان به حکم یک مسافر
هستیم، ممکن است برنگردم به همین علت این شهادت نامه رامینویسم.
از طرفی اگر ما مرگ را انتخاب نکنیم او ما را انتخاب خواهد کرد. زیباترین مرگ شهادت است. اصولا وقتی انسان با سکون خو گرفت از حرکت و رفتن خوشش نمیآید.
این
تولد دوباره برای خانودهام ممکن است تولید درد کند نمیگویم گریه نکنید،
نه ولی فکر کنید که آیا من متعلق به شما بودم؟ یا امانتی در دستان شما و
شما این امانت را به صاحب اصلی تحویل دادهاید. اگر خداوند مرا با همه پاکی
و آلودگیاش به درگاهش قبول کرد شما خوشحال باشید که ذخیراهای برای
خودتان دارید که شهداء ذخائر عالم بقاء هستند. من در این حرکت جانم را
تقدیما... نمودم به امیدی که بپذیرد.
ای برادر و خواهری که به زندگی خو
گرفتهای که البته در شعار ممکن است این طور نباشد اما چیزی که مهم است عمل
توست فکر میکنی که چند سال عمر خواهی کرد؟ عمرت را مفت از دست نده و در
خزان منیت که حسرت بعد از آن چاره درد نیست، باشد که این توصیه توشهای
برایم باشد.
به گفته قرآن توشه تهیه کنید که بهترین توشه تقوی است.
من خوشحالم که در جمع رزمندگان هستم که این هم توفیقی است، در پشت جبهه احساس میکردم در حال پوسیدنم و آن طور که دوست دارم نمیتوانم از زندگیام استفاده کنم، در این هجرت شرکت جستم تجارتی که عذاب الیم را از انسان دور میکند. از خدا خالصانه میخواهم که مرا بپذیرد و در پیش روی حضرت رسول(ص)، حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) رو سفید باشم که توانسته باشم یاوری کوچک برای فرزند حسین(ع)باشم.
به پدر ومادرم بگوئید از من راضی باشند چرا که زحمات زیادی بریا من کشیدهاند و من به آنها مدیونم.
به برادر و
خواهرم توصیه میکنم که در راه حفظ سنگرهای اسلام بکوشند و واقعا خالصانه
در راه اسلام خدمت کنند و فکر این را که از اردوگاه حسین کوچ کنند به
فکرشان راه ندهند.
به همسرم برای رفتن مجبورم تنهایت بگذارم و تنها چاره کار هم صبر و استقامت است. نمیشود تنها با شعار مدافع اسلام باشیم. پدرم وکیل من است. دیدار قیامت انشاا... با روی سفید در پیشگاه رسولا...
راوی: عذرا مهرانی(مادر شهید):
دو تا از پسرای من همیشه در جبهه بودند.
علی یکدفعه در جبهه در زمان سربازی مجروح شد و یک دستش تا یک سال در گچ بود.
در آن دوران براش عروس گرفتیم. یک روز صبح دیدم علی دیر کرده رفتم سر کوچه
منظرش بودم. دیدم از مدرسه که (دبیر بود) خیس عرق برگشته و کتاباش زیر بغلش
بود. گفتم چی شده گفت: شاگردای من شهید شدن، شاگردایی که من تربیتشون کرده
بودم من موندم فهمیدم که میخواد برگرده جبهه؛ بهش گفتم پسرم بدون
خداحافظی با همسرت نذاری بری، گفت: نه مادر میرم جلوی مدرسش و 3 روز کرج
بود ولی خونه برنگشت و قلبش رو گلولههای صدام از کار انداخت و شهید شد.
منبع:پانا
ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا