شهید حسن میرالی
نام پدر: محمدابراهیم
نام مادر:شوکت
تاریخ تولد: 6-11-1333 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
سن:24سال
پاسدار کمیته
متاهل
تاریخ شهادت : 11-12-1357 شمسی
محل شهادت :کرج
اصابت سهوی گلوله
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
به گزارش نوید شاهد البرز:
ششم بهمن 1333، در شهرستان کرج به دنیا آمد. پدرش محمدابراهیم و مادرش شوکت
نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار کمیته بود. ازدواج
کرد و صاحب یک دختر شد. یازدهم اسفند 1357، در جاده محمدآباد - کرج با
اصابت یک سهوی گلوله به شهادت رسید. مزار وی در امامزاده محمد (ع)
زادگاهش واقع است.
آنچه در ادامه میخوانید روایت و خاطرهای از این شهید در کتاب راه ستارگان از «محمدحسن مقیسه» است.
«شاید
نمیتوانستی ضربان قلبشان را بشماری؛ ترس و نگرانی و اضطراب از رنگ پریده
صورتشان، صدای لرزان و غمی در چشمشان نشسته بود، نشانههای کم رنگی نبود که
بتوانند پنهان کنند، اما احمد که همه آنها را پناه داده بود و جرمش کمتر
از آن چند نفر نبود، آرام بود، مطمئن از کاری که میکند و سرتاپا فعال، یک
لحظه روی پای خودش بند نبود و هر کاری از دستش برمیآمد برای آنها انجام
داد. تعدادی از آن جوانها را به خانه پدرش برد، تعدادی را هم به خانه
همسایه، لباس برایشان تهیه کرد و آن چند نفر را راهی شهرشان کرد.
آنها سربازانی بودند که به دستور امام از پادگانهای رژیم شاه فرار کرده
بودند و خدا یک جوان صالح سینهچاک دین و عاشق انقلاب خمینی(ره) را سر
راهشان سبز کرد تا در کار خیری که کرده بودند در نمانند.
احمد، یک بار
دیگر هم یکی از روحانیهای منبری معروف کرج را که در شبهای حکومت نظامی
برای سخنرانی به مسجد «صاحب الزمان» خیابان ساسانی آمده بود، از جنگ
سربازان رژیم طاغوت، با تدبیر و شجاعت و برنامهریزیاش نجات داد. آن شب
سربازان عبوس و ژ3 به دست، مسجد را محاصره کرده بودند و منتظر تمام شدن
سخنرانی بودند و یا شاید هم نقشه دیگری در سر داشتند اما احمد بلافاصله او و
پسرش را از پشتبام مدرسه و مسجد به خانه خودشان برد و لباس پدرش را به
حاج آقا داد و آن دو را راهی روستای «کندر» در جاده چالوس کرد.
احمد انس گرفته با فرایض دینی و بزرگشده پایه درس قرآن بود. سالها قبل
از انقلاب و هنگامی که نوجوانی بیش نبود. همسن و سالهای خودش را در خانه
جمع میکرد و چراغ آیات کتاب خود را روشن نگه میداشت؛ قبل از شروع انقلاب
هم سر در کار پخش نوار و اعلامیههای امام (ره) داشت و در دوران پس از
انقلاب نیز پای کار تظاهرات علیه رژیم شاه بود و دستگیری عوامل سلاح به دست
آنها و بالاخره به استقبال امام رفتن در روز ورود آن رهبر خدایی به ایران،
بعد از انقلاب هم که دیگر یک سر دارد و هزار سودا انقلابی که به جانش بسته
بود.
آن شجاعتش، این دیانتش، همین تعهدش و همان دلباختگی از انقلاب
اسلامی و امام خمینی(ره) و پایی که داشت برای کمک محرومان و دستی که نداشت
برای تصاحب زر و زیور دنیا، یک جوان شش دانگ ساخته بود برای جامعه نیازمند
ما، که آن تیر به غفلت، شیشه عمرش را در چهلمین روز تولد نوزادش در شکست،
تا او از پدری دلسوز محروم بماند و برای ما برادری مومن.
نمیخواهم کسی جز من بدان دراز چشمت را / نگاه روشنت را غرق در ابهام میخواهم»
//////////////////////////////////
///////////////////
////////////
قلب ها می تپید و جان ها فرش راه انقلاب شد تا فجری به وقوع بپیوندد. این
فجر پیروزی غلبه اندیشههای ناب بر تاریکی ظلمت بود و بنیان این انقلاب با
تفکر ریشه کرد تا رستگاری پرستوهایی که پرگشودند اما شکوه پروازشان در
خاطرها ماند.
