شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید محمدی گرمارودی- مصطفی

شهید مصطفی محمدی گرمارودی

نام پدر: سیف الله

تاریخ تولد: 11-1-1340 شمسی

محل تولد: الموت - قزوین

تاریخ شهادت : 31-3-1360 شمسی

محل شهادت : کرخه نور

گلزار شهدا: امامزاده محمد 

البرز - کرج


شهید مصطفی محمدی‌گرمارودی، یازدهم فروردین ۱۳۴۰، در شــهر الموت از توابع شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش سیف‌الله و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره متوســطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم
گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سی و یکم خرداد ۱۳۶۰، در کرخه با اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در امامزاده محمد(ع) شهرستان کرج قرار دارد.


بسم الله الرحمن الرحیم

رضا جان سلام:

 پس از سلام امیدوارم که حالت خوب باشد و هیچ نگرانی و ناراحتی نداشته باشید و اگر جویای احوالات من باشید به لطف خداوند بد نیستم و به یاد شما می‌باشم. برادر جان، نامه شما در مورخه چهارم خرداد ماه 1360، به‌دست من رسید و اول دیدم که پاکت خیلی سنگین است و سفارشی بود بعد که باز کردم چهره زیبا و آن حالت طبیعی شما را در الموت و کارخانه دیدم و واقعا از دیدن عکس گل  شاد شدم و خیلی خوشحال شدم و حال که این نامه را می‌نویسم؛ شب است در حالی که به اخبار هم گوش می‌کنم و ناکامی کافران بعثی را می‌‌شنویم و پیروزی و پیشروی نیروی اسلام را که در تمام جبهه‌ها پیروزی تا حال با ما است و دو جبهه که در نزدیکی ما است، یک شوش است و دیگری کرخه که هر شب درگیری است و توپخانه ما آتش می‌کند و پیروزی‌ها به‌دست آورده‌ایم و آن طوری که معلوم است می‌خواهیم دست به یک حمله گسترده بزنیم و این عکس را که برایت فرستادم به تاریخ همین نامه است و از اندیمشک گرفته‌ام.

من هر چند روز یک بار به اندیمشک یا دزفول می‌روم و گردش در شهر می‌کنم کم‌کم دارند شروع می‌کنند و همان طوری که می‌دانید در مریوان حتی در خاک عراق رفته‌اند و در سوسنگرد در حدود 20 کیلومتری پیشروی کرده‌ایم و آن تپه معروف الله اکبر را که از لحاظ نظامی خیلی مهم است گرفته‌ایم و چه قدر تلفات مالی و جانی به آنها زده‌ایم و آنها واقعا از روحیه پایین برخوردار هستند و بچه‌های پیاده ما که در حدود 300متری آنها هستند هر وقت شب‌ها حمله کوچکی می‌کنند و به قول نظامی تکی انجام می‌دهند. می‌گویند: آنجا در چاله‌ها و گودال‌ها مخفی می‌شوند و وقتی به بالای سرشان می‌رویم خود را تسلیم می‌کنند و واقعاً بچه‌ها با آنها خوب رفتار می‌کنند و آب و غذا و حتی سیگار به آنها می‌دهند و همدیگر را در آغوش می‌گیرند چون می‌دانند که این جنگ را چه کسی و برای چه به راه انداخته‌اند اما کمی از وضع خودم و کارم بگویم همان طور که قبلاً برایت گفتم: چند روز است که از جبهه مقدم به عقب برگشته‌ایم و من که قبلاً در مخابرات گروهان سیم‌کش بودم من فردا به اندیمشک می‌روم و ان‌شاءالله برایت عکس می‌فرستم و نمی‌دانم که لوله‌کش که کرده‌ام برایتان اشکال درست نکرده است در این جا من نگهبانی دارم و نه آماری و فقط روزها دو ساعت می روم و با بچه ها زیر چادر می‌نشینیم و برمی‌گردیم تا فردا و همیشه در حال تحرک بودم و شب همیشه سیم‌ها به وسیله ترکش توپ و خمپاره پاره می‌شد و من به اتفاق یکی دیگر از دوستان برای درست کردن آن می‌رفتیم و خدا می‌داند که چه قدر از کارم راضی بودم گلوله‌های عراقی مثل باران از بالای سرمان رد می‌شد و ما از توی علف‌ها و جاده‌ای که اطرافش را خاک گرفته بود می‌گذشتیم و واقعا در آن شب‌ها احساس می‌کردیم دست خداوند را که با ما بود و این همه گلوله‌‌ها اگر یکی‌یکی پایین‌تر بود به ما اصابت می‌کرد ولی خوشبختانه این طور نشد و تا این لحظه زنده مانده‌ایم ولی حالا من را معرفی کرده‌اند و برای گروهان ارگان در دسته‌ای به نام سهند 3 که این سهند نام موشکی است که وقتی شلیک می‌کند دنبال دود و حرارت هواپیما می‌رود و داخل  لوله اگزوز آن می‌شود و بعد آن را یواش و آهسته به پایین می‌آورد و به دَرَک می فرستد البته این موشک در حدود 300هزار توی ارزش دارد و خیلی حساس ازاین کارت که همراه نامه‌ها عکس می‌فرستی خیلی خوشم آمد و خصوصا آن عکسی که با مامان گرفته بودی هر وقت بیکار می‌شوم و به یاد شما می‌افتم سراغ آن عکس می‌روم و کلی شاد می‌شوم و امکان دارد مرا برای دوره‌ای به اصفهان ببرند البته هنوز معلوم نیست.
از قول من به بابا و مادر سلام برسانید و امیدوارم که حالشان خوب بوده باشد. از طرف من به مرضیه سلام برسانید از قول من به کلیه داماد و خواهرها و بچه‌هایشان سلام برسانید. دیروز یک نامه برای محمد آقا و زهرا نوشتم و اگر توانستم یک سری به محمد آقا می‌زنم چون تا اهواز 3ساعت راه است اگر توانستم پیشش می‌روم نمی‌دانم که برای عروسی، آبجی فاطمه را هم می‌آورید یا نه در جواب برایم بنویسید.

 از این که ساختمان را تعمیر و نقاشی می‌کنید خیلی خوشحال شدم رضا جان، من در این جا احتیاج به پول ندارم و تازه حقوق گرفته‌ام اما راجع به عروسی و آمدن من فعلا تلگراف نزنید چون به من مرخصی می‌دهند باز اگر احتیاج شد می‌گویم تو چه کار بکنی و خودم برایت تلگراف یا نامه می‌دهم چون تقریبا دهم خرداد به من مرخصی می‌دهند؛ یعنی بچه‌هایی که رفته‌اند برمی‌گردند و به من این افسرمان که وظیفه است و جوانی است با محبت جریان را به او گفته‌ام و گفته‌ام که حدود بیستم خرداد 1360، به فکر مرخصی باشد و او قول داده‌اند از لحاظ آمدن می‌آیم و می‌خواهم سر موقع در آنجا باشم نه زودتر یعنی دیرتر امکان ندارد منظورم این است که می‌خواهم سروقت باشم نه زودتر ولی باز برایت می‌نویسم. پنجم خرداد ماه 1360، قربان شما برادرت



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا




آخرین نظرات