شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید

شهید رضایی-ابوالفضل

شهید ابوالفضل رضایی

نام پدر: غلام علی

تاریخ تولد: 30-2-1347 شمسی

محل تولد: تهران

تاریخ شهادت : 12-4-1367 شمسی

محل شهادت : ماووت

جاویدالاثر

گلزار شهدا : امامزاده ابوطالب

تهران - رباط کریم

جعفر طهماسبی:

اواخر خرداد سال ۶۷ بود. آخرین شبی بود که در شهر ماووت بودیم ودستور آمده بود مبنی براینکه قبل ازعقب نشینی از ماووت کلیه جاده ها ، پلها، تاسیسات و….. باید مین گذاری و اصطلاحا آلوده سازی شوند . داخل سوله برای حرکت آماده میشدیم . شهید ابوالفضل رضایی خوابیده بود که برادر سلیمان آقایی بمن گفت بیدارش کن. من طبق سفارشی که شنیده بودم از پایین پاها ابوالفضل را تکان دادم که بیدارشود . ابوالفضل یهو با وحشت و عرق کرده از خواب بیدارشد. مثل اینکه خواب بدی دیده بود. ( من کلا ناراحت شدم که با بیدارکردنش این حالت بهش دست داد و الانم که شهید شده وقتی یاد این صحنه میفتم ناراحت میشم ). بچه ها در گروههای مختلف دسته بندی شدند و همه بسمت مناطق تعیین شده برای #مین_گذاری عزیمت نمودیم .

محمدرضا سجادی طلب:

لشگر ۱۰ سیدالشهداء در ارتفاعات مشرف به شهر ماووت(ارتفاع قشن ) خط پدافندی داشت و گردان تخریب ماموریت پیدا کرد برای جلوگیری از حمله عراق جلوی خط دفاعی میدان مین قرار دهد مسوول اجرای مین گذاری برادر آقایی بود و من هم در خدمت ایشون و برادر ابوالفضل رضایی و تعدادی از نیرو های تخریب به ماووت رفتیم.
برادر اقایی بنده و شهید ابوالفضل رضایی رو برای شناسایی منطقه به ارتفاعات قشن فرستاد.
شب پنجم تیرماه ۶۷ من به همراه شهید ابوالفضل رضایی برای شناسایی منطقه( ارتفاعات قشن) رفتیم اما از آنجا که حجم آتش عراقی ها زیاد و غیر طبیعی بود تصمیم گرفتیم عملیات شناسایی را به چند ساعت بعد که هوا روشن تر میشود و عراقی ها معمولا در آن ساعت خواب هستند به تاخیر بیاندازیم ..از این رو به سنگر هایمان برگشتیم.
بعد از نماز صبح در کمال تعجب مشاهده کردیم برادر آقایی با تعداد زیادی از بچه های تخریب به خط مقدم آمده بودند و خبر دادند که دستور رسیده که لشگر ۱۰ باید تا مرزهای بین المللی (پل بیت المقدس ) عقب نشینی کند و بچه های تخریب هم به صورت نامنظم منطقه رو مین گذاری و تله گذاری کنند.

دستور این بود که رزمندگان لشگر۱۰ باید از ماووت عقب نشینی کنند و بچه های تخریب منطقه را تله گذاری کنند.
برادر آقایی مسوول بچه های تخریب بود و برای اجرای این ماموریت برادرها رو به گروهای دو وسه نفره تقسیم کرد و به اطراف ارتفاع قشن فرستاد و من ،  شهید ابوالفضل رضایی و یکی دیگر از بچه های تخریب رو به تپه های شمشیری ۱ و ۲ فرستاد که تپه شمشیری یک و ۲ نزدیک ترین نقطه به دشمن بود.
غروب اون روز ما از تپه شمیری ۱ مین گذاری رو شروع کردیم و بعد از تمام شدن مین گذاری تپه شمشیری یک ، بنده به خاطره بی نظمی های به وجود آمده به شهید رضایی پیشنهاد کردم شما مسئولیت تیم را به عهده بگیر و عملیات مین گذاری طبق نظارت شما انجام شود
یک مین ضد تانک TM46 داشتیم که درپوشش باز نمیشد و من مین را کنار گذاشتم و شهید رضایی در پوشش رو با زحمت باز کرد و یک مین ضد نفرات M16 داشتیم که ضامنش افتاده بود و با سیم تله براش ضامن درست کرده بودیم . این دو تا مین رو به همراه مین های دیگر برداشتیم و برای مین گذاری تپه شمشیری ۲ حرکت کردیم.
به تپه ی شمشیری ۲ که رسیدیم ابتدا سمت چپ تپه رو مین گذاری کردیم و بعداز اون به سمت سنگر کمین که انتهای کانال بود رفتیم . وقتی رسیدیم بنده دو قدم با سنگر کمین فاصله گرفتم و منطقه ای رو به شهید رضایی نشون دادم و گفتم : خوبه این مین ضد تانک که درپوشش رو خودت باز کردی اینجا کار بگذارم. شهید رضایی با اشاره سرش تایید کرد و من مشغول کندن زمین برای کارگذاشتن مین شدم و شهید رضایی هم رفت داخل سنگر کمین تا در اونجا مین M16 را تله گذاری کنه
من مین رو در زمین کار گذاشتم و یک مین ضد نفر M14 که به مین موشی معروف است در جای در پوش قرار دادم که با این کار مین ضد تانک با عبور انسان نیز منفجر میشد .
کار که تموم شد یکی دو قدم عقب اومدم و یه تعداد مین M14 مسلح کرده، و به اطراف سنگر کمین پرتاب کردم که خوب دور و اطراف به مین آلوده بشه و از دشمن تلفات بگیره

بیست دقیقه ی طول کشید و هنوز شهید رضایی مشغول بود .
با خودم گفتم تله کردن یه مین اینقدر طول نمیکشه!!!! چرا برادر رضایی اینقدر طولش داد.
شهید رضایی رو صدا زدم و گفتم: چیکار میکنی؟؟؟ چقدر طولش میدی.
اون در جواب گفت: هر چه میکنم ضامن مین رو در بیارم و مین رو مسلح کنم نمیشه.
من بهش گفتم بیا جامون رو عوض کنیم و من مین رو مسلح کنم.
شهید رضایی قبول کرد تا جامون رو عوض کنیم.
من توی سنگر کمین مشغول ور رفتن به مین و درآوردن ضامن مین بودم که ناگهان صدای انفجار مهیبی اومد ، که من احساس کردم که بدنم پاره پاره شد و روح از بدنم بیرون رفته است .
جلوی چشمم یک تاریکی بی انتها بود و من منتظر بودم از انتهای تاریکی نکیر و منکر برای حساب و کتاب جلو بیایند.
گردو خاک که کنار رفت چشمم به ماه افتاد و فهمیدم توفیق شهادت پیدا نکردم.
بچه های گردان رزمی و تخریبچی همراه ما با شنیدن صدای انفجار خودشون رو رسوندند و کمک کردند گونی های سنگر که با انفجار روی من ریخته بود کنار زدند و من هم از روی مین بلند شدم.
انفجار همه جا رو به هم ریخته بود، هم احتمال داشت شهید رضایی روی مین رفته باشه و هم اینکه با اصابت گلوله ی توپ یا خمپاره به نزدیکی مین مین منفجر شده باشه.
کف کانال به اندازه یک متر در جایی که مین ضد تانک را کار گذاشته بودیم خاک جمع شده بود. یک مقدار خاک را با دست و بعدا با بیل جابجا کردیم.خبری از ابوالفضل رضایی نبود.
در آن لحظه به ذهنم آمد که اگر ابوالفضل رضایی وقت انفجار نزدیک مین ضدتانک بوده جسم او از شدت انفجار به دور و اطراف پرت شده باشه

میخواستیم اطراف رو وارسی کنیم اما یادم اومد که ما منطقه رو با مین آلوده کردیم و احتمال خطر صد در صد است.
از قبل فرماند هان گفته بودند که اگر اتفاقی افتاد خودتون رو به سنگر عقبه در شهر ماووت برسانید.
به همراه تخریبچی سوم به سمت شهر ماووت حرکت کردیم تا با هماهنگی برادر آقایی و با روشن شدن هوا و رعایت احتیاط برای عقب آوردن شهید رضایی اقدام کنیم.
حدود ساعت یک نصف شب به سمت شهر ماووت حرکت کردیم و قبلا هم قرارمون با همه ی گروه ها تخریبچی این بود که جاده اصلی که از ارتفاع قشن به سمت ماووت میرود مین گذاری نکنیم
تپه ی پشت سرما که تپه ملاقه ای بود کار مین گذاری و تله گذاری شون تمام شده بود و به حدس اینکه ما هم کارمون تمام شده و نیرویی دیگر در منطقه نیست جاده اصلی رو مین گذاری کرده بودند.
اینقدر ذهن من درگیر حادثه ی انفجار بود که در انعکاس نور ماه پایه ی تله شده مین M16 رو ندیدم و پام به سیم تله مین گرفت و مین از سمت راست من منفجر شد.
گردوخاک زیادی بلند شد .
از جا بلند شدم بدنم گرم بود میتونستم راه برم..
با خودم گفتم اگر اینجا بیفتم کسی نیست من رو عقب ببره. باید هر طوری هست خودم رو به بچه های تخریب برسونم.
به یکی از بچه های تخریب که پشت سرم میومد گفتم واینستا… برو
یه مقدار که راه اومدم دیگه نتونستم رو پا بایستم و تعادلم به هم خورد و داخل یک چاله افتادم.
به شدت شکم درد میکرد و دستهام هم آسیب دیده بود ، نفس کشیدن برام سخت شده بود .
به زحمت فانسقه ام رو از دور کمرم باز کردم تا یه مقدار درد شکمم کم بشه و اونجا این آیه رو خوندم.. ربنا افرغ علینا صبرا
شهادتینم رو خوندم و تلاش کردم پاهام رو توی شکمم جمع کنم که دردم کم بشه و خوابم ببره. فکر میکردم اگر خوابم ببره تا صبح از درد آسوده میشوم. اما درد اونقدر شدید بود که بی اختیار از جام بلند شدم و حرکت کردم.
یه مقدار توی جاده عقب اومدم نگران بودم که دوباره به یک تله ی دیگر برخورد نکنم.
به ذهنم رسید از شونه های جاده حرکت نکنم چون حدسم این بود که بچه ها کنار جاده رو تله گذاری کرده اند و قسمت ماشین روی جاده ایمن است.
یه مقدار که عقب اومدم از دور تعدادی از بچه ها رو دیدم و اونها رو صدا زدم و اونها هم اومدند و ما رو سوار ماشین کردند و به سمت بانه حرکت کردیم.
شهید ابوالفضل رضایی در اون ماموریت مین گذاری با انفجار مین و یا انفجار گلوله توپ و یا خمپاره دشمن پیکرش قطعه قطعه شد و در روی ارتفاع قشن برای همیشه منزل گزید .
یکی از تلخ ترین روزهای زندگی من اون روز بود و بعد از سی و دوسال هنوز هم یادش در خاطرم هست.
امیدوارم این شهید عزیز در روز حشر شفیع ما جاماندگان شود
روحش شاد

جعفر طهماسبی:
من و یکی از بچه ها مامور# مین_گذاری زیر #پل_ماووت به #سلیمانیه عراق شدیم.
صبر کردیم تا کلیه بچه های گردان رزمی منطقه را تخلیه کنند . بعد از رفتن آنها کارمان را شروع کردیم . برادر #سلیمان_آقایی بمن گفته بود بعد از مین گذاری زیر پل باید به تنهایی یکی از جاده های فرعی را هم مین گذاری کنم . #شهید_ ابوالفضل_رضایی و برادر وهابی(اگه اسمش را اشتباه نکرده باشم) و یکی دیگه از بچه ها که قدی بلند داشت مامور مین گذاری اطراف پاسگاه های #شمشیری ۱و۲ شده بودند. هنوز کارما در زیر پل تموم نشده بود اون برادری که قدش بلند بود(اسمش یادم نیست) با تنی مجروح خودشو به ما رسوند و با ناراحتی گفت: ضدتانک منفجر شد و ابوالفضل پودر شد!!!! . ازش پرسیدیم تو چه جوری مجروح شدی گفت: با برادر وهابی از جاده مالرومیخواستیم بیائیم که بی سیم چی گفت ، جاده مالرو مین گذاری شده از جاده اصلی برید ! نگو بی سیم چی اشتباه کرده و برعکس جاده اصلی تله گذاری شده بود و ما پامون به سیم تله M16 خورده و هردو مجروح شدیم وقتی حال وهابی رو پرسیدیم گفت اون نتونست راه بیاد. سریع دوتا ازبچه هایی که جاده را تله گذاری کرده بودن چون آشنا به محیط بودن رفتن و وهابی را آوردن عقب و هردوشون رو با ماشین فرستادیم عقب. من که از این اتفاق(شهادت ابوالفضل) شوکه بودم و یاد بیدار کردنش افتاده بودم با چشمانی اشکبار سریع خودم رو به شهر #ماووت رسوندم تا خبر شهادت#ابوالفضل را به برادر آقایی برسونم تا برای برگرداندن بقایای جنازه مطهرش فکری بکنند. (با توجه به عقب نشینی پیش خودم گفتم بقایای جنازه ابوالفضل را برگردونیم عقب) . برادر آقایی قبل از اینکه درمورد ابوالفضل چیزی بگم بمن گفت اون جاده رو #مین_گذاری کردی ؟ من گفتم نه اومدم این خبر رو بدم . برادرآقایی با ناراحتی گفت #ابوالفضل_شهید_شده_که_شده تو چرا ماموریتی که بهت محول شده رو انجام ندادی . من تازه اونجا فهمیدم موقعیت شناسی یعنی چی . اجرای ماموریت که باعث تاخیر در حرکت عراقیها میشد واجبتر از رسوندن خبر شهادت بود. با این حرف برادر آقایی سریع برگشتم و ماموریت ام رو انجام دادم ولی در دل ناراحت ابوالفضل بودم. دم دمای صبح چند نفر از بچه ها که رفته بودم سراغ ابوالفضل فقط با پیدا کردن مقداری از پوست سر ابوالفضل برگشتن . صبح شده بود و ما شهر رو هم با انواع مینها آلوده کردیم و همراه سایر نیروهای باقی مانده برای همیشه از ماووت عقب نشینی کردیم.

اصل وصیّت:                             


بازنویسی وصیّت:

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از عرض شهادتین وصیّت نامه ی خود را آغاز می کنم. با نام خدا و با یاد او که دل ها را صفایی دیگر می بخشد و سپس با عرض سلام و درود به پیشگاه مقدّس ولیّ عصر صاحب الزّمان منجی عالم بشریّت و نایب برحقّش خمینی کبیر و پیر جماران و یار و یاور مستضعفان، و سلام بر امّت شهید پرورایران و سلام بر شهدای زنده ی انقلاب اسلامی ایران، مجروحین و معلولین جان برکف این آب و خاک و پس از آن سلام عرض می کنم به خانواده ی عزیز و گرامی ام که امیدوارم مورد رحمت الهی قرار بگیرید.

پس از عرض سلام ابتدای سخنم را با خانواده شروع می کنم:

 با عرض ادب نسبت به مادر عزیز و گرامی، مادر جان! امیدوارم که از دوری اینجانب ناراحت نباشی، زیرا اگر خدا بخواهد ممکن است برای همیشه از یکدیگر دور باشیم. مادر عزیز! از زحماتی که در این مدّت برایم کشیده ای خیلی سپاسگزارم. مادر عزیزم! هر چند که نتوانستم در این مدّت عمرکوتاهم برای شما خدمتی انجام دهم امّا دوست دارم که شما پس از مرگم کاری برایم انجام دهید و آن خواهش این است که مرا حلا ل کنید و برای اینکه به من ثابت شود که حلا ل کرده اید دوست دارم هر شب جمعه بر سر قبرم بیایید و با خواندن یک سوره ی قرآن دلم را شاد نمایید که هم ثوابی کرده و هم خدا را از من خشنود کرده باشی. امیدوارم که دوری من چندان برای شما دشوار نباشد، زیرا که روزی ما، در جایی به نام قیامت به یکدیگر خواهیم رسید. دیگر مزاحم شما نمی شوم. و حال سخنی دارم با پدر گرامی، پدر عزیزم! امیدوارم که شماهم مرا حلا ل کنید، اگر نادانی کردم و به حرف های شما در بعضی مواقع گوش ندادم سعی کنید که قلب خود را اگر از دست من ناراضی است، راضی کنید و من بسیار متشکرم از زحماتی که در حق اینجانب کشیده ای.  حالا خدمت دو خواهر گرامی زهرا و فاطمه: زهرا جان! سعی کن رسم شوهرداری را از حضرت زهرا (س) یاد بگیری تا در زندگی خوشبخت باشی إن شاءالله که اینطور خواهد بود. حال با شما خواهر کوچکم! اگر شما از جانب من بدی دیدی مرا حلا ل کنید و سفارشی که به شما دارم این است که درستان را خوب بخوانید و سعی کنید  حجاب اسلامی را کامل رعایت کنید،إن شاءالله.

