شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید اصل دهقان-جمشید(روح الله)

شهید جمشید(روح الله) اصل دهقان

نام پدر: تقی

تاریخ تولد: 5-3-1337 شمسی

محل تولد: البرز - ساوجبلاغ

ورزشکار( فوتبال )

تاریخ شهادت : 15-5-1366 شمسی

فرمانده محور-فرمانده گردان خیبر

تیپ 29 نبی اکرم(ص)

محل شهادت : سردشت

عملیات : نصر7

گلزار شهدا: بهشت رضا 

البرز - نظرآباد

جمشید اصل دهقان ملقب به حاج روح الله که معبودش عاشقانه از روح خود در وجود و سرشت او دمید در سال 1327 متولد شد.  در سال 1351 در شرکت (فخر) ایران استخدام و شروع به کار کرد. وی در سال 1357 به خدمت سربازی فرا خوانده شد و از آن هنگام بود که شهید اصل دهقان وارد جریانات انقلاب اسلامی گردید، سرانجام تصمیم گرفت برای پاسداری از مرزهای اسلامی داوطلبانه به سوی جبهه های جنگ عزیمت کند، اولین حضور وی در جنگ به همراه نیروهای دکتر چمران در منطقۀ عملیاتی اهواز بود. حضور دائمی حاج روح‌الله از سال 1360 در جبهه‌های غرب آغاز شد. او با توجّه به دلاوری و شجاعتی که از خود نشان داد به عنوان فرمانده گردان خیبر منصوب گردید و رفته رفته با سنگین شدن مسئولیّت هایش به تلاش خویش افزود. حاج روح‌الله دهقان در روز عید قربان ،در روز پانزدهم مرداد در عملیات نصر7 سال 1366 در منطقۀ میمک براثر اصابت تیر به سر و شکم به شهادت رسید.

به روایت یکی از همرزمان ایشان: این دریا دل بزرگ یکی از فرماندهان گردان در تیپ نبی اکرم (ص) باختران و گردان خیبر بود، شهید در طول دفاع مقدّس در عملیات های گوناگونی شرکت کرد و پیروزی های بسیاری به دست آورد. وی در عملیات نصر هفت که قلّه های دوپاز در آن وجود داشت فرماندهی گردان خیبر را نیز به عهده گرفته بود. یادم هست که چهار روز به عملیات مانده بود به اتفاق هم به میان خاک عراق نفوذ کردیم ساعت نه شب ما برای شناسایی توپخانه ی دشمن رفته بودیم که شهید دهقان از ما جدا شد حدوداً ساعت چهار صبح نزد ما بازگشت و گفت: شما همین جا بمانید تا من بروم و برگردم، وقتی که شهید برگشت ما در بلندی های جنگل عراق کنار قلعه دنیزه بودیم که شهید دهقان رفت تا برای ما آذوقه بیاورد، به او گفتم احسن بر شجاعت شما اما چرا قابل ندانستید که برای شناسایی منطقه همراهی تان کنیم؟ او با مهربانی نگاهی کرد و در جواب به من گفت: سربازان امام زمان (عج) و یاران واقعی او هرگز شتاب نمی کنند و صبور هستند. یک روز بالاخره برای شناسایی باید حرکت کنیم، در آنجا عراقی ها یک پل درست کرده بودند که محل عبور آب و بسیار باریک بود، یک لوله­ی فلزی عراقی ها در آن گذاشته بودند تا نیروهایشان از روی آن تردد کنند، شهید دهقان با ما غذا نخورد. در آن منطقه نیزارهای بلندی وجود داشت و شناسایی بسیار دشوار بود ایشان از ما خداحافظی کرد،ما یک گروه چهارنفره بودیم او به ما گفت: هوا روشن شده است شما باید زیراین پل مخفی شوید آنجا بسیار تنگ و باریک بود و شهید دهقان نفر چهارم بود، جای بسیار وحشتناکی بود پر از گل ولای و لجن که ما به او اعتراض کردیم و گفتیم: ما نمیتوانیم اینجا پناه بگیریم او گفت: من میروم زیر پل شما جای من برای شناسایی بروید آنها گفتند: ما که شهامت شما را نداریم سپس آیه ای را خواند و گفت: پس در چنین شرایط حساسی به دستور من گوش کنید چاره ای نبود و ما تا ساعت ده شب در آن محل ماندیم، زمانی که ایشان آمد ما بیرون آمدیم و به دو گروه تقسیم شدیم، من و شهید دهقان به طرف پشت خاکریز عراقی ها حرکت کردیم که یک سنگر عراقی آنجا بود او به من گفت: شما اینجا بنشین تا من بروم و برگردم و وقتی تیر بار عراقی متوجّه ما شده بود او رفت. حدود ده دقیقه بعد که من بسیار وحشت کرده بودم صدای تیر اندازی قطع شد و ایشان برگشت سریع گفتم حالا که تیر اندازی قطع شده برویم؟ خواهش می کنم زودتر از اینجا برویم، او لبخندی زد و گفت: نیامده به کجا برویم؟ تازه ابتدای راه هستیم جگر شیر نداری سفر عشق نرو، بعد مچ دستم را گرفت و پیشانی مرا بوسید ناگهان دستم گرمای شدیدی را احساس کرد و متوجّه شدم دست شهید دهقان خون آلود است تعجّب کردم مانده بودم که او چگونه مجروح شده است تا به خودم آمدم گفت: دست مرا با چفیّه ام ببند، بسیار خونریزی داشت اما لب به شِکوه نگشود و فقط زیر لب ذکر لا اله الا الله را می گفت. او با شهامت حرکت کرد و گفت: آرام پشت سر من بیا و از هیچ چیزی نترس،خداوند با ماست ! او به من ایست داد و گفت روی زمین بخواب، دیدم مانند برق جلو رفت و دست و پای تیربارچی عراقی را گرفت ! وقتی دقت کردم دیدم آن عراقی از ترس بیهوش به زمین افتاده گفت: رفتن ما به صلاح نیست از ابتدا گفتم اما... بنده هم اعتراض کردم و گفتم: تا اینجا آمده ایم آن وقت بدون نتیجه برگردیم و او با اینکه زخمی بود هیچ عکس العملی از خود نشان نداد و گفت: فقط می خواهم کمی نزدیکتر شوی، شما میدانی که نیروی کمین را از بین برده ایم الان متوجّه ما می شوند پسر جان من نگران تو هستم اگر نه آرزویم شهادت است. سپس دست مرا گرفت و وارد سنگر آن تیربارچی شدیم و کمین کردیم و دهان سرباز عراقی را بستیم و گوشه­ی سنگر پنهانش کردیم، چند لحظه ای آنجا نشستیم از ترس عرق سردی به روی تنم نشسته بود در آن هنگام شهید اصل دهقان به من گفت: شما اینجا بنشین من سریع برمی گردم سپس تسبیحی را از جیبش در آورد و به من داد و گفت: مبادا ترس و نگرانی به خودت راه بدهی. زمان به کندی می گذشت، حس می کردم ثانیه ها نمی گذرند هوا رو به تاریکی می رفت ومن نگران شهید دهقان بودم رفتم به اسیر عراقی سری بزنم ببینم مرده است یا زنده که ناگهان سایه ی تنومند یک نفر را دیدم، با مقاومت سرنیزه ام را به دست گرفتم و به آن عراقی حمله کردم و او مچ دست مرا گرفت و گفت: منم جمشید ! تعجّب کردم و گفتم: من خیلی نگران شما شدم این لباس ها را از کجا آورده ای؟ او هم خندید و گفت: نپرس! بعد گفت: کمک کن دهان این رزمنده عراقی را باز کنیم باید زود راه بیفتیم ما برای شناسایی آمده ایم و حق درگیر شدن را نداشتیم، اما چکارمی شد کرد.ساعت حدود دو شب بود که ما به خط عراق نفوذ کرده و منطقه را شناسایی کردیم. حدود ساعت پنج صبح بود که متوجّه شدم به روی زمین نشست و به من هم گفت: بنشین، مقداری آب از قمقمه اش به من داد وخوردم و تکه نانی را به دو تقسیم کرد و گفت: بخور می دانم که گرسنه و تشنه ای. تیمّم کن نمازت را بخوان. فکر نکن حواسم به شما نیست، یک مؤمن در هر شرایطی باید نمازش را بخواند، مرا نبین که خون آلود هستم، اگر خاک با زخمم تماس پیدا کند زخم هایم عفونت می کند. خلاصه به سخنان ایشان گوش کردم و نمازم را خواندم، بعد از نمازترسی تمام وجودم را گرفت. او گفت: من تمام منطقه را شناسایی کردم جلوتر باید رود خانه ای باشد همراهم بیا، کنار رود خانه که رسیدیم دیدم پوشش کم بود و دید فراوانی داشت او با همان دست خون آلود یک شاخه نی را برید و داخل آن را با نیزه ی اسلحه خالی کرد و به من داد و گفت: اگر یک وقت خدای ناکرده چشمت به عراقی ها افتاد برو داخل رود خانه و اگر نفست تنگ شد با این نی زیر آب نفس بکش ! او رفت و من کنار رودخانه نشستم تا ساعت نه شب خبری از او نشد و من از وحشت با تسبیح ایشان ذکر الله اکبر را دائم زیرلب زمزمه می کردم ! انتظار کشنده بود، خیلی نگران بودم چون علاقه زیادی به او داشتم و می ترسیدم او را از دست بدهم و همراهی من بیهوده باشد، حدوداً ساعت ده شب بود و من ذکر می گفتم که متوجّه شدم کسی به من نزدیک می شود به سرعت جایم را عوض کردم و دیدم شهید دهقان است، ما رمزی با هم داشتیم که بین خودمان بود و او مرا با آن رمز صدا کرد من هم جوابش را دادم از جایم جستم و او را به آغوش گرفتم انگار در آن لحظه با دیدار او دنیا را به من دادند. از کنار رود خانه آهسته بالا رفتیم او مقداری غذا به من داد و بعد به من گفت: عجله کن خیلی کار داریم من که از گرسنگی نمی دانستم چطور غذا بخورم از شادی گریه می کردم گفتم: الحق که فرمانده اید من از اینجا تا آخرت در رکاب شما هستم ! با اینکه ترس و وحشت تاب و توان از جسم و جانم ربوده بود. شهید اصل دهقان با زحمت مرا به جایی رساند همان جا چند درخت و یک چشمه آب بود. توپ خانه عراقی ها به ما بسیار نزدیک بود او کاغذی از جیبش بیرون آورد و گفت: من تعداد اینها را می شمارم شما هم سریع یادداشت بردار. بسیار وحشت کرده بودم که ما را دستگیر کنند و عملیات صورت نگیرد که یکدفعه دو سرباز عراقی که در حال گشت بودند متوجّه ما شدند به زبان عربی به ما ایست دادند ! ایشان هم با صبر و خونسردی با آنها به زبان عربی صحبت کرد و چون لباس عراقی به تن داشتیم آنها گمان کردند ما مثل آنها سربازیم و با هر قدمی که به سمت ما نزدیک می شدند دنیا به چشمم تیره و تار می شد از ترس به سینه­ی خاکریز چسبیدم اما هزار الله اکبر شهید اصل دهقان با آنها در کمال خونسردی به مذاکره کوتاهی پرداخت.چند دقیقه بعد عراقی ها رفتند و به من گفت: هیچگاه در مقابل امتحانات الهی قالب تهی نکن و به خداوند اثبات کن خالصانه گام به سویش بر می داری، پیشانیم را با مهربانی بوسید و بعد سریع به شناسایی ادامه دادیم. او گفت: به خاطر اینکه از من ناراحت نشوی شما را به اینجا آوردم از آنجا خیلی زود دور شدیم و به منطقه خودمان بازگشتیم و به او گفتم: برای مداوای دستتان مرخصی بگیرید، ایشان هم گفتند: نه نمی توانم احساس مسئولیّت به من چنین اجازه ای نمی دهد !به راستی که مردی با شهامت و بی باک بود.
--------------------------------------------------------