شهیدحسن میرالی،
از شهدایی است که در راه پیروزی انقلاب جانفشانی کرده است. او ششم بهمن
1333، درشهرستان کرج به دنیا آمد. پاسدار کمیته بود که بیست روز بعد از به
ثمر نشستن انقلاب یازدهم اسفند 1357، به شهادت رسید. در آستانه
سالگرد پیروزی انقلاب مخاطبان نوید شاهد را به روایت های مادرانه دعوت
میکنیم.
*نوید شاهد: حاجخانم لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی کنید.
شوکت
حاج فیروز مادر شهید «حسن میرالی» هستم. پدرم، گروهبان ژاندارمری بود. من
تنها فرزند خانواده بودم. سرحدآباد زندگی می کردیم. سال 51 با پدر شهید که
پسرخاله ام بود ازدواج کردم و صاحب پنج فرزند شدیم. حسن آخرین فرزندم بود.
* نوید شاهد: شغل و تحصیلات پسرتان چقدر بود؟
مادرشهید:
دوره مدرسه را تمام کرد و دیپلم گرفت. قصد داشت وارد دانشگاه شود که فرصت
نشد. شغلش لوله کشی بود. یک سال بود که ازدواج کرده بود و بچه دار هم شد.
*نوید شاهد: چه شد به سمت مبارزات انقلابی رفت و انقلابی شد؟
مادرشهید:
از اولش هم انقلابی بود. از بچگی هرجا جلسه بود، می رفت و در جلسات بزرگان
شرکت میکرد. خودش این راه را انتخاب کرده بود. سرباز بود که چندبار
دستگیر شد. باباش پارتی داشت آزادش میکرد. بعد از آن کارهای انقلابی می
کرد و دستگیر می شد.
*نوید شاهد: ازدواج کرده بود؟ فرزند هم داشت؟
مادر شهید: بله با دختری از همسایه ها که اهل همدان بودند ازدواج کرد. صاحب یک دختر به نام فاطمه شد.
*نوید شاهد: شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟
مادر
شهید: بچه اش 40 روزه بود که خبر شهادت پدرش را آوردند. حسن اولین شهید
خیابان ما بود. از طرف مسجد به محمد آباد رفته بودند که اسلحههایی که در
باغ یک سرهنگ بودند را جمع کنند از آنجا که برمی گردند یکی از همراهانش نمی
دانسته که اسلحه پر است ماشه را فشار می دهد و اسلحه پر بوده به قلب حسن
می خورد و او را به بیمارستان کسری می رسانند اما در بیمارستان شهید می
رسد.
از دوستش شکایت کردیم. چند ماهی هم در زندان بود اما پدرش گفت: این راه حق رفته نمی خواهم زندان باشد و آزادش کرد.
بیست و سه سالش بود که در مبارزات انقلاب شهید شد.
*نوید شاهد: حاج خانم شما مخالفت نمیکردید تا در راهپیمایی و تظاهرات شرکت نکند؟
مادرشهید:
نه. پدرش مخالفت می کرد ولی او به حرفش گوش نمیداد. یکدفعه در خیابان
خودمان در تظاهرات بود و در حال شعار دادن که کسی یقهاش را می گیرد. می
گوید: ای داد بیداد! ساواک من را گرفت تا اینکه می بیند پدرش است که او را
گرفته و به بیرون از جمعیت می کشد. پدرش ژآندارم بود و از او می ترسید.
*نوید شاهد: امام (ره) که آمد چه می کردند؟
مادرشهید:
امام(ره) که همهاش تهران بود. یک هفتهای هم که قرار بود امام بیاید،
پسرم در تهران بود و شهدا را تدفین میکرد. گاهی که از وضعیت شهدا برای ما
تعریف می کرد ما می گفتیم بیچاره ها؛ او می گفت بیچاره ما هستیم که مانده
ایم. آنها به راه حق رفتند. شب ها هم در مسجد پاسبانی میداد. بیست روز بعد
از انقلاب به شهادت رسید.
*نوید شاهد: فکر می کردی شهید شود؟
مادرشهید:
نه اما خودش دوست داشت که شهید شود. همه جا تظاهرات می رفت. ما هم با او
می رفتیم. همیشه از امامزاده محمد(ع) تا کرج تظاهرات می کردیم. حسن روی
دیوارهای محل کارش شعار مینوشت. مرگ برشاه و اینها. چند دفعه اخراجش
کردند. از اول انقلابی بود.
مادرشهید: بله. پیکرش را مردم آوردند تحویل ما دادند. مراسم تشییع خیلی شلوغ بود همه کرج آمده بودند. او اولین شهید خیابان ما بود و به همین خاطر کوچه ای که زندگی می کردیم را به نامش زدند. مزارش در امامزاده محمد(ع) بود.
*نوید شاهد: چه پیامی برای جوانان دارید؟
مادرشهید: ان شالله همه جوانان خیر ببینند. خوشبخت شوند و راه حق را بروند.
..........ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا