شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

شهدای البرز

لحظاتی میهمان شهیدان استان البرز باشیم

سلام خوش آمدید
شهید مهوش محمدی-محمدحسن

شهید محمدحسن مهوش محمدی

نام پدر: محمدعلی

نام مادر:صدیقه

تاریخ تولد: 1-1-1344 شمسی

محل تولد:روستای خمینی شهر-پاکدشت

سن:20سال

پاسداروظیفه

تخریبچی

تاریخ شهادت : 25-5-1364 شمسی

محل شهادت :فکه

عاشورای 3

گلزار شهدا: سیدمحمد 

اصفهان - خمینی شهر


شهید محمد حسن مهوش محمدی در سال 1344 در اصفهان به دنیا آمد . حدود سه ماهش بود که از اصفهان به شهر قدس آمدند و تحصیلاتش را در شهر قدس آغاز نمود و دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و بعد از آن وارد دبیرستان شد و تا سال دوم دبیرستان دررشته تجربی به تحصیل پرداخت و با شروع جنگ تحمیلی درس را کنار گذاشت و عازم جبهه های نبرد شد . ایشان از طرف سپاه حدوداْ نزدیک به چهار سال به صورت پی در پی در جبهه حضور می یافت . ایشان دوران آموزشی را در پادگان امام حسین گذراند بعد به منطقه فکه اعزام شد و در طول حضور در جبهه یک بار به صورت شدید پاشنه پایش ترکش خورد و حدود سه ماه در بیمارستان اراک بستری بود و بعد از آن که به جبهه اعزام شد هر بار به صورت سطحی ترکش به بدنش اصابت می کرد . ایشان از سن 16 سالگی وارد فعالیت هایی در جبهه شدند و در سن 20 سال و 5 ماهگی در عملیات عاشورای 3 شرکت کردند و در همان عملیات به درجه رفیع شهادت رسیدند .


وصیتنامه:

من المؤمنین رجال صدق ما آهدوالله علیه و منهم من قمنی ...

السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یا فاطمه الزهرا السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) و رحمه الله و برکاته .

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا                  بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

این جانب حسن مهوش محمدی بنابر احساس وظیفه شرعی و شرکت در جهاد اکبر و جهاد اصغر به سوی جبهه های حق علیه باطل رهسپار شدم . آرزو دارم که رزمندگان مسلمان در این جهاد مقدس موفق و پیروز شوند و خدا ما را توفیق دهد که در مبارزه با نفس نیز پیروز شویم .

از این که خدا به ما توفیق داد و درجبهه جهاد با دشمنان خدا شرکت کردیم خوشحالم و خدا را شکر می کنم.

  خدایا ما خود را در راه تو گذاشتیم به ما عنایت کن که بتوانیم آن چنان که شایسته توست وظیفه خودمان را انجام دهیم .

امام صادق (ع)در آخرین لحظات خویش فرمود: نماز را سبک نشمارید که شفاعت ما نصیب کوچک شماران نماز نمی شود .

از امت شهید پرور می خواهم که از قرآن و عترت و امروز از ولایت فقیه به رهبری امام خمینی و حمایت او وآیه الله منتظری دست برندارید و با تمام قدرت از ایشان حمایت کنند .

نگذارند خون شهدای به خون غلطان ما پایمال شود و پیام خون شهید را که بیدار سازی ،خودسازی و حمایت از محرومان و مستضعفان بر علیه مستکبران و حمایت همه جانبه از ولایت فقیه است با کمال توان عمل کنید .

از پدر و مادر عزیزم که زحمت های شما را جبران نکردم می خواهم که در صورت شهادت من ناراحت نشوند و از خود بی صبری نشان ندهند . و صبر حسینی و زینبی پیشه کنند .

از برادران و خواهرانم خواستارم که راه شهدای اسلام را ادامه دهند و از ولایت خدا و ولایت فقیه دور نشوند و نماز خود را به موقع بخوانند با سلام به حضرت اباعبدالله الحسین و امام زمان عجل الله فرجه شریف .

با درود بر پاسداران اسلام در تمام جبهه های نبرد به امید پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام و در هم شکننده عزت و رزمندان و مستکبران و عزت یافتن مستضعفان .

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته .

23/5/64

myghods.ir

---------------------------------------------------------

جعفر طهماسبی:

مهمان امام رئوف

هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده هایما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به پابوس آقا میرفتیم.
زمستان سال ۶۳ بود که امام هشتم بچه های گردان ما رو طلبید.
به خاطر وقفه در جنگ بعد از عملیات خیبر، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم.
نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی درجه شهادتمون پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم.
به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی کوچه عیدگاه حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم.
شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم.
همه موافق بودند الا شهید پیام پور رازقی.
اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره.
هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود.
از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم.
من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم.
اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش.
معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند.
شهید نباتی رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت:
برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند.
البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم شهید پیام و  شهید مصطفی مبینی مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند.
فردا شهید سید محمد زینال حسینی بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد.
در این سفر زیارتی بود که امام رئوف اجازه داد ما کنار ضریحش دعای توسل بخونیم.
درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام.
اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند.
و بعد از اون زیارت قرعه به نام شهید مصطفی مبینی افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در عملیات بدر حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد.