جمشید اصل دهقان (معروف به حاج روح‌الله) فرزند تقی و اعظم رمضانی (مهتاج آزاد فلاح)، در پنجم خرداد ماه سال 1337 در روستای شیخ حسن شهرستان ساوجبلاغ متولد شد.

وی در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. در هفت‌سالگی برای تحصیل در نظرآباد به دبستان رفت ،اما برای تأمین نیازهای اقتصادی خانواده،ناچار ترک تحصیل کرد. در 13 سالگی در سال 1351 در شرکت فخر ایران استخدام و مشغول به کار شد تا اینکه در سال 1357 به خدمت سربازی رفت.

جمشید (روح‌الله) دوران سربازی را در مرز (پاسگاه کلات نادری از توابع مشهد) خدمت کرد؛جایی که به قول خودش: «در آنجا زمینۀ همه نوع مفاسد اجتماعی حتی برای سربازان به راحتی فراهم بود.»

در زمان خدمت بود که عملاً وارد جریان انقلاب گردید. مدتی از خدمت سربازی او نگذشته بود که به فرمان امام از پادگان نظامی فرار کرد و در صف تظاهرکنندگان و معترضین به رژیم پیوست.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو فعال بسیج شد و در روستای شیخ حسن در ایجاد نظم و انتخابات و ایجاد امنیت حضوری فعال داشت.

با آغاز جنگ تحمیلی ،داوطلبانه به جبهه‌های جنگ اعزام و به عنوان فرمانده گردان خیبر منصوب شد و دلسوزانه و دلیرانه مبارزه کرد.

اولین حضور وی در جنگ به همراه نیروهای دکتر چمران در منطقۀ عملیاتی اهواز بود. حضور دائمی حاج روح‌الله از سال 1360 در جبهه‌های غرب آغاز شد.

وی اول به عنوان بسیجی و سپس در واحد خمپاره و بعدها به عنوان فرمانده گردان حضور فعال داشت.

همرزمش، سید علی حسینی، تعریف می کند که:

«وی در سمت فرمانده از نظم خاصی برخوردار بود و خیلی منظم و دقیق بود. او سعی می‌کرد از اسراف جلوگیری کند؛ مثلاً شب‌ها به کسی اجازه تیراندازی نمی‌داد، مگر آنکه به وجود دشمن یقین پیدا کنند. دستور حاجی بود که اگر یک تیر شلیک شود، باید یک جنازه تحویل داده شود.»

آقای حسینی در ادامه از مدیریت و رشادت او چنین می‌گوید:

«ما به خاطر کمبود مهمات، مجبور بودیم مهمات را سهمیه‌بندی کنیم. بعد از مشورت با حاجی روح‌الله به این نتیجه رسیدیم که شب‌ها هنگامی که عراقی‌ها خوابند، مهمات از سنگر آنها برداریم و روز بعد آنها را بر سر خودشان بریزیم. آنقدر این‌کار را تکرار کردیم تا عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند.»

حاج روح‌الله اصل دهقان به عنوان فرمانده گردان به طور مرتب به واحدها سرکشی می‌کرد. او با رزمندگان مؤدبانه برخورد می‌کرد و آنقدر با آنها صمیمی بود که شوخی هم می‌کرد.

با همۀ خطراتی که داشت، خودش نیز در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد و مدام فعل و انفعالات و حرکات عراقی‌ها را زیر نظر داشت و شناسایی می‌کرد.

حاج روح‌الله در سال 1362 ازدواج کرد و نتیجه این پیوند مقدس، دو فرزند به نام‌های یاسر و فاطمه است.