سخنی دارم با کلّیه ی اعضای خانواده، عریزانم! اگر من کشته شدم هیچ ناراحت نباشید. زیرا که من هدفم رسیدن به محبوب است و محبوب من نیز الله است که صاحب جهان است و رسیدن به خدای جهان و جهانیان که شهید شدن و یا مرده به حساب آمدن من اصلش به دست اوست که من نمی دانم. نمی توانم نام خود را شهید بگذارم و این سخن را در وصیّت نامه بنویسم. پس ای مادر و ای پدر و ای خواهران عزیزم با شما خداحافظی می کنم که این آخرین خداحافظی من می باشد. دفتر شعر من را به دست برادر کافی بسپارید تا او هر چه صلاح می بیند انجام دهد، حالا می خواهد بسوزاند یا از آنها استفاده کند، بعنوان یادگاری در نزد خود نگهدارد. دیگر اینکه دفتر تئاتر من را به رضا برسانید که از روی آنها تئاتر بسازد و به جای من خودش نقش صدام کافر را داشته باشد و دنباله ی تئاتر را تا چهارده قسمت بنویسد. و سپس حتماً این تئاتر را به رجبی برساند. امیدوارم تا آخر عمر موفّق و مؤیّد باشید و سرقولتان بمانید. سلام مرا به سلیمان خیری برسانید و به او بگویید که رضایی گفت سلیمان جان حیف شد که بار دیگر شما را ندیدم. خیلی منتظر شدم که شما بیایید ولی شما نیامدید و ما به منطقه برگشتیم. هرچه باشد اشکالی ندارد فقط شما سلامت باشید. سلامم را به پرنیا برسانید و به او بگویید سعی کن درست را بخوانی و به کتاب نویسی مذهبی ادامه دهی که امیدوارم با ادامه دادن تجربه های زیادی در این راه کسب کنی. إن شاءالله.

سلام من را به کلّیه ی برادران عزیز دانش آموز هم برسانید و به آنها بگویید که سعی کنید تا آنجا که می توانید درستان را خوب بخوانید که شما امید همه ی برادران و شهیدان و امام امّت اسلام و ایران هستید. بگویید که رضایی برای شما یک شعر چند بیتی نوشته است و این شعر را در وصیّت نامه نیز می نویسم برای خداحافظی. در ضمن تنها پیامی که برای امّت شهید پرور دارم این است که خواهران حجابتان را حفظ کنید و به جای پشت کردن به حجاب، پشت کنید به فرهنگ پوچ و هیچ غربی. برادران چه در جبهه و چه در پشت جبهه حافظ و پشتیبان نیروهای کلّ کشور و دنیا باشید. به امید پیروزی در جنگ علیه استکبار جهانی.

                    حق، یارتان جانان ایران                             رویم ما هم، خدا باشد نگهدار

                      اگرازجانبم دیدید خطایی                         کنید من را حلا ل، یاران ایران

                     بزشتی خود زتو عذرمی خواهم                معلّم، سرورمن، ای فداکار

                    شما بخشید مرا آقای کافی                        ببخشیدای معلّم، یارغمخوار

                      شما انصاری ای نور دو چشمم                  شدم خارج زدنیای پُر اسرار

                     رجبی،خیری پور،ای رضاجان                    مرابخشیدکه رفتم من پی یار

                     و دیگر دانش آموزان، دوستان                   کنید من را حلا ل جانان هوشیار

                         دارم بدهکاری به هر کس                         اگر بگوید هست سردار

                     خداحافظ ای مادر خوب                           تو که ماندی به صد شبهای بیدار

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."


آخرین نظرات