 عکس اون شب شهیدان مجتبی زینال حسینی
محسن علیپور
تابش
مهوش محمدی
زعفری
سید محمد زینال حسینی
پور رازقی
حسین آزمایش


ایستگاه قطارمشهدزمستان۶۳
ایستاده از سمت چپ
شهیدان
اللهیاری
مهوش محمدی
پوررازقی
اربابیان
مبینی
نشسته از سمت چپ
شهیدان
علیپور
موسوی
میرزازاده
نباتی

حسین بداغی:

اوایل تابستان سال ۶۴ بود که برای پاکسازی میدان های مین منطقه عملیات والفجر۴ خصوصا ارتفاعات لری اعزام شدیم. همزمان با پاکسازی میادین مین شهید سید محمد زینال حسینی آموزش سختی رو هم شروع کرد که قسمت سختش استقامت دربالا وپائین رفتن از ارتفاعات و پستی وبلندی ها بود و ما هم که یه مقدار بچه سال بودیم بیشتر اذیت شدیم .
آخرین مرحله آموزش، شهید سید محمد استقامت در حمل مجروح بود..
سیدگفت : دوبه دو یار انتخاب کنید برای حمل مجروح… هنوز حرف های آقاسید تمام نشده بود که من خودم رو کنار شهیدپیام رسوندم وگفتم “یارمن پیام” اون هم با خنده قبول کرد. یه مسیر شاید ۳۰۰ متری رو میبایستی همدیگر رو قلمدوش میکردیم وسرازیری میرفتیم وسربالایی برمیگشتیم.. مسیر شیب دار هم بود و رفت اومد واقعا سخت بود..
من به پیام گفتم مسیر رفت که سرپایینی هست تو من رو کول کن ومسیر برگشت من تو رو . اون هم قبول کرد. سید فرمان حرکت داد و من با یک پرش سوار بردوش پیام شدم و اون راه افتاد . توی مسیر چندین بار ازشدت خنده ازدوش پیام افتادم وباز سوارشدم وشهید سیدمحمد برای اینکه بچه ها رو آرام کنه ونظم بده چندتا تیر هوایی هم زد…
مسیر رفت رو هرجوری بود رفتیم و باید این راه رو که رفته بودیم برمیگشتیم وحالا نوبت من بود که به پیام سواری بدم.. پیام با اون حجب و حیایی که داشت قبول نمیکرد اما با دستور آقاسید سوار کول ما شد ومن چندقدم سربالایی رو رفتم وبه هن و هن افتاده وتوی همون پنجاه متر اول اونقدر آه وناله کردم که پیام منصرف شد وما رو رها کرد و هرچی شهیدسید محمد خطاب وعتاب کرد او با مهربانی در حالی که سینش شین میزد گفت: آقاسید این جعفر گناه داره ناسلامتی مداح گردانه باید هوا شو داشته باشیم… آقاسید هم راضی شد و ما هم مسیر برگشت وبه کسی سواری ندادیم.
نزدیک مقر ما یه لوله آب بزرگ بود که آب رو از چشمه های کوه هدایت میکرد برای پرکردن تانکرهای آبرسانی.. بعد از تمام شدن آموزش حمل مجروح همه عرق کرده و خاک وخولی بودند که با لباس رفتیم زیر لوله آب و سرو و تنمون رو شستیم و بعدش کنار هم ایستادیم ویه عکس یادگاری گرفتیم که این عکس همون عکسه

تابستان ۶۴-پنجوین عراق-بچه های تخریب ل۱۰

از سمت چپ جعفرطهماسبی. شهیدپیام پوررازقی-شهیدمهدی کریمی-ماشا الله نانگیر-شهیدمهوش محمدی-عزیزی-شهیدطحانی-مهدی پاداش و پشت سرهم وحیدبهاری


جعفر طهماسبی:

عملیات عاشورای 3-حنابندون قبل از عملیات

چند روز قبل از عملیات عاشورای ۳ در اواخر مرداد ۱۳۶۴ شهید پیام پوررازقی در مقر الصابرین گردان تخریب در کنارکرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند.
آنقدر مهربان و با اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمیگفت. خیلی از بچه ها دست وسرو پاشون رو حنا گذاشتند و قرارشد شب رو با سر وروی حنا گرفته بخوابیم وفردا صبح قبل از نماز بریم ایستگاه صلواتی کرخه حموم.
شب موقع خواب توی چادر من کنار پیام و شهید حسن مهوش محمدی میخوابیدم…
پیام و حسن خوابیدند و میدونستم تاصبح طاقباز میخوابند وتکون نمیخورند.شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهارتا قل قلی درست کردم وبه لپ پیام وحسن چسبوندم وگرفتم خوابیدم و فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام وشهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.
البته این دوتا شهید به من لطف داشتند وهیچ گله ای نکردند.
شانس آوردم شهید حاج عبدالله نوریان(فرمانده گردان تخریب ل۱۰) درگردان نبود ورفته بود حج. اگرایشون بود گوشم رو میگرفت ومیگفت باز شیطونی کردی.
شهید حسن مهوش محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت.
و شهید پیام پوررازقی سال بعد در تیرماه ۶۵ در عملیات کربلای یک از شهر مهران آسمانی شد

www.alvaresin.com

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا

شهدای البرز

"گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه علیهم‌السّلام تا دوران غیبت، این رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنین وظیفه‌ای داریم. البته شرایط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمداللَّه حکومت حق - یعنی حکومت شهیدان - قائم است. پس، ما وظایفی داریم."

ارسال فیلم و عکس با کلیک روی 09213166281 ایتا




آخرین نظرات