در سال 1365 به مکه معظمه مشرف شد و بعد از به جا آوردن آیین و مناسک حج تمتع ،به جهاد فی سبیل الله و عرصۀ خونین جبهه‌های جنگ بازگشت. حاج روح‌الله دهقان در روز عید قربان ،در عملیات نصر7 در منطقۀ میمک براثر اصابت تیر به سر و شکم به شهادت رسید.

پیکر پاک شهید حاج روح‌الله اصل دهقان به گلزار شهدای نظرآباد منتقل گردید و پس از تشییع مردم حق شناس نظرآباد،با تجلیلی وصف نشدنی به خاک سپرده شد.

*******

پیام شهید در فرازی از وصیت نامه شهید جمشید اصل دهقان

«... خدایا! هدایتم کن، زیرا می‌دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.

خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پر کاهی در مقابل طوفانم، به من دیده‌ای عبرت‌بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت جلال تو را بفهمم و به درستی تسبیح کنم.

خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکش‌های پوچ مدفون نشوم.

خدایا! دردمندم. روحم از شدت درد می‌سوزد. قلبم می‌خروشد و بند بند وجودم از شدت درد طعنه می‌سوزد. خدایا، دلشکسته‌ام. جز شهادت آرزویی ندارم... احساس می‌کنم این دنیا جای من نیست.

خدایا، به سوی تو می‌آیم. از عالم و عالمیان می‌گریزم. تو مرا در جوار رحمت خود مسکن ده...»

یادش جاودانه و راهش پر رهروان شیدا باد!

منبع: کتاب فرهنگنامه جاودانه های تاریخ استان البرز. نشر شاهد
------------------------------------------------------------------

زندگی سردار مظلومی که هنوز غریب است

دوران هشت سال دفاع مقدس مملو از زنان و مردانی است که مظلومانه برای دفاع از حق و حقیقت به فرمان رهبرشان لبیک گفته و مظلومانه و غریبانه به دیار حق شتافتند، یکی از این فرزندان خمینی کبیر(ره) حاج روح‌الله اصل دهقان است.
به گزارش خبرگزاری فارس از استان البرز، روزهای نخست خرداد 1337 پسری در خانواده‌ای مومن و مذهبی در روستای شیخ حسن از توابع شهرستان نظرآباد به دنیا آمد که بعدها تبدیل به یکی از رشید‌ترین سرداران سپاه اسلام شد. او حاج روح‌الله اصل دهقان است. تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رساند و به دلیل مشکلات مالی نتوانستند بلافاصله دوران راهنمایی را ادامه دهد و به همین دلیل مجبور شد در اوایل نوجوانی در کارخانه فخر ایران همچون دیگر جوانان و نوجوانان نظرآبادی مشغول به کار شود. در دوران ستم‌شاهی اگر چه خاک نظرآباد حاصلخیز و بسیار ارزشمند بود، اما بی‌توجهی حکام ظالم وقت موجب شد که مردم در تنگ‌دستی و مشکلات متعدد مالی زندگی کرده و جوانانشان به جای تحصیل باید در کارخانه و کارگاه‌های دور و نزدیک کار می‌کردند تا شاید لقمه‌ نانی به کف آورده و... در میان این جوانان روح‌الله نیز از همه پرکارتر و فعال‌تر بود و در همان موقع نیز می‌خواست در کنار کار، درس نیز بخواند. او نیز مانند دیگر جوانان نظرآبادی در مسجد پای منبر حاج آقا مهربان می‌رفت و در دوران مبارزات ملت ایران با نام امام خمینی(ره) آشنا شد و جزو انقلابیون شهرستان نظرآباد به شمار می‌آمد. پیش از انقلاب اسلامی بارها برای توزیع اعلامیه‌ها و بیانیه‌های امام خمینی(ره) با نیروهای ساواک در نظرآباد درگیر شد، اما هرگز ترسی به دل راه نمی‌داد.
شهید روح‌الله اصل دهقان در همان روزهای نخست آغاز جنگ به عنوان بسیجی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت و بر اساس اسناد و خاطرات برجای مانده از کارخانه فخر ایران به عنوان بسیجی به اهواز و اردوگاه شهید رجایی حصیرآباد اعزام شد. چند روزی از آموزش بسیجی‌ها در این اردوگاه نگذشته بود که ناگهان روح‌الله از اردوگاه خارج شده و دیگر کسی او را نمی‌بیند. چند هفته بعد دوستان و هم‌رزمانش او را می‌بینند و می‌پرسند کجا هستی که می‌گوید: دیدم بی‌دلیل ما را معطل کرده و نمی‌فرستند خط. همین شد که جلو رفته و متوجه شدم که ستاد جنگ‌های نامنظم با فرماندهی آقای چمران (شهید مهدی چمران) به خط زده‌اند و راننده کم دارند و من هم گفتم رانندگی بلدم و با همان‌ها ماندم. این خاطره نشان می‌دهد که او مانند دیگر سرداران بزرگ سپاه اسلام و رزمندگان سپاه حق علیه باطل برای شهادت بی‌تابی کرده و نمی‌خواست از غافله شهدا باز ماند. شهید حاج‌ روح‌الله اصل دهقان اگر چه تا آخرین لحظات حیات مبارکش احترام پدر و مادر را نگاه می‌داشت، اما یک گلایه در دل از آنها داشت و آن هم نامش بود. نام اصلی او جمشید بود. او نمی‌خواست دوستانش به این نام صدایش کنند، چون نامش را به نوعی طاغوتی می‌دانست. روزی در جبهه یکی از دوستانش با صدای بلند او را صدا زد که در پاسخ شنید: "دیگر مرا جمشید صدا نکنید. نام من روح‌الله است و می‌خواهم خون به دل صدام و صدامیان کنم." از آن روز به بعد همه او را روح‌الله خطاب می‌کردند تا به روح خدا پیوست.
پس از چندی این سردار شجاع خمینی کبیر(ره) در حالی که تنها 23 سال داشت، مسئولیت و فرماندهی 50 نفر از رزمندگان را بر عهده گرفت و با همین نیروی اندک خواب را به چشم صدامیان حرام کرد. در اوج دوران جنگ و زمانی که شنید پدر و مادرش آرزوی دیدن او را در لباس دامادی دارند، چند روزی مرخصی گرفت و به نظرآباد بازگشت تا به قول خودش هم دینش را کامل کند و هم پاسخی مناسب به پدر و مادر بدهد. ازدواج حاج روح‌الله با دختری مومن و پاکدامن در اوج سادگی انجام شد، اما او ماه عسل رفتن را بر خود حرام می‌دانست و بدون درنگ به جبهه‌ها بازگشت. به همسرش می‌گفت خواب و راحتی بر ما حرام باد، وقتی بهترین جوانان کشور در جبهه‌ها غریب و تنها مانده‌اند و نیاز به کمک دارند. رشادتی که روح‌الله اصل دهقان از خود نشان داده بود، فرماندهان ارشد جنگ را وادار کرد که از او مسئولیت‌های بزرگ‌تری بخواهند، به همین دلیل وقتی تیپ نبی اکرم(ص) کرج تشکیل شد، روح‌الله را به فرماندهی گردان خیبر این تیپ منصوب می‌کنند. گردان خیبر در طول دوران دفاع مقدس رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد و هر کجا کار جبهه و جنگ گره می‌خورد، گردان خیبر را به میدان می‌فرستادند. فرمانده این گردان روزها در کنار نیروهایش با بعثی‌ها می‌جنگید و شب به جای استراحت به شناسایی خط می‌رفت.
شهید احمدلو به واسطه رشادت و شهامت، حاج روح‌الله را به فرماندهی جبهه‌های روح‌الله در منطقه عملیاتی قصر شیرین منصوب کرد و در نهایت نیز این سردار رشید سپاه اسلام در اوج مظلومیت و غریبی همچون سید و سالار شهیدان با لب‌های تشنه در سردشت و در حین عملیات نصر هفت شربت شهادت را نوشید و به دیدار حق شتافت. حاج حسن بذرپاچ از همرزمان و دوستان شهید روح‌الله اصل دهقان درباره ویژگی‌های این سردار بزرگ می‌گوید: او در طول زندگی در عین شجاعت و رشادت مظلوم و غریب بود و غریبانه نیز به شهادت رسید. وی می‌گوید: این شهید هنوز هم مظلوم است و متاسفانه جوانان و نوجوانان ما حتی در شهرستان نظرآباد او را به خوبی نمی‌شناسند و نمی‌دانند چه رشادت‌هایی در راه دفاع از ایران اسلامی از خود نشان داد. حاج روح‌الله اصل دهقان یکی از چهار سردار شهید شهرستان نظرآباد است که در تاریخ پانزدهم مرداد سال 66 به دعوت حق لبیک گفت و شربت شهادت را نوشید. یادش گرامی باد. با مطالعه وصیت‌نامه این شهید بهتر می‌توانیم با روحیاتش آشنا شویم، متن کامل وصیت‌نامه سردار شهید حاج روح‌الله اصل دهقان به این شرح است: به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان "ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون" با سلام به تنها پیام‌آور خدا، حضرت محمد(ص) و با درود و سلام بر منجی عالم بشریت، آقا امام زمان(عج) و نایب بر حقش ابراهیم زمان، خورشید جماران، امام خمینی بت شکن و با سلام به شاهدان زنده تاریخ از صدر اسلام تاکنون.
آفرین بر این عزیزان که با احیای خون پاک خویش اسلام را بیمه کردند و چگونه زیستن و چگونه به شهادت رسیدن را از مکتب انبیا به ما آموختند. ضمن دعای خیر، سلامتی شما را از درگاه ایزد یکتا خواستارم و امیدوارم که همیشه در خط اسلام بوده باشید. انشاالله. بعد هم امام عزیز را تنها نگذارید. مادر عزیزم از شما پوزش می‌طلبم که در سن پیری شما را تنها گذاشتم و این دنیای فانی را وداع گفتم. مادر عزیز شما را به جان فاطمه(س) قسم می‌دهم که مرا حلال کنید. از شما می‌خواهم که از برادرانم محسن و پرویز و خواهرانم حلالیت بطلبید. مادرم شما را به خدا در نبودم ناراحت نباشید. چون اسلام در خطر بود و این اجازه را به خود نمی‌دادم که در خانه بمانم و اسلام را یاری نکنم. خدایا هدایتم کن زیرا می‌دانم گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا مرا از غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود تو را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم. خدایا من کوچکم، ضعیفم و ناچیز. پر کاهی در مقابل طوفا‌ن‌ها هستم. به من دیده‌ای عبرت بین ده، تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را به راستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم. خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش‌های پوچ مدفون نشوم. خدایا روحم از شدت درد می‌سوزد. قلبم می‌خروشد. احساسم شعله می‌کشد و بندبند وجودم داد می‌زند. تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش. خسته شده‌ام، پیر شدم و ناامیدم. دیگر آرزویی ندارم. احساس می‌کنم که جای من در این دنیا نیست. با همه وداع می‌کنم و می‌خواهم فقط با خدای خود تنها باشم.
خدایا به سوی تو می‌آیم و از عالم و عالمیان می‌گریزم. تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده. خانواده گرامیم از شما عزیزان می‌خواهم از طرف من از تمام دوستان و فامیل حلالیت بطلبید. اگر جسدم را یافتید در محل خودم (نظرآباد) دفن کنید و اگر نیافتید به یاد من در مزار شهدا فاتحه بخوانید. والسلام الحقیر حاج روح‌الله اصل دهقان


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا




آخرین نظرات